به مناسبت سالروز دولت بختیار: نگاهی به کتاب «تجربه دولت بختيار در انقلاب بهمن ۱۳۵۷»
رضا ناصحی

 طی چهل و دو سالی که از انقلاب اسلامی و استقرار حکومت اسلامی در ایران می‌گذرد، علل و چگونگی پیروزی اسلامگرایان موضوع بحث و بررسی‌های بسیاری بوده است. در این زمینه ده‌ها کتاب‌ و هزاران مقاله به زبان‌ فارسی و دیگر زبان‌ها منتشر شده است. نسل جوان ما با اطلاعاتی که کم و بیش از امروز و دیروز ایران در زمینهٔ اقتصادی و اجتماعی کشور به دست آورده‌اند، با شگفتی در جستجوی پاسخ  به اين پرسش اند که چرا کشوری که از نظر نوسازی و پيشرفت‌های اقتصادی اجتماعی، در مقایسه با کشورهای همسایه و اغلب کشورهای منطقه خاورمیانه، جايگاهی شاخص داشت، ناگهان و به سرعت در چاه ویل اسلامگرایی سقوط کرد و سرنوشت ایران و ایرانی در دست  ارتجاع سیاه قرار گرفت تا کلیهٔ دستاورد‌های اجتماعی، اقتصادی و به ویژه فرهنگی کشور را طی نیم قرن گذشته، تا سطح بی‌مقدار خود پایین کشد.
 
چگونه بود که سرآمدان و نیروهای سیاسی موجود، زمانی که در برابر انتخاب میان خمینی و بختیار قرار گرفتند، به اردوی خمینی و دار و دستهٔ تباهکار او پیوستند؟  این خطای سهمگين چگونه امکان پذير شد؟ در نگاه نخست، برای انتخاب میان این دو شخصیت نیازی به هوش و آگاهی بالایی نبود! در یک‌سو، ‌خمینی بود از تبار شیخ فضل‌الله نوری مشروعه‌خواه، با سابقهٔ سیاه مخالفت با اصلاحات سال ۴۲ و به ویژه مخالفت با حق رأی زنان، و از سوی دیگر، بختیار سوسیال دموکرات، از تبار پیشروان آگاه مشروطه و از یاران دکتر محمد مصدق، با پیشینهٔ مبارزه برای آزادی و علیه نازیسم. در یک سو، خمینی نماد فرهنگ ارتجاعی هزار ساله؛ فردی که نه از هنر و موسیقی اطلاعی داشت و نه از ادبیات و رمان. اندک آشنایی او در زمینهٔ ادبیات عرفانی نیز، با دیوار اعتقادات دینی و خرافی او محدود مانده بود! نمونه‌ای از ناآگاهی او در این زمینه،‌ پرسش خبرنگاری است که نظر او را در مورد موزارت، بتهون و باخ جویا می‌شود. او که حتا قادر به تکرار اسامی آنان نیز نیست، پاسخ می‌دهد: این‌هایی را که شما نام بردید، من نمی‌شناسم! او در تمام عمرش شاید فیلمی جز فیلم گاو ندیده بود. اگر هم این فیلم را پسندید، احتمالا فضای و طویله روستایی این فیلم برایش مأنوس‌تر بوده است! به يقين می توان گفت که خمینی دشمن موسیقی، تلویزیون و سینما، و دشمن دانشگاه و دانشگاهیان بود. از سوی دیگر، در تضاد کامل با او، بختیار بود؛ سیاستمداری فرهیخته، مسلط به چندین زبان، اهل هنر و ادبیات که جهان امروز را به خوبی می‌شناخت. دانش او در زمینهٔ ادبیات ایران و زبان فارسی، به گفتهٔ یاران نزدیکش حیرت‌انگیز بود. با وام گرفتن از کلام شاملو، باید گفت: بختیار انکار خمینی بود.
 
  علی رغم اين واقعیت‌ها، بختيار در تلاش برای مهار کردن خطر خمينی، که برای فریب توده‌ها به دروغ نوید آزادی و دموکراسی می‌داد، تنها ماند. بسیاری از نیروهای به اصطلاح آگاه سیاسی و جامعهٔ دانشگاهی عقلانیت را کنار گذاشتند و همراه با عوام‌الناس به سیل ویرانگر اسلامگرایی پیوستند. حتی سران جبههٔ ملی و همراهان پیشین بختيار، با پشت کردن به میراث آزادیخواهی جنبش مشروطه‌ و آموزه‌های دکتر مصدق، به مخالفت با او برخاستند و با تسلیم شدن به سیر حوادث،‌ به یاری خمينی شتافتند.
  اما بختیار برخلاف جریان حاکم و مد روز، خطر کرد و با جسارتی که جزئی از شخصیت او بود، مرغ توفان شد. او با شناختی که از روحانیت شیعه داشت، با شناختی که از خطرات ایدئولوژی ساختن از دین و دخالت آن در سیاست داشت، در برابر موج ویرانگر اسلامگرایی ایستاد و سرانجام نیز جان بر سر این انتخاب تاریخی گذاشت. اما آنچه که او در نقش ایوان می‌دید، به زودی به تجربهٔ تلخ تودهای مردم و جریان‌های سیاسی و نظری بدل شد. جهنمی که حمهوری اسلامی بر پا کرد بیش از پیش به حقانیت بختیار و هشدارهای او اعتبار بخشید. امروز پس از تجربهٔ بیش از چهار دهه حاکمیت ارتجاع، و بهای بس سنگینی که پرداخته شد، شايد کمتر کسی از فعالان سیاسی دوران انقلاب هست که به خطای خود، دست کم در خلوت، اعتراف نکرده باشد.
 
  يادآوری اين‌همه اما هر چه بيشتر برضرورت تامل در پرسش‌هایی تاکيد می‌کند که تجربه بختيار و حکومت او در برابر بازماندگان نسل انقلاب و نسل‌های بعدی می گذارد. اندیشیدن دربارهٔ این پرسش‌ها موضوع کنفرانسی بود که به همت دکتر حمید اکبری و آذر خانونی در  اسفند ماه ۱۳۸۵ در دانشگاه نورث ایسترن ایلینوی- شیکاگو برگزار شد. امروز، مجموعه‌ای از بحث‌های طرح شده در این کنفرانس، در‌ کتاب تجربه دولت بختیار در انقلاب بهمن ۵۷، در دسترس عموم قرار گرفته است. این کتاب با ویراستاری حمید اکبری و آذر خانونی، در ۴۳۰ صفحه توسط انتشارات فروغ انتشار یافته و با ارائه دیدگاه‌های گوناگون در مورد تجربهٔ دولت بختیار، افق‌های تازه‌ای را در شناخت بهتر آن دوران توفانی می‌گشاید.
TDB.jpg
  در اینجا به برخی از این دیدگاه‌ها، ‌به ترتیبی که در کتاب آمده است، کوتاه نظر می‌کنیم. اطلاعات در مورد معرفی هریک از نویسندگان، در پایان هر مقاله در دسترس خوانندگان گذاشته شده است.
 
  لادن برومند در مقالهٔ «بختیار، خمینی و مسئله استعفا»، با تأکید بر پای‌بندی شاپور بختیار به قانون،‌ و تسلیم نشدنش به توده‌های کف بر دهانی که گاه حتا به معنای فریادهای خود نیز آگاهی نداشتند، رویارویی او را با خمینی و تلاش نافرجام او را به کشاندن خمینی به تبعیت از قانون به بحث گذاشته است. او در قطب مخالف بختیار، علاوه بر خمینی و طرفداران حکومت توتالیتر، به دو طیف دیگر نیز اشاره می‌کند که بدون یاری این دو طیف، خمینی امکان پیروزی نمی‌یافت: «نیروهای چپ انقلابی مخالف با دموکراسی لیبرال... و نیروهای ملی و روشنفکران مستقل... که به نیروهای توتالیتر پیوستند.» (ص ۲۴). در اين باره برومند به اطلاعیهٔ هیئت اجرایی جبهه ملی در آستانهٔ ملاقات با خمينی  در حومه پاریس می پردازد و آن را به معنای «استعفای سیاسی جبهه ملی» می‌داند (ص ۳۱). در حالی که به عکس، بختيار به جای استعفا، خطاب به خمینی می‌گوید «اگر داعیه سیاسی دارید، این حق شما به عنوان شهروند ایرانی است که قدم به میدان مبارزه بگذارید، حزب خود را تشکل دهید و در انتخابات شرکت کنید» (ص ۳۲). لادن برومند تأکید می‌کند: «آرمان‌های بختیار که آن روزها گوش شنوایی نیافت، امروز مبدل به شعارهای همگانی شده است» (ص ۳۷).
 
   زنده یاد رضا دانشور که از نزدیکان و همکاران نهضت مقاومت ملی بختیار بود و او را از نزدیک می‌شناخت در گفتارش به نکات قابل توجهی اشاره می کند. دانشور پس از تاکيد بر اهمیت برگزاری این‌گونه کنفرانس‌ها به شخصيت بختیار و علل پذیرفتن مقام نخست وزیری از سوی او اشاره می‌کند و به تفاوت ذهنیت عمومی نسبت به بختیار در آن روزگار تا به امروز می پردازد. او از جمله به واقعه‌ای اشاره دارد که چهار سال پس از انقلاب در میان چپ‌های مخالف نظام اسلامی در محل میز کتاب کوی دانشگاه پاریس (سیته)‌ بسیار سر و صدا به راه انداخت، تا آنجا که توجه مطبوعات فرانسوی را نیز به خود جلب کرد. سیته، از سال‌های پیش از انقلاب محل میز کتاب و بحث چپ‌های مخالف شاه و جریان‌های کنفدراسیون دانشجویان بود. بسیاری از اینان،‌ پس از انقلاب، این بار به تبعید، به همانجا بازگشته بودند. یک روز که دانشجویان هوادار بختیار نیز خواستند در آنجا میزی برای ارائه نشریه‌ها و کتاب‌های خود بگذارند و در بحث‌ و گفتگو شرکت کنند، به محض ورود پذیرایی مفصلی با پنجه بوکس و چاقو و... از این‌ها می‌شود که برخی حتی کارشان به بستری شدن در بیمارستان نیز می‌کشد.
هفته بعد هواداران بختیار با افراد بیشتری به آنجا می‌روند که جنگ و دعوا بالا می‌کشد و در نتیجه، پلیس ناچار به مداخله می‌شود و این محل برای همیشه تعطیل می‌شود (ص ۴۳). دانشور می‌گوید معنی تلویحی این عمل این بود که شماها لیاقتش را ندارید که به طور مسالمت‌آمیز در کنار هم جمع شوید! (همانجا).
  نگارنده به خاطر دارد که این برخوردها در میان نیروهای چپ شکاف انداخت، چرا که برخی آشکارا با نحوهٔ برخورد سازمان‌های سیاسی چپ به شدت مخالفت کردند. در کنفرانسی که همان روزها برای بررسی این واقعه شرم‌آور در پاریس برگزار شد، یکی از رهبران یکی از سازمان‌های چپ با دفاع از ضرب و شتم هواداران بختیار، اعلام کرد که بله سیته همان سنگر کمون پاریس است و باید از یکایک آجرهای آن نیز به دفاع برخاست!
  دانشور با یادآوری این واقعه،‌ برگزاری چنین کنفرانس‌هایی را گامی مثبت در راه رسیدن به فرهنگ بردباری و گفتگوی متمدنانه می‌داند. در همان حال از اینکه طی این سال‌ها با وجود گسترش ایده‌ها و افکار بختیار در میان نیروهای سیاسی، نامی از او برده نمی‌شود ابراز شگفتی می‌کند. «معنای این غیاب چیست؟ ما که ظاهراْ بسیاری از آرمان‌ها و ایده‌های او را پذیرفته‌ایم، چرا در مورد شخصیت او صحبت نمی‌کنیم؟ (ص۴۴). نکته اینکه، «سقف خواسته‌های عمومی ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج کشور، هنوز از برنامه‌های ارائه شده توسط دکتر بختیار و دولتش فراتر نرفته است... یعنی همه چیزهایی که ما الان می‌خواهیم، از آن سقف هنوز پایین‌تر است» (ص ۴۵).
  از نظر رضا دانشور، «بختیار در مقطع انقلاب مثل یک دیگری بود برای انقلاب. برای انقلاب در مجموعش. یعنی اینکه یک طرف تمام نیروهای انقلاب هستند و یک طرف بختیار و شاید عدهٔ معدودی از همکارانش... در نتیجه فکر می‌کنم در غیاب بحث بختیار، یک نوع پرهیز و اعراض از خودشناسی به معنای عمیقش وجود دارد.» دیگری، به این معناست که انسان بدون روبه رو شدن با دیگری از امکان بازشناختن خود محروم می شود. اهمیت تأکید بر فرار از نام بردن از بختیار در همین است (ص ۴۴ و ۴۵).
  دانشور از عنوان این دو قطب، به «تفاوت اساسی بختیار با سایرین» می رسد. بختیار بر اساس روایتی که از مشروطیت دارد، عمل خویش را توجیه می‌کند، در حالی که نیروهای اسلامی و چپ و برخی از ملیون روایت دیگری دارند. رضا دانشور که در سال‌های پایانی دههٔ چهل، با برخی از رهبران جنبش چریکی، نظیر امیر پرویز پویان و توکلی و... از نزدیک آشنایی داشت، به دانش اندک آنان از اوضاع کشور اشاره می‌کند (ص ۴۶). او معتقد است که بختیار در مقطع انقلاب تنها کسی است که برنامه دارد. اینکه مجلس چگونه باید باشد، برای انتخابات چه باید کرد؟ حتی تغییر نظام سیاسی در چارچوب قانون و از چه راه‌‌های قانونی ممکن می‌شود و.... ایده‌ال بختیار برقراری دموکراسی است. در حالی که ایدهٔ دموکراسی در جنبش چپ آن زمان مطلقاْ وجود ندارد (ص ۴۸).
  رضا دانشور که حرفه‌اش ادبیات و رمان نوشتن است، سرانجام به شخصیت دکتر بختیار می‌پردازد و خطوط کلی سیمای او را به مثابه يک پرسوناژ داستانی ترسيم می‌کند.
 
  جواد طالعی، از روزنامه‌نگاران قدیمی هم به ارزيابی دلايلی می پردازد که سبب عدم حمايت عمومی از بختيار شد. او دربارهٔ مفهوم توده، از الیاس کانتی نقل می‌کند که توده مغز ندارد. بلکه دهان است و مشت. فریاد بر دهان، کف بر لب و مشت ویرانگر (ص ۵۶). او با تأکید بر اینکه فرد با پیوستن به توده، احساس قدرت می‌کند، به «سوء استفاده از توده‌ها در انقلاب ۵۷» می‌پردازد. «افراد پراکنده‌ای که تا اندکی پیش، حتی از گوشزد کردن حقوق طبیعی خودشان به یک پاسبان وحشت داشتند... همه چیز را ویران کردند». طالعی از «شاخک حسی قوی بختیار»، و غفلت اکثریت روشنفکران و بیراهه رفتن نیروهای چپ می‌گوید. او که در جریان اعتصاب عمومی مطبوعات،‌ در دیدار هیئت مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران با بختیار نخست وزیر حضور داشت، از بختیار نقل می‌کند: «آقایان! برای من مثل آفتاب روشن است که اگر این‌ها به قدرت برسند، نخستین قربانیانشان خود شما هستید.» طالعی می‌گوید که سخنان بختیار در آن جلسه ما را قانع کرد و بنابراین، تصمیم بر این شد که به اعتصاب مطبوعات پایان دهیم. فردای آن روز دیدم تیتر نخست کیهان با حروف درشت نوشته است: «با فتوای امام خمینی، مطبوعات به اعتصاب پایان دادند.» طالعی با دیدن این تیتر به شدت برآشفته می‌شود و به اعتراض به سراغ سردبیر، رحمان هاتفی می‌رود. رحمان هاتفی از اعضای مخفی حزب توده بود که پس از دستگیری در سال ۱۳۶۲ در زندان کمیته مشترک خودکشی کرد. تقویت خمینی از دیدگاه او مهم‌تر از بیان واقعیت بوده است!
 
  کاظم ایزدی در توضیح دلایل استقرار نیافتن حکومت دموکراتیک در ایران، به بررسی تحلیلی آمار نفوس و مسکن در سال‌های ۱۳۵۵ و ۱۳۵۸ می‌پردازد. او با مقایسه تحولاتی که طی این دورهٔ سی ساله در عرصه‌های گوناگون زندگی اجتماعی و اقتصادی جامعهٔ ایران روی داده است، دشواری‌های بنیادی موجود در راه رسیدن به جامعه‌ و نظامی دموکراتیک و آزاد را برمی‌شمارد. بررسی و تحلیل آمارهای این دوران، با توجه به ضریب خطا و واقعیت هرگونه عدد و رقم در نظام اسلامی، خالی از فایده نیست.
 
  شهلا شفیق سخنان خود را بر محور دلایل پیروزی اسلامگرایان و نقش نیروهای غیرمذهبی در چیره شدن آنان استوار کرده است. او با نگاهی انتقادی  به دوران نوسازندگی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی در دوران پهلوی، به ناهنجاری‌های موجود و فقدان دموکراسی در کنار این نوسازنگی می‌پردازد. شهلا شفیق از سوی دیگر در جبههٔ مخالفان نظام پادشاهی بر نقش نیروهای سیاسی غیرمذهبی و از آنجمله چپ‌ها در به قدرت رسیدن اسلامگرایان تأکید می‌کند و سلطه‌یابی خمینیست‌ها بر جنبش ضددیکتاتوری را بدون همراهی و همیاری آنان ناممکن می‌داند (ص ۱۸۲ و ۱۸۴). او به  بررسی نظریه‌های رایج در میان جامعهٔ روشنفکری و نیز نیروهای چپ می پردازد و دلايل همسویی اين نظريات را با ایده‌ها و اتوپیای اسلامیستی مورد ارزيابی قرار می دهد. 
 
  زنده‌یاد دکتر مهرداد مشایخی، نیز به این همسویی می‌پردازد و آن را بر محور «پروبلماتیک وابستگی» توضیح می‌دهد. وابستگی، استقلال ملی، غرب ستیزی و آمریکاستیزی، که به اهریمن ساختن از شاه و نفرت از دستاوردهای انسانی در غرب، اساس ساختار فکری جریان‌های مذهبی، غیرمذهبی ملی‌گرا و چپ بود. او می‌گوید «ضدیت با دموکراسی لیبرال و رفرمیست که این‌ها هم اجزائی از تفکر ساختاری است، در اسلامگرایان و مارکسیست‌ها کاملا شبیه است» (ص ۱۹۵). مشایخی نیز چون جواد طالعی، به توده‌گرایی و عوام‌پسندی سازمان‌های چپ، با نقل سخنان برخی از رهبران فداییان خلق (پویان و صفایی فراهانی) اشاره می‌کند. او بر نقش مخرب جبهه ملی نیز در به قدرت رسیدن اسلامگرايان تأکید می‌کند. بیانیه جبههٔ ملی در روز ورود خمینی و گزافه‌گویی در ستایش از خمینی شگفت‌انگیز است: «... مردی که هستی‌اش قانون آزادی‌ست و قانون دادخواهی و نافی همهٔ قانون‌های ضدمردمی و...» (ص ۱۹۷).
 
  معرفی برخی از مقاله‌های یاد شده،  و به طور کلی معرفی این کتاب، بدون یادآوری مقاله‌های خواندنی خود حمید اکبری و آذر خونانی اکبری، بس ناقض خواهد بود.
  حمید اکبری که  میراث مصدق را خاستگاه اصلی دولت بختیار می‌داند، همراه  با بررسی وقایع سه دههٔ پیش از انقلاب و نقش ارتجاعی خمینی، دشمنی او را با بختیار و پیروان راه مصدق توضیح می‌دهد. او از هشیاری بختیار و از آگاهی اش از خطر اسلامگرایی یاد می‌کند. بختیار در روز ورود خمینی به ایران (۱۲ بهمن) و برخلاف بیانیه جبهه ملی، در اعلامیه‌ای هشدار می‌دهد: «... مملکت بدون تردید به یک دوران سیاه دیکتاتوری و شاید ملوک‌الطوایفی بازخواهد گشت.» (ص ۲۳۵).
 
  آذر خونانی در مقاله ای جامع با یادآوری حمایت آشکار دکتر صدیقی از نخست وزیری بختیار، تجربهّ دولت بختیار را از نگاه برخی از زنان نام‌آشنا دنبال کرده است. صدیقی با تأکید بر شهامت و ایراندوستی شاپور بختیار، از جمله می‌گوید: «بختیار این شهامت را داشته که به میدان بیاید و وظیفهٔ ما و همهٔ رهبران ملی کمک به اوست. باید مملکت را نجات داد» (ص ۱۲۷). فریاد مهشید امیرشاهی در روزنامهٔ آیندگان نیز در حمایت از دولت بختیار در هیاهوی انقلاب و عوام‌گرایی نیروهای سیاسی و روشنفکری بازتاب چندانی نیافت. تظاهرات‌های طرفداران بختیار در آن جنون جمعی مورد حمله اوباش و دستجات حزب‌الهی قمه به دست قرار گرفت و به شدت سرکوب شد (ص ۲۴۴ و ۲۴۵). خونانی سخنان زنده یاد ویدا حاجبی را نقل می‌کند که سال‌ها بعد از انقلاب در خاطرات خود منتشر کرد: «... با گذشت سی سال از انقلاب، هنوز مردم ایران به رغم همهٔ تلاش‌ها، جانفشانی‌ها و شکنجه و اعدام نتوانسته اند حتی به یک ماده از آن برنامهٔ کوتاه مدت و فوری بختیار دست یابند (ص ۲۵۴). آذر خانونی پس از معرفی نظرات زنانی چون فرح پهلوی، شهرنوش پارسی پور، شیرین سمیعی و... دلایل هواداری خود را از ایده‌های شاپور بختیار توضیح می‌دهد و بر اهمیت آزادی و دموکراسی براساس اعلامیه جهانی حقوق بشر تأکید می‌کند.
 
  در بخش چهارم کتاب، فشرده‌ای از مقالهٔ هر یک از سخنرانان، همراه به تصاویری از برگزاری کنفرانس در دسترس خوانندگان است تا بتوانند در یک نگاه، با سخنرانان جلسه و مسائل طرح شده در آن آشنا شوند.
 
رضا ناصحی
 
۲ ژانویه ۲۰۲۱
 
 
 
 

منبع:پژواک ایران