PEZHVAKEIRAN.COM دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی
 

دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی
اسماعيل نوری‌علا

از آنجا که رژيم اسلامی (متشکل از هواداران سينه چاک تا پيوستگان دلخور و قهر کرده اش) به تجربه دريافته است که مردم واقعاً می توانند، و حتی ممکن است، بی اعتنا به آنچه «انتخابات رئيس جمهوری حکومت اسلامی ايران» خوانده می شود، به صندوق های رأی پشت کرده و «حماسهء دوم خردادی ديگر» را نيافرينند، اين روزها شاهد آنيم که دست نامزدهای دست چين شدهء رژيم بيش از گذشته باز گذاشته شده تا هرچه دلشان می خواهد به مردم وعده دهند، در ملتی دلمرده و فريب خورده بارقه ای از اميد ايجاد نمايند، و بخصوص جوانان را به اين دل خوش کنند که می توانند دردها و عقده ها و آرزوهاشان را در سالن های مختلف ورزشی کشور ـ که اکنون برای انتخابات آراسته شده اند ـ بيرون بريزند و، در توهمی ديگرباره، آماده شوند تا بازار حوزه های رأی گيری را رونق بخشند.
اما، همين دست باز داشتن برای دادن وعده های توخالی، موجب شده است که هر «وعده» همچون عکسی شاهد از فقدانی اساسی در جامعهء کنونی ايران در برابر چشم هر آدم معقولی بنشيند. در واقع، نامزدهای انتخابات با هر وعده و انتقادی به گوشه ای از کمبودهای جامعهء کنونی ايران اذعان می کنند. يعنی، وقتی به جوانان وعده داده می شود که پليس اخلاقی را بر خواهند چيد، به زنان وعده می دهند که عضويت ايران در کنوانسيون رفع تبعيض از زنان را محقق خواهند کرد، به زحمتکشان وعده می دهند که به وضع مالی شان خواهند رسيد، و به دنيا وعده می دهند که تمرکز را از فلسطين تا ونزوئلا برداشته و متوجه ايران خواهند کرد، و... هر وعده شان نشان از کمبود و خطائی واقعی دارد.
من اگرچه در لحظات کنونی به هيچ روی توانائی آن را ندارم که ميزان بايکوت انتخابات و گستردگی حضور نيافتن مردمان در حوزه های رأی گيری را پيش بينی کنم، و همچنين واقفم که، علی القاعده، آدميان عادی گرفتار در چنبرهء سختی های روزمره، همچون غريقی در دريائی خوفناک، به هر تخته پاره متوسل خواهند شد تا شايد مشکل شان حل شود، اما يقين کرده ام که آنچه در جريان «مبارزات انتخاباتی!» کنونی می گذرد نشان می دهد که، بهر حال، کفگير رژيم در ايجاد بحث های انحرافی و نمايشات توهم زا (نمايشی که بخصوص از دوم خرداد 76 شروع شده) به ته ديگ خورده است و شايد اين آخرين باری باشد که رژيم بتواند امکان اصلاح پذيری خود را به اذهان ساده تلقين کند. و نيز يقين دارم که چندی از اعلام نتايج انتخابات نگذشته، متأسفانه، دوران تلخ ديگری از سرخوردگی ها و مأيوس شدن ها آغاز خواهد شد و اين بار هم، يک تن از اين چهار نامزد، وظيفهء تاريخی «خيانت به اميد» را بر عهده خواهد گرفت و جامعه را با واقعيت بن بست بی روزنهء رژيم ولايت فقيه بيش از پيش آشنا خواهد کرد.
اما، در عين حال و بر اساس اين برداشت ها، فکر می کنم که ديگر می توان بروشنی ديد که چگونه فرصتی تاريخی برای نيروهای مخالفی که دربارهء اصلاح پذيری رژيم دچار هيچگونه توهمی نبوده، و يا اگر بوده اند اکنون ديگر نيستند، فرا رسيده است تا، اگر عاقل و موقع شناس باشند، به فردای ايرانی بدون حکومت اسلامی بيانديشند و بوظايف خود در قبال آن آگاهی يابند.
اما اگر چنين شود، طبعاً، پرسش اساسی همهء ما مخالفان ريشه ای حکومت اسلامی آن خواهد بود که روند کار را از کجا بايد آغاز کرد؟ برای يافتن پاسخی بدين پرسش بيان مقدماتی ضروری است.
بنظر من، يکی از مشکلات مخالفان ريشه ای رژيم آن است که، هم خود و هم گردانندگان حکومت، آنها را با عنوان «برانداز» معرفی می کنند و، از آنجا که «برانداختن»، در فرهنگ ما، طعمی از تخريب و بوئی آلوده به باروت و خون دارد، مردم از شنيدن اين واژهء دچار ترس می شوند. يعنی، براندازی در تصور ما ايرانيان همواره با تصور اعمال خشونت همراه بوده است. حتی وقتی حافظ می گويد که: «اگر غم لشگر انگيزد، که خون عاشقان ريزد / من و ساقی بهم سازيم و، بنيادش براندازيم» نمی توانيم در اين «بنياد برانداختن» خشونت و شورش و انقلاب را نبينيم و از نتايج آن در نگرانی و ترس فرو نرويم؛ بخصوص که از سی سال پيش، نکبت آن «انقلاب شکوهمند!» را در همهء ابعاد زندگی خويش به دوش کشيده ايم.
و من، به همين دليل، فکر می کنم نخستين گام برای نيروهای مخالف ريشه ای حکومت اسلامی که فکر می کنند می توان از راه های بدون خشونت، و بی تلفات، نيز به مقصود رسيد آن است که با روشنی تمام دلايل پرهيز از استفاده از واژهء «براندازی» را توضيح دهند و چگونگی روش های بدون خشونت را نيز بيان دارند. من البته می دانم که سال هاست در بارهء روش های مبارزهء بدون خشونت، مثلاً نافرمانی مدنی، سخن گفته شده است و قصد تکرار آن ها را ندارم بلکه می خواهم توضيح دهم که در اين ميان «حلقهء مفقود» چيست و چگونه می شود آن را يافت و، در نتيجه، کنار گذاشتن واژهء «براندازی» را نخستين گام در اين راه می دانم. اما اين کار نبايد هيچگونه شبهه ای را در مورد عزم مبارزان در پايان دادن به کار حکومت اسلامی موجب شود. پيشنهاد من استفاده از واژهء «انحلال طلبی» (dissolutionism) است که اگرچه در انگليسی کاربرد ادبی ـ اجتماعی خاصی هم دارد اما نيت کوشندگان را در ايجاد مقدمات و ملزومات «انحلال» يک حاکميت بخوبی بيان می دارد. «انحلال طلبی» لزوماً نه دعوت به خشونت و خونريزی است و نه تبليغ قيام مسلحانه يا، اگر نشد، با بيل و کلنگ و پنجه بکس بجان هم افتادن! «انحلال طلبی»، در زندگی روزمره هم، همواره راه حلی برای از ميان برداشتن مشکلات از راه های کم خرج، بی تشنج و آسودگی آور محسوب می شود. ما، از ديدگاهی حقوقی، ازدواجی به اختلاف کشيده را از طريق طلاق «منحل» می کنيم؛ يا يک شراکت به سرانجام خوب و سودآور نرسيده را به روند «انحلال» می سپاريم. هدف از «انحلال»، رفع تنش ناشی از دست رفتگی مشروعيت، و بازگرداندن زندگی به ضرباهنگ آرام و دلپذير بالقوهء آن است.
اما نکته در اين است که «انحلال» بخودی خود ممکن نمی شود و هميشه طرفين اختلاف بايد بتوانند «وضعيت جانشين وضع موجود» را مجسم کرده و جايگاه و عاقبت خود را در آن تشخيص دهند. و اين «وضعيت جانشين» تنها در يک پديده متجلی می شود و آن همان چيزی است که اغلب با نام مستعار «آلترناتيو» به فکرها می آيد. يعنی، طرفين هر دعوا اگر نتوانند آلترناتيو دعوا را مجسم کنند نمی توانند به پايان دعوا نيز بيانديشند و، آنگاه، با استمرار اختلاف، گرفتار آمده در يک دور باطل، همهء انرژی هاشان را تلف شده و تجربه هاشان را به ناکامی های اغلب خشونت آميز کشيده می يابند.
و درک من از اوضاع کنونی کشور آن است که ديگر هنگام ايجاد «آلترناتيو انحلال طلب» ـ که بتواند راه های طلاق و انحلال منطقی حکومت اسلامی را جستجو کرده و بيافريند ـ از راه رسيده است؛ چه سر دمداران اين حکومت اين نکته را بفهمند و چه باور نکنند.
در عين حال، تجربه نشان داده است که خود «ما» هم ممکن است دچار تصوری اشتباه آميز ما مفهوم و ماهيت «آلترناتيو انحلال طلب» شويم و اين امر موجب گردد که در راه ايجاد آن دست بکار نشده و دچار ترديد شويم. اين اشتباه از آن رو شکل می گيرد و فعال می شود که اغلب فکر می کنيم، برای انحلال وضع موجود، ما به «يک» آلترناتيو احتياج داريم که بتواند همهء نيروهای گوناگون را زير چتر خود گردآوری کند؛ و چون می بينيم که اختلافات مابين نيروهای سياسی مخالف حکومت اسلامی عميق تر و گسترده تر از آن است که بتوانيم به يک چنين «وفاق ملی» برسيم، در پايان هرگونه کوشش مختصر خود، با نوميدی و سرخوردگی کار را رها کرده و به گوشه های انزوای شخصی يا گروهی (حتی باشگاهی ـ خانقاهی) ی خود می خيزيم؛ بی آنکه از خود پرسيده باشيم که بمطابق کدام منطق تنها بايد به آلترناتيو يگانه ای انديشيد که، از همان آغاز کار، مورد توافق همهء نيروهائی باشد که ـ می دانيم ـ فقط در مخالفت با حکومت اسلامی با يکديگر اشتراک نظر دارند؟ و چرا نبايد هر گروهی که خود را شايستهء ادارهء يک کشور می داند به فکر اين نباشد که خود را برای آن چنان روز ظاهراً محالی آماده سازد که، باز بقول حافظ، «گوی توفيق و کرامت» در ميان افکنده باشند و از «سواران» خبری نبوده و «کس به ميدان در نیامده باشد».
اگر وضعيت کنونی کشورمان را با وضعيت سی سال پيش آن بسنجيم می بينيم که در آن روزگار ده ها سازمان و تشکيلات سياسی وجود داشتند که هريک دارای رهبران، ساختاری حدوداً منسجم، و برنامهء کار (که البته در آن روزها بيشتر تقريرات ايدئولوژيک بود تا برنامه) بودند و می توانستند خود را آلترناتيو رژيم سلطنتی بدانند. حال آنکه امروز هيچ جمع «منسجم» و «با برنامه» ای وجود ندارد که واقعاً به توانائی های خود مطمئن بوده و قبول داشته باشد که می تواند زمام امور کشور را، بدون شورش و بلوا و خونريزی، تحويل بگيرد و، در عين حال، بديل مهندس بازرگان نباشد که می گفت «دولت را مثل يک سينی داغ به دست ما دادند!» اين واقعيتی است که تشکلات کنونی ما يا منسجم نيستند و يا برنامه ندارند. مثلاً، از يکسو جبههء ملی ايران را می بينيم که در پی تجربهء ضرربار شرکت در انقلاب اصول و برنامه های نوينی را برای خود قائل شد اما همواره فقدان انسجام سازمانی در آن کارش را به بی عملی کشاند و، از سوی ديگر، سلطنت طلبان و پادشاهی خواهان را می بينيم که روزگاری عملاٌ حکومت را در دست داشتند و اکنون هم خود را زير پرچم آقای رضا پهلوی می بينند. با اين همه، آنها نيز جز شخص آقای رضا پهلوی دارای هيچ پشتوانهء تئوريک و سازمان منسجم و برنامه داری نبوده و اغلب به احتجاجات کلی تئوريک بسنده می کنند. شايد تصور شود که تشکلی همچون حزب مشروطهء ايران از اين نقص بری است. اما آنها نيز بی اشتهائی خود برای دستيابی به قدرت را اعلام داشته و از عضويت در صفوف «آلترناتيو آفرينان» خارج شده اند. اعلام موافقت اين حزب با شرکت در انتخابات نيز قدم ديگری در راه خروج از زمرهء اپوزيسيون انحلال طلب حکومت اسلامی است؛ حال آنکه آقای رضا پهلوی صراحتاً شرکت در انتخابات را امری بی معنا و محتوا اعلام داشته است.
و پيش از آنکه به من اعتراض شود که چرا تشکلی همچون شورای ملی مقاومت (با هستهء مجاهدين) را در اين معادله از قلم انداخته ام، بگويم که اتفاقاً نه تنها اين تشکل نيز نه تنها يکه خواه و تنهابين بوده و از پيش تکليف نوع رژيم را هم معين کرده است بلکه تا گلو در ايدئولوژی اسلامی مجاهدين فرو رفته است و تا چنين است امکان گذر از انحصار طلبی برايش ممکن نخواهد بود. بحث دربارهء ديگر نکات مربوط به اين تشکل را به فرصتی ديگر موکول می کنم و اميدوارم که آنها نيز متوجه شرايط کنونی سياسی کشورمان شده و بسوی تبديل شدن به يک «دولت سايهء سکولار و دموکرات» حرکت کنند. من، بر خلاف تصور بسياری از آنها، اصلاً معتقد نيستم که در آيندهء ايران اسلاميت مجاهدين و روسری خانم رجوی می تواند برای تشکل سياسی (و نه نظامی) ی آنان کارساز و «رأی آور» باشد.
بهر حال، ديدگاه جامعه شناسی داشتن برنامه (چه درست باشد و چه غلط) خود می تواند به انسجام نيز بيانجامد. مثلاً، اگر به جريان انقلاب 57 و حوادث بعد از آن بنگريم می بينيم که وجود برنامه (حتی در معنای ايدئولوژيک آن) موجب شده بود که که افراد در ذهنيت خود احساس توانائی قبول مسئوليت کنند. صحت اين نظر را تجربه به ما نشان داده است: اگرچه بسياری از آنچه انقلابيون مسلمان در دوران انقلاب مطرح کردند اکنون اموری ضدبشری، احمقانه و ورشکسته محسوب می شوند، اما در آن روزگار انقلابيون مزبور با اعتقاد به اينکه برنامه ای دارند جرأت کردند حکومت را در دست بگيرند، تصفيه کنند، اقتصاد اسلامی براه اندازد، انقلاب فرهنگی کنند، اقتصاد دولتی زمان جنگ را سامان دهند و... و اين سخن با غافلگيری مهندس بازرگان در تضاد نيست، چرا که در گرماگرم همان انقلابی که اعضاء تهضت آزادی نخست کابينه اش را تشکيل دادند جمع آنها نه «انقلابی» بود و نه «برنامه» داشت و نمی توانست جز غافلگيری سرگذشت ديگری را تجربه کند؛ با اين ملاحظه که غافلگيری هميشه به مورد سوء استفاده قرار گرفتن و سپس به دور انداخته شدن می انجامد.
پس، بيائيد فکر کنيم که فردای آرزوئی ما از راه رسيده است، رفراندومی انجام شده و شکل و ساختار رژيم آينده هم تعيين گشته است و دموکراسی (در هر دو صورت جمهوری يا پادشاهی تشريفاتی و بی مسئووليت) در کشور مستقر شده و آحاد ملت به «بازار خريد سياسی» آمده اند تا حرف ها و وعده ها را بشنوند و از بين آنچه به آنها ـ در فضائی باز و آزاد و پر از بحث و گفتگو ـ عرضه می شود، آن گروه و برنامه ای را برگزينند که تصور می کنند بيشتر به گرفتاری ها و دردهای آنان خواهد رسيد. آنگاه کمی به اطراف خود نگاه کنيم و ببينيم که کدام گروه خود را برای اين چنين روزی آماده کرده و از حد شعارهای عام و تجريدی، همچون حفظ تماميت ارضی و اعمال حاکميت ملی و ايجاد حکومتی سکولار و پاي بند به حقوق بشر، فراتر رفته است؟
پاسخ اين جستجو، بنظر من، سخت منفی خواهد بود. حتی، فکر می کنم که در داخل کشور هم چسبيدن احزابی همچون مشارکت و ،مجاهدين انقلاب و، ملی ـ مذهبی ها و، ده ها حزب و گروه کوچک و بزرگ ديگر به کليت حکومت اسلامی و نيانديشيدن به براندازی و انحلال آن، بدان خاطر آن است که آنها حيثيت و ماهيت خود را از انقلاب اسلامی می دانند و، در نتيجه، نمی توانندخود را بعنوان يک تشکل «ملی» که می تواند برای حکومت ولايت فقيه «آلترناتيو» بسازد و مطرح کند ببينند. آنها همگی، در سطح ايده و برنامه، خود را از فکر کردن آسوده ساخته و به قانون اساسی و ساختار فعلی حکومت چسبيده اند و، به همين لحاظ هم، از ترس آنکه در فردای رفتن حکومت اسلامی از آنها نيز اثری بجا نخواهد ماند، اکنون چيزی جز مشاطهء حکومت اسلامی نيستند.
اما، در همين پيوستگی نيز، هر قدم کوچکی در راه داشتن چهره های مشخص و برنامه های معين می تواند وضعيت يک گروه وابسته به حکومت را نيز تغيير دهد و به آن تشخص بخشد. مثلاً، ببينيد که چگونه تصميم آقای کروبی بر اينکه، پيش از انتخابات، آقای کرباسچی را بعنوان معاون اول خود انتخاب کند به چند و چون کابينه ای که ممکن است به رياست او تشکيل شود جسميت و معنائی ملموس تر از بقيه بخشيده است. حال آنکه تاکنون در هيچ انتخابات رياست جمهوری در ايران کسی جز نامزدها مطرح نبوده اند و، مثلاً، کسی نمی توانسته حدس بزند که وزرای آقای احمدی نژاد چه کسانی خواهند بود، سابقه و عملکردشان چه بوده است و غيره... نامزدها هم، با توجه به اينکه می دانسته اند چيزی جز کارگزار مصالح رژيم نخواهند بود تنها به دادن وعده هائی حداقلی اکتفا می کرده اند.
در کنار خطا بودن تصور لزوم يک «الترناتيو يگانه و فراگير»، لازم است که از يک اشتباه فاحش ديگر نيز اجتناب شود. من خود، حدود يک سال پيش، در يکی از جمعه گردی هايم به نام «تأملی در مقولهء آلترناتيو» توضيح دادم که چرا فکر می کنم نبايد روند «آلترناتيو سازی» را در قالب ايجاد «رهبری» نگريست و ضروری است که از آن استباطی بعنوان «دولت سايه» داشت. که، از نظر ضرورت های عملی، ايجادش بر فراهم ساختن «دستگاه رهبری» اولويت دارد.
اکنون، خوشبختانه، می بينم که عنايت به مسئلهء ايجاد آلترناتيوی در قالب «دولت سايه» (و نه «دولت موقت»، که بيشتر با مقولهء «براندازی» تناسب دارد) در مقطع حساس کنونی، و آن هم در داخل کشور، شکلی جدی بخود گرفته است و حتی در هفتهء گذشته در بيان يکی از شخصيت های سياسی ايران (آقای مهندس کورش زعيم) و از قول «ما» ئی که متأسفانه هنوز معلوم نشده بود افرادش چه کسانی هستند، خوانديم که «ما، مانند یک دولت سایه، بر همهء عملکرد نظام تا روز پایانش نظارت خواهیم داشت و آنچه درست است [را] به مردم اعلام خواهیم کرد».
بنظر من، در شرايط کنونی ايران و جهان، اعلام موجوديت يک «دولت سايه» گامی بلند و منطقی برای دور شدن از خشونت القائی «براندازی» و نزديک شدن به «انحلال طلبی» منطقی و قانونی است. چرا که، در ظل اينگونه ساختارهای سياسی، دور هم نشستن عده ای و کوشيدن برای ايجاد يک «دولت سايهء انحلال طلب» (که معنای دقيق «آلترناتيو» واقعی است) کار را بر حکومت يکه خواه سرکوبگر که به دنبال بهانه می گردد مشکل می سازد. تشکيل «دولت سايه» نه می تواند به توطئهء براندازی تعبير شود، نه بر خلاف قانون اساسی است و نه قابل تعقيب جزائی و لذا، حتی در يک حکومت بی قانون همچون جمهوری اسلامی هم، در انظار عمومی و بين المللی، بخاطر هزينه ای که تنگ گرفتن بر آن برای حکومت در بر خواهد داشت، می تواند آفرينندهء منطقهء امنی باشد که عموماً تشکلات رزمنده با حکومت و برانداز نمی توانند به آن دست بيابتذ.
اما، در آنچه آقای زعيم، البته بصورتی دست و پاشکسته و مبهم، مطرح کرده بودند نکاتی اساسی در مورد دولت سايه يا ناگفته مانده و يا با تعبيراتی نادقيق توضيح داده شده بود. مثلاً، آيا مهمترين يا اولين وظيفهء « دولت سايه» ـ در کلام آقای زعيم ـ «نظارت بر همهء عملکرد نظام تا روز پايانش» است؟ آيا اين اولويت دادن به «نظارت» خودبخود دولت سايه را حداکثر به منتقد غرغروی حکومت تبديل نمی کند؟ حال آنکه يک «دولت سايه» وقتی پديد می آيد که گروهی بتوانند برنامه های عملی خود را هم برای انحلال حکومت نشسته در قدرت و هم برای ادارهء کشور در فردای انحلال آن به مردم ارائه دهند.
نکتهء مهم ديگری که آقای زعيم به آن توجه نکرده اند لزوم نداشتن ادعای يکه بودن است. «دولت سايه» ی تشکيل شده بوسيلهء گروهی از آدميان همفکر نمی تواند تنها آلترناتيو و يگانه گزينه برای مردم باشد بلکه تشکلی در درون يک ساختار حزب گونه محسوب می شود که خود را برای ايستادن در برابر مردم و اعلام برنامه آماده می سازد و، در نتيجه، نمی تواند اعلام کند که «آنچه درست است [را] به مردم اعلام خواهیم کرد». هيچ دولت سايه ای نماينده و فهم کننده و توضيح دهندهء مطلق «آنچه درست است» نيست بلکه می تواند اعلام دارد که «در تصور ما آنچه درست است چنين است» و قضاوت و انتخاب را به مردم واگذارد.
اما همين تصور يکه بودگی است که موجب می شود در متن آقای زعيم هم اين دولت سايه، پيشاپيش، حتی به تعيين نوع حکومت هم بپردازد و، بجای آنکه خود را بعنوان يک تشکل جمهوری خواه بشناساند، بصورت قاطع اعلام کند که نوع حکومت آيندهء ايران «جمهوری» خواهد بود؛ و، از اين طريق، بصورتی تلويحی بخواهد هم از ابتدا رقبای احتمالی خود را از ميدان بدر کند و، بصورتی ناگزير، دموکراسی را، در همان قدم اول، قربانی يکه خواهی خود سازد.
نمی دانم لازم به توضيح است که من خود را عميقاً جمهوری خواه می دانم و سلطنت موروثی و بی محدويت زمانی را نهادی بی فايده و اغلب مضر می دانم. اما فکر نمی کنم که ملت ايران هرگز فرصت آن را يافته باشد که نظر عمومی خود را در مورد «انحلال سلطنت» اعلام بدارد. در واقع، هرکس هم که اين «انحلال» را به استناد رفراندوم 12 بهمن 58 امری انجام شده تلقی کند نخست بايد بپذيرد و اعلام کند که آن رفراندوم غير دموکراتيک و غير عادی را (چه در اجرا و چه در نتيجه) قبول دارد.
البته، در پی انتشار پيشنهاد آقای زعيم، بيانيهء اعلام موجوديت «همبستگي براي دمكراسي و حقوق بشر در ايران» نيز منتشر شده است که در زير آن نام اشخاص متعددی (که دو سه تن از آنان بلافاصله پس از انتشار اعلاميه، شراکت خود در اين «همبستگی» را تکذيب کرده اند!) بجشم می خورد و از آقای زعيم هم بعنوان يکی از اعضاء مؤسس و «دبير سياسی» اين تشکل نام برده شده است و، در نتيجه، صدور اين بيانيه می تواند اين تصور را به ذهن متبادر کند که تشکل جديد همان «دولت سايه» ای است که آقای زعيم قبلاً از آن سخن گفته و در سخن خود از آن «ما» ی مبهم استفاده کرده اند.
من صميمانه اميدوارم که چنين باشد و اين اجتماع جديد از آدميان شجاعی که بپا خواسته اند تا انحلال حکومت اسلامی را متحقق ساخته و امکان حکومتی سکولار، دموکرات و تابع حقوق بشر را برای کشورمان به ارمغان آورند بتواند براستی و درستی و شفافيت تمام و با داشتن «ذهنيت دولت سايه» بکار مشغول شود و در عمل ثابت کند که نه غير دموکرات است و نه بسنده کننده به شعائری که با عنوان «اصول کار» خود برگزيده است و قصد دارد به برنامه ريزی های تفصيلی و عملی برای حل مشکلات کشور بپردازد. نيز اميدوارم که اين تشکل بصورتی علنی اعلام بدارد که انحصار طلب نيست و می خواهد و دوست دارد که، در ميدان تصميم گيری های ملی، رقيبان و «آلترناتيو» های ديگری داشته باشد و، در نتيجه، ادعای «رهبری» بلامنازع جنبش سراسری «انحلال طلبی» را نکند. در واقع آن رهبری تنها در پی ائتلاف آلترناتيو سازان می تواند بخود شکل عملی بگيرد.
در عين حال، وجود تشکل های واجد «دولت سايه» با اشخاص معين و مشخص، اين امکان را پيش می آورد که گروه های مزبور بتوانند، در مقاطعی از کار خود، بر سر اصولی کلی و قابل قبول همگانی با يکديگر ائتلاف کنند. تجربهء سی سالهء اخير بخوبی به ما نشان داده است که در فقدان اينگونه تشکلات علنی و با برنامه، و در بسنده کردن به «اشخاص منفرد»، نمی توان در را بر ايجاد وفاق ملی گشوده و راه را بر پيروزی يک جنبش انحلال طلب هموار ساخت.
من با آنان که همچنان بکار چريکی و مبارزهء مسلحانه و زندگی مخفی و استفاده از نام های مستعار معتقدند کاری ندارم، و فکر می کنم که اتفاقاً تنها ضامن بقای تشکلات سياسی (حتی در حد «اطاق های فکر») وجود چهره های مشخص و قابل شناسائی است. به همين دليل نيز اعتقاد دارم که آقای رضا پهلوی نيز تا زمانی که گروهی معين و مشخص را به دور خود جمع نکرده و يک «دولت سايه» را به مردم معرفی نکرده باشد، همچنان همهء معايب ديگر سياستمداران ايرانی را با خود حمل خواهد کرد، و در عين اينکه خواستار «رهبری» کل اپوزيسيون خواهد بود، وقتش را به مصاحبه و سخنرانی های دلگشا اما دور افتاده از عمل و اجرا تلف خواهد کرد.
و اجازه دهيد سخنم را با اين جملهء مشهور از ژنرال داگلاس مک آرتور آمريکائی به پايان برم که می گفت: «در دنيا چيزی به نام اطمينان قطعی وجود ندارد؛ اما دنيا پر از فرصت های قابل تحقق است، اگر ما قابليت درک و آمادگی استفاده از آنها را داشته باشيم».

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]