PEZHVAKEIRAN.COM آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی
 

آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی
اسماعيل نوری‌علا

پريروز با يکی از آشنايانم، که چندين بار با من در اين بحث کرده بود که بايکوت کردن انتخابات اشتباه است، تلفنی گفتگو می کردم و می گفتم که آنچه با تقلب انتخاباتی و دفاع رهبر از آن رخ داد تاريخ ما را دو سه دهه جلو انداخته، رژيم را از مشروعيت تخليه کرده و چهرهء کريه حکومت ايدئولوژيک را آشکار ساخته است. وقتی به پايان سخنان هيجان زدهء خود در مورد رستاخيز غرور آفرين مردم شرافتمند وطنمان رسيدم، مخاطبم، طعنه زنان، گفت: «فلانی، می بينی شرکت مردم در انتخابات چه زلزله ای آفريده و حکومت اسلامی را چگونه تا لبهء سقوط برده است؟ انصاف بده؛ اگر مردم بجای حرف ما به توصيهء شماها عمل کرده بودند و انتخابات بوسيلهء اکثريتی از مردم بايکوت شده بود اين وقايعی که تو با هيجان از آن سخن می گوئی اصلاً رخ می داد؟»
از حرفش دلم گرفت. راستش را بگويم، انتظار اين همه «وقاحت» را نداشتم: آدمی محاسبهء غلطی بکند، مجری سناريوی حريف اش بشود، و بعد هم که بخاطر آن اشتباه محاسبه عده ای را به کشتن و زخمی شدن داد، تازه مدعی شود که «انقلاب کنونی!؟» نتيجهء تشويق او برای شرکت مردم در انتخابات بوده است! در واقع، اين جور اشخاص متخصص آنند که هر اتفاق مثبت غير منتظره ای را به حساب خودشان واريز کنند، بی آنکه در حدوث آن نقشی سازنده و عامدانه و عاقلانه داشته باشند.
آن روز آشنای قديم من آنگونه سخن می گفت که گوئی «ريش سفيدان اصلاح طلبی» (همراه با مشاوران توده ای شان) نشسته اند، پيشاپيش «نقشهءکودتای انتخاباتی» ی دشمن را روی ميز پهن کرده اند و زيرک ترين شان به بقيه گفته است که: «دوستان ببينيد؛ ما خبر داريم که نظامی های دولت پادگانی قصد دارند در اين انتخابات دست به تقلب زده و با يک کودتای انتخاباتی احمدی نژاد را سر کارش نگاه دارند. حال ما دو راه در پيش داريم، يکی اينک در انتخابات شرکت نکنيم، که اين کار دست آنها را باز می گذارد تا کاری را که می خواهند با خيال راحت انجام دهند، يکی هم اينکه کوشش کنيم بيشترين مردم را به پای صندوق های رأی بکشانيم. آنگاه، وقتی کودتا انجام شد، اعلام نتايج چنان مردم را عصبانی خواهد کرد که خواهند ريخت توی خيابان ها، کشته و زخمی خواهند داد، و با به کرسی نشاندن نظرشان ما را به قدرت خواهند رساند». و حالا، اين آقا از آن طرف سيم تلفن، در حاليکه لرزش لب ـ خندی فاتحانه را می توان از صدايش حدس زد، طعنه زنان مشغول ريختن نتايج شورش مردم فريب خورده و عصبانی به حساب خود و رفقايش بود.
با دلخوری گوشی را گذاشتم و در دل گفتم: «امثال اين آشنای اصلاح طلب من فراوانند، پس بهتر است جوابش را در جمعه گردی اين هفته بدهم که همدلان و مخالفانم نيز اين پاسخ را بشنوند». اما تا اين جمعهء تلخ از راه برسد، عصبانيتم فروکش کرده و جای خود را به اندوهی دلشکن و سنگين داده است. پس، بجای پرداختن به پاسخی هيجانی به امثال آن آقا، اجمالاً چند نکته ای را می نويسم، لابد برای اينکه ناکام از دنيا نرفته باشم!
1. واقعيت قطعی آن است که نه موافقان و نه مخالفان بايکوت انتخابات، هيچکدام، دست دولت پادگانی و ولی فقيه را نخوانده بودند. ما بايکوتی ها می گفتيم که نظام خواستار شرکت گستردهء مردم است تا «پايه های مردمی» ی خويش را به رخ جهانيان بکشاند و برايش هم فرقی نمی کند چه کسی از صندوق های رأی بيرون آيد، چرا که هر چهار کانديدا را خود دست چين کرده است، و، پس، بايد با امتناع از رأی دادن، اين «پايهء مردمی» را هرچه ضعيف تر کرد. موافقان شرکت در انتخابات اما يقين داشتند که اگر مردم به صورتی گسترده در انتخابات شرکت کنند، نامزد آنها (موسوی يا کروبی) احتمالاً در دور اول و قطعاً در دور دوم احمدی نژاد را از اريکهء قدرت پائين خواهد کشيد. در عمل اما ماجرا بصورت غافل گير کننده ای به پايان موقت خود رسيد.
2. همهء نظرات اصلاح طلبان (از جمهوری خواهان و حزب توده و اکثريت گرفته تا اشخاص منفردی همچون آقای عليرضا نوری زاده) بر حول همين باور شکل گرفته بود: خلع يد از احمدی نژاد تنها با شراکت حداکثری ممکن است. از نظر من، در نزد بسياری از اين افراد حتی از ميدان بدر بردن احمدی نژاد تا جائی جالب بود که نتيجه اش پيروزی کانديدای خودشان (موسوی يا کروبی) باشد چرا که برنده شدن کانديدای چهارم (رضائی) حاصلی برای آنها نداشت. اما آنها، عمداً، جای اولويت بقدرت رسيدن اصلاح طلبان را با به زير کشيدن احمدی نژاد عوض کرده و خود پشت اين شعار دوم پنهان شده بودند تا توانسته باشند «شراکت حداکثری» مردم را با (سوء) استفاده از نفرت مردمان از احمدی نژاد موجب شوند.
3. آنها آنچنان به صحت تاکتيک ها و استراتژی خود اطمينان داشتند که حتی لحظه ای هم به اين واقعيت آشکار مشکوک نشدند که چرا دولت پادگانی گشت های امر به معروف ونهی از منکر خيابانی خود را جمع کرده، استاديوم های ورزشی را براحتی در اختيار اصلاح طلبان قرار داده، فيلم های تبليغاتی شان را با دست و دلبازی پخش می کند، روزنامه ها و سايت هاشان را آزاد گذاشته که هر چه دلشان می خواهد بنويسند، و به چاپخانه ها و دفتر گرافيست ها آزادی داده تا هرچه را می خواهند طراحی و چاپ و منتشر کنند. و حتی (لابد بعلت تأثيرپذيری از انتخابات اوباما!) تن به برقراری مناظرهء بين کانديداها داده است. اصلاح طلبان ـ با فرصت طلبی هميشگی خود ـ فقط کوشيدند از اين همه امکان (و البته امدادهای غيبی مختلفی که به آنها شد و تبذيل و تبذير آن همه پول را ممکن ساخت) استفاده کرده و کانديداهای خود را تبديل به قهرمانان ملی کنند. بد نيست نگاهی به تفسيرهای آنان در فردای مناظرهء موسوی و احمدی نژاد بياندازيم تا ببينيم که آنها چگونه توضيح می دادند که مناظرهء تلويزيونی اين امکان را فراهم آورد تا مردمان کانديدای آنها را با احمدی نژاد مقايسه کنند تا ببينند که، در برابر آن لات بی سر و پا، کانديدای خيلی «هنرمند و روشنفکر!» آنها چقدر آقا و با وقار است. آنها چارقد مشکی خانم موسوی را رنگی کردند، از آقای موسوی خواستند که دست ايشان را بگيرد، آقای خاتمی را هم آوردند تا مردم مطمئن شوند موسوی همان خاتمی است ـ اما کت شلواری، روشنفکر، هنرمند، مدير و مدبر... آنها «انقلاب سبز» به پا کردند و به دخترها و پسرها مزهء گوشه ای از فردای شاد و آبادی را که ميرحسين، با يک ياحسين، برايشان می ساخت چشاندند. هدف شان روشن بود: شرکت حداکثری مردم برای شکست دادن احمدی نژاد و بقدرت رسيدن مجدد اصلاح طلبان.
4. اکنون اصلاح طلبان ايراد می گيرند که رهبر قبل از تمام شدن خواندن آراء به احمدی نژاد تبريک گفته است؛ و يادشان می رود که، در نيمهء راه جمعه شب 22 خرداد، نخست آقای موسوی بود که منتظر پايان شمارش آراء نشد و در دفتر ستادش جلسه مطبوعاتی براه انداخت و اعلام داشت که رئيس جمهور شده است. آنها اگر کودتای دولت پادگانی را حدس زده بودند اينگونه مطمئن و مغرور عمل نمی کردند. در واقع همان شوکی که در صبح شنبه 23 خرداد بر مردم ايران وارد شد ابتدا ستاد کانديداهای اصلاح طلب را به غش و ضعف کشاند؛ آنگونه که تا بلند شدن فريادهای اعتراضی مردم واقعاً نمی دانستند که در برابر اقدام غافلگير کنندهء رهبر و شورای نگهبان چه بايد بکنند. آنها برای چنين اتفاقی هيچگونه نقشه و برنامه ای نداشتند، چون اين حرکت را پيش بينی نکرده اند. نه اينکه ندانند دولت در انتخابات تقلب خواهد کرد بلکه با اين اطمينان که «شرکت حداکثری مردم» تفاوت آراء را چنان بالا می برد که انقلاب هم در نتيجهء نهائی مؤثر نخواهد بود.
5. اما واقعيت آن است که آنها، در 22 خرداد 88، بيشترين و شايد آخرين خدمت خود را به حکومت ولی فقيه کرده بودند و آن کشاندن 41 ميليون ايرانی به پای صندوق های رائی بود که رهبر حکومت و نيز رفسنجانی (که اکنون بعنوان رقيب او مطرح است) مکرراً اعلام داشته بودند فقط برای اثبات مشروطيت رژيم ولايت فقيه برقرار شده است. به اين سخنان رفسنجانی در نماز جمعهء دو هفته قبل از انقلاب توجه کنيد: «مطمئن باشید روزی که اعلام شود بیش از هفتاد درصد مردم در پای صندوق های رای حضور یافته اند نظام جمهوری اسلامی ایران چند پله معتبرتر می شود و دشمنانی که با حسادت در پی ایجاد فاصله میان مردم، مسئولان و نظامند با مشاهده شرکت گسترده مردم در انتخابات خاکستر یاس بر سرشان ریخته خواهد شد... مجموعه آرای مردم سرمایه عظیمی است که مایه اعتبار و عظمت جامعه می شود و شاخص های جوامع معتبر جهان، میزان حضور مردم در انتخابات است. حضور کسانی که کشورشان و انقلاب را دوست دارند در عرصه با عظمت انتخابات موجب یاس و نا امیدی دشمنان داخلی و خارجی می شود. حضور گسترده مردم در پای صندوق های رای موجب خواهد شد تا هر دولتی که با پشتیبانی مردم انتخاب شود با اراده و قاطعیت بهتری بتواند خدمت کند و مردم نیز حامی آن دولت هستند؛ کارشکنی نمی کنند و از تصمیمات مسئولان دفاع خواهند کرد. بطور قطع بدون حضور مردم و اراده آنان حکومت اسلامی محقق نمی شود... حضور مردم در همه عرصه ها کارساز و مشروعیت دهنده است. پایهء انقلاب و اعتبار جهانی و داخلی، استحکام نظام و منافع فرد فرد مردم در گرو حضور در عرصه انتخابات است».
بعبارت ديگر، از پيش کاملاً روشن بود که هر رأی افکنده شده در صندوق به معنی کوشش برای انتخاب رئيس جمهور نيست و نخست به معنی تجديد بيعت با ولايت فقيه و قانون اساسی جمهوری (؟!) اسلامی و نظارت استصوابی شورای نگهبان آن محسوب می شود و، سپس، رأئی است برای کسی است از ميان منتخبين شورای نگهبان که رآی دهنده نامش را بروی ورقهء رأی نوشته است. بنا بر اين، اکنون هم هرگونه اعتراض گسترده به نتايج انتخابات، و تقلب دولت پادگانی در آن، اين «واقعيت» را منتفی نمی کند که براستی 41 ميليون ايرانی، با ارادهء شخصی، بدون زور و اجبار و به طيب خاطر، صبح جمعه 22 خرداد از خانه بيرون آمده، به حوزه های اخذ رأی رفته، شناسنامه و کارت ملی خود را داوطلبانه در اختيار مأموران وزارت کشور دولت پادگانی قرار داده، و با خوشحالی و افتخار تمام انگشت خود به مرکب ممهور کرده و آن را برخ تمام دوربين های جهان کشانده اند. شرکت در انتخابات، شرکت در يک سری مفروضات و روندها است که تنها انتهای آن به دادن رأی به نام يک کانديدای دست چين شده می انجامد. مخالفان بايکوت انتخابات مجدانه کوشيدند تا مردم در اين «بيعت گيری» شرکت نکنند و در کارشان موفق نشدند.
6. در واقع اگر کانديدای اصلاح طلبان برنده اعلام شده بود، همه چيز به وفق مراد پيش رفته بود و هم حکومت و هم اصلاح طلبان به کام دل خود رسيده بودند. اين نکته را می توان در نامهء «کمیتهء صیانت از آرای مهندس موسوی» به شورای نگهبان به روشنی ديد؛ آنجا که می گويند: «چنانچه هشدارها و تذکرات قبلی نادیده گرفته نمی‌شد و مقامات مسئول، وظیفهء قانونی خود را در رفع اشکالات عدیده‌ای که در مرحلهء "قبل"، "حین" و "بعد" از انتخابات به آنان اعلام گردید، انجام می‌دادند، امروز نظام جمهوری اسلامی و کشور ایران به عنوان مهد مردم‌سالاری دینی و الگوی بی‌رقیب توسعهء سیاسی جهان اسلام، سرخط اخبار سیاسی جهان بود، نه به عنوان کشوری که تظاهرات آرام مردم خود را تحمل نمی‌کند و با انواع تدابیر آن را به سمت تشنج و اغتشاش می‌برد». می بينيد که، از نظر اصلاح طلبان، حکومت اسلامی برای «اصلاح کردن خود» فقط کافی است که احمدی نژاد را بردارد و ميرحسين موسوی را بجای او بنشاند تا چنان الگوئی از دموکراسی در تاريخ جهان رخ کند که بقيهء حکومت های دموکراتيک تا سال ها انگشت به دهان بمانند.
7. اکنون هم علت اينکه اصلاح طلبان بر ابطال انتخابات و پس دادن رأی مردم اصرار داشته و می کوشند تا شعارهای معترضان را از اين حد بيشتر و گسترده تر نکنند نيز در همين واقعيت نهفته است. در انتخابات تقلب شده؟ بسيار خوب، پس بايد همهء راه های ممکن برای ابطال آن را آزمود. حد اعتراض نبايد جز نتايج اعلام شده امر ديگری را نشانه گيرد. والا، مگر تک تک کانديداها ـ علاوه بر پروندهء قطور سی ساله ای که در برپا داشتن و برپا نگاه داشتن حکومت ولايت فقيه دارند ـ در مبارزات انتخاباتی شان همگی به اعتقاد راسخ خود به قانون اساسی و ولايت فقيه و نظارت استصوابی صحه نگذاشتند؟ (حتی وقتی که، فريبکارانه، برانداختن نظارت استصوابی و تغيير «برخی؟!» از مواد قانون اساسی را هم در برنامه های خود اعلام می داشتند، در حالی که می دانستند رئيس جمهور قدرت انجام اين کارها را ندارد و اين شعارها فقط به درد خام کردن «مطالبه خواهان» می خورد!)
8. اما، اين اعتراض بعنوان عاملی برای تحريک مردم و کشاندن آنان به خيابان رفته رفته رنگ می بازد، بطوری که در طول اين دو هفته آشکار شده است که کانديداهائی می توانند با مشارکت مردم به اعتراضات خود ادامه دهند که بپذيرند هدف از اعتراضات ديگر تقلب در انتخابات نيست بلکه کل ساختار و کارکرد رژيم را در بر می گيرد. و اين همان نکته ای است که آقای رضائی آن را به روشنی در نامهء انصراف از اعتراض خود به شورای نگهبان توضيح داده است، آنجا که می گويد: «طبق روال قانونی، دغدغه‏ها و شکایات مربوط به انتخابات 22 خرداد را ـ که حماسه‏ای بی نظیر و نمود بارز مردمسالاری دینی در نظام مقدس جمهوری اسلامی بود ـ در روزهای گذشته به آن نهاد محترم، که مرجع رسیدگی قانونی به شکایات است، منعکس نموده و در این پیگیری نیز جدی بودم. اما با توجه به محدودیت زمانی، اکنون که وضعیت سیاسی - امنیتی و اجتماعی کشور وارد شرایط حساس و تعیین کننده‏ای شده که از نتایج انتخابات مهم‏تر می‏باشد، لذا وظیفه می‏دانم خود و دیگران را به کنترل وضعیت فعلی ترغیب نمایم و از آنجا که عهدی با خدای خود بسته‏ام تا همواره سربازی فداکار برای انقلاب اسلامی، رهبری و مردم باشم، بدینوسیله انصراف خود را از پیگیری شکایت‏های مطرح شده اعلام می‏دارم».
9. بدين ترتيب، از همان صبح شنبه 23 خرداد روشن شد که ولی فقيه و دولت پادگانی با حيله گری تمام، از طريق خام کردن اصلاح طلبان، توانسته اند بالاترين تعداد رأی دهنده در تاريخ حکومت اسلامی را به پای صندوق بکشانند (هدف نخست طرح) اما احمدی نژاد را در مقام خود ابقا کنند (هدف دوم طرح). يعنی، حاصل اشتباه محاسبهء و فرصت طلبی کودکانهء اصلاح طلبان، در کنار حيله گری موذيانهء حکومت پادگانی ولی فقيه، موجب شد که در صبح شنبه 23 خرداد دو نتيجه روشن باشد. يکی اينکه رژيم به هدف خود، حتی بسا بيشتر از آنچه انتظار داشت، رسيده و 41 ميليون ايرانی عاقل و بالغ به ساختار و کارکردهای آن رأی داده بودند و از آن پس هيچ کس نمی توانست در هيچ دادگاهی اين برگ برنده را از آن بگيرد. چرا که می گويد: «شما در انتخابات رئيس جمهوری برای رژيمی شرکت کرده ايد که دارای قانون اساسی معينی است، دارای رهبری است که فقيه و ولی (همچون قيم) شما است و کانديداها را از طريق روشی به نام نظارت استصوابی تعيين می کند. هم کانديدا ها و هم شمائی که رأی داده ايد تمام اين مطالب را می دانسته و با پذيرش آن در بازی شرکت کرده ايد».
نتيجهء دوم هم اين بود که رهبر و شورای نگهبان بصورتی بی سابقه و شتابان نتايج انتخابات را به نفع احمدی نژاد اعلام کرده بودند.
بنظر می رسد که توطئه گران يک حساب ديگر را هم کرده بودند و تصور می کردند در کانديداهای شکست خورده اشتها و توان اعتراض گسترده وجود ندارد و پس از اعلام نتايج قلابی انتخابات آنها اعتراضکی خواهند کرد و قضيه به خوبی و خوشی تمام می شود. اين را سابقهء واکنش های اصلاح طلبان در اينگونه مواقع به آنها نشان داده بود. مگر حکومت اسلامی تا کنون در انتخابات تقلب نکرده بود؟ مگر چهار سال پيش، در عين اينکه همين انتخابات را دولت آقای خاتمی انجام داده و آن را بهترين و سالم ترين اعلام کرده بود بود، آقايان رفسنجانی و کروبی و معين به صور مختلف تقلبی بودن همان انتخابات را تصديق نکرده بودند؟ اما آيا آن دفعه، در مقابل تقلبی که کروبی را خشمگين ساخت و رفسنجانی را وا داشت تا شکايت به خدا برد!، يکی از اين آقايان رو به رأی دهندگان کرد که بگويد «ديديد که پادگانی ها چگونه رأی های شما را ربودند؟» آيا يکی از آنها مردم را به شرکت در تظاهرات اعتراضی فراخواند؟ از نظر توطئه گران، بازِی، مثل چهار سال پيش، می توانست در همان صبح شنبه 23 خرداد تمام شود
10. اما، آنچه بصورتی که هم پادگانی ها، هم اصلاح طلبان، و هم بايکوت کنندگان را غافلگير کرد به خيابان ريختن مردم بود ـ همچون رستاخيزی بزرگ که در سی سال حکومت اسلامی سابقه ای نداشت. آنچه بازی را بهم زد خشم فروخفته برای سی سال و سرباز کردهء مردم در آن صبح شنبه بود. اصلاح طلبان ـ نمی گويم عامداً چرا که شايد «ساده لوحانه» قيد درست تری باشد ـ آنها به خيابان کشيده بودند اما پيش بينی نکرده بودند که در صورت نمايش تقلبی شمارش آراء مردم خشمزده به خيابان خواهند آمد. آنها اين نکته را پيش بينی نکرده بودند که با اجرای نقش «دعوت کنند» اکنون بايد پاسخگوی «مدعوين فريب خورده» باشند. مگر آنها به مردم نگفته بودند که اگر به حرف بايکوت کنندگان گوش نکرده و وسيعاً در انتخابات شرکت کنيد حداقل دست آوردتان آن خواهد بود که از شر احمدی نزاد راحت خواهيد شد؟ مردم که به دعوت رهبر و احمدی نژاد، و تحت تأثير برنامه های مهوع صدا و سيمای حکومت اسلامی، به پای صندوق نرفته بودند و، در نتيجه، خشم شان در مرحلهء اول متوجه کروبی و موسوی می شد ـ اگر آنها بلافاصله تن به نتايج انتخابات می دادند و به خانه هاشان بر می گشتند.
اين واقعيت در شعار همان شنبه تجلی يافت. آن روز، معنای خواست مردم مبنی بر اينکه «کروبی، موسوی، رأی مرا پس بگير» آن بود که ما به اغوای شما رأی داده ايم و شما وظيفه داريد رأی ما را پس بگيريد. طلب مردم از کانديداها بود و نه از حکومت. آنها با حکومت مدت ها بود که تکليف خود را روشن کرده بودند و کاری به کارش نداشتند. اين آب را کانديداها ـ با تسهيلات موذيانهء فراهم شده از جانب پادگانی ها ـ در خوابگه مورچگان ريخته بودند. بدين سان، سير حوادث از کروبی و موسوی دو «رهبر جنبش اعتراض» ساخته بود و آنها بايد اين نقش را بازی می کردند؛ اما البته، در حد «اعتراض به نتايج انتخابات»، و آنها نيز در تمام هفتهء اول چنين کردند. پادگانی ها هم يک هفته به مردم و قهرمانان ناخواسته شان امکان دادند تا هرچه می خواهند فرياد بکشند و نامه پراکنی کنند و شعار بدهند تا انرژی شان به ته برسد؛ مهلتی که در ظهر جمعه 29 خرداد بايد با سخنان «فصل الخطابانه» ی رهبر به پايان می رسيد.
11. در آن ظهر جمعه، آنچه از دهان ولی فقيه ديوانهء قدرت و لگام گسيخته و شيطان صفت بيرون می آمد کلمه نبود، شلاق و چماق و گلوله بود. اما در ميان همان هياهو نيز، رهبر معظم فراموش نمی کرد که دو موضوع را از هم جدا کند. نخست رأی مثبت و 41 ميليونی مردم به حکومت اسلامی و رهبری آن، که مايهء خشنودی و مباهات ايشان شده بود و در مورد آن «مناقشه» ای وجود نداشت ، و ديگری اختلاف نظر در مورد نتايج شمارش آراء که راه حل داشت و می شد مورد نزاع را از طريق «مجاری قانونی» حل و فصل کرد. آنگاه، جلاد اسلامی بيت داشت که اما اگر اعتراض تظاهر کنندگان به «چيز ديگری» است اين اعتراض کار اراذل و اوباش و نوکران اجنبی است و بشدت سرکوب خواهد شد. و افزود که مسئوول خون های ريخته شده نيز نه ولی فقيه و دولت پادگانی، که کانديداهای شکست خورده اند که بخاطر جاه طلبی خودشان مردم را به خيابان ها کشيده اند.
و فردای آن روز، گلوله ای که از دهان ولی فقيه شليک شده بود صفيرکشان در سينه دختر جوانی در خيابان اميرآباد تهران اصابت کرد. او در برابر چشم دوربين بخود غلطيد، بر زمين نشست، دراز کشيد، لحظه ای به لنز دوربين خيره شد و يکباره خون از دهان و دماغش فواره زد، صورتش را پوشاند و آن چهرهء خون گرفته را به دست تاريخی سپرد که از آن لحظه ببعد فصل در هم پيچی حکومت ولايت فقيه، در دو وجه اصول گرا و اصلاح طلبش را، می گشود. ندا در برابر چشم جهانين چشم از زندگی فرو بست تا چشم نسل سوم انقلاب را بر اين واقعيت بگشايد که مشکل اش نه احمدی نژاد و قاضی مرتضوی که خامنه ای و ولايت فقيه و کل رژيم اسلامی است. چشم بستن ندا آغاز پايان جاکميت ولی فقيه و خواستاری صريح جدائی حکومت از مذهب و برقراری يک حاکميت سکولار و دموکراتيک بود. اگر اين پيام را در آن لحظه نگرفته ايد، گوش به افق تاريخ بسپريد تا پژواکش را از در و ديوار وطنمان بشنويد. ولی فقيه با گلوله بستن بروی جوانانی که در حاکميت خودش بدنيا آمده و بزرگ شده بودند کل مشروعيت اش را از دست داد و چهرهء ارتش اشغالگری را بخود گرفت که سکولارها مدت ها بود آن را به انگشت نشان داده بودند. مهم اين نيست که آنکه جوانان ما را به گلوله می بندد زادهء ايران است يا فلسطين. مهم آن است که کل رژيم ولايت فقيه ماهيتی اشغالگر دارد و سرفرماندهی اش هم نه با احمدی نژاد که با ولی فقيه است، دينکارانی که با ملت ايران همچون ملت کشوری اشغال شده رفتار می کند.
12. اما، همهء اين واقعيت ها نمی تواند ما را از طرح اين پرسش باز دارد که: براستی مسئوول خون ندا و ده ها چون ندائی که به خاک و خون کشیده شدند، و می شوند، چه کسانی هستن؟ فقط ولی فقيه و ارتش اوباشش؟ يا مشوقان مردم به شرکت در انتخابات نيز در ميانه سهمی دارند؟ مگر نه اينکه آنها با تمام قوا کوشيدند تا به مردم بباورانند که حکومت اسلامی آنگونه هم که گفته می شود سنگ و متصلب نيست، می توان با اتحاد و عمل متشکل به پای صندوق هايش رفت و، اگرچه نمی توان مطمئن بود که چه کسی بالا می آيد، اما می توان يقين داشت که چه کسی پائين کشيده خواهد شد؟! برگرديد و استدلال های طرفداران شرکت در انتخابات را يک بار ديگر مرور کنيد تا متوجه شويد که آنها يا، با علم به صلابت ساختار حکومت ولی فقيه، دروغ می گفته اند و يا، بخاطر بی اطلاعی و ساده لوحی خود، بايد از اين پس مواظب شکرپراکنی هاشان باشند و بکوشند تا بهر صورتی که بلدند خون نداهای جوان ايران را از دست هاشان بشويند.
13. اما، در عين حال، دريغم می آيد که دو «فرض» و دو «اگر» را مطرح نکنم. نخست بيائيد و فرض کنيم که حاکميت در اين انتخابات دست به تقلب نمی زد و بنا بر مفروضات اصلاح طلبان مهندس موسوی برنده می شد. فکر می کنيد که او آمده بود که به جوانان خوش خيال انقلاب سبش چه بدهد؟ پاسخ اين پرسش را از زبان خودش بشنويم، در نامهء شمارهء پنج اش، آنجا که می گويد: «در اين مدت [سی سال] و به خصوص در زمان حیات امام روشن ضمير ما سرمایه ‌های عظیمی از جان و مال و آبرو در پای تحکیم این بنای مبارک گذارده شد و دست‌آوردهای ارزشمندي حاصل آمد. نورانیتی که تا پیش از آن تجربه نکرده بودیم جامعه ما را فراگرفت و مردم ما به حیاتی نو رسيدند که به‌رغم سخت‌ترین شداید برایشان شیرین بود. آنچه مردم به دست آورده بودند کرامت و آزادی و طليعه‌هايي از حیات طیبه بود. اطمينان دارم کسانی که آن روزها را ديده‌اند به چيزي كمتر از آن راضي نمي‌شوند. آیا ما مردم شایستگی‌هایی را از دست داده بودیم که دیگر آن فضای روح انگیز را تجربه نمی‌كردیم؟ من آمده بودم بگویم چنین نیست؛ هنوز دیر نیست و هنوز راهمان تا آن فضای نورانی دور نیست. آمده بودم تا نشان دهم می‌توان معنوی زندگی کرد و در عین حال در امروز زیست. آمده بودم تا هشدارهای اماممان را درباره تحجر بازگو کنم. آمده بودم تا بگویم گریز از قانون به استبداد می‌انجامد؛ تا به ياد آورم كه اعتنا به کرامت انسان‌ها پايه‌هاي نظام را تضعيف نمي‌كند، بلكه استحكام مي‌بخشد. آمده بودم تا بگویم مردم از خدمتگزارانشان راستی و درستي می‌خواهند و بسیاری از گرفتاري‌هاي ما از دروغ برخاسته است. آمده بودم تا بگویم عقب‌ماندگي، فقر، فساد و بي‌عدالتي سرنوشت ما نیست. آمده بودم تا بار ديگر به انقلاب اسلامی آن گونه که بود و جمهوری اسلامی آن گونه که باید باشد، دعوت كنم...» من بر اين سخنان هيچ معترضه ای را لازم نمی بينم. بقول آخوندها: العاقل يکفی بالاشاره (يا: در خانه اگر کس است / يک حرف بس است!)
14. و يا بيائيد 22 خردادی را مجسم کنيم که اکثريت مردم ايران در سراسر ساعاتش در خانه مانده و به پای صندوق های رأی نرفته بودند. فردای آن روز، حکومت، همين رهبر و همين رئيس جمهور را داشت که اکنون دارد با اين تفاوت که پايه های مشروعيت اش بکلی ويران شده بود و بايد خود را آماده می کرد تا پای مذاکرهء محتوم خود با مغرب زمينيان در حالی بنشيند که می دانست مجّور است برای بقای خود به خيلی چيزها ـ از جمله پذيرفتن زبانی رعايت حقوق بشر ـ تن در دهد؛ و حداکثر ضرری هم که مردم می کردند آن بود که احمدی نژاد همچنان رئيس جمهور آبرو باخته شان باشد. اما مخالفان بايکوت کاری کردند که اين بار احمدی نژاد، با اقتداری 24 ميليونی، و رژيم، با ادعائی 41 ميليونی، بجای خود بمانند و در عوض، اين وسط، «مقداری جان جوان» (که خاک و خاشاک خواهده شدند) تلف شوند.
15. خوشبختانه، آمدن پر شور مردم به صحنه، هم ولايت فقيه و هم رژيم اش را از کلاً لخت و فاقد مشروعيت کرده است. اما اين دست آورد اصلاح طلبان نيست، دست آورد فريب خوردگی آنها و بسر آمدن طاقت مردم از دست آنها است، که اکنون بيرون آمده اند، گوش کانديدای آنها را گرفته و او را کشان کشان بدنبال خود می برند.
از نظر من اين يک فرصت بزرگ برای آدمی به نام مهندس ميرحسين موسوی ست که بين رهسپاری به زباله دانی تاريخ و همرديف شدن با گاندی و ماندلا يکی را انتخاب کند. انتخاب آسانی نيست وقتی يکی از «معمار» های حکومت اسلامی دعوت شود که رهبری جنبشی را بپذيرد که در جادهء سکولاريسم حرکت می کند و مآلاً می خواهد که حکومت اسلامی را منحل سازد. گاه باشد که کودکی نادان، به خطا بر هدف زند تيری؛ گاه نيز می توان اميدوار بود که آدميان لباس تاريخی را که به ايشان پيشکش شده بپوشند، حتی اگر برای شان گشاد باشد.
نمی دانم آيا شما فيلمی از هنرمند بزرگ ايناليا، ويتوريو دسيکا، با نام «ژنرال دلا رو وره»، را ديده ايد يا به ياد داريد؟ ژنرال، رهبر جنبش مردم است و در ماجرائی کشته می شود. در زندان اما دسيکا، که نقش دزد خرده پائی را بازی می کند، سخت شبيه اوست. پس بزودی زمزمه در می گيرد که ژنرال زنده و در زندان است. اين خبر مردم را ديگرباره زنده و جنبش را بازسازی می کند. آن «دزد خرده پا» نيز در زندان، رفته رفته نقش خود را می پذيرد و... آيا مهندس موسوی قادر است «ژنرال دلا رو وره» ی ما شوند؟ من البته اميد چندانی به اينگونه «ممکنات» نيز ندارم، اما عادت کرده ام که بازيگری های تاريخ را دست کم نگيرم؛ از همان دست بازی ها که سيدعلی خامنه ای را ـ که برای روضه خوانی روزهای محرم بايد به دهات بندر پهلوی می رفت چرا که در شهرهای بزرگ شمال خريداری نداشت ـ اکنون سلطان ملک دارا کرده است.
16. باری، از ظهر جمعه 29 خرداد کار اصلاح طلبان در تاريخ معاصر ما تمام شده است. اما آيا آنها از ميراث خونباری که بر دست شان مانده عبرت و درس خواهند گرفت و در انتخابات ديگری که اندکی بعد از راه می رسد به صفوف تحريم کنندگان خواهند پيوست؟ آيا اصلاً گردش زمانه، و «خون ناحق پروانه»، شمع را چندان امان خواهد داد که شب را به سحر آن روز «انتخابات ديگر» برساند؟ آيا تاريخ از خورجين غافلگيری هاش ورقی تازه رو نخواهد کرد و روزگاری را به نمايش نخواهد گذاشت که در آن نه از تاک نشان مانده است و نه از تاک نشان؟

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]