PEZHVAKEIRAN.COM سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری
 

سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری
اسماعيل نوری‌علا

دهمين سالگرد حوادث هجدهم تير هم آمد و گذشت و، همچون نسيمی احياگر، بر آتش زير خاکستری که در جريان انتخابات اخير شعله کشيده و سرکوب شده بود وزيد و به دنيا نشان داد که جنبش مردم ايران همچنان زنده و بيدار و در کار است. اما، در غياب يک تشکيلات رهبری کارآمد، اين جنبش همچنان دوران آزمايش و خطای خود را می گذراند و شرکت کنندگان آن تازه به سرآغاز راه بازشناسی خود و خواسته هاشان و تعريف درست مشخصات جنبش شان رسيده اند.
تاريخ نشان می دهد که اين «وضعيت»، برای همهء جنبش های خودجوش جوامع بشری، مرحلهء گذرای خطرناک و شکننده ای است؛ چرا که در هر خم راهش کسی، با سوء نيت يا حسن نيت آلوده به جهل، در کمين نشسته است و می خواهد جنبش را، برای خود شرکت کنندگان آن، تعريف کند و مشخصاتش را، آنگونه که خود دوست می دارد، به سامانه ای نظری بکشد. يعنی، در اين دوره است که هرکس می کوشد از سياليت جنبش استفاده ـ يا سوء استفاده ـ کرده و به آن طعم و رنگ و بوئی را که خود می پسندد ببخشد و، در نتيجه، در همين دوران گذار نيز هست که به هزار و يک تفسير و تعبير از امری واحد، و اجزائی مشخص در درون آن امر واحد، بر می خوريم و شاهد آن می شويم که «جنبش» به صحنهء برخورد تفسيرها تبديل می شود، تا کی و کجا تفسيری بتواند بر بقيهء تفاسير غالب شده و راه آيندهء جنبش را روشن کند.
من اين هفته می خواهم دربارهء همين «مرحلهء گذار» بنويسم و، لذا، پرداختن بر تفسيرهای محتمل غالب را به آينده موکول می کنم. نيز دوست دارم با اين نکته آغاز کنم که «مرحلهء گذار»، از منظر تفسير پذيری، تا حد زيادی شبيه روند «فال گرفتن» است!
روانشناسان می گويند «فال گرفتن»، پيش از آنکه به «وسيلهء فال» مربوط شود، به احوالات و انتظارات و تلقيات «فال گيرنده» بر می گردد؛ و فرقی هم نمی کند که فال قهوه بگيريم، يا گنجشک دست آموزی ورقه ای از غزليات حافظ را بدستمان دهد، و يا با قرآن تفأل بزنيم و «استخاره» کنيم. يعنی، نه قهوه، نه شعر حافظ، و نه سورهء قرآن، هيچکدام، اشرافی بر نيت و پرسش ما ندارند و هر يک آنچنان که هستند برای خود هستند. اما ما آنها را بجای ظرف هائی خالی می گيريم که بايد با خواست ها و خواهش ها و آرزوها و توقعات ما پر شوند. يکی چشم بر هم می گذارد و دل صاف می کند و خواجه حافظ را به شاخ نباتش قسم می دهد و آنگاه ديوان خواجه را می گشايد و با حيرت می بيند که خواجه از نيت او آگاه است و جوابش را حی و حاضر، با بيتی چند، بدستش داده و، مثلاً، گفته است: «يوسف گمگشته باز آيد به کنعان غم مخور». مادری که به انتظار بازگشت جوانش از خيابان های آشوب زده نشسته، شادمان و ممنون، ديوان خواجه را می بوسد و به سر جايش بر می گرداند. مهاجری که از دست زندگی در هجرت به جان آمده همين را می خواند و بخود نويد می دهد که: «ورق بر می گردد و ما هم به وطنمان مراجعت می کنيم».
پس، فال گرفتن جواب خود ما به پرسش های خودمان است ، اما بصورتی که بتوانيم جواب را به گردن منشائی غيبی بياندازيم. و مهم هم آن است که، اگر فال زدن چيزی جز پيدا کردن بهانه ای برای مصادرهء به مطلوب «فال» و آشکار کردن نيات نيست، آنگاه بسياری از اظهار نظرها و تفسيرهای «دلبخواه» ما در مورد وقايع روزمره نيز چيزی در رديف همين فال گرفتن است و لاغير.
مثلاً، سه ـ چهار هفته است که مردم و بخصوص جوانان ايران دست به يک خيزش بزرگ زده و به خيابان ها آمده اند تا خواسته ها و ناخواسته های خود را آشکار کنند. بهانه شان هم آن است که ما به ميرحسين موسوی و يا به مهدی کروبی رأی داده ايم حال آنکه شورای نگهبان محمود احمدی نژاد را از صندوق ها در آورده و رهبر هم، بدون انجام روندهای قانونی، اين نتيجه را تأييد کرده است.
در اين «صورت قضيه» ترديدی نيست. اما، در عين حال، به هر نوشته و رسانه و منبری که رو می کنيم می بينيم که مفسری، با فروهشتن منطق و شواهد و ادلهء مبرهن حتی، وقايع اخير را آنطور که می خواهد تفسير و تعريف می کند و چاله چوله های تفسير خود را هم با نگاه عاقل اندر سفيه کردن به مخاطب پر می سازد. براستی، شما چند گونه تفسير در مورد وقايع اخير شنيده ايد؟ و آيا خودتان هم براستی تفسير شخصی خويش را در مورد آنها نداريد؟
به اين بازار مکارهء تفاسير توجه کنيد: می شنويم که خانم مريم رجوی در پاريس سخنرانی کرده و، در ژست «رئيس جمهور منتخب شورای مقاومت» و سازمان مجاهدين خلق ايران، حرکت مردم ايران را تأييد و حمايت کرده است! از سوی ديگر، شاهزاده رضا پهلوی را می بينيم که بصورتی خستگی ناپذير براه افتاده و، همچون سخنگوی مردم به خيابان آمده، در رسانه ها و تالارها به سخنرانی مشغول است. کمونيست ها را می بينيم که معتقدند حرکت مردم نشان از آن دارد که جامعه به سوی خواستاری سوسياليسم حرکت کرده است. مليون را می بينيم که با مسرت تمام خبر می دهند که چند جا، در تظاهرات، عکس دکتر مصدق ديده شده و، اگر «ملاحظات تاکتيکی» در ميان نبود، الان خيابان ها پر بود از تصاوير بزرگ آن زنده ياد، و مردم بجای ميدان آزادی در احمدآباد ازدحام کرده بودند. سازمان های دانشجوئی را می بينيم که «جنبش سبز» را ادامهء «جنبش دانشجوئی ۱۸ تير ۷۶» و برگرفته از الگوهای آن می دانند؛ کارگران آن را ادامهء اعتصابات ۵۷ می بينند، علی خامنه ای، با دهانی خون زده و زهرآگين، می گويد که چهل ميليون آدم آمده بودند تا به رژيم او رأی مثبت بدهند و اينها که در خيابان شعار می دهند اراذل و اوباش مأيوس گشته و تحريک شده از جانب اجنبی ها هستند؛ و اين جملات هم از احمدی نژاد گزافه گو شنيدنی است که می گويد: «بالاترين ميزان دموکراسی جهان در انتخابات رياست جمهوری ايران رقم خورد. همهء ملت ايران به سرنوشت و آرمان کشور خود علاقهمند، حساس و پايبند هستند... ساختار اجرای انتخابات ايران کاملاً مردمی و بسيار مستحکم، منظم و دقيق است. انتخابات اخير ايران آغازی جديد برای ايران و جهان و منشاء تحولات بزرگ در منطقه و جهان است و مدعيان سياستمداری نمی‌توانند حماسهء عظيم ملت ايران را زير سوال ببرند!»
در اين ميان، فقط می توان زمزمه کرد که، پس، «پيدا کنيد پرتقال فروش را».
البته فراموش نکنيم که اصلاح طلبان گرفتار غل و زنجير خامنه ای ـ احمدی نژاد هم هستند که خود را صاحب و مدير اين جنبش می دانند. و در رأس شان هم آقای ميرحسين موسوی قرار دارد که عده ای او را، زرع نکرده، «رئيس جمهور منتخب ايران» می خوانند اما خودش ـ جز آن شب انتخابات و در آن کنفرانس مطبوعاتی شتابزده ـ تا کنون، بموازات آنکه انتخابات را تقلبی دانسته و مشروعيت دولت را نپذيرفته و خواهان تجديد انتخابات است، تاکنون نگفته که «رئيس جمهور واقعی منم». اما البته، در کنار اين بی ادعائی فروتنانه، ايشان از جايگاه «رهبر جنبش مردم ايران»، اعلاميه و بيانيه می دهد و از اين نگران است که مبادا مخالفان و ناباوران به «نظام مقدس جمهوری اسلامی» هم خود را در صفوف مؤمنان رأی دهنده و معترض جا بزنند و فرمان می دهد تا پيروانش «صفوف خود را از آنها» جدا کرده و کمی هم صبر داشته باشند تا ايشان و نخبه گان اطرافش بتوانند يک «حزب قانونی» تشکيل داده، کالسکهء جنبش را از مسير سنگلاخ و پر پيچ و خم کنونی خارج کرده، و به جاده ای بی دست انداز برسانند.
برخی مفسرين می گويند خواست اين جنبش ابطال انتخابات و رياست جمهوری احمدی نژاد است و بس؛ چرا که انبوه مردم فقط و فقط به آن خاطر در انتخابات شرکت کردند که از شر احمدی نژاد راحت شوند. عده ای اما می گويند نه، اينطور نيست، مردم به خيابان آمده اند که کار رژيم را يک سره کنند و از ميرحسين موسوی و انتخاباتش نيز «استفادهء ابزاری» می کنند.
تازه در مورد خود ميرحسين نيز تفاسير فراوان است و تنها چيزی که در اين ميان مطرح نيست حرف ها و ادعا ها و اذعان های خود اوست. بهر حال، همگان می دانيم که اين يک واقعيت مستند است که آقای موسوی برآمده از انقلاب ۵۷، چشم و چراغ خمينی، هشت سال نخست وزير دوران «جنگ مقدس» و عضو هميشگی مجمع تشخيص مصلحت نظام بوده است (حتی در همهء آن سال هائی که در کنج خانه مشغول کشيدن تابلوی نقاشی يا طرح معمارانهء يک بنا بوده). شورای نگهبان هم با معيار «اعتقاد عملی به ولايت مطلقهء فقيه» ايشان را سنجيده و شايستهء نامزدی رياست جمهوری دانسته است. رهبر هم در يکی دو هفته پيش از انتخابات برای عيادت از پدر ايشان به خانه اش رفته و مراتب رفاقت و مهر فی مابين را اعلام داشته است. در تمام طول مبارزات انتخاباتی نيز آقای ميرحسين در هر سخنرانی و نوشته ای گوشزد کرده است که معتقد به انقلاب و قانون اساسی و ولايت مطلقهء فقيه بوده و آمده است تا جمهوری اسلامی را از لجن توليد شده بوسيلهء احمدی نژاد بيرون کشد.
اما کافی است تا شما همين سخنان را، بعنوان برداشت خود از آنچه مواضع و اهداف ايشان است، بيان کنيد تا سيل نامه و ايميل اعتراضی به سوی تان روانه شود. و اکثريت اين معترضين به جبههء توضيح دهندگان و مفسرانی تعلق دارند که می خواهند همين سوابق و اظهار نظرهای آقای موسوی را زير قالی پنهان کنند و در برابر چون و چرای ما هم با لبخندی دانايانه و عاقل اندر سفيه در چشم آدم می نگرند.
بعنوان نمونه بگويم که، چند روز پيش، داشتم گفتگوی يکی از گويندگان تلويزيونی مستقر در لوس آنجلس را با آقای دکتر عليرضا نوری زاده، مفسر سياسی مقيم لندن، «تماشا ـ گوش» می کردم و ديدم که اين دوست قديمی من، که سال هاست دست روزگار و اختلاف عقيده بين مان جدائی افکنده، دارد توضيح می دهد که به اين حرف ها و شعارهای مهندس موسوی نبايد توجه کرد، چرا که همه اش «تاکتيکی» است و مورد مصرفش هم برای مسلمانان دو آتشه و بخصوص بسيجی ها و پاسداران است. و می پرسيد که «توقع داريد مهندس با چه زبانی با اين افراد حرف بزند؟ و آيا شعارهائی جز از اين دست که او مطرح می کند در وضعيت کنونی ايران نتيجه ای جز زندان و اعدام دارد؟» ايشان حتی منکر صدور فرمان «صفوف خود را از آنها جدا کنيد» از جانب آقای موسوی شده و اظهار می کردند که در «تماسی که داشته» اند معلوم شده که آن «نامه به ايرانيان خارج از کشور» از طرف مهندس صادر نشده است و جعلی است (حال چرا خود مهندس آن را تکذيب نکرده، لابد به ما مربوط نيست!). ايشان می گفتند که حرکات مهندس موسوی را بايد از «منظر استراتژيک» بررسی کرد تا فهميد که او دنبال چيست. اما سخن ايشان به اينجا که رسيد متأسفانه برنامه را به پايان رسانده و ما را ـ به سبک فنجان قهوه و ديوان حافظ و مصحف قرآن ـ به اميد خودمان رها کرده و توضيح ندادند که «هدف های استراتژيک» مرد عاقل و بالغی به نام ميرحسين موسوی از شرکت در انتخابات و سپس اعتراض به نتايج آن چيست و او می خواهد جامعهء ما را با خود به کجا ببرد. فقط اين را فهميدم که «منظور اصلی» آقای مهندس آن چيزهائی نيست که می گويد!
ما هم که البته حق نداريم آن همه شواهد و ادله را که موجودند مطرح کرده و نشان دهيم که مهندس موسوی، يک هزارم مهندس بازرگان حتی، «آزاديخواه و ليبرال» نيست و بايد دل به اين خوش کنيم که «آدم است و هزار جور در طول زمان تغيير می کند و اين مهندس موسوی آن مهندس موسوی سابق نيست». و، دل مان قرص و خيال مان جمع باشد که آقای دکتر نوری زاده به ما گفته اند که حرکات اين روزهای مهندس موسوی همه «تاکتيکی» است!
زياد هم که در اين مورد مته به خشخاش بگذاريم و چون و چرا کنيم، صدای دوستانی همچون آقای اکبر کرمی بلند می شود که «آهای! انحراف ممنوع!» و حالی مان می کنند که ما، با ايجاد تشکيک و طرح ترديد، داريم «وحدت ملی» ی به سختی به دست آمده را، به نفع جناح خون آشام خامنه ای ـ احمدی نژاد، پريشان می کنيم.
اما من همينجا دوست دارم برای خوانندگان جوان مطالبم اين نکته را بازگو کنم که همهء اينگونه بحث ها و بکن نکن های امروز را ما يک بار ديگر هم، در سی سال پيش، تجربه کرده ايم. آن روز هم کسانی بودند که در مورد نيات و اهداف خمينی پرسشی ها و اخطارهائی داشتند و ديگران آنها را، در راستای «جلوگيری از انحراف»، خفه کردند؛ به همين دليل هم هست که امروزه برخی از مفسران، وقتی به بيان آنچه در سی سال پيش گذشت می رسند، به خشم آمده و مردم نسل مرا سرکوفت می زنند که چرا به ندای شاپور بختيار و دکتر مصطفی رحيمی گوش ندادند و ايران را فدای «وحدت کلمه» ای که خمينی می خواست کردند؟
اما بازی شگفت روزگار را ببينيد که همين مفسران سرکوفت زن، به امروز و اکنون که بر می گردند مجدانه مراقبت می کنند که مبادا «وحدت کلمهء سبز» خط بر دارد. من خود شماتت نسل ام را بارها از اين دهان ها شنيده ام ـ بخصوص آنجا که قرار بوده در مقام شامخ دکتر بختيار سخن رانده شود و يکه تازی و کله شقی او در برابر افواج مردمی که به خمينی می پيوستند مورد تحسين قرار گيرد. فردا هم لابد همين گويندگان از مردم امروز شکايت خواهند داشت که چرا زير بار وحدت کلمهء سبز آقای موسوی رفتند و جنبش شان را از نفس انداختند! من، متأسفانه، اين نگاه «يک بام و دو هوا» بين را درک نمی کنم.
نيز دلم می خواهد همين جا اشاره ای داشته باشم به سخنانی از هنرمند سرشناس بين المللی کشورمان، آقای محسن مخملباف، که در مقام سخنگوی خودبرانگيختهء آقای ميرحسين موسوی در پاريس، و به مدد سخنانی شورانگيز، مقداری تعريف مشخص کننده در مورد «جنبش سبز» به دستمان داده اند. ايشان نوشته اند:
«ايرانيان، با هر مرام و مسلک با هر گرايش و باور، از کوچه ها و خيابان های تهران و ساير شهرها و روستاهای ايران تا اروپا و آمريکا و استراليا و هر کجای جهان، اکنون دست های خود را به هم داده اند و همچون زنجيرهء سبز بزرگی عليه کودتای ضد دموکراسی در ايران مبارزه می کنند. اين حرکت بزرگ يک هدف مرحله ای دارد و آن اين است که دولت کودتا را برکنار کند و رأی مردم را به آنان برگرداند. هر فرد ايرانی، هر تشکل و سازمانی در هر کجای دنيا، با حفظ عقايد و مواضعش، وقتی در راه اين هدف مبارزه می کند، يک حلقه از اين "زنجيرهء سبز دموکراسی" است. همچون تجربهء "کنگرهء ملی افريقا" و مبارزاتش عليه رژيم آپارتايد. در زير اين چتر بزرگ، هر فعالی يک رهبر است و هر رهبری يک مبارز ساده، و تنها حلقه ای از اين زنجيرهء سبز انسانی. آن چنان که ميرحسين موسوی، رئيس جمهور منتخب مردم هم، خود را اين گونه تعريف می کند: "از اين پس دولتی خواهيم داشت که از نظر ارتباط با ملت در ناگوارترين شرايط به سر می برد و اکثريتی از جامعه، که اين جانب نيز يکی از آنان هستم، مشروعيت سياسی آن را نمی پذيرد ."در اين هنگامه، صف آرايی و مبارزه عليه دروغگويان و دزدان رأی ملت، هر فرد و گروهی که اعلام کند دولت کودتاچی را مشروع نمی داند و حاضر است به دمی يا درمی يا قدمی يا قلمی همراه مردم ايران باشد، حلقه ای از اين "زنجيرهء سبز دموکراسی" است».
و من، متآسفانه، می بينم که در سخنان آقای مخلمباف هم تضادی بنيادين و ابهام آفرين وجود دارد. نخست اينکه ايشان به «هر فرد ايرانی، هر تشکل و سازمانی در هر کجای دنيا، با حفظ عقايد و مواضعش» اجازه می دهند که يک حلقه از زنجير سبز دموکراسی باشد اما ـ البته ـ به شرطها و شروطها! يعنی به اين شرط که هدفی را که ايشان برای جنبش تعيين می کنند قبول داشته باشد. ايشان، در ابتدا و به درستی می گويند که «وقتی [کسی] در راه هدف مبارزه می کند، يک حلقه از اين "زنجيرهء سبز دموکراسی" است»؛ اما از نظر ايشان «هدف» تعريف خاصی دارد که در نزد ايشان موجود است. پس، می فرمايند: «اين حرکت بزرگ يک هدف مرحله ای دارد و آن اين است که دولت کودتا را برکنار کند و رأی مردم را به آنان برگرداند».
اما اين سخن نيز چندان روشنگر نيست چرا که آقای مخملباف با زيرکی صفت «مرحله ای» را به موصوفی به نام «هدف» چسبانده اند، بی آنکه در مورد منظور خود از «هدف مرحله ای» توضيحی بدهند و، لذا، گام اول را برنداشته ما را دچار مبهمات فال گونه کرده اند.
براستی منظور از «هدف مرحله ای» (که در زبان سياسی می توان آن را به «هدف تاکتيکی» ترجمه کرد) چيست؟ و در پشت سر آن چه «هدف های مرحله ای» ديگری قرار دارند که ما نمی دانيم اما آقای ميرحسين آنها را در گوش آقای مخلمباف زمزمه کرده است؟
وقتی قرار است اين همه آدم «در هر کجای دنيا، با حفظ عقايد و مواضع خود» به زنجير سبز آقای موسوی بپيوندند آيا نبايد بدانند که «اهداف نهائی و فراگير» کار (که «اهداف مرحله ای» عطف به آن تعيين می شوند) چيست؟ آيا آقای مخملباف هم به سبک آقای نوری زاده از «تاکتيک سبز» به شيرينی سخن می گويند اما بيرحمانه استراتژی رهبری جنبش را در لفافی خاکستری از ديد ما پنهان می سازند؟ و يا، نه، خودشان هم بوجود استراتژی خاصی، فرا سوی عزل احمدی نژاد و ـ لابد ـ انتصاب مهندس موسوی، باور ندارند و اين بی خبری را، آن هم نه برای گول زدن بسيجی ها و پاسداران و مؤمنين، بلکه برای بستن چشم و گيج کردن ما، با برچسب «تاکتيک» معرفی می کنند؟
آخر ما مردم پراکنده در «هر کجای دنيا» چگونه می توانيم «با حفظ عقايد و مواضع» مان دنبال اين هدف راه بيافتيم که جای احمدی نژاد و موسوی را عوض کنيم و به خانه هايمان برگرديم؟ بخصوص که، تا آنجا که می دانيم، آقای موسوی به صراحت «اهداف استراتژيک» خود (که «اهداف مرحله ای» بر حسب آن تعيين می شوند) را از همان اول روشن کرده است و، پس از آگاه شدن از تقلبی که ايشان را از صندلی رياست جمهوری دور کرد نيز، بقول آقای فرج سرکوهی، با بکار بردن «ماضی نقلی»، برايمان توضيح داده است که:
«در اين مدت [سی سال] و به خصوص در زمان حيات امام روشن ضمير ما سرمايه ‌های عظيمی از جان و مال و آبرو در پای تحکيم اين بنای مبارک گذارده شد و دست ‌آوردهای ارزشمندی حاصل آمد. نورانيتی که تا پيش از آن تجربه نکرده بوديم جامعه ما را فرا گرفت و مردم ما به حياتی نو رسيدند که به ‌رغم سخت‌ترين شدايد برايشان شيرين بود. آنچه مردم به دست آورده بودند کرامت و آزادی و طليعه‌هايی از حيات طيبه (؟!) بود. اطمينان دارم کسانی که آن روزها را ديده‌اند به چيزی کمتر از آن راضی نمی‌شوند. آيا ما مردم شايستگی‌هايی را از دست داده بوديم که ديگر آن فضای روح انگيز را تجربه نمی‌کرديم؟ من آمده بودم بگويم چنين نيست؛ هنوز دير نيست و هنوز راهمان تا آن فضای نورانی دور نيست...»
آيا از نظر آقايان مخملباف و نوری زاده اين سخنان از ماهيت اهداف استراتژيک و مراحل بعدی مبارزه ای که قرار است همهء ما، «با حفظ عقايد و مواضع» مان، در آن شرکت کنيم حکايت نمی کنند؟ در اين صورت آيا صرفاً برای جفت و جور کردن «وحدت ملی» مطلوب طرفداران اصلاحات حکومتی نيست که، وقتی پای اهداف نهائی و استراتژی اصلی مبارزه بميان می آيد، گويندگان شيرين سخن ما يکباره تبديل به گنگ خوابديده شده و به مبهمات فال مانند رو می کنند و ما را بخود وا می گذارند تا هر نقش شيرينی که خواستيم در اين آينهء بی انتها بيافرينيم و تماشا کنيم؟
يعنی، آيا قرار است، سی سال پس از آن «همه با هم» هولناک آقای خمينی، ديگرباره انرژی های سازندهء نسل جوان ديگری را هيزم تنور حکومت اسلامی تر و تميز شده و اطو کشيده ای کنيم که حداکثر ارفاقش آن است که زنان مان اجازه داشته باشند روسری گلدار به سر کنند و در ملاء عام دست شوهرشان را بگيرند؟
بخصوص توجه کنيم که همهء مخاطبان اين مفسران، «ما» ی در خارج کشور نشسته و تماشاگر درام بزرگ داخل سرزمين مان نيستيم. آنها با همهء بوق ها و رسانه هاشان به سوی ايران سخن می گويند و بسيارانی از مخاطبان شان جوانانند که، بقول نيمای يوش، نازک آرای تن ساقه گلی بشمار می روند که پدر و مادرهاشان بجان کشته و آب داده اند. براستی که اين مفسران گرامی آنها را هدف کدام مقصود قرار داده اند که اينگونه به سراغ فال ورق و قهوهء سياسی می فرستندشان؟ آيا وقتی آقای مخلمباف اعلام می کند که « هر فرد و گروهی که اعلام کند دولت کودتاچی را مشروع نمی داند و حاضر است به دمی يا درمی يا قدمی يا قلمی همراه مردم ايران باشد، حلقه ای از اين زنجيرهء سبزدموکراسی است»، در عمل آرزوها و آرمان ها و هدف های رنگارنگ مردمان به خيابان آمده و زخمی شده و کشته دادهء ايران را به هدفی اينگونه کوچک و باريک و حقير، يعنی مشروعيت زدائی از احمدی نژاد، تقليل نمی دهند؟
و تازه، در تکرار دائم ورد «از مشروعيت انداختن دولت کودتاچی»، آيا ما از اين پرسش محتوم غافل نمی شويم که «مگر دولت آقای احمدی نژاد فقط در ۲۲ خرداد از مشروعيت افتاده است؟» و اگر پاسخ مثبت است آيا تصديق نکرده ايم که احمدی نژاد در سراسر چهار سال گذشته (که برای دنيا شاخ و شانه کشيده و پول مملکت را خرج عطينا کرده) همواره رئيس جمهور بر حق کشورمان بوده و، تا دست به اين تقلب آشکار نزده بود، هرچه کرده در حوزهء مشروعيت اش بوده است؟ يعنی در اين صورت نبايد قبول کنيم که در انتخابات چهار سال پيش (بگذريم از همهء انتخاب های سی سالهء اخير) تقلبی در کار نبوده است و اين حکومت ايران بر باد ده تا ۲۲ خرداد امسال مشروعيت داشته است؟ آيا نه اينکه با چسبيدن به «نتايج اين انتخابات» و شکستن همهء کاسه و کوزه ها بر سر احمدی نژاد، در واقع، پای سند مشروعيت سی سالهء اين نظام جهنمی را امضاء می کنيم؟
دوستان من! فکر می کنم که وقت آن رسيده باشد که بخود آئيم. ما همگی پذيرفته ايم که خامنه ای و احمدی نژاد و همهء وزرا و اعوان و انصارشان گزافه گويانی به غايت کذاب اند، اما آيا نشان دادن آقای موسوی در قابی که کلاً جعلی است ـ قابی که از سکولارها و کمونيست ها به يک سان می خواهد که به وجود يک استراتژی پنهان و مراحل بعدی اعلام نشدهء آن باور آورند و به زنجيرهء سبز دموکراسی (!) بپيوندند و خواستار عزل احمدی نژاد شوند ـ خود چيزی جز يک دروغگوئی بزرگ (شايد بزرگ تر از دروغ های آشکار شده و خالی بندانهء احمدی نژاد) است؟
گفته اند که تکرار تاريخ اغلب به مضحکه می انجامد؛ روزگاری ما به وحدت کلمه دعوت شديم تا پادشاهی دو هزار و پانصد سالهء ايران را براندازيم؛ و اکنون ـ ديگرباره ـ به وحدت کلمه دعوت می شويم تا دلقک خرده پائی به نام محمود احمدی نژاد را از تخت رياست دفتری ولی فقيهی بی آبرو شده پائين بکشيم.
دوستان گرانقدر! باور کنيد که دلم برای آن رعنايان به خيابان آمده آتش می گيرد که کسانی چون ما همهء آرزوهاشان برای ايرانی آزاد، سکولار، مرفه، انسانی و دموکرات را تنها به بازگشت به «نورانيتی» که برهبری خمينی «جامعه ما را فراگرفت و مردم ما به حياتی نو رساند» ترجمه می کنند.
بگذاريد بيادتان بياورم که اين همان نورانيتی است که در دوران مثلثی رهبری خمينی و رياست جمهوری خامنه ای و نخست وزيری ميرحسين موسوی، نسلی را درو کرد و حکومت جهنمی اسلامی را آفريد و، خوشبختانه، موجب شد که امروز امتناع هر کس از خواستاری صريح حکومتی سکولار (يعنی حکومتی که آخوند و شريعت در آن جای نداشته باشند) نتيجه ای جز تداوم عمر حکومت اسلامی نخواهد داشت.

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]