.....تابستان ۳۹ جناب آقای غلام رضا روحانی(ر-اجنه) شاعر گرانمایه به ساری آمدند و به وسیلهی این شعر از من خواستند که به دیدارشان بروم:
به ساری جز هوای تر ندیدم هوای صاف و جان پرور ندیدم
ز بس هست آسمانش تیره از ابر درآن مهر و مه و اختر ندیدم
همه باران رحمت داد زحمت به غیر از نم به خشک و تر ندیدم
هوای فصل دی را جز در این شهر به مرداد و به شهریور ندیدم
به شب ها پشه نی زن بود و رقاص سوای کیک در بستر ندیدم
اگر چه در همه اقلیم ایران چنین سر سبز بوم و بر ندیدم
ولیکن اندرین مینو دو صد حیف که من مینا و نیلوفر ندیدم.
شعر را خواندم وشب که پدرم از بازار به خانه آمد به او نشان دادم. خواند وگفت: جواب؟ ...و اشاره کرد که مرد بزرگی ست . به نام ـر. اجنه فکاهی مینویسد.
شب جواب را نوشتم وفردای آنروز با پدرم به دیدار ایشان رفتیم
....جواب من به آقای روحانی...
تو در ساری مه و اختر ندیدی گل و ریحان و سوسنبر ندیدی؟
به سوی دشت ها رو کن که بینی بهشتی کان به شهر اندر ندیدی
به گوش گل ز شبنم گوشوار ست دریغا این زر و زیور ندیدی
گله از بخت خود کن گر در این شهر هوای صاف و جان پرور ندیدی
دراین مدت تو مست خواب بودی اگر جز کیک در بستر ندیدی
به بر از یاد خود باران و نم را شتر دیدی در این محضر ندیدی
دراین بستان پر ریحان عجیب است که تو مینا و نیلوفر ندیدی.
آن شاعر که من نوجوان هنوز نمی دانستم که از نام آوران طنز و سرایندهی شعرهایی چون «ماشین مشتی ممدلی..و یکی یه دونه خروس و حلوای تن تنانی» است چنان مرا مورد مهر قرار داد که من شگفت زده شدم . در آن زمان تنها پدرم کاغذ پاره های مرا می خواند و در اشکاف جمع آوری می کرد . وقتی ما به خانه برمی گشتیم پدرم که یک بازاری سواد از پیش خود آموخته بود به من پند و اندرز داد وخاطرنشان کرد که از احسنت های این شاعر بزرگ غره نه شوم و اشاره به این حرف همیشگی اش که:
به یک گردش چرخ نیلوفری نه نادر به جا ماند و نه نادری
شادی مرا به غم بدل کرد وآن قدر اوقاتم را تلخ کرد که به ( چی شد چی شد ) مادرم جواب ندادم . به اتاقم رفتم و در محکم به هم زدم.
مینا اسدی-یکشنبه-نهم آگوست سال دو هزار و بیست استکهلم زیبا
-پانویس یک: غلامرضا روحانی از نام آوران جامعهی بهاییان ایران است واز او با نام رییس طایفه ی فکاهی سرایان ایران یاد می کنند.
ـ پانویس دو: من بعضی از شعر هایم را با نام (م- الف-نیلوفر) به مجله های آن زمان می فرستادم و برایم ارزشمند و شادی آفرین بود که این شاعر بزرگ در احوال یک نوجوان تازه پا، تا این اندازه دقیق بود . اشاره میکنم به این مصرع: که من مینا و نیلوفر ندیدم.
- پانویس سه: برای باز نشر از من نه پرسید. آزاد است!