PEZHVAKEIRAN.COM چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟
 

چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟
اسماعيل نوری‌علا

گاه تصور می کنم که لازم است به ياد خوانندهء اين «جمعه گردی ها» بياورم که امکان بسيار دارد که من و او با هم در موارد بنيادی بسياری دارای اختلاف نظر باشيم و، در نتيجه، «او» نمی تواند از «من» انتظار داشته باشد که مسائل را درست مثل او و پايگاه نظری او ببينم. بخصوص که نويسنده نمی تواند خواننده اش را انتخاب کند و اين خواننده است که به سراغ او آمده، به دلايل گوناگونی که می تواند در جيب داشته باشد. به همين دليل هم هست که من همواره در پايان يادداشت هايم آدرس فهرست ديگر نوشته هايم را نيز می گذارم که اگر خواننده ای برای نخستين بار ست که با قلميات من آشنا می شود بداند که برای داشتن تصوير دقيق تری از طرز فکر نويسنده به کجا مراجعه کند تا بتواند از پيش بداند که توقع چه چيزهای را از او می توان يا نمی توان داشت.
اينها را نوشتم تا به ياد خواننده ام بياورم که در صدر جدول اولويت های من صاحب اين قلم «سکولاريسم» (به معنی راه ندادن مذهب و ايدئولوژي در قلمروی حکومت) نشسته است. پس، از تحليل های من نمی توان انتظار داشت که نشانی از تمايل به راه های گوناگون خزيدن مذهب و ايدئولوژی به داخل حکومت مشاهده شود. و اينگونه است که اگر به مقولهء «نوانديشی دينی» می پردازم هدفم، نه ورود به بحث های بين دينداران، که جلوگيری کردن از کشيده شدن بحث های آنها به داخل امر حاکميت است (کاری که همهء اصلاح طلبان موافق حکومت اسلامی با مهارت و همواره انجام می دهند و به اصطلاح قصد دارند «حکومت اسلامی» را به «جمهوری اسلامی» تبديل کنند؛ که وقتی از جند و چون اش می پرسی شما را به دوران حکومت امام شان رجوع می دهند). يا اگر به «موج سبز» حلقه زده بر گرد آقای موسوی به ديدهء ترديد نگاه می کنم، فقط بدان خاطر است که می دانم اين «موج سبز» (بعنوان يک حرکت سياسی و نه دينی) ايدئولوژی خود را از حاکميت مذهب (در همان شکل «جمهوری اسلامی») می گيرد و به هيچ روی قصدخارج کردن «اسلاميت» از حکومت را ندارد و، پس، يک حرکت ضد سکولاريستی است. اگر کسی هم، از لحاظ مصلحت بينی و تاکتيک، همراهی با اين موج را ضرورت زمانی بداند، نظر من آن است که وقتی عامليت و مرکزيت (هژمونی) با ايدئولوگ های مذهبی (از موسوی گرفته تا سروش و کديور ـ که برای اين آخری احترام زيادی قائل هستم) باشد، تاکتيک مصلحت جويانه همان بلائی را بر سر ما خواهد آورد که بر سر همهء نيروهای غيرمذهبی لاس زن با حکومت اسلامی در دههء شصت (دوران نخست وزيری موسوی) آورد. تا زمانی که امکان شراکت در هدايت و سمت گيری و آماج گزينی جنبش های اجتماعی برای سکولارها وجود نداشته باشد، آنها فقط هيزم تنوری خواهند بود که نانش برای مخالفان سکولاريسم پخته می شود. بنظر من، اکثريت مردمی که در جريان انتخابات اخير به خيابان آمدند اعضاء آن حزب نامرئی سکولارند که هنوز، بعلت اتلاف وقت رهبران آشکار و بی عملی رهبران بالقوه اش، بخود شکل نگرفته است و، در نتيجه، اين مردم ناچار اند زيرپرچم سبز سيدی موسوی بايستند.
بهر حال، بنظر من، درست بر بنياد آنچه که گفتم، بود که جمعه گردی هفتهء پيش من، با عنوان «آيندهء اصلاح طلبان و مهندس موسوی»، واکنش های فراوانی برانگيخت. من با تشکر صميمانه از آن همه نامهء محبت آميز و تائيد کننده که به دستم رسيد و نشانم داد که در زير سقف روزهای تلخ کنونی مان چندان هم تنها نيستم، از پرداختن دقايق و ظرايف آنچه برايم نوشته بودند در می گذرم و اکنون، با دلی قرص تر از هميشه، به برخی از نکاتی که مخالفان نظرم، باز هم، با دوستی و عنايت، متذکرم شده اند می پردازم؛ چرا که فکر می کنم پروندهء تحليلی انتخابات دهم رياست جمهوری در ايران نه تنها بسته نشده که تازه دارد بر روی ميز کار اغلب سران دنيا باز می شود، آنگونه که آسيب شناسان و آينده نگرها، پس از آنکه زلزله ای بزرگ منطقه ای را در هم ريخت و پس لرزه های آن هم آمدند و رفتند، به ارزيابی خرابی ها و طراحی کارهای لازم آينده می نشينند.
باری، هدف اصلی من در آن مقاله نشان دادن نقش اصلاح طلبان وفادار به ولايت فقيه بود در ايجاد «موج» (در رنگ های مختلفی که در آن ميان غلبه با سبز سيدی شد) بدون اينکه در مورد عواقب ايجاد آن فکری شده باشد و ، در نتيجه، مسئوليت موج سازان در خرابی هائی که موج ها می توانند ببار آورند، و گرفتن اين درس که، بقول قدما، نبايد ذرع نکرده پاره کرد.
من، از آنجا که معتقد به تئوری های مربوط به توطئه های بزرگ و سراسری نيستم، و لزوماً حساب نقشه کشی يک گروه عليه گروه ديگر را به پای «سيا» و «موساد» نمی نويسم، فکر می کنم که حوادث پيش و پس انتخابات نشان داد که در اردوگاه «اصلاح طلبان»، بر خلاف ژشت دانشمندانه ای که اغلب می گيرند، ساده لوحی بر زيرکی می چربيد و چندان درک سياسی قابل اعتمادی از واقعيت حکومت پادگانی «ولی فقيه ـ احمدی نژاد» وجود نداشت و، در نتيجه، مجموعهء اين اردوگاه از آنچه به نام «نتايج انتخابات» اعلام شد يکه خورد و غافلگير شد. برای توضيح اين نظر، کافی است پاراگرافی را از نامهء آقای مهدی کروبی با هم بخوانيم (که عنوان «شيخ اصلاحات» را دارد، رئيس مجلس ششم اصلاحات بوده است و، بنظر من، در جريان آنچه در اين يک ماهه گذشته، در زمينهء اعلام برنامه، و سپس اعتراض به نتايج انتخابات، و آنگاه کوشش برای ايجاد يک شورای هماهنگی از نيروهای معترض ـ هر چند که در آن شورا نيز سکولارها راهی نخواهند داشت ـ بسا بيشتر از رقبای خود چهره کرده و درخشيده است و نامه اش هم روز دوشنبه، پس از اعلام تصميم شورای نگهبان، منتشر شده): « اذعان می کنم که بسیاری از شما پیشتر و دقیق تر می دانستید که چه خواهد شد و متوجه شده بودید، همان گاه که می پرسیدید "چه تضمینی برای آرای ما وجود دارد؟"، یا زمانی که می گفتید "نتیجهء انتخابات معلوم است و شما آب در هاون می کوبید"».
اين يک اقرار و تصديق جوانمردانه در برابر کوشش های مرد رندانهء اصلاح طلبان طرفدار آقای موسوی است. اما هدفم از اين اشاره ها به سخنان آقای کروبی آن است که نشان دهم چرا فکر می کنم بدنبال هم دانستن طبيعی حوادث پيش و پس انتخابات اخير تنها وقتی می تواند منطقی باشد که حادثه سازان جريانات ماقبل انتخابات در محاسبات خود حوادث مابعد را نيز پيش بينی کرده و برای آنها چاره هائی انديشيده باشند. والا، واقعيت ها نشان می دهند که آنچه پس از اعلام نتايج انتخابات پيش آمد و خيابان های ما را به خون و درد کشيد ربطی به آنچه پيش از انجام انتخابات می گذشت ندارد و آن پی آمد، قطعاً، فقط به آن دليل رخ داده است که پيش بينی های اصلاح طلبان درست نبوده و خروش ناگهانه و عصبانی مردم، در واقع، واکنشی به وعده ها و خوش خيالی های اصلاح طلبان هم بوده است.
پس، اينگونه زرنگی ها که «اگر اصلاح طلبان مردم را به پای صندوق های رأی نکشانده بودند، اين رستاخيز ملی رخ نمی داد، چهرهء واقعی ولی فقيه به ايرانيان و جهانيان فاش نمی شد، مشروعيت حاکميت اش بر باد نمی رفت، و پايه های حکومت اش متزلزل نمی شد» همه برای پوشاندن آن ضعف اساسی است که موجب آفرينش سوء تفاهم های مکرر از جانب اصلاح طلبان می شود. باز هم بايد به انصاف شيخ اصلاحات آفرين گفت که، پس از اقرار به خوش خيالی پيش از انتخابات اش، می گويد: «با این همه می خواهم بگویم از کردهء خود پشیمان نیستم و شما هم از این تلاش عظیم و حضور یکپارچه ضرر نکرده اید». بطوری که می بينيد در اينجا نيز شيخ از «دست آوردهای بعد از انتخابات» حرفی نمی زند و به «دست آوردهای» حاصل شده در طول مبارزات انتخاباتی اشاره کرده و ادامه می دهد که: «ماه ها با کمک دوستانمان تلاش بی وقفه ای داشتیم که "مطالبه محوری" را در صحنهء انتخابات به یک اصل تبدیل کنیم و، با توجه به اوضاع و شرایط کشور، آنچه به عنوان برنامه و راه برون رفت از شرایط فعلی می توان انجام داد را برای حل مشکلات مردم و تحکیم پایه های استقلال و آزادی در کشور عنوان کنیم». البته جای رسيدگی به اين دست آوردها، و از جمله مسئلهء مشکوک «مطالبه محوری»، در اين مقاله نيست و اين گفتآورد فقط برای نشان دادن آن است که يکی از چهره های انتخابات اخير، برخلاف ديگر مدعيان اصلاح طلبی، منصفانه از دست آوردهای ماقبل انتخابات حرف می زند و «دست آوردهای مابعد انتخابات» را (که هنوز چندان محاسبه نشده اند) به حساب خود واريز نمی کند.
اما کسانی که عليه مطلب هفتهء پيش من نوشتند اين سعهء صدر شيخ اصلاحات را نداشتند و، بدون اشاره به تفکيک ماهوی «قبل و بعد» ماجرا، کوشيدند بگويند که اصلاً آنچه پيش آمد بخاطر آنچه هائی بود که اصلاح طلبان در پيش از انتخابات انجام داده بودند. حکايت اين تفسير شبيه داستان شهرداری است که، عليرغم اعتراض اهالی شهر، خانه هائی را خراب می کند و يک باره از دل خرابه ها کوزه ای پر از سکه طلا يافت می شود و، در پی اين اکتشاف، آقای شهردار باد به غبغب مي اندازد که اگر من دستور تخريب را صادر نکرده بودم اين دفينه يافت نمی شد!
به اعتقاد من، اصلاح طلبان واقعاً فکر می کردند که با شرکت بالای هفتاد در صد صاحبان حق رأی کانديدای آنها رئيس جمهور می شود. آنها نه حدس می زدند که حريف بازی دو برگرد را بلد است، نه فکر می کردند که نتيجهء بازی می تواند آلترناتيو ديگری داشته باشد، و نه تصور می کردند که کار به رستاخيز غافلگير کنندهء مردم بيانجامد. در نتيجه، آنها در چند مورد مقصرند: يکی در ايجاد توهم در مردم که می توان از همين صندوق های نکبتی هم نتايج مطلوب را بيرون کشيد و، از جمله، احمدی نژاد را به خانه فرستاد. دو ديگر اينکه چون آلترناتيوی برای سناريوی خود نداشتند برای پی آمدهای آنچه پيش آمد نيز نقشه و آمادگی نداشتند و ـ در نتيجه ـ نتوانستند رستاخيز مردم معترض را مديريت کنند و، با به ميخ و به نعل زدن، موجب شدند که از يکسو مردم صدمات جبران ناپذير ببينند و از سوی ديگر آتش رستاخيزشان رفته رفته در سرمای ناکامی فروکش کند. بر اين اساس، آنها در آفرينش ناکامی و نوميدی پی آيند آن (که اميدوارم موقتی و آتش زير خاکستر باشد) نيز شريک اند.
در اين ميان ارزيابی نقش مهندس موسوی بسيار مهم است؛ نقشی که هنوز به پايان بازی خود نرسيده است اما بخوبی روشن است که رو به بی عملی، شعارهای توخالی دادن، و در پايان کار مصالحه ای نه چندان غرورانگيز می رود. کافی است نگاهی به يک تکه از آخرين نامهء آقای موسوی (نامهء شمارهء 9) بياندازيم، آنجا که خبر ايجاد تشکيلاتی را (که بايد نقش نهاد رهبری جنبش را بازی کند) اينگونه اعلام می کند: «گرو‌هی از نخبگان بر سر آنند که گرد هم آیند و با تشکیل جمعیتی قانونی صیانت از حقوق و آرای پایمال شده مردم در انتخابات گذشته را از طریق انتشار مدارک و اسناد تقلب‌ها و تخلف‌های انجام گرفته و نیز رجوع به محاکم قضایی پیگیری کنند و نتایج آن را مستمرا به اطلاع عموم مردم برسانند. اینجانب نیز به این جمع می‌پیوندم». و نيز نگاهی به فهرست اهداف اين «جمعيت قانونی!» (که معلوم نيست قتنونيت اش را کدام مرجع بايد تصديق کند) بياندازيد تا ببينيد که در همين لحظه نيز از کل خواست های قبلی جنبش خودشان، که ابطال انتخابات بود، عقب نشينی کرده اند.
البته من صميمانه اميدوارم که تحليلم در اين مورد کاملاً بر خطا باشد و مهندس موسوی بتواند، از پس پرده های ساتر و ضخيم «عشق و وفاداری به امام و انقلاب و ولايت فقيه»، ملتفت خواست های واقعی مردم شود و در راستای تحقق آن خواست ها اقدام کند، بخصوص که او مراحل تغسيل و کفن پوشی شهادت را هم طی کرده و مدعی است که از زندان و مرگ هراسی ندارد. اما، بنظر من، تقصيرهای او نيز بسا پيش از روز انتخابات آغاز می شود و او نيز با بازی اولش ـ در مورد گير انداختن و سپس از ميدان به در کردن خاتمی (لابد به اين خاطر که او را حريف قدری برای احمدی نژاد نمی ديده) ـ و سپس استفاده از او و ياران دست چپی اش، و نشسته بر منابع مالی بیکران تبليغاتی که چند برابر بودجهء کانديداهای ديگر بوده و معلوم نيست از کجا تأمين می شده ، و ايجاد فضای کاذبی از آزادی و خوش بينی، نقش عمده ای در آنچه پس از اعلام نتايج پيش آمد بازی کرده و خود آنچنان در ناباوری و غافلگير گير افتاده است که در هيچ يک از «راهنمائی» هاي اش، بعنوان رهبر رستاخيز کنونی ايران، نقطهء درخشانی وجود ندارد.
بعنوان نمونه کافی است به آن فرمان کذائی اشاره کنم که می گفت: «اگر مرا به زندان بردند شما اعتصاب کنيد!» نکته در اين است که «اعتصاب»، بعنوان بخشی از مبارزه عليه يک رژيم، يا بد است و يا خوب و، در هر حال، منطقاً هيچ ربطی به زندان رفتن يا نرفتن ايشان ندارد. ايشان چرا در اين مدت که از اعلام انتخابات می گذرد در اين مورد هيچ «فرمانی» صادر نکرده است؟ آيا اعتصابات مردم فقط به درد بيمه کردن شخص ايشان می خورد که حکومت را وادار کند تا دست به بازداشت ايشان نزند؟ اگر اعتصاباتی که، در اين شکل بيان، حکم تهديد را پيدا می کند خوب است و می تواند در جهت تحقق خواست های مردم کارا باشد چرا ايشان هم اکنون اين فرمان را صادر نمی کنند؟ چرا رستاخيز مردم بايد روی ساعت مچی ايشان حرکت کند؟ آخر اين چگونه رهبری متشتت و ناکارآمدی است؟
می دانم که آنچه می نويسم بسياری از کسانی را که در داخل و خارج کشور دل به «موج سبز» بسته اند و شال گردن سبز به گردن می اندازند و روسری سبز به سر می بندند و، گاه با چسب اسکاچ، هر اشاره ای به سبزی و جوانی و نشاط را که در ادبيات کهنه و نوی ما وجود دارد قربانی قدوم آقای موسوی می کنند، عصبانی می سازد؛ هر چند که خودشان نيک می دانند که مهندس موسوی بارها اعلام داشته که اين پارچه های سبز نشانهء سيادت و ارادت به خاندان پيامبر است. از اين بابت هم می توانيد به آخرين نامهء ايشان مراجعه کنيد، آنجا که می گويد: «رنگ سبزی که ما به عنوان نماد خود انتخاب کرده‌ایم یک معنایش این است: رنگ سبزی که ما را به اهل‌ بیت نور، اهل بیت راستی، اهل ‌بیت خرد، اهل بیت کرامت و فضیلت پیوند می‌دهد».
من، در واقع، فکر می کنم که اين خانم ها و آقايان می خواهند معانی من در آوردی خودشان را به آقای موسوی حقنه کنند و او هم ـ هر جا که ناچار به توضيح بوده ـ مجبور شده که توضيحی عکس سخنان آنها بدهد.
من البته فکر می کنم که چه خوب است که جوانان وطن ما «موج سبز» براه انداخته اند و در اين آينهء خوش رنگ تصوير آرزوهای جوان خويش را می بينند، اما جنس اين آرزو با جنس فکر و عمل مهندس موسوی نمی خواند. کافی است اين پاراگراف از نامه ايشان به طرفدارانشان در خارج کشور را با هم مرور کنيم: «اینجانب، ضمن تشکر مجدد از اعتراضات مسالمت آمیز شما هموطنان خارج از کشور، که انعکاس وسیعی در جهان داشت، از شما می خواهم که با استفاده از کلیه راهکارهاي قانونی و وفاداري به نظام مقدس جمهوري اسلامی، صداي اعتراض خود را در تقلب گسترده انتخابات به گوش مسئولین کشور برسانید. من کاملاً بر این نکته واقفم که خواسته ی مشروع و برحق شما هیچ ارتباطی با فعالیت گروه هایی که معتقد به نظام مقدس جمهوري اسلامی ایران نیستند، ندارد. بر شماست که صفوف خود را از آنان جدا کرده و اجازه سوء استفاده از موقعیت کنونی را به آنان ندهید». براستی که اگر اين موضع گيری آشکار آقای موسوی را، که لزوماً ربط مستقيمی هم به خارج کشور ندارد و به آسانی می توان آن را به داخل کشور نيز تسری داد، در نظر بگيريم، آنگاه بايد پرسيد که چند در صد از شرکت کنندگان در تظاهرات و شب های غريبان گرفتن ها و مجالس سخنرانی و شعرخوانی، در تعريف ايشان از «پيروان خودی» شان می گنجند؟ آيا همهء جوانانی که در سراسر جهان خود را جزئی از موج سبز می دانند «وفادار و معتقد به نظام مقدس جمهوري اسلامی ایران» هستند؟» آيا آقای مهندس موسوی با صدور فرمان «صفوف خود را از آنها جدا کنيد» شايستگی خود را برای رهبری «موج سبز» از دست نداده است؟
در عين حال شنيده ام که می گويند منظور مهندس موسوی از «گروه های واجب الاجتناب» عبارت بوده است از کمونيست ها و سلطنت طلبان و مجاهدين که در خارج کشور خواسته اند خود را در داخل صفوف سبزها جا بزنند، در حالی که هيچ کدامشان به «نظام مقدس جمهوری اسلامی» وفادار نيستند.
اما مگر اين «موج سبز»، به رهبری مهندس موسوی، ادامه ای از «انقلاب اسلامی 57» است (همان که آخوندها و ولايت فقيه و شريعت عقب ماندهء جبل العاملی را بقدرت رساند و گرفتاری های کنونی ايجاد کرد) که عضويت در آن مشروط به «وفاداری به نظام مقدس جمهوري اسلامی ایران» باشد؟ بخصوص که اکثريتی از ايرانی هائی که نه کمونيست اند، نه سلطنت طلب و نه مجاهد، نيز همچون آنان هيچ علاقه ای به «نظام مقدس جمهوری اسلامی!» ندارند و شرکت شان در تظاهرات اتفاقاً برای ابراز بيزاری از اين نهاد نامقدس است. چرا اينها نمی توانند جزو «سبزها» باشند و بايد در صف ديگری بايستند که لابد به مسلخ می رود؟
در عين حال، آيا صدور همين «فرمان» نشانهء آن نيست که «موج سبز» وفادار به آقای موسوی يک رستاخيز «ملی» نيست؟ مگر نه اينکه سلطنت طلبان و مجاهدين و کمونيست ها هم جزئی از ملت ايران هستند و همگی نيز سرگرم مبارزه با حکومتی هستند که اکنون اصلاح طلبان و رهبرانشان را در چرخ گوشت خود له کرده و تفاله اش را به دور انداخته است؟ آيا بايد اين پيام را از سخن آقای مهندس دريافت کنيم که در حکومت ايشان هم جائی برای سلطنت طلب و مجاهد و کمونيست وجود ندارد و «اين جور اشخاص» نبايد خيال کنند که نخست وزير کشتار 1367 عادت تصفيه کردن اش را کنار گذاشته است؟
وای؛ مرا ببينيد که در گفتار و انديشهء نخست وزير خمينی به دنبال رهبری برای رستاخيزی «ملی» می گردم؛ نخست وزيری که هنوز حسرت بازگشت به سی سال پيش را دارد؛آنجا که می نويسد: «سی سال پیش از این، در کشور ما انقلابی به نام اسلام به پیروزی رسید؛ انقلابی براي آزادی، انقلابی براي احياي کرامت انسان‌ها، انقلابی براي راستی و درستي. در اين مدت و به خصوص در زمان حیات امام روشن ضمير ما سرمایه‌های عظیمی از جان و مال و آبرو در پای تحکیم این بنای مبارک گذارده شد و دست‌آوردهای ارزشمندي حاصل آمد. نورانیتی که تا پیش از آن تجربه نکرده بودیم جامعه ما را فراگرفت و مردم ما به حیاتی نو رسيدند که به‌رغم سخت‌ترین شداید برایشان شیرین بود».
آنها که طعم شيرين آن دوران شيرين را چشيده اند می دانند که ايشان خود از برجسته ترين کسانی است که، همراه با رهبر «روشن ضمير» اش، عليه هرچه «ملی» است قيام کرده و هنوز هم در اعلاميه هايش از تنها چيزی که نام نمی برد همانی است که، بعنوان يک هويت و نه بعنوان يک تکه خاک، «ايران» خوانده می شود. برداريد و انشاء های کودکانهء ايشان را بخوانيد و واژهء «ايران» را در سراسر آنها بشماريد و تعداد آنها را با تعداد دايم التکرار واژه های «اسلام»، «امام»، «انقلاب» و «جمهوری اسلامی» مقايسه کنيد تا مطلب دستتان بيايد. رهبر «روشن ضمير» ايشان لااقل آنقدر زرنگ بود که صبر کند تا به تهران برسد و در مدرسهء علوی و جماران مستقر شود و بعد فاتحهء ايران و مليت و تاريخ ما را بخواند. ايشان اما، هم اکنون که گويا در «حصر خانگی» بسر می برند هم دست از دشمنی با ايران و عرض ارادت مدام به حکومت اسلامی عزيزشان بر نمی دارند. آيا چنين شخصی می تواند رهبر جوان های ايرانی نيويورک و لوس آنجلس و پاريس و لندن و تهران و اصفهان و شيراز باشد و بعنوان نخ تسبيحی عمل کند که اين دردانه های پاک را بصورت گردن بندی از يک «ائتلاف ملی» درآورد؟
نه، به من نگوئيد که ايشان مآلاً يکی از راهنمايان ما به سر منزل سکولاريسم خواهند بود اما ـ فعلاً ـ کف نفس نشان می دهند و بخاطر «مصالح جنبش» اينگونه حرف می زنند. اين توهينی به ايشان و بستن دروغی فاحش به مرد صادقی است که هيچگاه و به خاطر هيچ مصلحتی مواضع خود را پنهان نکرده است. يادمان باشد که او، به هنگام نخست وزيری اش و در سفری رسمی به ترکيه، حاضر نشد تشريفات رايج آن کشور را رعايت کرده و بر مزار کمال آتاتورک دسته گلی بگذارد و توجيهش هم اين بود که «سکولاريسم» با «حکومت اسلامی ولی فقيه» منافات دارد.
می خواهم بگويم که من باور نمی کنم کسی خود را سکولار بداند و، در عين حال، در پای علم رهبريت آقای موسوی سينه بزند. چنين آدمی اگر ديگران را نفريبد حتماً به فريب دادن خويش مشغول است و يا فکر می کند که با فريب دادن مهندس موسوی می تواند از او نيز «استفادهء ابزاری» کند. مهندس موسوی هميشه از ايران فقط بعنوان يک تکه خاک نام می برد که اگر اهميتی دارد آن اهميت در اسلامی شدگی و اسلامی ماندگی اش تجلی می کند و بس. (باز ناز شست شيخ اصلاحات که می نويسد: «من به سهم خود برای هرگونه همکاری با افراد و گروه های سیاسی تحول خواه در این مقطع حساس که به نظر می رسد "جمهوریت" در کنار "اسلامیت" و "ایرانیت" در خطر است، دست همکاری و تشکیل جلسه واحد تحول خواهی و حرکت و تغییر را دراز می کنم»).
اما يکی ديگر از نسبت های جالبی که به من و مقالهء هفتهء پيش داده شده آن است که من سعی می کنم، با مطرح کردن حرف های نالازم و نامربوط، در مسير جنبش مردم ايران «انحراف» ايجاد کنم و،در نتيجه، مسئوول هدر رفتن خون «ندا» هم هستم! به اين تکه از افتتاحيهء مقالهء آقای اکبر کرمی توجه کنيد: «خيلي تلاش كردم از كنار نوشتهء تازهء جناب اسماعيل نوري علا بي تفاوت عبور كنم و در اين زمانهء خون و آتش، زباني را كه براي نه گفتن به تقلب، دروغ و فريب مي بايد آراست، به بازي بي سرانجام "يك مرغ دارم، دو تا تخم مي زاره"، آلوده نسازم و قلمي را كه بايد براي ثبت تاريخ پر درد وطن بكار رود، به حاشيه نرانم، كه حاشيه ها هميشه مي توانند هستهء اصلي منازعه را از چشم بياندازند؛ اما نشد و نيش كلام و خشونت دامي كه نوري علاي عزيز، گسترانيده بود، آزارم داد. آزارم داد و مرا از اين ترس كه مبادا اين بازي به، به حاشيه راندن خون "ندا"، كه نداي مظلوميت نسل ماست، دامن بزند، لبريزم كرد!» (اين «ميم» اضافی آخر جمله از من ـ نوری علا ـ نيست).
می بينيد که من چگونه به موجود خطرناک و خون بر باد دهی تبديل شده ام که آقای کرمی مجبور است دست به قلم ببرد و انحراف مرا گوشزد کند؟ اما جالب تر از همه عنوان مقالهء آقای کرمی است: «با احترام، انحراف ممنوع!»
براستی که گويا ما هرگز از ايدئولوژی زدگی خودمحورانه رهائی نخواهيم يافت. آقای کرمی ـ در عين ادعای سکولار و دموکرات بودن ـ معتقد است که تنها راه درست آنی است که ايشان به آن اعتقاد دارند، راهی که در آن مرتباً از «حماسهء دوم خرداد 76» سخن می رود، و کشته شدن «ندا» ها به حساب اصلاح طلبان و آقای موسوی واريز می شود، و در حالی که هيچکس بالاخره آراء درست مردم را نخوانده است تا نتيجهء واقعی انتخابات روشن شود، مصرانه يقين دارد که مهندس موسوی رئيس جمهور قانونی ايران است (آنجا که از من می پرسد: «اگر حضور در انتخابات اخير به منزله ي تاييد نظام بود، چرا رأس هرم موجود، از پذيرش نتايج آن ناتوان ماند و اين چنين در تله افتاد؟») و در مورد دست آوردهای جنبشی که قرار است بوسيلهء مهندس موسوی (مردی پيرو خط امام و مخالف هم نشينی با غير وفاداران به مقدس جمهوری اسلامی) رهبری شود عقيده دارد که «بدون اين دستاوردهاي تاريخي و ملي نمي توان به گونه ي مسالمت آميز در شرايط موجود ايستادگي كرد و از آستانه ي پر هيبت سكولاريته و مدرنيته گذشت». و تازه ادعا دارد که اينها همه ادراکات و ادعاهای «نسل» جديدی است که مثل نسل من دست به يک «انقلاب دهاتی» (همان انقلابی که مهندس موسوی نخست وزير آن بود) نزده و به ايجاد يک «جنبش شهری» مشغول است (که می خواهد مهندس موسوی را به رياست جمهور برساند!) و ديگر مثل نسل ما گول نمی خورد!
(همين جا اين نکته را هم اضافه کنم که من حتی به «اصالت اخلاقی اعتراض» آقای موسوی به نتايج انتخابات نيز شک دارم و نمی دانم که اگر با همهء تقلب ها ايشان برندهء مسابقه بودند باز هم به تقلبی بودن انتخابات اعتراض می کردند يا نه. و نيز نمی دانم که چرا در حدس زدن راجع به نتايج انتخاباتی که در آن آراء مردم خوانده نشده، رقابت را بايد تنها بين احمدی نژاد و موسوی ديد و فراموش کرد که دو نفر ديگر هم در اين مسابقه بوده اند. آيا اگر، مثلاً، کسانی که به آقای کروبی رأی داده اند هم بخواهند از شعار «رأی من چه شد؟» استفاده کنند، آنها را نيز جزو طرفداران آقای موسوی جا نخواهند زد؟)
باری، از « ايدئولوژی زدگی خودمحورانه» گفتم و لازم است توضيح دهم که هر ايدئولوژی زده ای هرگونه سخن خلاف عقيدهء خود را «انحراف» می خواند و آن را «ممنوع!» می کند. و، لذا، می بينيد که نظر و نوشتهء من در نزد بعضی از طرفداران «جنبش سبز » که چون آقای کرمی فکر می کنند نيز جزو «ممنوعه» ها است و مسلماً می شود تصور کرد که «وزارت ارشاد» دولت ايشان و آقای مهندس موسوی هم همچنان به آن اجازهء نشر نخواهد داد. در عوالم مذهبی اين «انحراف» همانی است که «ارتداد» خوانده می شود و حکم شرعی آن هم روشن است، با اين تفاوت که اکنون، در دوری از بازوی سرکوب اصلاح طلبی، دستور «خفه شو!» با يک عبارت «با احترام» هم زينت می يابد تا نهايت تساهل و تمدن به نمايش گذاشته شود: «با احترام، انحراف ممنوع!»
من براستی نمی دانم که آيا در باقی ماندهء عمرم روزی هم فرا خواهد رسيد که «مخالف» بتواند حرفش را بزند و «منحرف کننده» و «منحرف» و «مرتد» شناخته نشده و راهی بند 209 زندان اوين نشود؟ وقتی منی که در گوشهء دنور، در دورترين نقطه از ايران، نشسته ام و مقاله هايم هم در چهارتا و نصفی سايت اينترنتی ـ که همگی هم در ايران فيلتر می شوند ـ انتشار می يابد به سکوت دعوت می شوم (البته «با احترام») تکليف آن جوانی که در قلب تهران ممکن است دهان باز کند تا فرياد برآورد «زنده باد سکولاريسم» روشن است. اول «دوستان» به شانه اش می زنند و مشفقانه می گويد: «عزيز من، انحراف ايجاد نکن. شعار ما ابطال انتخابات و تجديد رأی گيری است ـ نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر!»؛ و بعد، اگر اين عضو «موج سبز» پر روئی کرد و با زبان سرخ داد زد که «مرگ بر جمهوری اسلامی» به او اخطار خواهند کرد و بالاخره اگر بيشتر خيره سری کند، دورش را خالی می کنند تا برادران بسيجی بتوانند حالی اين «عامل نفوذی در ميان موج سبز سيدی»، و اين «کمونيست سلطنت طلب مجاهد» کنند که يک من دوغ چقدر کره دارد.
اينگونه است که بيشترين اعتراض ها به من به اين مقوله بر می گشت که گفته بودم «اصلاح طلبان جوانان ايران را فريفتند و به پای صندوق های رأی کشاندند». اعتراض اين بود که من به ملت ايران اهانت کرده و جوانان سلحشور و جان بر کف اش را فريب خورده خوانده ام؛ و اکنون نيز با طرح اين اماها و چراها در مسير جنبش «انحراف» ايجاد کرده ام. به من گفته شده که تو پير و بی ارتباط با ايران شده ای، نسل جوان را درک نمی کنی و، در نتيجه، حق نداری آنها را با خيالات و اوهام خويش گمراه کنی.
من اما اينگونه فکر نمی کنم و تضمين سلامت جنبش سبز سکولار و جوان ايران را، که دلير و جان بر کف برای آزادی و دموکراسی در ايرانی که خود را مالک آن می داند در خيابان هاي سراسر جهان ايستاده است، در بررسی و انتقاد دائم از هر حرکت آن می دانم و به سهم خويش می کوشم تا برای مخاطبين پراکنده ام در جهان فراخ توضيح دهم که چرا فلان کار اشتباه است و فلان انتخاب غلط. «احتراماً» هم ساکت نمی شوم، هم در سطح تاکتيک و هم در عرصهء استراتژی در شايستگی مهندس موسوی برای رهبری اين جنبش ترديد فراوان دارم، و سخت اميدوارم که بالاخره، پس از سی سال، فضای سياسی زندگی ما از بحث های مذهبی دربارهء نحوه حکومت درست اسلامی خالی شود. و بخاطر همين اميد نيز هست که فکر می کنم نبايد، به قول ناصر خسرو، با ريختن لفظ دری به پای خوکان جمهوری اسلامی عمرم را تلف کنم.

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]