PEZHVAKEIRAN.COM ايران برای همهء ايرانيان؟
 

ايران برای همهء ايرانيان؟
اسماعيل نوری‌علا

دوازده سال پيش، در آغاز ۱۳۷۶، ايرانيانی که خود را برای «دوران پس از هاشمی رفسنجانی» آماده می کردند، با شعارهای انتخاباتی جديدی روبرو شدند که روی پوسترها و پرچم ها و بنرهای پارچه ای رنگارنگ در همه جا به چشم می خورد؛ شعارهائی متعلق به جبههء «مشارکت اسلامی» که، با استفادهء هوشيارانه از همهء وسائل تبليغاتی در دسترس، آمده بود تا دوران مشهور به «اصلاح طلبی» را آغاز نموده و نامزد مقام رياست جمهوری اش، سيد محمد خاتمی، را روانهء کاخ رئيس جمهور ايران اسلامی کند.
در آن زمان تلاش های نوچه های رفسنجانی برای تغيير قانون اساسی و سه دوره ای کردن رياست جمهوری او بجائی نرسيده و چهرهء او بخاطر معرفی شدن اش به عنوان يک شارلاتان سياسی دزد و جنايت کار از زبان و قلم خيلی ها، و به خصوص اصلاج طلبان مترصد فرصت، بکلی مخدوش بنظر می رسيد. از جمله اکبر گنجی، با نوشتن کتاب «عاليجناب سرخ پوش»، چنين چهره ای را به ثبت روزگار رسانده بود، و يا حشمت طبرزدی که در پيام دانشجويش از بيداد فساد دستگاه او سخن می گفت بی آنکه وابسته به اردوگاه اصلاح طلبان باشد.
گمان ها بر اين بود که رئيس جمهور بعدی حجة الاسلام ناطق نوری خواهد بود که برکشيده و منتخب رهبر محسوب می شد و مردم به تنگ آمده از فرعونيت تازه پای سيد علی خامنه ای عزم خود را جزم کرده بودند تا خلاف خواست او نگذارند که ناطق نوری به رياست جمهوری برسد.
اصلاح طلبان در چنين فضائی نامزد خود، سيد محمد خاتمی، را مطرح کرده و در راستای جلب افکار عمومی به سوی او کوشا بودند. آن روزها نام اغلب آنانی که امروز يا پناهندهء کشورهای ديگرند و يا در زندان ولی فقيه تحت روانگردانی و شرکت در اعتراف به «خيانت» های خويش بسر می برند همه جا بود و، مثلاً حجاريان و تاجيک، رفته رفته چهرهء خود را بعنوان مشاوران «اصلاح طلبان» در امور استراتژی و تاکتيک نشان می داند و «تز» های مختلف خود را برای رسيدن بقدرت و حفظ آن ارائه می کردند.
در اين ميان يک شعار انتخاباتی بيش از بقيه بچشم می خورد و اصرار گردانندگان «جبههء مشارکت» در ارائه و جا انداختن آن بهر صورت ممکن نيز نشان از آن داشت که آنان نقطهء ضعفی را در اردوگاه حريف يافته و با اين شعار به آن حمله ور شده اند. شعار چنين بود: «ايران برای همهء ايرانيان!»
در آن روزها و ماه ها کسی چندان توجهی به پيام تلويحی اين شعار نداشت و تفسيری بر آن نمی نوشت؛ گوئی قرار بر اين باشد که خود شعار پيام تلويحی خويش را در جان مخاطب بنشاند، بی آنکه گشودن و رمز زدائی کردن از آن اردوگاه حريف را ملتفت و آگاه سازد. می خواهم اقرار کنم که همين شعار بود که از آن روزها ببعد ذهن مرا رفته رفته به تسخير خود درآورد. با خود می گفتم که «آيا معنای تلويحی اين شعار آن نيست که، از انقلاب ۵۷ تا آن لحظه از تاريخ حکومت اسلامی، ايران برای همهء ايرانيان نبوده است؟» و چون پاسخ خويش را مثبت می يافتم به دنبال دلايل قانع کننده ای برای اين واقعيت شعار شده می گشتم؛ جستجوئی که تا به امروز در من ادامه يافته و پروندهء قطوری از شواهد و دلايل را در بايگان ذهنم بوجود آورده و هر روز دريچه های نوينی را بر يک واقعيت ناديده گرفته شده گشوده است. و شک ندارم که همين فکرها هستند که طرز تلقی امروز مرا ساخته و پرداخته اند و، لذا، دوست دارم اين هفته صفحاتی از آن را با شما در ميان بگذارم.
ايران سرزمين مسلمانان شيعه، سنی، اسماعيلی، اهل حق، دراويش گوناگون، مسيحيان پراکنده با مذاهب و کليساهای رنگارنگ شان، يهوديانی حاضر در سراسر تاريخ، بابيان، بهائيان، ازلی ها، صائبيان، زرتشتيان، مهريان، بی خدايان، لامذهب ها، کفر گويان، منکران، ايمان داران، کمونيست ها، ليبرال ها، مجاهدان، فدائيان، ملی گرايان، ملی ـ مذهبی ها، شاهدوستان، دشمنان پادشاهی، سوسياليست های دموکرات، کردها، آذری ها، بلوچ ها، لرها، ترکمن ها، قشقائی ها، شاهسون ها، خراسانی ها، فارس ها، و... هزاران هزار رنگ و طعم و صوت و لهجه و زبان و شکل و تيره و قبيله و قوم است. حتی در سال های پس از حملهء اعراب و تحليل رفتن ايران در هاضمهء خلافت اسلامی، يا به هنگام حملهء مغول و استقرار خانخانی پس از آن، هيچگاه اين احساس تعلق مبتنی بر خاطره های مشترک تاريخی از ياد مردمان اين سرزمين نرفته است، آنها هميشه ايرانی بوده اند، نه اسکندر يونانی شان کرده بود، نه عمر از آنان مردمی عرب ساخته بود و نه چنگيز و هلاکو توانسته بودند آنان را مغول کنند. «ايرانی بودن» نه به زبان بود، نه به مذهب، نه به عقيده، و نه به قوم و قبيله؛ چتر عامی بود که هويت اين مردم رنگارنگ پراکنده در دشت و دمن و کوه و کوهسار فلات ايران را يک هستی يگانه می بخشيد؛ هستی مجردی که حتی به واقعيت سياسی هم ترجمه نمی شد. کشور از آن حاکمان و اربابان و فاتحان بود؛ برای آنها بود؛ در خدمت آنها و در راستای تأمين خواست های بی شمار و پايان ناپذيرشان. يعنی، ايرانی بودن حتی به آلاف و علوف داشتن و بزرگ و کوچ مالک بودن نيز بستگی نداشت.
و هر گاه هم که گذشت روزگار و سياست حاکمان بيگانه و غاصب، يا مزدوران و دست نشاندگان محلی شان، در کار فراموشی گذشته و هويت گستردهء اين مردم کارائی می يافت، آدمی پيدا می شد تا با شمشير و خون، يا با قلم و مرکب، آن خاطره های هويت بخشنده را زنده کند ـ گاه در حماسهء سخنور بزرگ توس، گاه در حسرت خيام رياضی دانی ايستاده بر خرابه های کنگره های کاخ های همان شهر زرخيز، و گاه در خوشباشی های حافظی که در نگاه به جام می خويش از جمشيد و کيکاووس و خاطره های بر باد رفته ياد می کرد.
آنگاه، در پی خوابی چندين صد ساله، آشنائی با مغرب زمين امکان پذير شد. مفاهيمی همچون ملت و دولت و منافع ملی و حکومت ملی و قانون مدنی در ذهن های روشن شونده صاحب معنا شدند، آن گلولهء برفی که از قلهء دماوند روشنگری براه افتاده بود در دامنه ها مبدل به انقلابی مشروطه خواه شد که ايران را متعلق به همهء ايرانيان می خواست و شاهی اش را وديعه ای الهی می خواند که بدست ملت به پادشاه ارزانی می شد تا، در عوض، حکومت را از او بگيرد و به نمايندگان منتخب مردم دهد؛ جامعه را قانونمند می ساخت و افراد ملت را در مقابل قانون متساوی الحقوق می شمرد. در واقع، در انقلاب مشروطه بود که سند تعلق ايران به همهء ايرانيان امضاء شد؛ تعلقی که نه ديکتاتوری نافی آن شد، نه اصلاحات قلدرمآبانه، و نه مدرنيزاسيونی که خود بر مفاهيمی از همين دست ساخته می شد.
اگرچه دينکاران تشيع دوازده امامی موفق شده بودند تا در قانون اساسی مشروطه «مذهب» خود را بعنوان «دين رسمی» ی حکومت ايرانيان غالب کنند اما رنگ و بوی شيعی کشور بخاطر وجود آنان نبود، بلکه اکثريت عددی «ايرانيان مسلمان شيعه» اين کشور را تبديل به تنها کشور شيعهء جهان می کرد. با اين همه، نيروی بزرگ انقلاب مشروطه از يکسو، و عزم جزم شاهان پهلوی برای متحقق ساختن بسياری از آرزوهای مشروطه خواهان (البته به زيان حذف و نابودی برخی ديگر از آن آرزوها)، از ديگر سو، موجب شد تا شيعه بودن ايران نتواند مانع از آن شود که ايران از آن همهء ايرانيان باشد.
با نوسازی دستگاه آموزش و پرورش نوين، برانداختن مکتبخانه های ملايان شيعه و ايجاد مدارس و دانشکده ها، ايجاد ادارهء ثبت اسناد و املاک و گرفتن اينگونه امور از دست دينکاران دوازده امامی، با کنار گذاشتن شريعت به نفع برقراری قوانين مدنی، با برانداختن محاکم شرعی و نشاندن دادگستری بجای آن، و ده ها اقدام ديگری که شايد بتوان يکی از مهمترين و آخرين آنها را رفع حجاب، آزادی تحصيل و کار زنان و، بالاخره، برخورداری از حق رأی دادن و انتخاب شدن دانست، روز بروز مالکيت همهء ايرانيان بر سرزمينی به نام ايران متحقق تر و قطعی تر شد. قوهء قضائيهء مدرن ايران، به هنگام قضاوت در دعواهای ايرانيان، ديگر با رنگ و نژاد و مذهب آنها کاری نداشت و آنان را در مقابل خود متساوی الحقوق می ديد.
اما چگونه شد که جبههء مشارکت اصلاح طلبان در سال ۱۳۷۶، يعنی ۹۴ سال پس از صدور فرمان مشروطه، به اين نتيجه رسيده بود که بايد شعار «ايران برای همهء ايرانيان» را سرلوحهء تبليغات خويش قرار دهد؟ مگر چه اتفاقی افتاده بود که اکنون حق طبيعی همهء ايرانيان در مالکيت وطن شان تبديل به شعاری شده بود که می توانست ملائی ناشناس را از گوشهء کتابخانهء ملی به کاخ رياست جمهوری منتقل کند؟ چه رازی در اين شعار بود که بجان ميليون ها آدم سرخورده از انقلاب و جمهوری اسلامی وسوسه ای را دامن می زد تا از خانه به در شوند و رأی خود را بر ضد نامزد ولی فقيه و به نفع کسی که چندان نمی شناختندش بياندازند؟
بنظرم می رسيد که شعار «ايران برای همهء ايرانيان» بجا و بهنگام طرح شده است. در سال ۱۳۷۶ بخش عمده ای از ايرانيان دريافته بودند که، با وجود حکومت اسلامی، مالک موطن خويش نيستند و به حد شهروندان درجه دو و سهء وطنشان سقوط کرده اند. کشورشان اسلامی شده بود، حاکم اش فقيه دوازده امامی منتحب دينکارانی بود که فقط شيعيان را شهروند درجه يک می دانستند؛ آن هم، تازه، بشرطی که توانسته باشند اعتقاد و سرسپردگی عملی خود به ولی فقيه را (که آنان را همچون صغار و مجنونان می ديد و خود قيم شان شده بود) اثبات کنند. هر عقيده ای جز اين بايد محو می شد. تنها فقط نه سال پيشتر، هزاران تن از صاحبان جوان اين کشور بجرم پابرجا بودن بر عقايد خود قتل عام و در گورهائی دسته جمعی بخاک وطن شان سپرده شده بودند، بخش ديگری از مردم بخاطر همکاری با آنچه که «طاغوت» خوانده می شد همهء حقوق خود را از دست داده بودند، با «دگر انديشان» همچون اسيران و بردگان رفتار می شد. زندانبانان، که خويش را در مقام مسلمانان فاتح ايران می يتفتند، به خود حق می دادند که به اين «کنيزان و غلامان ايرانی» کافر و مرتد تجاوز کنند. شکنجه دادن و کشتن کسانی که حقانيت امامان شيعه و مهدی موعودشان را منکر می شدند ثواب آخرت را برای شکنجه گران بهمراه داشت.
هميشه، هنگامی که زمانه سخت تنگ و تاريک می شود و گياه اميد در دل ها می پژمرد، و آن گاه، ناگهان، سوسوی نوری از جائی بچشم می خورد، همهء انسان های شب گريز، طبعاً و بی هيچ ملاحظه ای، به هر رشته از آن سوسو می آويزند، با اين دل اميدوار که شايد اين شعاعی از نور واقعی رهائی باشد و شايد دوران دوزخی زيستن شان به پايان رسيده باشد. و در هنگامهء سال ۱۳۷۶ نيز کسی را سر ايستادن و پرسيدن از «مشارکتی ها» و «اصلاح طلبان» نبود که چگونه می خواهيد اين سرزمين را به «همه» ی ايرانيان برگردانيد؟ پس، جوی های منفرد نارضايتی و اميد از هر کوچه براه افتادند و سيلی شدند و سيد کتابخانهء ملی را به رياست رساندند.
اما، بزودی، معلوم شد که رئيس جمهور پيروز، که از سر آرزومندی «سيد خندان» خوانده می شد تا شادی از دست و ياد رفتهء ايرانيان را به حاکمان گوشرد کند، بدون وجود مجلس نمايندگانی موافق برنامه هايش نمی تواند برای مردم حقوق از دست داده کاری کند. پس سيل ديگرباره براه افتاد و در چهارمين سال رياست او مجلس را نيز برای چهار سال در اختيار اش گذاشت.
اما آنها که هنوز «دوران شيرين» هشت سالهء خاتمی را مزمزه، و گاه غرغره، می کنند، به همين زودی فراموش کرده اند که در همين دوران بود که، در فراسوی اقتدار اصلاح طلبان، قتل های زنجيره ای رخ داد، اتوبوس نويسندگان کشور در لبهء دره متوقف شد، روزنامه ها بصورت «فله ای» بسته شدند، زندان ها پر شد از زندانيان سياسی، دانشجويان ـ بجرم اعتراض نسبت به حکم دادگاهی در مورد استادشان ـ لت و پار گشتند و همچون «کفار حربی» با سرود «يا زهرا» از بلندای خوابگاه ها به پائين پرتاب شدند و جان سپردند.
ولی مگر قرار نبود اصلاح طلبان ايران را از آن همهء ايرانيان کنند؟ چهار سال پيش، در پايان رياست هشت سالهء خود، آقای خاتمی اقرار کرد که رئيس جمهور اين حکومت هيچ توانی برای معرفی و اعمال تغييرات بنيادی ندارد و صرفاً «تدارکچی» ی ولی فقيه است؛ اقرار کرد که حتی با داشتن دو قوهء مجريه و مقتته، بخاطر فقدان يک قوهء قضائيهء مستقل و فاقد ملاحظات خودی و ناخودی کننده، «همه» ی ايرانيان هرگز صاحب کشور و سرزمين و موطن خود نخواهند بود. و بدينسان، تجربه ای آغاز شده با شيرينی اميدواری، در تلخی گزندهء سلب اعتماد از اصلاح طلبان به پايان رسيد.
و آنگاه نوبت دولت احمدی نژاد شد تا هرگونه توهم باقی مانده دربارهء اين موضوع را نيز بزدايد، بهائی و کليمی را جاسوس اسرائيل بخواند، لشگر گرگ صفت اش را در خيابان ها به کمين جوانان بگمارد و به نام «چيز بی شکل و هويت و درک و آگاهی و وجدانی به نام تودهء مؤمنان» به نابودی همهء هستی و هويت و تاريخ ايرانيان همت گمارد. در واقع، خدمت بزرگ احمدی نژاد به نسل سوم انقلاب آن بود که نشان شان داد اکنون بايد فريب اصلاح طلبان مشاطه گر ديو را به کناری نهاده و مشکل حکومت اسلامی را در خود اين حکومت و قوانين اساسی و موضوعهء آن، که همگی بر اساس شريعت يک مذهب خاص ساخته شده اند، نهفته دانست و باور کرد که تا اين حکومت و اين قانون اساسی و اين ولايت فقيه برقرارند شعار «ايران برای همهء ايرانيان» شوخی زهرناک و عمر تلف کننده ای بيش نيست.
در واقع، اگر نيک بنگريم، آشکارا می بينيم که نسل امروز ايران تاريخی سی ساله را در اين تفسير خلاصه می کند که «پدران و مادران ما برای تحقق "استقلال و آزادی" به پا خواستند. از آنجا که کشورشان را در تصرف عدوانی بيگانه می ديدند خواستار استقلال شدند، و چون آزادی های مصرح در قانون اساسی مشروطه را به دست دربار بر باد رفته می يافتند، از آزادی خواهی به جمهوری خواهی رسيدند. اما فريب بزرگ از آنجا آغاز شد که دينکار اعظمی، که بيشتر مددکار شيطان بود تا بندهء خدا، از فرصت استفاده کرد و لفظ بی ربط و معنا و خطرناک "حکومت اسلامی" را کنار آن دو خواست موجه و شيرين نهاد و برای غافل کردن مردم واژهء "حکومت" را هم با واژهء "جمهوری" معاوضه کرد و، بدين سان، آغاز تاريخ يک بدبختی سی ساله را کليد زد؛ تاريخی که در آن هر روز بيشتر از پيش سهم اسلاميت رژيم فزونی گرفت و سهم استقلال و آزادی مردم کمتر و رنگ باخته تر شد، تا اينکه کشور در تسلط روس و چين و اروپا در آمد، کلمات ممنوعه برای مردمش صد چندان شدند، عقيده داشتن منسوخ و خطرناک شد، بر سر هر کوی و معبری بساط شلاق و دار براه افتاد و درست در همين شکنجهء مدام بود که ايرانيان به اين حقيقت علمی پی بردند که «تسلط يک مذهب و عقيده و باور خاص» بر «حکومت کل ايرانيان رنگارنگ»، از همان نخستين قدم، مالکيت ايرانيان را بر سرزمين شان منتفی ساخته و آنها را بصورت بردگان ارتشی فاتح و بيگانه در می آورد.
ايرانيان در دوران احمدی نژاد پی بردند که تا «مابه ازا» (يا «آلترناتيو») ی برای «اسلاميت» اين رژيم نيابند و برای تحقق آن دست به کوشش و فداکاری نزنند هرگز صاحب کشور و زندگی و حيات و ممات خويش نخواهند بود و در اشغال حکومتی بيگانه خواهند زيست که بخود حق می دهد تا به نام خدای خودش آنان را به بردگی بکشد و جان و مال و ناموس شان را بر خود حلال بداند.
و اينگونه بود که آگاهی بدست آمده از سی سال رنج و درد بصورت شعاری نو در خيابان های ايران جاری شد. من فکر می کنم که اگر امروز «مشارکتی ها» به آن کس که شعار «ايران برای همهء ايرانيان» را برايشان ساخت سفارش ساختن شعاری ديگر، در همان راستا، اما کمتر مبهم و تلويحی و بيشتر دقيق و معنا رسان می دانند، او نمی توانست به شعاری روشن تر، فراگيرتر و در عين حال «مابه ازا» ئی دقيق تر از آن شعاری رسد که يک هفته است در تظاهرات مردم ايران بگوش می رسد: «استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی».
نسل نو دريافته است که اگر بخواهد دارای حکومتی باشد که ايران را متعلق به «همه» ی ايرانيان بداند و بسازد، چاره ای ندارد جز اينکه بخواهد و بکوشد تا آن حکومت بجای هر صفت مذهبی و ايدئولوژيک و مکتبی فقط «ايرانی» باشد. جمهوری اسلامی، حکومت شيعيان، پادشاهی بهائيان، جمهوری دموکراتيک خلق کمونيست ها، جمهوری يهوديان، حکومت فارس ها، حاکميت آذری ها، جمهوری خراسانی ها، و خلاصه هر حکومتی با پسوندی جز «ايرانيت» تنها به تجديد وضعيتی می انجامد که در سی سالهء اخير تجربه شده و نابجائی و ضد بشری بودن آن عملاً به اثبات رسيده است. تنها يک حکومت «ايرانی» است که می تواند شهروندی متساوی الحقوق را به همهء ايرانيان برگرداند و اين ممکن نمی شود اگر اجازه دهيم که «جزئی از يک کل» بتواند بر «بقيهء آن کل» حاکميت يابد و شريعت و طريقت خود را بر دگرباشان و دگر انديشان و دگرساختاران تحميل کند.
و درست به همين دليل است که منطق و عقل به ما حکم می کند که يک «حکومت ايرانی» ـ که با نگاهی دموکراتيک و بی تبعيض به همه بنگرد ـ لزوماً يک حکومت سکولار است، چرا که سکولاريسم به معنی جدا کردن و جدا نگاه داشتن مذهب از حکومت است و تنها چنين حکومتی است که می تواند «ايرانيت» همهء ايرانيان را، همچون اولويتی حياتی، به آنان باز گرداند.

 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]