واقعه و محل دستگیر شدن مادیای اسکیتی (افراسیاب) در کنار معبد مهری و غار هامپهول
جواد مفرد کهلان
کوه زِرِش مراغه (اِرِزیش اوستایی، راست بر افراشته) به خاطر محل پناهگاهی قلّۀ آن در اوستا به نام کوه هَرا (محل نگهبانی) نیز آمده است. آن قلّه که مطابق شاهنامه هوم عابد در آنجا مشغول عبادت بوده است و از آنجا پناه گرفتن افراسیاب (مادیای اسکیتی) در غار هنگ (هامپهول) را در می یابد و وی را دستگیر می کند و او را به پیش کیخسرو (کیاخسار، هوخشتره) در آتشکده آذرگشنسب قدیمی (کایین گبه در بین روستاهای علمدار و کیم نوا) می برد. وی هم او را اعدام می کند. افراسیاب (مادیای اسکیتی) بعد از شکست در شبیخون شبانه در محل قصبه ورجوی که از سوی کیخسرو و سردارش گستهم نوذری صورت گرفت از معبد مهری ورجوی (قصر هنگ مادیای اسکیتی/افراسیاب) به غار هامپهول (غار هنگ افراسیاب) گریخته بود. در شاهنامه داستان شبیخون گستهم نوذری و دستگیر شدن افراسیاب در غار هنگ به تفصیل شرح داده شده است:
در شاهنامه و اوستا محل دستگیر شدن افراسیاب غار هنگ (هنکن= کنده شده، غار) در کنار دریاچه ارومیه در نزدیکی شهر برزه (تختگاه یا شهر واقع در بلندی) در کنار دریاچه چیچست (ارومیه) در کنار کوه هرا (محل نگهبانی) ذکر شده است. در اوستا در این رابطه با همین مکان دستگیری افراسیاب محل دستگیر شدن افراسیاب توضیحاتی آمده است: در آن عهد امتداد دریاچه ارومیه (چیچست) در دره رود صافی (اوژدان وَن) تا جنوب خود شهر مراغه می رسیده است و در اوستا محل دستگیر شدن افراسیاب توسط هوم عابد جنوب شهر مراغه ذکر شده است. اگر به گفته هرودوت اعتماد کنیم فرمانروای مادی آذربایجان (سپیتمه، هوم، یرواند) با نقشۀ قبلی کیاخسار، مادیای اسکیتی (افراسیاب) را برای غافلگیری در این ناحیه به میهمانی دعوت کرده بود: در زامیاد یشتِ اوستا در رابطه با محل دستگیر شدن افراسیاب (پُر آسیب) منظور مادیای اسکیتی که به دست پنجمین فرمانروای ماد کیاخسارو (کیخسرو) در کنار مراغه و در محل روستای ورجوی دستگیر گردیده و به قتل رسید، از سه رودخانه اَپَ غژارَ (آب تند رونده)، ونگهزدا (بهتر دهنده) یا همان ونگهو دائیتیا (رود شایسته خوب) و اَوژدان ون (رود آب صاف) نام برده شده است که به ترتیب مطابق رودخانه سئِل چایی (رودخانه سیلابی، رود چیکان)، رودخانه موردی چای (دائیتی اوستا) و رودخانه صافی می باشند که در شهر مراغه و کنار آن جاری هستند و در این جا دو غار مهم باستانی وجود دارند یکی همان که معبد مهری ورجوی خوانده میشود و دیگری غار آهکی معروف کبوتر که نام محلی اش هامپهول است و در داخل پناهگاهی (هرایی) قرار داشته است. در اصل هنگ پَوآول (به معنی غار محل نگهبانی) بوده است. عنوان اوستایی هنگ/هنکن (غار، کنده شده) برای هر دو مشترک بوده است. در واقع محل دستگیری افراسیاب (مادیای اسکیتی، گنوروس) همان غاری بوده است که اکنون مسمی به معبد مهری مراغه شده است ولی نام مشترک این دو غار باعث یکی شدن آنها در روایات ملی و زرتشتی شده است. مطابق شاهنامه و اوستا و خبر هرودوت، افراسیاب تورانی/مادیای اسکیتی شب هنگام غافلگیرانه در کنار دریاچه ارومیه مورد هجوم گستهم نوذری (آریارمنه) سردار و خواهر زاده کیخسرو (کیاخسار) قرار گرفت و سپاه وی کشتار و فراری شدند و از ایشان جز قراخان (خان بزرگ، در اساس خود همان مادیای اسکیتی) به قول موسی خورنی نیوکار مادس (مادیای نابکار) باقی نماند که او هم دستگیر و اعدام گردید. مطابق شاهنامه محل آتشکده آذرگشنسب قدیمی هم در همین حوالی در دامنه کوه سهند قرار داشته است که کیخسرو/کیاخسار در آن برای این پیروزی مراسم شکرگزاری به جای آورد. مطابق شاهنامه و اوستا حاکم این ناحیه در این عهد عناوین هوم عابد و گودرزکشوادگان (شیوا سخن دارای سرودهای با ارزش) بوده است که کتسیاس نام اصلی وی را سپیتمه (سفید رخسار یا سفید مِی) آورده است که بعدا (یا پیشتر از آن) به مقام دامادی و ولیعهدی آستیاگ رسید. موسی خورنی مورخ ارمنی نام وی را یرواند (اوروَت اسپَ، لهراسب) آورده است.
ایرانویج عهد ساسانی همان شهرستان مراغه در جنوب و جنوب غربی کوه سهند است که افراسیاب در آنجا دستگیر شده است، پیشتر در عهد اشکانی ایرانویج نامی بر خوارزم بوده است. مکانهای باستانی مهم شهرستان مراغه هنوز قابل شناسایی هستند:
دکتر جیوانجی جمشید جی مودی ایرانشناس زرتشتی سال ١٩٢٥ مندرجات کتابهای پهلوی و اوستا راجع به ایران ویج (زادبوم زرتشت، ایرانویج) عهد ساسانی را در رابطه با زادگاه زرتشت تئوریزه و کلاس بندی نموده است و نشان داده است که منظور از این سرزمین ناحیه بین کوه اسنوند (سهند) و دریاچه چیچست (ارومیه) بوده است. ولی وی با توجه اینکه ابن خردادبه در کتاب المسالک و الممالک شهر ارومیه را زادگاه زرتشت آورده است در کوه اسنوند بودن سهند تردید کرده و به دنبال پیدایی کوه اسنوند در سمت ارومیه بر آمده است؛ در حالی که شهر آمویی (دارای آب بر افراشته) که کتاب پهلوی شهرستانهای زادگاه زرتشت شمرده همان افرازه روذ (مراغه) در کوهپایه کوه سهند (اسنوند) یا در قرائت درست تر، آمول (شهر گرانبها) مطابق شهر اردبیل (شهر ثروتمند) در دامنۀ کوه سبلان است. مطابق ابن خردادبه و ابن فقیه و حسن قمی "آتشکده تخت سلیمان (ما گشنسب، گشنسب بزرگ) از عهد خسرو انوشیروان تبدیل به آذرگشنسب شده بود. آذرگشنسب قدیمی در کوهپایه سهند به طرف مراغه واقع بود" که تا این اواخر به نام کایین گبه (آتشکده اسب شاهی) معبد متروکه محسوب بود و در مکان شهر ویران شدۀ جزنق یعنی شهر جنگاوران (کاراجیگ حالیه) در جوار مراغه بود. هنگ افراسیاب (مکان دستگیری افراسیاب تورانی) همان معبد مهری ورجوی در محل به هم رسیدن سه رودخانه اوستایی اوژدان ون (صافی)، اَپَ غژارَ (رود سیلابی چیکان) و ونگهزدا (موردی چای) بوده و مکان کتابخانه های اوستا در عهد ساسانیان یعنی شسپیکان (مکان مرتع= مراغه، ماتیکان [کتابخانۀ نقشه های بطلمیوسی]) و گنج شیچیکان (مکان مسجد روستای چیکان) و دژ زادگاهی زرتشت هراک (محل نگهبانی، ویرانه دژ کنار روستای هرق) و روستای زادگاهی زرتشت دارجه زبره (پیج رود دارجه= روستای مغانجیق با غار گرگان باستانی آن) در همان منطقه واقع شده است. دژ زیر زمینی ورجمکرد کنار رود دائیتی (موردی چای) مطابق همان ویرانه دژ لیلی داغی مراغه است. ولی ورجمکرد اصلی همان شهر زیر زمینی درینکویی کپادوکیه بوده در عهد سپیتمه جمشید داماد آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی) است. گنج دژ افراسیاب همان فراسپ (تخت سلیمان) بوده است که در آنجا اسکیتان تحت رهبری ایشپاکای (اسپارگاپیس)، سارگون دوم آشوری (زئینیگو تازی) را کشته بودند و در سابق تحت نام شیز والران متعلق به ولایت مراغه بوده است. نام عمومی گزنای آنجا به معنی محل جنگجویان (پادگان نظامی) با قصبات خراجو و علمدار مراغه و گوجه قلعه مشترک بوده است. مکان همپرسگیهای زرتشت با امشاسپندان در کوه اسنوند (سهند)، کنار رود دارجه، کنار رود دائیتی، کنار رود آریخشان (صافی چای) [که زرتشت برای تشریفات هوم از آن آب برداشت] و چشمه خانیک اسنوند (گوران بلاغی سهند) جملگی در شهرستان مراغه واقع هستند. به همین خاطر شهرستان مراغه در عهد ساسانیان ایرانویج (ایران اصلی) خوانده میشد. از مکانهای همپرسگی زرتشت با امشاسپندان تنها توجان (اوجان، بوستان آباد)، میوان (مهربان) از روستاهای سرای (سراب) و کوه هوگرو آسیند (سبلان) خارج از شهرستان مراغه هستند.
مطابقت نام اساطیری افراسیاب پور پشنگ با مادیای اسکیتی پسر پارتاتوا (لیکوس): جشن سکائیه ایرانیان به مناسبت پیروزی ایرانیان تحت رهبری کیاخسار (کیخسرو)، سپیتمه (هوم عابد، دستگیر کننده افراسیاب) و آریارمنه هخامنشی (گستهم نوذری، شکست دهندۀ سکاها) بر سکاهای شمال قفقاز، تحت رهبری مادیای اسکیتی (افراسیاب) بوده است که پیشتر در سر راهش از شمال قفقاز به جنوب فرائورت (فرود سیاوش) را در شهر گنجه (کنگ دژ سیاوش) به قتل رسانده بود و بعد از گذشت ۲۸ سال خود در شبیخون ایرانیان دستگیر و اعدام شده است. در شاهنامه و اوستا در دو قسمت جداگانه دستگیری افراسیاب در کنار دریاچه ارومیه توسط هوم عابد و شبیخون گستهم نوذری بر تورانیان بازگویی شده است که بخش دوم به اجمال از این قرار است: طبق اوستا پیروزی گستهم نوذری (آریارمن هخامنشی) برادر توس نوذری (کوروش برادر آریارمن) بر تورانیان لشکر افراسیاب در کنار دریاچه ارومیه با فدیه آوردن بر الهۀ آبها آناهیتا صورت گرفته است. جشن سکاییه به مناسبت این پیروزی بزرگ بر گزار میشده است. در هنگام وقوع حادثۀ آن دشمنان غارتگر سکایی به غفلت مشغول جشن و سرور بوده اند. هرودوت به سهو می گوید که کیاخسار این جشن را ترتیب داده و سکاها به رهبری مادیای اسکیتی (افراسیاب) را بدان دعوت کرده بود. جشن سکاییه به صورت جشن تولدان (موسم انتقام) نزد کُردان باقی مانده و منسوب به پیروزی خشثر نبی (هوخشثره، کیاخسار) است. ویندیشمن به درستی زمان وقوع واقعۀ آن را به عهد پیش از کوروش بزرگ (زمان مادها) می رساند.
واژه های تکراری منسوب به افراسیاب که در زامیاد یشت اوستا، در موقع به مخمصه افتادن توسط شبیخون شبانه کیخسرو، گستهم نوذری و هوم عابد بر زبان رانده است یعنی: "ایثِ، ایثَ یَثنَ اَهمایی، اَوَئثِ، ایثه یَثن کَهمایی، اَوَیه ایثَ پَثنَ اَهمایی، اَوَیه ئِثَ ایثَ یَثنَ اَهمایی، آویه ایثَ پثنَ اَهمایی" می توان به طور خلاصه چنین معنی نمود:
«این راه و روش دستگیر کردن راه و روش چه کسی است؟»
به قول شاهنامه این فتح به صورت یک شبیخون غافلگیرانه انجام گرفته است:
بدان نامداران افراسیاب---------------------رسیدیم ناگه به هنگام خواب
ازایشان سواری طلایه نبود------------------کسی را ز اندیشه مایه نبود
چو بیدار گشتند زیشان سران----------------کشیدیم شمشیر و گرز گران
چو شب روز شد جز قراخان نماند-----------ز مردان ایشان فراوان نماند
همه دشت زیشان سُرون و سرست-----زمین بستر و خاکشان چادر است
از قراخان (کاراخان، یعنی خان بزرگ) در اساس خود همان مادیای اسکیتی (افراسیاب= پر آسیب، گنوروس) منظور است که توسط سپیتمه یرواند (هوم عابد سرور در اوستا) در کنار دریاچه ارومیه و آتشکدۀ آذرگشنسب دستگیر و توسط کیاخسار (کیخسرو) اعدام شده است.
واقعه دستگیری افراسیاب (مادیای اسکیتی) در تاریخ و اسطوره های حماسی: سپیتمه جمشید (هوم عابد) پدر مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و سپیتاک زریادر (زرتشت) در کمکی به کیاخسار (کیخسرو) در دستگیری مادیای اسکیتی (افراسیاب) در کنار دریاچۀ چیچست (ارومیه) کرده بود، به ازدواج با نواده او آمیتیس (دوغدو) و فرمانروایی ولایات جنوبی قفقاز (اران، ارمنستان و گرجستان و آذربایجان) و مقام ولیعهدی آستیاگ رسیده بود. واقعه دستگیری افراسیاب توسط سپیتمه جمشید (هوم عابد، لهراسب، یرواند) در شاهنامه چنین به نظم کشیده شده است:
به یک ماه در آذرابادگان / ببودند شاهان و آزادگان
از ان پس چنان بد که افراسیاب / همی بود هر جای بی خورد و خواب
نه ایمن بجان و نه تن سودمند / هراسان همیشه ز بیم گزند
همی از جهان جایگاهی بجست / که باشد به جان ایمن و تن درست
به نزدیک بردع یکی غار بود / سرکوه غار از جهان نابسود
ندید از برش جای پرواز باز / نه زیرش پی شیر و آن گراز
خورش برد وز بیم جان جای ساخت / به غار اندرون جای بالای ساخت
زهر شهر دور و به نزدیک آب / که خوانی ورا هنگ افراسیاب
همی بود چندی به هنگ اندرون / ز کرده پشیمان و دل پرزخونی
چو خونریز گردد سرافراز / به تخت کیان برنماند دراز
یکی مرد نیک اندران روزگار / ز تخم فریدون آموزگار
پرستار با فر و برز کیان / بهر کار با شاه بسته میان
پرستشگهش کوه بودی همه / ز شادی شده دور و دور از رمه
کجا نام این نامور هوم بود / پرستنده دور از بروبوم بود
یکی کاخ بود اندران برز کوه / بدو سخت نزدیک و دور از گروه
پرستشگهی کرده پشمینه پوش / زکافش یکی ناله آمد بگوش
که شاها سرا نامور مهترا / بزرگا و بر داوران داورا
همه ترک و چین زیر فرمان تو / رسیده بهر جای پیمان تو
یکی غار داری ببهره بچنگ / کجات آن سرتاج و مردان جنگ
کجات آن همه زور و مردانگی / دلیری و نیروی و فرزانگی
کجات آن بزرگی و تخت و کلاه / کجات آن بروبوم و چندان سپاه
که اکنون بدین تنگ غار اندری / گریزان به سنگین حصار اندری
به ترکی چو این ناله بشنید هوم / پرستش رهاکرد و بگذاشت بوم
چنین گفت کین ناله هنگام خواب / نباشد مگر آن افراسیاب
چو اندیشه شد بر دلش بر درست / در غار تاریک چندی بجست
زکوه اندر آمد بهنگام خواب / بدید آن در هنگ افراسیاب
بیامد بکردار شیر ژیان / زپشمینه بگشاد گردی میان
کمندی که بر جای زنار داشت / کجا در پناه جهاندار داشت
به هنگ اندرون شد گرفت آن بدست /چو نزدیک شد بازوی او ببست
همی رفت واو را پس اندر کشان / همی تاخت با رنج چون بیهشان
شگفت ار بمانی بدین در رواست / هر آن کس که او بر جهان پادشاست
جز از نیک نامی نباید گزید / بباید چمید و بباید چرید
زگیتی یک عار بگزید راست / چه دانست کان غار هنگ بلاست
چو آن شاه راهوم بازو ببست / همی بردش از جایگاه نشست
بدو گفت کای مرد باهوش و باک / پرستار دارنده یزدان پاک
چه خواهی زمن من کییم درجهان / نشسته بدین غار با اندهان
بدو گفت هوم این نه آرام تست / جهانی سراسر پراز نام تست
زشاهان گیتی برادر که کشت / که شد نیز با پاک یزدان درشت
چو اغریرث و نوذر نامدار / سیاوش که بد در جهان یادگار
تو خون سربیگناهان مریز / نه اندر بن غار بی بن گریز
بدو گفت کاندر جهان بیگناه / کرا دانی ای مرد با دستگاه
چنین راند برسر سپهر بلند / که آید زمن درد ورنج و گزند
زفرمان یزدان کسی نگذرد / و گر دیده اژدها بسپرد
ببخشای بر من که بیچاره ام / و گر چند بر خود ستمکاره ام
نبیره فریدون فرخ منم / ز بند کمندت همی بگسلم
کجا برد خواهی مرا بسته خوار / نترسی ز یزدان بروزشمار
بدو گفت هوم ای بد بدگمان / همانا فراوان نماندت زمان
سخنهات چون گلستان نوست / تراهوش بر دست کیخسروست
بپیچد دل هوم را زان گزند / برو سست کرد آن کیانی کمند
بدانست کان مرد پرهیزگار / ببخشود بر ناله شهریار
بپیچد و زو خویشتن درکشید / بدریا درون جست و شد ناپدید
چنان بد که گودرز کشوادگان / همی رفت با گیو و آزادگان
گرازان و پویان بنزدیک شاه / بدریا درون کرد چندی نگاه
به چشم آمدش هوم با آن کمند / نوان برلب آب برمستمند
همان گونه آب را تیره دید / پرستنده را دیدگان خیره دید
بدل گفت کین مرد پرهیزگار / زدریای چیچست گیرد شکار
نهنگی مگر دم ماهی گرفت / بدیدار ازو مانده اندر شگفت
بدو گفت کای مرد پرهیزگار / نهانی چه داری بکن آشکار
از این آب دریا چه جویی همی/ مگر تیره تن را بشویی همی
بدو گفت هوم ای سرافراز مرد/ نگه کن یکی اندرین کارکرد
یکی جای دارم بدین تیغ کوه / پرستشگه بنده دور از گروه
شب تیره بر پیش یزدان بدم/ همه شب زیزدان پرستان بدم
بدانگه که خیزد ز مرغان خروش/ یکی ناله زارم آمد بگوش
همانگه گمان برد روشن دلم / که من بیخ کین از جهان بگسلم
بدین گونه آوازم هنگام خواب/ نشاید که باشد جز افراسیاب
بجستن گرفتم همه کوه و غار/ بدیدم در هنگ آن سوگوار
دو دستش بزنار بستم چو سنگ / بدان سان که خونریز بودش دو چنگ
ز کوه اندر آوردمش تازیان / خروشان و نوحه زنان چون زنان
ز بس ناله و بانگ و سوگند اوی / یکی سست کردم همی بند اوی
بدین جایگه در ز چنگم بجست / دل و جانم از رستن او بخست
بدین آب چیچست پنهان شدست / بگفتم ترا راست چونانک هست
چو گودرز بشنید این داستان / به یاد آمدش گفته راستان
از آنجا بشد سوی آتشکده / چنانچون بود مردم دلشده
نخستین برآتش ستایش گرفت / جهان آفرین را نیایش گرفت
بپردخت و بگشاد راز از نهفت / همان دیده برشهریاران بگفت
همانگه نشستند شاهان براسب / برفتند زایوان آذر گشسب
پراندیشه شد زان سخن شهریار/ بیامد بنزدیک پرهیزگار
چوهوم آن سرو تاج شاهان بدید/ بریشان بداد آفرین گسترید
همه شهریاران برو آفرین / همی خواندند از جهان آفرین
چنین گفت باهوم کاوس شاه/ به یزدان سپاس و بدویم پناه
که دیدم رخ مردان یزدان پرست/ توانا و بادانش و زور دست
چنین داد پاسخ پرستنده هوم / به آباد بادا بداد تو بوم
بدین شاه نوروز فرخنده باد / دل بدسگالان او کنده باد
پرستنده بودم بدین کوهسار / که بگذشت بر گنگ دژ شهریار
همی خواستم تا جهان آفرین / بدو دارد آباد روی زمین
چو باز آمد او شاد و خندان شدم/ نیایش کنان پیش یزدان شدم
سروش خجسته شبی ناگهان / بکرد آشکارا بمن برنهان
ازین غار بی بن برآمد خروش/ شنیدم نهادم بآواز گوش
کسی زار بگریست برتخت عاج/ چه بر کشور و لشکر و تیغ و تاج
ز تیغ آمدم سوی آن غار تنگ / کمندی که زنار بودم به چنگ
بدیدم سر و گوش افراسیاب / درو ساخته جای آرام و خواب
ببند کمندش ببستم چو سنگ / کشیدمش بیچاره زان جای تنگ
به خواهش بدو سست کردم کمند / چو آمد برآب بگشاد بند
به آب اندرست این زمان ناپدید / پی او ز گیتی بباید برید
ورا گر ببرد باز گیرد سپهر / بجنبد بگرسیوزش خون و مهر
چو فرماند دهد شهریار بلند / برادرش را پای کرده ببند
بیارند بر کتف او خام گاو / بدوزند تا گم کند زور و تاو
چو آواز او یابد افراسیاب / همانا برآید ز دریای آب
بفرمود تا روزبانان در / برفتند با تیغ و گیلی سپر
ببردند گرسیوز شوم را / که آشوب ازو بد بر و بوم را
بدژخیم فرمود تا برکشید / زرخ پرده شوم را بردرید
همی دوخت برکتف او خام گاو/ چنین تانماندش بتن هیچ تاو
برو پوست بدرید و زنهار خواست/ جهان آفرین را همی یار خواست
چو بشنید آوازش افراسیاب / پر از درد گریان برآمد ز آب
بدریا همی کرد پای آشناه / بیامد بجایی که بد پایگاه
ز خشکی چو بانگ برادر شنید / برو بدتر آمد ز مرگ آنچ دید
چو گرسیوز او را بدید اندر آب / دو دیده پر از خون و دل پر شتاب
فغان کرد کای شهریار جهان / سر نامداران و تاج مهان
کجات آن همه رسم و آیین و گاه / کجات آن سر تاج و چندان سپاه
کجات آن همه دانش و زور دست/ کجات آن بزرگان خسروپرست
کجات آن برزم اندرون فر و نام/ کجات آن ببزم اندرون کام و جام
که اکنون بدریا نیاز آمدت / چنین اختر دیرساز آمدت
چو بشنید بگریست افراسیاب / همی ریخت خونین سرشک اندر آب
چنین داد پاسخ که گرد جهان / بگشتم همی آشکار و نهان
کزین بخشش بد مگر بگذرم / ز بد بدتر آمد کنون بر سرم
مرا زندگانی کنون خوار گشت / روانم پر از درد و تیمار گشت
نبیره فریدون و پور پشنگ / برآویخته سر به کام نهنگ
همی پوست درند بر وی بچرم / کسی را نبینم به چشم آب شرم
زبان دو مهتر پر از گفت و گوی/ روان پرستنده پر جست و جوی
چو یزدان پرستنده او را بدید / چنان نوحه زار ایشان شنید
ز راه جزیره برآمد یکی / چو دیدش مر او را ز دور اندکی
گشاد آن کیانی کمند از میان / دو تایی بیامد چو شیر ژیان
بینداخت آن گرد کرده کمند / سر شهریار اندر آمد ببند
بخشکی کشیدش ز دریای آب/ بشد توش و هوش از رد افراسیاب
گرفته ورا مرد دین دار دست/ بخواری ز دریا کشید و ببست
سپردش بدیشان و خود بازگشت/ تو گفتی که با باد انباز گشت
بیامد جهاندار با تیغ تیز سری پر ز کینه دلی پر ستیز
چنین گفت بی دولت افراسیاب/ که این روز را دیده بودم بخواب
سپهر بلند ار فراوان کشید / همان پرده رازها بردرید
به آواز گفت ای بد کینه جوی / چرا کشت خواهی نیا را بگوی
چنین داد پاسخ که ای بدکنش / سزاوار پیغاره و سرزنش
ز جان برادرت گویم نخست/ که هرگز بلای مهان را نجست
دگر نوذر آن نامور شهریار / که از تخم ایرج بد او یادگار
زدی گردنش را بشمشیر تیز / برانگیختی از جهان رستخیز
سه دیگر سیاوش که چون او سوار/ نبیند کسی از مهان یادگار
بریدی سرش چون سر گوسفند / همی برگذشتی ز چرخ بلند
بکردار بد تیز بشتافتی / مکافات آن بد کنون یافتی
بدو گفت شاها ببود آنچ بود / کنون داستانم بباید شنود
بمان تا مگر مادرت را بجان / ببینم پس این داستانها بخوان
بدو گفت گر خواستی مادرم / چرا آتش افروختی بر سرم
پدر بیگنه بود و من در نهان/ چه رفت از گزند تو اندر جهان
سر شهریاری ربودی که تاج / بدو زار گریان شد و تخت عاج
کنون روز بادا فره ایزدیست/ مکافات بد را ز یزدان بدیست
به شمشیر هندی بزد گردنش / به خاک اندر افگند نازک تنش
ز خون لعل شد ریش و موی سپید/ برادرش گشت از جهان ناامید
تهی ماند زو گاه شاهنشهی / سرآمد برو روزگار مهی
ز کردار بد بر تنش بد رسید / مجو ای پسر بند بد را کلید
چو جویی بدانی که از کار بد / به فرجام بر بدکنش بد رسد
سپهبد که با فر یزدان بود / همه خشم او بند و زندان بود
چو خونریز گردد بماند نژند / مکافات یابد ز چرخ بلند
چنین گفت موبد به بهرام تیز / که خون سر بی گناهان مریز
چو خواهی که تاج تو ماند به جای / مبادی جز آهسته و پاک رای
نگه کن که خود تاج با سر چه گفت/ که با مغزت ای سر خرد باد جفت
به گرسیوز آمد ز کار نیا / دو رخ زرد و یک دل پر از کیمیا
کشیدندش از پیش دژخیم زار / ببند گران و ببد روزگار
ابا روزبانان مردم کشان / چنان چون بود مردم بدنشان
چو در پیش کیخسرو آمد بدرد / ببارید خون بر رخ لاژورد
شهنشاه ایران زبان برگشاد / و زآن تشت و خنجر بسی کرد یاد
ز تور و فریدون و سلم سترگ / ز ایرج که بد پادشاه بزرگ
به دژخیم فرمود تا تیغ تیز / کشید و بیامد دلی پر ستیز
میان سپهبد بدو نیم کرد / سپه را همه دل پر از بیم کرد
بهم برفگندندشان همچو کوه / ز هر سو بدور ایستاده گروه
ز یزدان چو شاه آرزوها بیافت / ز دریا سوی خان آذر شتافت
بسی زر بر آتش برافشاندند / به زمزم همی آفرین خواندند
ببودند یک روز و یک شب بپای / به پیش جهانداور رهنمای
چو گنجور کیخسرو آمد زرسب / ببخشید گنجی بر آذرگشسب
بر ان موبدان خلعت افگند نیز / درم داد و دینار و بسیار چیز
به شهر اندرون هر که درویش بود / و گر خوردش از کوشش خویش بود
بر ان نیز گنجی پراگنده کرد / جهانی بداد و دهش بنده کرد
از ان پس بتخت کیان برنشست / در بار بگشاد و لب را ببست
نبشتند نامه بهر کشوری / بهر نامداری و هر مهتری
ز خاور بشد نامه تا باختر / به جایی که بد مهتری با گهر
که روی زمین از بد اژدها / به شمشیر کیخسرو آمد رها
به نیروی یزدان پیروزگر / نیاسود و نگشاد هرگز کمر
روان سیاوخش را زنده کرد / جهان را بداد و دهش بنده کرد
همی چیز بخشید درویش را / پرستنده و مردم خویش را
از ان پس چنین گفت شاه جهان / که ای نامداران فرخ مهان
زن و کودک خرد بیرون برید / خورشها و رامش بهامون برید
بپردخت زان پس برامش نهاد / برفتند گردان خسرو نژاد
هر آن کس که بود از نژاد زرسب / بیامد بایوان آذرگشسب
چهل روز با شاه کاوس کی / همی بود با رامش و رود و می
چو رخشنده شد بر فلک ماه نو / ز زر افسری بر سر شاه نو
بزرگان سوی پارس کردند روی / برآسوده از رزم وز گفت و گوی
بهر شهر کاندر شدندی ز راه / شدی انجمن مرد بر پیشگاه
گشادی سر بدره ها شهریار / توانگر شدی مرد پرهیزگار
چو با ایمنی گشت کاوس جفت / همه راز دل پیش یزدان بگفت
چنین گفت کای برتر از روزگار / تو باشی بهر نیکی آموزگار
ز تو یافتم فر و اورنگ و بخت/ بزرگی و دیهیم و هم تاج و تخت
تو کردی کسی را چو من بهرمند / ز گنج و ز تخت و ز نام بلند
ز تو خواستم تا بکی کینه ور / به کین سیاوش ببندد کمر
نبیره بدیدم جهانبین خویش / به فرهنگ و تدبیر و آیین خویش
جهانجوی با فر و برز و خرد/ ز شاهان پیشینگان بگذرد
منبع:پژواک ایران