PEZHVAKEIRAN.COM سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟
 

سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟
اسماعيل نوری‌علا

    حضور و سخنان شرم آور، ظاهراً انساندوستانه و باطناً سرشار از نفرت و تبعيض احمدی نژاد در سوئيس، آن هم در کنفرانس بررسی مسائل مربوط به تبعيض های نژادی و... از يکسو، و حضور سخن مشهور سعدی در پيام نوروزی رئيس جمهور آمريکا خطاب به دولت و ملت ايران، که شوق و خشم، و اميد و نااميدی های فراوانی را در ميان ايرانيان برانگيخت، از سوی ديگر، نشان از دوپارگی عميقی دارد که در کل فرهنگ انسانی، و بخصوص در ملغمه ای به نام فرهنگ کنونی ايرانی، وجود دارد. اين روزها هر پاره از اين دو در جائی سر بر می کشد تا ما را در چهرهء خويش به جهانيان بشناساند؛ آن هم بهمراه اين واقعيت تآسف برانگيز که «چهرهء فرشته گون ما» در سخنان ديگران و خطاب به خود ما رخ می کند، و چهرهء «اهريمن آسامان» در سخن کسی که رئيس جمهور کشورمان شناخته می شود. احمدی نژاد در سوئيس، در ظاهر همدردی با مردم غزه ای که با توطئه و پول حکومت ولايت فقيه گوشت دم توپ حماس و اسرائيل شده اند، از انکار هولوکاست سخن می گويد و نفرت می پراکند و اوباما، به شادی نوروز ايرانيان، ابياتی از سعدی، شاعر هشت قرن پيش خودمان را، به رخ مان می کشد که: «بنی آدم اعضاء يک پيکرند / که در آفرينش ز يک گوهرند // چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار». براستی اين جا عوض شدن نقش ها از چه روست؟

من، همان زمان که اين کلمات را از زبان آقای ابوباما می شنيدم، به ياد آوردم که اين دو بيت ساده را بر پيشانی تالار ورودی سازمان ملل نيز نوشته ديده ام؛ حال آنکه در هيچ کجائی از جهان مدرن و علم بنياد کنونی نديده ام که سخنان دينکاری، آيت اللهی، يا رئيس جمهوری از يک حکومت مذهبی يا ايدئولوژيک را، بعنوان «دست آوردی بشری» و «حکمی منتشر، عمومی و بی زمان و مکان» آورده باشند. و از خود پرسيدم که راز و رمز اين جاودانگی و فراگيری سخن سادهء سعدی در چيست؟

و پاسخی ابتدائی که توانستم برای پرسش خود فراهم کنم چنين بود: سخنانی از آن دست که بر قلم سعدی جاری شده، بدان خاطر چنين گستردگی زمانی و مکانی يافته اند که در گوهر خود به يک نکتهء اصلی اشاره می کنند و آن اينکه «انسان موجودی بلاشرط و اجتماعی است، و هيچ باور و مذهب و نژاد و زبان و رنگی نمی تواند بر فراز اين واقعيت، بعنوان امر برتر، بايستد». حال آنکه مذاهب و ايدئولوژی ها کاملاً عکس اين مسير را طی می کنند. به اين معنا که انسان را «مشروط» می کنند به باور و مذهب و نژاد و زبان و رنگ و، در نتيجه، فکر برآمده از «مجموعهء نظری» ی حاکم بر آنها نيز نه قابليت نشستن بر ديوار عمارتی را پيدا می کند که قرار است نمايندگان «ملل مختلف»، با رنگ ها، پوست ها، نژادها، عقايد، باورها و مذاهب مختلف، در آن بنشينند و نه در سخن رئيس جمهوری می چرخند که (ظاهراً) می خواهد بر فراز دره ای سی ساله از دشمنی بين دو کشور پل بزند.

          اما، آيا نمی توان پرسيد که اين شيخ مصلح الدين سعدی شيرازی مسلمان و قرآن دان، در روزگار تاريک هشت قرن پيش، الهام خود برای پيام مندرج در اين دو بيت را از کجا گرفته است که اکنون سخن اش فرادست هر خدا و پيامبر و امام و ايدئولوژيستی می نشيند و بکار آن مردمان امروزی می خورد که دريافته اند بدون وجود دولت ها و حاکميت های سکولار رسيدن به انسان بلاشرط ممکن نيست؟ آن سان که اگر امروز زنده بود و سخن می گفت کسی نسبت به اينکه سخن اش امروزی و برآمده از طرز تلقی های انسان مدرن علم بنياد است شک نمی کرد! گوئی سخنوری سکولار، معتقد به مفاد اعلاميهء حقوق بشر، انسان مدار و خردبنياد آن را سروده باشد. براستی اين خاصيت کهنه نشدن و هميشه «امروزی بودن» چيست و از کجا می آيد؟

          امروز من می خواهم نظر خودم را در اين مورد با شما در ميان بگذارم، بی آنکه در خلل ناپذيری اش ادعائی داشته باشم. همهء حرف من اين است که سخن سعدی يک «سخن علمی» است، نه يک «نظر اخلاقی ـ مذهبی». و نيک می دانم که اگر برای سعدی شيراز هزار صفت قائل شده باشند هيچ کدام شامل «علمی (scientific ) بودن» آن نمی شوند، آنگونه که اين صفت را در مورد انديشهء، مثلاً، ابن سينا يا رازی بکار می بريم. در واقع، فرهنگ ما به متفکرانی همچون سعدی (و حافظ، و مولانا، و عطار، و...) «عالم» نمی گويد و آنان را بيشتر «عارف» می خواند که (باز هم ظاهراً) بايد نشانه ای از تقابل «علم» با «معرفت» گرفته شد و من چنين نمی پندارم.  آنچه من می خواهم پيشنهاد کنم آن است که علم و معرفت (با فاصلهء زمانی پريروز تا امروز) در بنياد خود يکی هستند و دست آوردهاشان نيز در عمل با هم مشابه از آب در می آيند، اگرچه از مبانی و پيش فرض های مختلفی آغاز کرده باشند.

          در واقع، من فکر می کنم که اکثر مظاهر زندگی مدرن، که بر بنياد «نگاه علمی» ی ما به هستی و اجتماع پديد آمده اند، چندان هم نو نيستند اما، آنچه دنيای مدرن را از دنيای کهن جدا می سازد، نحوهء رسيدن به همين «مظاهر» کهن است که در جامعهء مدرن با ماهيت و منطقی نو ظهور می کنند. شايد در اين مورد يک مثال عينی نظرم را روشن تر کند. می دانيم که غربيان تا دوران «کوپرنيک» زمين را مسطح و خورشيد را گردنده به دور آن می دانستند. آنها ،بر اساس همين «دانش»، ساختارهای پيچيده ای همچون گاه شماری را بوجود آورده، حرکات اجرام آسمانی را مشخص کرده و حتی می توانستند ساعت حدوث کسوف و خسوف را پيش بينی کنند. اما کوپرنيک آن «دانش» را بهم ريخت و توضيح داد که چرا زمين کروی است و به دور خورشيد می گردد. با جا افتادن نظر او، «دانش» گذشته بکلی عوض شد اما آدمیان پذيرندهء نظرات او توانستند، به مدد مفروضات دانش جديد خود، باز همان گاه شماری را ـ اين بار با دقتی هرچه بيشتر ـ از نو بسازند و تثبيت کنند. همين موضوع در مورد بسياری از مفاهيم اجتماعی و سياسی نيز صادق است و ما می توانيم ببينيم که چگونه بسياری از مفاهيم کنونی و مدرن ما، در گذشته نيز از راه هائی ديگر بدست آمده بوده اند. به عبارت ديگر، اگر چهارچوب تفکر علمی را در داشتن يک «نظريهء منسجم و منطقی» بدانيم که در آن مسائلی همچون خرق عادت و معجزه و حوادث مبتنی بر اتفاقات تکرار ناشدنی راه نداشته باشند، آنگاه «معرفت» و «علم» هر دو به يک اندازه از «مذهب و استوره و ايدئولوژی» فاصله می گيرند و به همان اندازه نيز بهم نزديک و شبيه می شوند؛ حال آنکه هر يک «مجموعهء نظری» کاملاً مستقلی بشمار می روند.

          کسی که با سخن سعدی و دانش عصر او آشنا باشد می داند که خاستگاه انديشهء نهفته در اين دو بيت نمی تواند يک دستگاه مذهبی يا ايدئولوژيک باشد. مذهب و ايدئولوژی، اتفاقاً، بر خلاف مسير اين انديشه حرکت می کنند و توضيح می دهند که چون بنياد هستی انسان بر ايمان و بی ايمانی نهاده شده، بنی آدميان نيز مساوی و همسان و هم حقوق نيستند، ربطی به هم ندارند، هرکس مسئوول رفتار خويش است، و برخی آدميان، بخاطر حلول شيطان، يا فکر ضد ايدئولوژيک، در جسم و روحشان، مستحق عقوبت های سهمگين و مرگ آورند. براستی هم که اگر، در اين نوع دستگاه فکری، کل «بنی آدم» اعضاء يک پيکر بودند چگونه می شد يکی را شلاق زد، ديگری را از کوه پائين انداخت و سومی را کور کرد و چهارمی را به دار کشيد؟ مگر هر يک از آنها که عضوی از پيکر بنی آدمند از آنچه بر آنها می رود به درد نمی آيند؟ پس چگونه است که در انجام اين کارهای سهمناک «دگر عضوها» نه تنها بيقرار نمی شوند بلکه در امحاء و انهدام اعضائی از پيکر بشريت شادی هم می کنند. چگونه می توان در جهان شناسی سعدی نشست و در عين حال به پشت بام مدرسهء علوی رفت تا اجساد تيرباران شدگان را به تماشائی لذتناک گرفت و با خون آنان وضو ساخت و به نماز شکر ايستاد؟

          کاملاً آشکار است که خاستگاه انديشهء سعدی بسا کهن تر از کهن ترين مذاهب تبعيض گذار و دشمن شکارکن جهان است و از آبشخوری بر می خيزد که ما در زبان فارسی از آن با نام «عرفان» ياد می کنيم که، به گوهر، انديشه ای ضد مذهبی و فرقه ای و گروهی و ايدئولوژيک است و بر بنياد تصور «حقيقت» خاصی ساخته شد که با «حق» مورد نظر مذاهب متفاوت است؛ حقيقتی که درک آن در روزگار سعدی تنها از طريق «معرفت» ممکن بود و در روزگار ما تنها به مدد «علم» ميسر است.

          البته اکنون قرن هاست که پديده ای به نام «درويشی خانقاهی اسلام زده» چهرهء درخشان «عرفان باستانی ايرانی» را مخدوش ساخته و از آن کارخانهء مريد و مراد سازی و تحقير اختيار و تحبيب تسليم و رضا ساخته است. اما اگر به سرچشمه های ديدگاه عرفان اصيل ـ که روزگاری تبيين علمی هستی بر اساس دانش آن زمانی انسان بوده ـ بر گرديم می بينيم که اين «مجموعهء دانشی» از آن رو توانسته پديد آورندهء تفکر ماندگار سعدی باشد که در گوهر خود تفاوتی با علم ندارد، هرچند که برای بيان مقصود خويش از زبانی شاعرانه، باورمند به «ماوراء الطبيعه» و هيجانی سود می جويد. و به دليل همين اشتراک گوهرين، اگر بتوانيم اين «مجموعهء دانشی» را از خاک باور به ماوراء الطبيعه برکنده و آن را در خاک «طبيعه» (يا طبيعت) بکاريم، آنگاه ملزومات و راه و روش های پيشنهادی آن می توانند، در سطح زندگی اجتماعی، ما را با سهولتی تکيه کرده بر سنت های زبانی، ادبی و انديشگی خودمان به معناهای درست و کارکردی زندگی مدرن رهنمون شوند.

پس، اجازه می خواهم برای معرفی مختصات «مجموعهء دانش عرفانی» ـ آنگونه خود به معتقدم ـ نکاتی چند را توضيح دهم تا بتوانم چگونگی پيوند گوهرين دست آوردهای های کنونی بشری را با دست آوردهای کهن آن مطرح سازم.

          از پيشفرض های «جهان بينی عرفانی» آغاز کنيم که خود، در زبانی شاعرانه و استعاری، از بحث پيرامون «وجود» (همان «گوهر» شعر سعدی) آغاز می شود تا به توضيح علت و چرائی «موجود» (همان «عضوها» ی شعر او) برسد. عرفان می گويد که ما، در طبيعت، با «موجودات» سر و کار داريم و، به مدد انديشهء وابسته به زبان، و از طريق روند نام گذاری، موجودات را از هم مجزا و مشخص می کنيم؛ اما موجودات همه از يک عنصر مشترک ساخته شده اند که عرفان آن را «وجود» می خواند (و علم کنونی به آن «ماده» می گويد). شايد اين کهن ترين پايهء گيتی شناخت انسان باشد، به اين معنی که مطلقاً مقدم بر هرگونه جهان بينی دينی است که از طريق عرضهء مفهومی به نام «خدا»، می کوشد تا «وجود» را به تصوری انسانی و قابل درک بوسيلهء عوام تقليل داده و از آن «موجودی برتر» بسازد. آنگونه که می توانيم ظهور مذهب را با سقوط و تقليل درک عرفانی از هستی مصادف و مقارن بدانيم.

          «جهان بينی عرفانی» به «وحدت وجود» (يکتائی ی گوهر هستی) معتقد است و می گويد که «وجود» (يا «گوهر هستی») دارای «بيرون از خود» ی نيست، نه زاده شده است و نه می زايد، نه آغاز دارد و نه به انجامی می رسد، همه جا هست و نمی توان جائی را يافت يا تصور کرد که از آن خالی باشد. حال، اگر اين مشخصات را در مورد «وجود» بپذيريم، آنگاه منطقاً بايد قبول کنيم که موجودات، يا «اجزاء عالم کثرت»، تنها در «داخل وجود» می توانند «باشند»، همگی از او پرند، به او قائم و پيوسته اند، در او هستی می يابند يا زندگی می بازند و، لذا، صورت ها و جلوه هائی از «وجود» محسوب می شوند.

واضعان «عرفان نظری» از اين پيشفرض ها به دو مفهوم «وحدت وجود» و «کثرت موجود» می رسند که خود راه به پيدايش مفهوم «وحدت بنيادين عالم کثرت» نيز می برد؛ همان انديشه که سعدی با چند کلام ساده بيانش کرده است.

          در چنين اوقيانوس بی ابتدا و انتها، واحد و بی بديل، و بی درون و برون است که گاه، بدلايل که جهان بينی عرفانی به آنها نيز می پردازد، موجی کوچک بر می خيزد، اوج می گيرد، می شکند، به هزاران قطره تبديل می شود و قطره ها، در انتهای عروج خود راه بازگشت را پيش می گيرند، به درون اوقيانوس فرو می روند و بی هستی و «نا- بود» می گردند. قطره تا هست «موجود» است و چون در دل اوقيانوس فرو می چکد، با نا – بود شدن اش با خود «وجود» يکی می شود. موجودات ـ در درون وجود ـ پديدار می شوند، برای مدتی محدود هستی مستقل می يابند و آنگاه با «وجود» يکی می شوند. (می دانم که «انا للالله و انا عليه راجعون» مذهب را هم داريم؛ به آن هم خواهم رسيد و توضيح خواهم که در اين مورد مشکل کار در کجاست).

در نگاه معرفتی، انسان تنها «موجود» ی است که از پيوند گوهرين خود با ديگر موجودات و خود وجود «غافل» می شود و خود را «مستقل» می يابد. اين نگاه توضيحات مفصلی در مورد اينکه چرا اين اتفاق می افتد دارد که در حوصلهء نوشتهء حاضر نمی گنجد.

باری، در اين نگاه (يا «نظريه»)، انسان، بر خلاف موجودات ديگر، توانائی آن را می يابد که «در ذهنيت خويش» (و نه در عينيت کيهانی) خود را جدا از بقيه بپندارد و ببيند. يعنی جدائی خيالی ی ناشی از غفلت يکی از «موجودات» با آفرينش تصور «من» به کمال می رسد، انسان به استقلال و جدائی خود از بقيهء عالم نام «من» را می نهد، «منيت» را گوهر هستی خويش می پندارد و، از وحدت وجودی و گوهرين خويش با بقيهء عالم کثرت غافل می ماند.

عرفان اما تنها اين نظريه مربوط به پديدار شدن انسان نيست و نيم ديگر آن به بررسی راه های خروج انسان از «غفلت» و وقوف او به پيوند خود با کل عالم هستی و آن گوهر پنهان شده در پشت مظاهر طبيعت که «وجود» نام دارد اختصاص می يابد. اما انسان اگرچه می تواند نظراً به اين پيوند پی ببرد، طبعاً نمی تواند از طريق استدلالات نظری صرف به «حقيقت» پنهان در پشت «واقعيت» واصل شود و برای اين کار به ترفندها و تکنيک هائی محتاج است که در نگاه معرفتی از آن با نام «سلوک» ياد می کنند که در آن، منطقاً، شاه کليد رسيدن به حقيقت کنار زدن «منيت» است. سراسر ديوان حافظ از اينگونه سخنان شطح وار آکنده است که: «تو خود حجاب خودی، حافظ! از ميان بر خيز»، «که در حضور تو کس نشنود ز من که منم!».

(جالب است به اين نکته توجه کنيم که انحراف فرقه های درويشی و صوفيگری و مرتاضی از نگاه معرفتی اغلب بدين خاطر حادث می شود که آنها «من» را با «تن» اشتباه می گيرند و بنياد کار خود برای «رفع منيت» را بر «آزار تن» می گذارند، و راه «زهد و ورع» در پيش می گيرند تا از اين طريق بتوانند از عالم «موجود» به ساحت «وجود» سفر کنند و از انسانيت به خدائيت برسند، غافل از آنکه رفتن از اين راه صرفاً به بزرگ شدن «من» آنها کمک می کند. باز سراسر ديوان حافظ را می توان سرشار از طعنه به اين مغروران خود پسند و اين «طبيبان مدعی» يافت).

در اين «مجموعهء دانشی» آنکه تن را وسيلهء نقليه و «خانهء من» می يابد (و دليلی برای آزار تن نمی بيند) به اين نکتهء کليدی پی می برد که «من» تنها از طريق پيوند به «ديگری» و «از خود گذشتن برای مصالح او» تضعيف می شود و، در نتيجه، لازم است که «خود خواهی» جای خود را به «ديگران خواهی» بپردازد. 

عارف واقعی از پشت اين عينک است که همهء موجودات را «اجزاء هم گوهر» می بيند، و اقرار می کند که «بنی آدم اعضاء يک پيکرند»، چرا؟ زيرا «که در آفرينش ز يک گوهرند». تنها چنين عارفی است که می تواند همهء تبعيض ها را از ميان آدميان بردارد و اعلام کند که «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»، و يا بصدای بلند فرياد برآورد که «يکی هست و هيچ نيست جز او» و تا آنجا برود که خدا را در لباس خويش بيابد و حلاج وار ادعا کند که «من خود حق هستم!» تا دينکاران حجه الاسلام فرمان دار زدنش را صادر کنند.

در اين مقام از مراتب عرفانی، ديگر تبعيض بی معنا است و همهء باورها و اديان و مذاهب با هم برابرند، و انسان مختار است تا «هيچ آداب و ترتيبی نجويد / و هرچه می خواهد دل تنگش بگويد»، در درد و شادی های ديگران شريک باشد، از درد ديگری به درد آيد و از شادی او به طربناکی سر تا آسمان بر کشد.

و از دل اين نگاه است که «برابری»، «تساهل»، «آزادی»، «اختيار»، «همدلی»، «پرستار»، «تنوع» و «رنگارنگی» زاده می شود: «هر کس به زبانی صفت نام تو گويد / بلبل به غرلخوانی و طوطی به ترانه».

آنگاه، آشکار می شود که  پيدايش مذاهب به معنی حکم تعطيل اين جهان رنگارنگ زيبائی ها است؛ چرا که وحدت گوهرين آفريدگار و آفريده را منکر می شود، آفريدگار حسود و منتقم و جبار نام می گيرد که غير مؤمنان را فرمان مرگ و عذاب می دهد و درهای  همزيستی آکنده از شادی  و شادمانی را بر مخلوقات خويش فرو می بندد. و تنها مؤمنان به خويشتن را مستحق «خلد برين» می داند. اين سخن خمينی مشهور است که گفت «ما هم به حقوق بشر اعتقاد داريم، اما کافران و دشمنان اسلام بشر نيستند که حقوقی داشته باشند».

مذاهب، در عين حال، ربايندهء برخی از تعابير عرفانی و بازسازندهء آنها در قالبی معکوس به حساب می آيند. افسانهء آفرينش مذاهب گرته هائی از داستان آفرينش عرفانی را برداشته است اما در همه جایش جدائی بين خالق و مخلوق يک فرض مسلم اوليه بشمار می آيد. يعنی، مذهب، در اولين قدم، عرفان (يا علم ديروزين منطقی بشر) را تعطيل می کند هرچند که ساختمان خود را با مصالح مخروبه های آن بر پا می دارد. به همين دليل هم هست که اگر تکه هائی از متن های مذهبی را از کل چهارچوب نظری حاکم بر آنها جدا کنيم آنگاه می توانيم تصوری کنيم که با گفته ای عرفانی روبرو هستيم؛ مثل همان «انا للالله و انا عليه راجعون» (ما از خدائیم و به سوی او بر می گرديم). اما نيک که بنگريم نه ما آفريدگاريم و نه بازگشت ما به او حکم حلول و اتصال و انحلال دو سوی جدائی را پيدا می کند.

حال سفری کنيم به جهان مدرنی که در آن مذهب رنگ باخته و فهم علمی می کوشد تا جانشين اداراکات مذهبی شود. آيا نه اينکه علم نيز در کل جهان نوعی «وحدت گوهرين» می بيند و حتی تا آنجا پيش می رود که می خواهد، برای تبيين هستی، به «نظريه ای يکتا» (a unified theory ) دست پيدا کند؟ آيا نه اينکه، در ساحت علوم اجتماعی، «انسان بلا شرط» (يعنی انسان بدون مشخصات مذهبی و نژادی و زبانی و فرهنگی) واحدی اصلی می شود که وابسته به جامعه است و نمی تواند بدون آن ادامهء زندگی دهد و، لذا، برای بقای خود بايد در بقای جامعه بکوشد و اين کوشش بدرستی مقدور نيست اگر آدميان با هم دارای حقوق عمومی مشترک و مشابهی نباشند؟ آيا «اعلاميهء حقوق بشر» خود بيان علمی و امروزين همهء آن صفاتی نيست که انسان در عهد باستان از طريق دانش معرفتی خود به آن رسيده بوده است و اکنون از طريق دانش علمی خويش آنها را ديگرباره مطرح می سازد؟ و آيا، مثلاً، مفهومی به نام «دموکراسی» می تواند منتجهء اصلی و منطقی نگريستنی علمی ـ معرفتی به انسان نباشد؟

آيا به همين دليل نيست که سازمان ملل، در کنار سخن سعدی، نسخه ای از استوانهء کورش بزرگ را نيز به نمايش می گذارد تا نشان دهد که تصور کنونی انسان از «حقوق بشر» در چه گذشته هائی ريشه دارد؟ و آيا اين هر دو نشانه هائی از پيام کهن معرفتی ـ علمی ـ انسانی تفکر اصيل ايرانی نيستند که بر تصور انسان بلاشرط و هم گوهر بودن موجودات و تبعيض ناپذيری حقوق تک تک آنان نهاده شده بود؟

آيا به همين دليل نيست که انديشهء اصيل معرفتی ـ ايرانی ما با انديشهء مدرن سکولاريستی شباهت هائی بی مانند دارد؟ آيا نه اينکه ما، بسا پيش از اروپائيان، دانسته ايم که مذهب (به معنی آداب و ترتيب)، و اعمال آن از طريق سرکوب و زور، آفت اصلی افت های عميق روانی و اجتماعی اند و به همين دليل بايد دست هرگونه محتسب و حاکم شرعی را از حکومت کوتاه کرد؟

براستی آيا وقتی عارفی توصيه می کند که: «آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است / با دوستان مروت، با دشمنان مدارا!» سخنی سکولاريستی نگفته است؟ آيا هنگامی که سفارش می کند که: «مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن / که در "شريعت ما" غير از اين گناهی نيست» به لزوم  دور شدن از ابزار سرکوب اشاره نمی کند؟ و آيا اين سرود فرهنگ آزادهء ايرانزمين نيست که از هزاره ها پيش در غزل عاميانه شدهء نسيم شمال و در صدای شاد و محزون «سوسن» در سراسر فضای زندگی نسل ما می پيچد که : «می بخور، منبر بسوزان، مردم آزاری مکن!» و چه خوش گفته است همان سعدی شيراز، آنجا که با طعنه ای طربناک، به طبع متجاوز آدمی اشاره کرده و می سرايد: «چگونه شکر اين نعمت گزارم / که زور مردم آزاری ندارم؟!»

اما... اما دريغا که ما سعدی را در بهمن 57 سر بريده ايم تا حاکم شرع رخصت يابد که دهان های پر از آوازهای گوناگون مان را ببويد و «قناری های رنگارنگ مان را در آتش سوسن کباب سازد»، و از آن پس هم، چنان بخود بد کرده ايم که اکنون مردی، نشسته بر صندلی رياست جمهوری کشوری نوپديد، بايد از راه برسد، سخن سعدی مان را به يادمان آورد، و خاطرنشان مان سازد که در فراسوی لجن کنونی جامعه مان خورشيدهای انديشهء ما همچنان فروزانند.

اما، هرآنچه در اينجا نوشته ام، هنوز به يک پرسش محتوم ديگر پاسخ نمی دهند: اگر هم معرفت، هم علم، و هم سعدی درست می گويند که «بنی آدم اعضای يک ديگرند» آنگاه چگونه می توان آقای خمينی و خفتگان در گورستان خاوران را اعضاء يک پيکر دانست؟ چگونه می توان هيتلر و آدميان سوخته در کوره های صابونسازی اش را اندام هائی «هم گوهر» خواند؟ چگونه می توان احمدی نژاد می نخور و منبر نسوزان اما مردم آزار را، در کنار گاندی و ماندلا، «داخل آدم» دانست؟ و آيا لازم است استثائی بر قاعده قائل شويم و شکنجه گران سفاک اوين را جزو «بنی آدم» (يا بقول خمينی، «بشر») بشمار نياوريم تا، به کمک اين استثناء(!)، سخن سعدی را قانون مند بدانيم؟ پاسخ به اين پرسش اما می ماند برای وقتی ديگر.

 

منبع:سکولاريسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]