PEZHVAKEIRAN.COM روش های دستیابی به دمکراسی در ایران (قسمت پنجم )
 

روش های دستیابی به دمکراسی در ایران (قسمت پنجم )
کورش عرفانی

گفتیم که هدف از این پژوهش بررسی امکان های استقرار دمکراسی در ایران است.[1] [1] برای این منظور در ابتدا باید آخرین نظریات مربوط به دمکراسی سازی در کشورهای استبداد زده را بررسی می کردیم. به همین دلیل نیز کار را با ترجمه مقاله ای در باره دیدگاه های دو اندیشمند جهان سرمایه داری غرب در این باره آغاز کردیم.  در قسمت اول و دوم[2] [2]  و سوم[3] [3]  ترجمه متن کامل مقاله ای از دو اندیشمند غربی به نام های «رونالد اینگلهارت»[4] [4]  و «کریستین ولزل»[5] [5]  را ارائه دادیم. در قسمت چهارم بررسی این نوشته را آغاز کردیم و ذکر کردیم که برخلاف آنچه این دو اندیشمند غربی موافق نظام سرمایه داری می گویند روند استقرار دمکراسی در کشورهای جهان سوم به هیچ وجه نه خودکار است و نه بیگناه. برنده ی آن طبقه ی سرمایه دار حاکم و طبقه ای است که به طور بلافصل در خدمت ساختار سرمایه داری قرار می گیرد، یعنی طبقه ی متوسط. در پایان قسمت قبل گفتیم که جمهوری اسلامی به عنوان رژیمی آگاه بر فرایندی که این دو از آن یاد می کنند، یعنی زمینه های رشدگیری طبقه ی متوسط در طول سه دهه گذشته این روند تاریخی را به طور عمدی و آگاهانه با اشکال مواجه ساخته است. یعنی شرایط اقتصادی را طوری سازماندهی کرده است که مانع از ظهور یک طبقه ی متوسط گسترده و سازماندهی شده شود.

در این قسمت به بررسی شرایط تحول «نوین گرایی» در ایران بعد از انقلاب خواهیم پرداخت و سه دهه ی گذشته را به طور بسیار مختصر در چهار عرصه ی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و یا سیاسی بررسی خواهیم کرد. در این نگاه گذرا به این نکته توجه خواهیم داشت که آیا فرایندی که نویسندگان فوق ازآن یاد کرده در جامعه ی ایران به طور اصولی روی داده است یا خیر و اگر بلی در چه حد.

*

نوین گرایی در ایران بعد از انقلاب:

بررسی این موضوع در دوران بعد از انقلاب را به دلیل آن که یک رژیم تمامیت گرا بر جامعه حاکم شده و تمامی عرصه های چهارگانه ی جامعه یعنی اقتصاد، روابط  اجتماعی، فرهنگ و ساختار سیاسی را تحت نفوذ و سلطه ی خود قرار داد با یک طبقه بندی از بالا ارائه می دهیم. هدف از این کار هم چنین برجسته کردن نقش ارادی شکل دهی به تحولات یک کشور از سوی تصمیم گیرندگان و صاحبان قدرت در یک نظام خودکامه می باشد.

 

·     دوران نخستین 1358 – 1368

بعد از انقلاب سران جمهوری اسلامی یعنی آخوندها و شریک های بازاری شان با آگاهی کامل بر فرایندی که سبب شکست رژیم شاه شده بود سیاست های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خود را تنظیم کردند.

 در عرصه ی اقتصادی آنها تمامی پروژه های صنعتی شدن و تولید گرایی را به طرح های اقتصاد وارداتی و تجاری تبدیل کردند. این نوع اقتصاد دولتیِ بازاری صفت از این خطر به دور بود که بخواهد  تولید گری و تخصص گرایی و به تبع آن طبقه ی متوسط را رشد دهد و آن را به رقیب سیاسی قشر حاکم تبدیل کند. اقتصاد بازاری کشور به دانش ودانشمند احتیاجی نداشت. می شد آن را با دو دوتا چهارتای ساده ی حجره های بازار محاسبه کرد: درآمد ناشی از نفت به اضافه ی درآمدهای داخلی منهای واردات، هزینه ها ی دولت و سوبسیدهای اجباری. با همین محاسبه ی ساده، جمهوری اسلامی کشور را تا سال 1368 یعنی در طول ده سال اداره کرد و زیربناهای اقتصادی را به طور ریشه ای برای دهه های بعد از میان برد. این دوران که بخش اصلی آن مصادف با دوران جنگ بود به طور صرف فرصتی بود برای استقرار نظام بازاری بر اقتصاد، یعنی قابلیت معامله گری دادن به همه موضوعات اقتصادی از واردات تانک و موشک و هواپیما برای جنگ خانمانسوز گرفته تا واردات شکر و پارچه چادری برای پاسخگویی به اجباری شدن حجاب برای زنان.

در عرصه ی اجتماعی از هم پاشاندن طبقه ی متوسط از طریق از میان بردن فعالیت های اقتصادی که برای آنها فرصت شغلی ایجاد می کرد تا مجبور ساختن آنها به مهاجرت گسترده و نهادینه ساختن فرارمغزها همگی به طور منظم دنبال شد. در طول ده سال اول انقلاب بخش مهمی از طبقه ی متوسط فروپاشید و به طبقه ی محروم جامعه تبدیل شد و در شرایط مادی طبقه ی کارگر و حتی پایین تر قرار گرفت. از آن سوی، طبقه ی کارگر و قشرهای محروم در زیر بار فشار مالی بودند و دولت با حمایت گداپرورانه و استقرار نظام کوپنی و پرداخت سوبسیدها تلاش می کرد که حیات حداقل آنها را تامین کند. در این میان رژیم شرایط مشخص صعود اجتماعی را برای محرومان و مستضعفان جا انداخت. هرگونه امیدی به کسب یک موقعیت شغلی یا اقتصادی و داشتن یک شانس برای صعود اجتماعی به بهای پیوستن به نهادهایی بود که به طورمستقیم در خدمت تحکیم رژیم و سرکوب سایر قشرهای جامعه بودند: سپاه، بسیج، ارتش، وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی، حوزه ی علمیه و... بنابراین حرکت عمودی در ساختار طبقاتی جامعه نزدیک به یک دهه فقط از طریق شرکت فعال در جا انداختن موقعیت برتر قشر حاکم ممکن بود وتقریبا نه به هیچ طریق دیگر.

در عرصه ی فرهنگی، حاکمیت آخوندی-بازاری تمامی مظاهر نوین سازی و غربی بودن و نیز تمامی نمودهای تفکر منطقی و خردگرا را هدف قرار داده و به آنها تاخت. با بستن دانشگاه ها به مدت دو سال که نشان دهنده ی بی اهمیت بودن این نهاد برای استراتژی اقتصادی و فرهنگی رژیم جدید بود آنجا را به عرصه ای برای تولید روشنفکران خنثی یا طرفدار خود تبدیل کرد و به زعم خویش تمامی موارد و امکان های پرورش تفکر مخالفت و یا فرد مخالف در نهاد دانشگاه را خنثی کرد. با استقرار علنی سانسور، خفقان، تهدید و سرکوب جمهوری اسلامی سطح و دستمایه ی فرهنگی جامعه را تا آنجا که می توانست به عقب راند و تفکر تحجرگرای حوزه را برفضای دانشگاه مستقر ساخت. با تصفیه ی اساتید دانشمند و متخصص، جای آنها را به خودفروشان بی مایه داد که حاضر بودند برای داشتن یک مقام، بی سوادی خود را در پشت تمجید و تملق و نماز خواندن و ریش گذاشتن و غیره پنهان سازند. وسایل ارتباطی جامعه و نیز سینما و ادبیات و هنر عرصه ی بی مایگانی شد که فرهنگ خرافه گرا وضد خردگرای دولتی را تبلیغ و تشویق می کردند. از جان نوجوانانی که به سان گوشت جلوی گلوله به جبهه ها فرستاده می شدند گرفته تا موضوعات ایران کنترا و افتضاحات دیگر همه و همه در فضای سرکوب وخفقان و دشمنی جدی با تخصص و تعقل پیش رفت.

در عرصه ی سیاسی، رژیم جدید محدودیت سقف تحمل خود را بسیار زودتر از سایر عرصه ها آشکار ساخت. سرکوب از فردای به قدرت رسیدن آغاز شد. خمینی با صدور فرمان تحویل اسلحه ها گام نخست را تنها چند ساعت پس از کسب قدرت برداشت تا مبادا نیروی توده ها برای مقابله با آن چه وی و همراهانش در سر داشتند بتوانند دست به اسلحه برند. سرکوب به زودی چهره ی خونین خود را در قالب اعدام بی محاکمه ی مقامات رژیم سابق نمایاند و به سرعت دامن اهالی کردستان، عرب زبان های خوزستان و سپس مبارزان چپ در گنبد را گرفت. تصفیه ی جامعه از هر گونه مخالفت سازماندهی شده با استفاده از ماشین سرکوب به جا مانده از زمان شاه و ترکیب آن با دستگاه نوین سرکوب، که از میان داوطلبان رشد اجتماعی تغذیه می شد، موفق شد یکی بعد از دیگری تمامی سازمان های سیاسی «غیر خودی» را بدون هیچ استثنایی تارو مار کند و با به راه انداختن موج اعدام، دستگیری، حبس و یا وادار به تبعید کردن مخالفان خود، جامعه را به معنای مطلق کلمه از امکان ابراز هرگونه مخالفت سازماندهی شده خالی کرد. مکانیزم های تولید و بازتولید نیروهای مخالف می رفت تا با سرکوب مطلق روبرو باشد.

اما این نکته قابل توجه است که با وجود تمامی هجوم بی سابقه ی رژیم در این عرصه ها، بخش مهمی از آنچه حاصل نوین سازی دوران قبل از انقلاب در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بود به یک شکل یا به شکلی دیگر، بعد از سربه در کردن شوک 58-61 به حیات و حتی رشد بطئی خود ادامه دادند. تا آن جا که در پایان جنگ رژیم که با ویرانی کامل اقتصاد، درهم پاشیدگی اجتماعی، بن بست فرهنگی و آشفتگی سیاسی روبرو بود خود را با ضرورت تغییراتی مهم در مقابل خطر بالقوه ی جامعه مواجه دید. نخست برای ایجاد اطمینان روانی در در دستگاه از هم پاشیده ی رهبری و میان خودی ها که روحیه باخته بودند چند هزار نفر از مخالفین در بند خود را در زندان کشتار کرد(قتل عام تابستان 1367 )، حذف خمینی به عنوان برگ سوخته ضروری به نظر می رسید، قدرت در بالا تقسیم شد وآخوندکی به نام خامنه ای جای اورا گرفت، قانون اساسی تغییر کرد، مقام نخست وزیری حذف شد ورفسنجانی با تقسیم قدرت با خامنه ای به عنوان نمایندگان روحانیت و بازار، جای او را به عنوان ریس جمهور اشغال کرد.

از این مرحله نجات نظام، استراتژی دیگری را می طلبید. دو دوره ی ریاست جمهوری رفسنجانی روند متفاوتی با هشت سال پیش از آن دارد.

2) دوران رفسنجانی ( 1368- 1376 )

در عرصه ی اقتصادی دولت به سیاست های اقتصاد جهانی نزدیک تر شده و بخش خصوصی قدرت می گیرد. در سایه ی رشد کمی و تنوع یافتن فعالیت ها، بخش خصوصی وسیع تر شده و علاوه بر سرمایه داران بازاری-دولتی، به تدریج نفرات دیگری را شامل می شود. دولت شروع به خصوصی کردن می کند و تحت رهنمودهای «صندوق جهانی پول» و «بانک جهانی»، که به ایران وام می دهند، واگذاری برخی واحدهای دولتی ورشکسته به بخش خصوصی آغاز می شود. اقتصاد تا حدی به سوی مدیریت حرفه ای و خرد گرا پیش می رود و سیاست های مالی دولت، به معنای نسبی کلمه، تابع برخی از استانداردهای جهانی می شوند. اما پدیده ی نوظهور در این میان ورود سپاه پاسداران به عرصه ی اقتصادی کشور است. نیروهای سپاه که با پایان جنگ دیگر فعالیت نظامی خاصی ندارند در عرصه های اقتصادی و بازسازی مناطق جنگی به کار گرفته شده و به تدریج به حوزه های دیگری که مرتبط با جنگ و بازسازی نیستند پا می گذارند.

در عرصه ی اجتماعی  در این دوره فشار بسیاری بر طبقه ی کارگر و محرومان می آید، بخش مهمی از حمایت های دولتی از این طبقه و قشرها حذف می شود ودر عوض طبقه ی متوسط که ترکیبی است از باقیمانده ی طبقه ی متوسط قبل از انقلاب و قشرهایی که در طول ده سال گذشته به طبقه ی متوسط پیوسته اند رشد می کند. بخشی از طبقه ی کارگر در این دوره به قشرهای محروم مادون خود فرو می ریزد. سیاست های خاص سرمایه دار منشانه ی این دوره چنان فشاری بر محرومان می آورد که نخستین شورش های اجتماعی فقرا در شهرهای مختلف و نیز در مناطق حاشیه ای شهرهای بزرگ مانند اسلام شهر، شیراز و مشهد آغاز می شود و با سرکوب خونین روبرو می شود.

در عرصه ی فرهنگی در این دوره تحولات بیشتر کمی است تا کیفی.  دانشگاه آزاد با استقبال فرزندان طبقه ی متوسط به یک نهاد آموزشی جا افتاده در می آید و به واسطه ی قدرت جدید هاشمی رفسنجانی که از سرمایه گذاران اصلی آن است به تدریج می رود که تبدیل به یک نهاد آموزشی «رسمی» غیر دولتی شود. این دانشگاه ابزاری است برای کنترل نیروی جوان که از یکسو نمی تواند در دانشگاه های دولتی هضم شود و از یکسو نیز فاقد زمینه های شغلی مشخص می باشد. رشد شمار دانش آموختگان در این دوره سبب تقویت فرهنگی طبقه ی متوسط می شود. اما از حیث کیفی، بی مایگی این دانشگاه ها تعداد زیادی دانشگاه دیده را به جامعه روان می دارد که فاقد بنیان های رفتاری و آگاهی یک دانش آموخته ی واقعی هستند. این شکل گرایی در سال های آینده اوج می گیرد وهرمقام وشخصیتی دولتی به دنبال تهیه ی یک عنوان دانشگاهی برای خود برمی آید. 

در عرصه ی سیاسی در این هشت سال تحول خاصی روی نمی دهد. هیچ حزب یا سازمان غیر دولتی اجازه ی فعالیت نمی یابد. اما برخی از نیروهای دولتی که در سایه ی تحولات جدید، زبانی کمابیش انتقادی را نسبت به بخشی از سیاست های حاکمیت در پیش گرفته اند کم کم خود را یافته و در قالب برخی نشریات یا تشکل های فرهنگی، تحقیقاتی و انتشاراتی متجمع شده و به تدریج آرزوهای سیاسی خود را به طور غیر مستقیم و گهگاه به صورت مستقیم مطرح می کنند.[6] [6] به موازات این جریان، نیروهای راست گرا نیز به ضرورت سازماندهی خود واقف شده و به تدریج به سوی ساماندهی تشکیلاتی خویش و حزب و سازمان سازی پیش می روند. پدیده ی نو این که به تدریج چهره هایی از سپاه پاسداران خود را به عرصه ی سیاست می رسانند. خامنه ای که در این دوره به شدت نیاز به تقویت جایگاه خود در مقابل رفسنجانی و بازاری های دارد با باز گذاشتن دست سپاه بر آن می شود که سپاه را به متحد نخست خود برای آینده ی سیاسی خویش تبدیل کند. پایان دوره ی ریاست جمهوری رفسنجانی و جاه طلبی او زنگ خطری برای جایگاه علی خامنه ای به عنوان ولی فقیه فاقد مشروعیت مذهبی بود. به همین دلیل اتحاد با سپاه برای خامنه ای عاقلانه به نظر می آمد.

مجموعه این تحولات سبب می شود که در پایان دوره ی دوم ریاست جمهوری رفسنجانی، اقتصاد ایران با غرب تعاملی به نسبت مهم دارد، طبقه ی متوسط دوباره جان گرفته ورشد کرده است، طبقه ی کارگر و قشرهای محروم به شدت ناراضیند، سپاهی ها به تدریج وارد سیاست شده اند. نمایندگان فرهنگی طبقه ی متوسط به صورت سیاسی تر خود را مطرح می کنند و جهان غرب به دنبال فرصتی است تا روابط خود با ایران را تعمیق و افزایش دهد. دراین شرایط است که برخلاف آنچه در روایت مدرن نظریه «نوین سازی» به عنوان ظهور سیاسی طبقه ی متوسط مطرح می شود، وبه جای سپردن هدایت قدرت طبقه ی متوسط به دست رهبری های خودجوش وغیر خودی، رژیم به طور فکر شده و با هدف پیشگیرانه و امنیتی، مدیریت این جریان را به دست یک مهره ی خودی قابل اطمینان یعنی محمد خاتمی  می سپارد. جریان دوم خرداد عبارت بود از مدیریت دولتی را سوارکردن بر یک پتانسیل اجتماعی واقعی که ریشه در رشد طبقه ی متوسط داشت.

دوران خاتمی با شعارها، حرف ها و گفتمانی که رنگ و بوی شبه دمکراتیک دارد  قول و وعده های متفاوتی به نسبت دوران بسته ی 18 سال گذشته است آغاز می شود. صحبت از جامعه ی مدنی و آزادی های اجتماعی و حتی سیاسی می شود.

 

 

3) دوران خاتمی ( 1376 – 1384 )

درعرصه ی اقتصادی دوران خاتمی ادامه ی حرکت دوران رفسنجانی است. یعنی خصوصی سازی هر چه بیشتر، کاهش حمایت های دولتی از محرومان و طبقه ی کارگر و نیز بازگذاشتن دست غرب در عرصه ی سرمایه گذاری بخصوص در عرصه ی نفت و گاز. اما به طور عمومی د راین هشت سال اقتصاد ایران محدودیت های خویش را برای تبدیل شدن به یک اقتصاد عقلایی نشان می دهد. خردگرا کردن مدیریت اقتصادی به سرعت با منافع کهنه ی بازاری ها و نیز غارت سالاری سرمایه داران وابسته به دولت برخورد می کند و تضادهایی جدی را بر می انگیزد. اقتصاد ایران نزدیک به هشت سال در میان ضرورت سرمایه گذاری های خارجی و تقویت بخش خصوصی غیر وابسته به دولت از یکسو و حفظ چرخه ی سودسازی برای بازاری ها و نهادهایی که به تقویت مالی روحانیون در قدرت یاری می رسانند (بنیادها) به صورت بلاتکلیف می ماند. از سوی دیگر سپاه نیز که تبدیل به یک بازیگر اقتصادی تمام عیار در عرصه های زیربنایی و تولیدگری شده است خواهان گسترش نفوذ سرمایه گذاری های خارجی و یا حضور وسیع سرمایه های خصوصی مستقل نیست. به دلیل این تضاد ساختاری آشکار میان برون گرایی و درون گرایی هشت سال دوران ریاست جمهوری خاتمی به طور عملی شاهد هیچ رشد کیفی نیست و انحطاط اقتصادی و مشکلات مالی انباشته می شود. پایان دوره ی دوم ریاست جمهوری خاتمی شاهدی اقتصادی درجا زده و رو به ویرانی است.

در عرصه ی اجتماعی  به دلیل ایستایی اقتصادی که دولت خاتمی نه قاطعیت و نه اختیارات لازم برای برون رفت از آن را دارد وضعیت اقتصادی سال به سال وخیم تر می شود. در دوره چهارساله ی دوم ریاست جمهوری خاتمی بار دیگر ریشه های اقتصادی طبقه ی متوسط به شدت تضعیف می شود، کارگران به محرومان جامعه و محرومان جامعه به قشرهای رها شده به حال خود تبدیل می شوند. فقر در جامعه گسترده شده و دامن بسیاری از قشرها را می گیرد. جو نا امیدی و بی اعتمادی شدیدی بر جامعه حاکم شده و فرهنگ «کلاهت را سفت بگیر باد نبره» بر روحیات جمعی و فردی ایرانیان حاکم شده و بی توجهی به سرنوشت هم دیگر را در جامعه دامن می زند. نا امیدی شدید، بی اعتمادی، ازهم پاشیدگی روابط اجتماعی و روان پریشی گسترده از علائم روانشناسی اجتماعی جامعه ایرانی در پایان این دوره می باشد.

درعرصه ی فرهنگی در این دوره شاهد رشد کمی و تا حدی کیفی مطبوعات هستیم. تولید افزایش می یابد و برخی از موانع گذشته بر سر راه هنرمندان و نویسندگان برداشته می شود. اما این به معنای شکوفایی ادبی یا فکری نیست. زیرا دستگاه های اطلاعاتی رژیم با دور زدن وزارتخانه های دولتی سرکوب و ترس و اختناق را در جامعه دامن زده و حفظ می کنند. محمد خاتمی به شکل گرایی اکتفا کرده و به عنوان نگران آینده ی نظام در هیچ موردی با دستگاه سرکوب ولایت فقیه شاخ به شاخ نمی شود. دائم کوتاه می آید و آزادیخواهان را به عنوان افراط گرایان سرزنش می کند. او خط قرمزهای نظام را می شناسد و رعایت آنها را توسط هر عضوی از حکومت یا هواداران خود خواهان است. بررسی قانون مطبوعات وبرقرای نظامی صنفی بررسی جرائم مطبوعاتی با حکم حکومتی از دستور کار مجلس در اختیار اکثریت اصلاح طلبان خارج می شود. این حکم خامنه ای به راحتی سقف رشد فرهنگی جامعه را در نظام ولایت فقیهی نشان داد. 

در عرصه ی سیاسی در این دوره جنبش های اجتماعی رشد می کند. از جمله جنبش دانشجویی که بازهم به سان  دو دهه ی قبل از آن با سرکوب مواجه می شود. تشکل های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی از رشد کمّی برخوردارند بدون آنکه فرصت و امکان تعمیق کار و فعالیت کیفی را در جامعه داشته باشند. ترس سرکوب، هر چند که رقیق تر می شود، اما به طور عملی حضور دارد و فرمانده ی سپاه تهدید به بریدن زبان ها می کند. به همین دلیل تمامی فرصت ها در این دوره موفق به استقرار نهادینه ی هیچ جریان سیاسی نمی شود. اصلاح طلبان و تشکل های آنها که همگی پیشینه ی درون رژیمی دارند میان موضع گیری ساختاری با نظام وگذشتن از خط قرمزها هشت سال فرصت را می سوزانند، قیام 18 تیر دانشجویان در سال 1378 کلیت نظام را تهدید کرده و محافظه کاری را در میان اصلاح طلبان، به عنوان جزیی از مجموعه ی نظام تقویت می کند، حتی بروز قتل های زنجیره ای نیز سبب انقطاع آنها با نظامی که ایشان را پرورانده است نمی شود. در پایان دوره ی دوم ریاست جمهوری خاتمی اصلاح طلبان حکومتی به قدری ناامید، از هم پاشیده، پراکنده و فاقد حمایت اجتماعی هستند که در انتخابات شوراها به راست ها می بازند و برای انتخابات ریاست جمهوری حتی روی داشتن یک کاندیدای مشترک به توافق نرسیده و باردیگر به پشت صحنه ی سیاسی رانده می شوند.

دراین زمان اقتصاد ورشکسته است، جامعه سرخورده و ناامید است، فرهنگ به سان زن بارداری که توان زاییدن ندارد درد می کشد و صحنه ی سیاسی از هر نیروی دارای اصالتی خالی است. نتیجه ی مهم دوران هشت ساله ی خاتمی خالی کردن زیر پای اقتصادی طبقه ی متوسط، از هم پاشیدن و فراهم کردن شرایط  سقوط اجتماعی و در نهایت خلع سلاح سیاسی آن می باشد. ضربه ای همه جانبه که خاتمی و جناح او بر رشد طبقه ی متوسط وارد کرده ونظام را از خطرات ساختاری این رشد  دور ساخت.

در طول این هشت سال، چنانکه گفتیم، سپاهی های قدرت یافته اند. آنها در اقتصاد کشور نفوذ کرده اند، از حمایت مستقیم ولی فقیه برخوردارند، با بازاری های متحد شده اند، نظر جناح راست وروحانیون محافظه کار را به خود جلب کرده اند و بخصوص مدیریت یکی از پروژه های حساس رژیم، یعنی فعالیت اتمی را که هم برای اقتصاد کشور وهم برای بقای نظامی و سیاسی رژیم لازم است، به عهده گرفته اند.

از آن سوی، طبقه ی متوسط ضعیف شده و قشرهای محروم جامعه به گونه ای وسیع رشد کرده و بیتاب هستند. در این شرایط سپاه کاندیدای خود را که قبلا به مقام شهرداری تهران رسانده است رو کرده و با حمایت تبلیغاتی وسیع ولی فقیه و رسانه های تحت نظر او و با استفاده از شبکه ی مالی بازار و نیز و با استفاده از نفوذ و قدرت شبکه سپاه و بسیج به قدرت می رسانند.

4) دوران احمدی نژاد ( 1384- 1388 )

احمدی نژاد به معنای واقعی کلمه تولید دستگاه عقیدتی آخوندی-بازاری-سپاهی است و ازاین نظر نمایندگی تمامی بخش های قدرتمند قشر حاکمیت را برعهده دارد. به همین دلیل نیز از حمایت وسیع بدنه ی رژیم برخوردار است و می تواند به خود اجازه دهد هجوم همه جانبه ای را از جانب نظام بر علیه جامعه آغاز کند.

در عرصه ی اقتصادی احمدی نژاد دست سپاه را باز می گذارد تا آن کند که می خواهد. با برخورداری از قیمت بی سابقه ی نفت وی تمامی پایه های مدیریت اقتصادی خردگرا در جامعه را زیر سوال می برد. سازمان برنامه و بودجه را حذف کرده و مفهوم برنامه ریزی را از اقتصاد بیرون می کشد. وی مدیریت پادگانی را بر اقتصاد کشور حاکم ساخته و با اولویت دادن به چند مورد که برای بقای نظام اهمیت حیاتی دارد تمامی تلاش های پراکنده و تا حدی اجباری 25 سال گذشته برای شکل دادن به یک اقتصاد برنامه مند را بی اعتبار می سازد: طرح فعالیت اتمی، تقویت بنیه ی نظامی رژیم، تقویت نیروهای اطلاعاتی و امنیتی کشور، تامین مالی نیروهای سرکوبگر و بسیجی، استقرار سپاهیان در تمامی عرصه های مدیریت کشور و در نهایت، تعمیق ریشه های حضوررژیم در عراق، افغانستان، خاورمیانه و سایر نقاط جهان. اقتصاد ایران در چهار سال گذشته دچار بدترین ضربه هایی شده است که می توان تصور کرد یک دشمن خارجی بتواند به کشور وارد سازد. نتیجه آن خالی شدن خزانه ی دولت، تهی شدن صندوق ذخیره ی ارزی، استقرار نظام مافیایی پاسداری-بازاری-آخوندی بر تمامی نهادها و فعالیت های اقتصادی دولتی و خصوصی و در نهایت از میان بردن شانس بازسازی زیرساخت های اقتصادی می باشد.

در عرصه ی اجتماعی احمدی نژاد به صورت مشخص به تضعیف و حتی دشمنی با طبقه ی متوسط پرداخته و آن را بسیار تضعیف کرده است. در عوض احمدی نژاد با حذف بیش از پیش حمایت های نهادینه ی دولت نظام ارباب-رعیتی را میان حکومت و شهروندان مستقر ساخته است و حیات اقتصادی آنها را تبدیل به شمشیر داموکلس روی سر همه طبقات و قشرها کرده است. گداپروری به صورت رسمی و نهادینه درآمده است و کارهایی مانند تقسیم پول، غذای مجانی و یا مواد خوراکی رایگان میان مردم رواج یافته است. ساختار جامعه به طور عمیق در افسردگی، روان پریشی، از هم پاشیدگی روابط اجتماعی، فساد و نابرابری، بی اعتمادی و مسخ اجتماعی غوطه ور است.

در عرصه ی فرهنگی عقب نشینی آشکار است. با از میان بردن فرصت ها برای هنرمندان و نویسندگان مستقل فرهنگ سازی بی محتوا، مذهبی و تحجر گرا رواج یافته است. خرافات مذهبی-سنتی به اوج رسیده است و توده های گرسنه دچار چنان فقر فرهنگی شده اند که باردیگر رفتارهایی مانند قربانی کردن حیوان و انسان، ورفتارهایی که دهها سال بود در مراسم مذهبی و سنتی از صحنه ی جامعه نقش بسته بود به بدترین شکل خود بازگشته است. عزاداری های محرم فرصتی برای بروز عقب افتاده ترین رفتارهای جمعی مرگ گرا در ایران شده است. انحطاط فرهنگی جامعه در گفتار مردم، در تولیدات بی مایه ی فرهنگی و نیز در سقوط استانداردهای مطالعه  و انتشار کتاب و کیفیت برنامه های تلویزیونی و فیلم های سینمایی پیداست. فرار مغزها اوج گرفته است. آموزش و پرورش به عرصه ی نفوذ روحانیت مرتجع تبدیل شده است وتصفیه ی اندیشمندان مستقل از دانشگاه ها و نهادهای فرهنگی در جریان است.

در عرصه ی سیاسی سرکوب مطلق حاکم شده است. دستگیری ها ی فراوان، افزایش بی شمار اعدام ها، زندان های سیاسی، ربودن مخالفان و منع تمامی آزادی ها نمودهای بارز این دوره هستند. هیچ تشکل سیاسی مستقلی شانس ظهور ندارد و سرکوب حرف اول و آخر را در این عرصه می زند. رسانه ها یکی بعد از دیگری توقیف می شوند. اینترنت به بدترین نحو ممکن سانسور و کنترل می شود. تشکل های دانشجویی و کارگری قلع و قمع شده و فرهنگ ضد انسانی پاسداری بر تمامی عرصه های اعتراض گری حاکم است.

دوره ی احمدی نژاد به طور مشخص تلاش سیستماتیک نظام برای ممانعت از رشد طبقه ی متوسط را نشان می دهد. آن هم در همه ی عرصه ها، با بیکاری گسترده و عدم سرمایه گذاری شغل آفرین در عرصه ی اقتصادی، با تلاش برای ایجاد پراکندگی طبقاتی در زمینه های روابط خرد اجتماعی، با خفه کردن شانس شکوفایی فرهنگی در عرصه های ادبی و هنری ونیز با سرکوب و دستگیری و حبس و اعدام درعرصه ی سیاسی.

*

نقد ایران از دیدگاه نظریه ی نوین سازی:

با مروری به سه دهه گذشته در می یابیم که در بسیاری موارد رژیم هایی می توانند وجود داشته باشند که با آگاهی تاریخی بر روند «نوین سازی»، آنچنان که در نظریه این دونگارنده توصیف شده بود و خطراتی که این روند می تواند برای آینده ی قدرت حاکم داشته باشند، به طور ارادی در آن دست برند. یعنی به سوی صنعتی شدن نروند، به سوی تعمیق و اجتماعی شدن تخصص ها نروند، طبقه ی متوسط را هر یک دهه یکبار تارومارو کنند، به طور عمد به گسترش خرافات و مذهب و تحجرگرایی و تشویق و ترغیب آن بپردازند، مانع از رشد فرهنگی برخی از اقشار شوند، ارزش های فرهنگی مربوط به خود-بیانگری و استقلال فردی را سرکوب سازند، تا حدی که زورشان اجازه می دهد ازشکل گیری الگوهای فکری و یا فرهنگی مبتنی بر آزادیخواهی و دمکراسی طلبی خودداری کنند. در یک کلام اجازه ی رشد بستر دمکراتیک را حتی درمعنای سرمایه داری آن ندهند و جامعه را در ترکیبی از نایابی مادی، جهل، ترس و مسخ و به زبان دیگر در ترکیبی از فقر فرهنگی، فقرمادی و سرکوبگری دهه ها ودهه ها به صورت فکر شده و نهادینه نگه دارند.

در سال 1342 سهم نفت در بودجه ی کشور تنها 12 در صد بود. در سال 1356 این میزان به 73 درصد رسید. در سال های بعد از انقلاب این رقم افزایش هم یافت وبین 80 تا 85 درصد در نوسان بوده است. این سهم عظیم نفت در تامین نیازهای مالی نفت سبب نوعی خودکفایی مالی توسط حاکمیت شده است. رژیم جمهوری اسلامی با هر چه وابسته تر کردن اقتصاد ایران به نفت و تبدیل آن به منبع اختصاصی/خصوصی دولت به طور عملی تبدیل به یک درصد از جامعه شده است که با در اختیار داشتن 80 درصد از نیازهای مالی خویش از منابع زیر زمینی کشور سرنوشت مادی و شرایط بقای 99 درصد دیگر جامعه را در اختیار دارد. یعنی با کسب استقلال مالی می تواند همه را به خود وابسته سازد. نیاز مبرم جهان به نفت از یکسو و عظیم بودن ذخائر انرژی در ایران موجب شده است که در طول سی سال گذشته نظام آخوندی-بازاری نیازی به صنعتی کردن کشور ورفتن به سوی جذب سرمایه گذاری های خارجی در حوزه های غیر نفتی، تخصصی کردن مشاغل و یا ضرورت باج دادن به نیروهای متخصص برای تامین بقای اقتصادی خویش نداشته باشد. برعکس، امور مدیریتی و تخصصی کشور را به بی لیاقت ترین، بی مایه ترین و بی سوادترین افراد، اما به وفادارترین آنها به بقای نظام سپرده است.

 

پس، در مورد جمهوری اسلامی می بینیم که، آن چنان که نویسندگان نامبرده ذکر کرده اند، دلیل عدم حرکت به سوی دمکراسی فقط کنترل نیروهای نظامی واطلاعاتی توسط حاکمیت دیکتاتوری نیست، بلکه یک تلاش سازماندهی شده، فکر شده و نهادینه شده توسط رژیمی است که راز بقای خود را در استمرار عقب افتادگی اقتصادی، نابسامانی اجتماعی، بی محتوایی فرهنگی و خفقان و سرکوب سیاسی می جوید، آن هم به طریقی ارادی و آگاهانه. یعنی می داند چگونه نباید از جانب طبقه ی متوسط و تحول آن خطری متوجه او شود. سازمان های غیر حکومتی را از هم می پاشاند، سندیکاها ار سرکوب می کند، فعالان و روشنفکران را دستگیر وزندان می کند، با نظام سهمیه بندی دانشگاه ها ترکیب اجتماعی و قومی جمعیت دانشگاه های بزرگ را طوری شکل می دهد که همبستگی اجتماعی میان آنها رشد نکند و در یک کلام هر کجا که لازم باشد غیر عقلایی ترین یا ضد انسانی ترین شیوه ها رابرای بقای خود و بر علیه هرگونه توسعه ی اقتصادی و پیشرفت اجتماعی یا رشد فرهنگی و یا گشایش سیاسی به کار می بندد.

این الگوی غیر متعارف و نامعمول از دیکتاتوری، که سی سال است از هر محاسبه و الگوی تحلیلی بسته و کلیشه ای علوم سیاسی و اجتماعی غرب می گریزد، چگونه قابل توضیح است؟ چگونه تحول آن قابل پیش بینی است؟ چگونه رژیمی که همیشه آمادگی در غلطیدن به جنایت و کشتار و جنگ افروزی و ترور و سرکوب و دروغ و رفتار بی مسئولیت را در بالاترین حد خود دارد می تواند در چارچوب الگوی تحلیلی تا این حد شسته و رفته توضیح پذیر شود؟ به همین دلیل نیز باید برای مورد رژیم جمهوری اسلامی و تحول جامعه ی ایران به تحلیل های ساده انگارانه و سطحی گرایانه ای از این دست اکتفا نکرد. بسیاری از سیاست بازان ایرانی که درباره ی جریان اصلاح طلبی در ایران متوهم بوده و هستند آبشخور فکری خود را دانسته یا نادانسته در نظریه پردازی هایی از این دست می یافته اند. اما این نظریات بی اساس بودن خود را در مقابل خصلت های مافیایی و ضد عقلایی رژیم جمهوری اسلامی به خوبی نشان داده اند.

بحث بر سر این نیست که جامعه ی ایران نخواهد به سوی ارزش های «تساهل» و «مداراگری» پیش رود، بلکه این رژیم است که با رفتار خود «عدم تساهل» و «نامدارگری» را نه به عنوان یک گزینه که به صورت یک اجبار ساختاری، که در فرایند اجتماعی افراد جاسازی شده است، به جامعه تحمیل می کند. از آموزش دبستان و برخورد خشن معلمان نافرهیخته گرفته تا دوران سربازی و یا صحنه ی اجتماع، در همه جا به جوان ایرانی می آموزند که خشونت را تحمل کرده، درونی کرده و سپس آگاهانه یا نا خودآگاه درروابط اجتماعی خود بکار بندد. افزایش تنبیه بدنی دانش آموزان، مجازات فیزیکی کودکان و نیز رفتارهای کودک آزارانه نمودی است از اجتماعی شدن  خشونت و عادی شدن آن به عنوان یک رفتار همگانی. بنابراین ابزار این رژیم فقط ارتش و دستگاه امنیتی آن نیست، تمامیت نظام و بخصوص دستگاه فرهنگی آن در حال آموختن و نهادینه ساختن فرهنگ خشونت گرایی است. یعنی همان چیزی که ارزش هایی مانند ترس و وحشت و تقیه و دورویی و بی اعتمادی در اعضای جامعه جا می اندازد. همان ارزش هایی که در نهایت ظهور تغییرات فرهنگی لازم برای ظهور دمکراسی را آنچنان که در این نظریه آمده بود غیر محتمل می سازد. اخلاق اجتماعی در زیر سلطه ی رژیم اسلامی به سوی خودمداری افراطی و بیمارصفت پیش رفته است و این به طور ماهوی با ارزش های خود-بیانگری متفاوت است. ظهور فرد و احترام برای خود یک رفتار بستر ساز برای بروز دمکراسی است اما ظهور خودمداری و توجه به منافع خود به ضرر منافع دیگران یک رفتار ضد اجتماعی و از میان برنده ی بستر بروز دمکراسی است. در ایران به جای اعتماد متقابل این عدم اعتماد متقابل است که هنجار است.

در یک کلام، رژیم جمهوری اسلامی به گونه ای نیمه آگاهانه-نیمه غریزی، در طول این سه دهه، یک استراتژی «ضد نوین سازی» را طراحی و اجرا کرده است و آن را به دقیق ترین نحو ممکن رعایت کرده است. یعنی هر جا که نگرش و تفکر نوین گرایی شانس موفقیت داشته است با گسترش فقر و جهل و خرافات و سرکوب شرایطی را فراهم کرده است که ناامیدی و عقب روی و در جا زدن تنها انتخاب های توده ها بوده است. علت روی آوری وسیع جامعه ی ایران و بخصوص قشر جوان را به سوی فرار مغزها، اعتیاد و خودکشی یا خودتخریبگری های متنوع باید در این راستا ارزیابی کرد. پدیده هایی که رژیم خود در تقویت آن و در پنهان کردن آمار واقعی آن دست دارد.

بنابراین می بینیم همان طور که روایت سنتی نظریه ی نوین سازی نتوانست ظهور «انقلاب اسلامی» را نه پیش بینی و نه حتی توضیح دهد، روایت جدید نظریه ی نوین سازی نیزاز تشریح چرایی عدم دستیابی جامعه ی ایرانی در طول سه دهه ی گذشته به دمکراسی عاجز است. موضوعاتی که نویسندگان این مقاله در دو نوبت در مورد آمادگی جامعه ی ایران برای حرکت به سوی دمکراسی ذکر می کنند به طور صرف بر برخی از داده های نه چندان دقیق برخاسته از مطالعات کمی وآماری ارزش ها در میان ایرانیان طبقه ی متوسط استوار است و به هیچ عنوان پیچیدگی و تنوع لایه های اجتماعی را شامل نمی شود. با مشاهده ی ضعف تحلیلی و محتوایی نظریه ی نوین سازی سرمایه دار منشانه در توضیح و ترسیم یک روش دستیابی به دمکراسی برای آینده ی جامعه ی ایران اینک در مقابل این سوال قرار می گیریم که آیا ابزار یا الگوی تشریحی دیگری هست که بتواند شانس های ممکن تر دستیابی به دمکراسی را برای جامعه فعلی ایران با درنظرگرفتن واقعیت های چند بعدی و چند لایه ای آن توضیح دهد و تصویری از آینده و احتمالات به دست دهد.

بعد از نقد نظریه ی نوین سازی، در روایت جدید خود، از قسمت بعدی ما به بررسی الگوی نظری متفاوتی از تحول گرایی برای توضیح تحولات در ایران بهره خواهیم برد. الگویی که از نظریه ی نوین سازی متمایزاست. 

* *

www.korosherfani.com

26 /04 /2009



[7][1]http://www.korosherfani.com/neveshteha/1388/pajohesh-1.htm

[8][2]http://www.korosherfani.com/neveshteha/pajohesh-2.htm

[9][3]http://www.korosherfani.com/neveshteha/pajohesh-3.htm

[10][4]Ronal Inglehart 

[11][5]Christian Welzel

[12][6] نگارنده موضوع شکل گیری جریان اصلاح طلبی در ایران را پیش از این در مقاله ای با نام اصلاجات مرد زنده باد انقلاب آورده است. نگاه کنید به:  http://www.korosherfani.com/neveshteha/eslahat-enghelb-2.pdf

 



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع:پژواک ایران


کورش عرفانی

فهرست مطالب کورش عرفانی در سایت پژواک ایران 

*سرانجام: رژيم ايران در دام بحران نهايی خود  [2015 Jun] 
*همزمانی بن‌بست رژيم و اپوزيسيون  [2014 May] 
*رژیم کشتار، اکبر گنجی و مرحوم ماکس وبر (نگاهی به مقاله ی: «جمهوری اسلامی: رژیم کشتار"؟ نقد اکبر گنجی بر نوشته ی اخیرمحمدرضا نیکفر») [2013 Nov] 
*دمکرات نشویم دمکراسی نخواهیم داشت  [2010 Mar] 
*فروپاشی پایگاه اجتماعی رژیم: تضمین پیروزی جنبش   [2009 Dec] 
*نبرد ما با عکس یک مرده نیست، با فرهنگ مرگ است  [2009 Dec] 
*آماده اشتباه آخر رژیم باشیم   [2009 Dec] 
*16 آذر، محرم ، 22 بهمن مراحل منطقی پیروزی جنبش  [2009 Dec] 
*16 آذر فرصتی برای ورود طبقه ی محروم به جنبش   [2009 Nov] 
*گذار طبیعی جنبش به واقع گرایی سیاسی ورود به دوران جمهوری ایرانی  [2009 Nov] 
*پیروزی دور نیست اما هشیاری بسیار می طلبد   [2009 Oct] 
*حفظ نهادینه ی جان و حرمت انسان، بهترین محور وحدت ایرانیان   [2009 Oct] 
*پیوند جنبش غیرساختار شکن و جنبش ساختار شکن   [2009 Oct] 
*چه کسانی به مبرم ترین نیاز جنبش کنونی پاسخ خواهند داد؟   [2009 Oct] 
*قطب نمایی برای جنبش   [2009 Sep] 
*مشکل رژیم ضد انسانی با علوم انسانی   [2009 Sep] 
*نخست حذف تجاوزگران، بعد ریشه کن ساختن تجاوز گری  [2009 Aug] 
*بازخوانی اقتصادی جنبش حاضر   [2009 Aug] 
*پیوند دلایل ریشه ای و مقطعی جنبش کنونی   [2009 Aug] 
*دفاع از انسانیت: هم در تهران هم در اشرف   [2009 Aug] 
*چگونه نظم حاکم را درهم شکنیم  [2009 Jul] 
*تحلیلی بر جنبش اعتراضی اخیر در ایران  [2009 Jul] 
*ورود سپاه به صحنه: سرعت بخشیدن به فروپاشی رژیم  [2009 Jun] 
*درباره ی سازماندهی جنبش داخل کشور  [2009 Jun] 
*هشدار درمورد دخالت ولی فقیه برای حل بحران پس از انتخابات  [2009 Jun] 
*نقش ابزاری انتخابات در بقای نظام  [2009 Jun] 
*زن ستیزی نمودی ازمسخ اجتماعی   [2009 May] 
*روش های دستیابی به دمکراسی در ایران (قسمت هفتم – قسمت آخر)  [2009 May] 
*روش های دستیابی به دمکراسی در ایران - (قسمت ششم)  [2009 May] 
*روش های دستیابی به دمکراسی در ایران (قسمت پنجم )  [2009 Apr] 
*روش های دستیابی به دمکراسی در ایران (قسمت چهارم )  [2009 Apr] 
*روش های دستیابی به دمکراسی در ایران - (قسمت سوم)  [2009 Apr] 
*روش های دستیابی به دمکراسی در ایران - (قسمت دوم)  [2009 Apr] 
*روش های دستیابی به دمکراسی در ایران (قسمت اول)  [2009 Mar] 
*تهاجم دولت عراق به مجاهدین تهاجم رژیم به اپوزیسیون است  [2009 Mar] 
*زن، آفریدگار بشریت است (به مناسبت روز جهانی زن) [2009 Mar] 
*سه فرضیه در مورد ایران: حمله، تحریم، سازش   [2009 Feb] 
*قدرت، غارت و نقش ما   [2009 Feb] 
*سی و یکمین سال : تحلیلی بر آینده ی نزدیک ایران   [2009 Feb] 
*پیوستن به موج جهانی تحریم علیه اسرائیل   [2009 Jan] 
*چپ نمایی و چپ گرایی (بنیان های نظری برای مبارزه ی چپ در ایران)  [2009 Jan] 
*شکنندگی نظم اجتماعی در ایران   [2008 Dec] 
*بررسی احتمال شورش اجتماعی در ایران   [2008 Nov] 
*بررسی احتمال شورش اجتماعی در ایران   [2008 Nov] 
*اوباما، جهان، منطقه و ایران  [2008 Nov] 
*ویژگی نوین بحران سرمایه داری   [2008 Oct] 
*چپ گرایی، روش رهایی انسانیت از انسان نمایی  [2008 Sep] 
*دفاع از حقوق مجاهدین در عراق، مسئولیتی فراسیاسی  [2008 Sep] 
*انقلاب اکتبر، انقلاب ایران و انقلاب اجتماعی  [2008 Feb] 
*آینده ی ایران به چه سمتی می رود؟  [2007 Dec]