نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا
اسماعيل نوری‌علا

پس از برگزاری اعتصاب غذای نيويورک، به ابتکار و مديريت آقای اکبر گنجی، دوستی که داوطلبانه از شمال کاليفرنيا برای شرکت در اعتصاب به نيويورک رفته و برگشته بود، به من تلفن کرد و با تعجب گفت: "فلانی، فکر می کردم تو را در نيويورک می بينم. دعوت عامی بود از جانب عدهء زيادی از روشنفکران و اساتيد دانشگاه برای اعتراض به زندانی کردن اين همه فعال سياسی، و نيز فرصتی مناسب بود برای گردآمدن و ـ بخصوص در شب ها که فراغت بيشتری وجود داشت ـ فکرها را روی هم ريختن و رد و بدل کردن افکار. تو چرا نيامده بودی؟" چرا نرفته بودم؟ آن روز مطالبی را در پاسخ اش گفتم و می دانم که قانع نشد. اما امروز ديدم که جوابش را شخص آقای گنجی بخوبی داده است
آنجا که ـ در قسمت ششم مطلبی که در توضيح فعاليت سياسی اخيرش منتشر می کند ـ نوشته است: «در آمريکا احزاب دموکرات و جمهوری خواه، نماد های خاص خود را دارند. اين مقتضای دموکراسی است. حال [می توان] در عالم خيال يک صحنه را به تصوير کشيد. حزب دموکرات اجلاس حزبی برگزار کرده است. افراد حزب جمهوری خواه به اجلاس وارد می شوند و پارچه های نماد حزب خود را در اجلاس دموکرات ها بالا می برند. دموکرات ها به آنها می گويند اين اجلاس ماست، شما چرا پارچه ای را که نماد حزب شماست، در اجلاس ما بالا برده ايد؟»
آقای گنجی اين مطلب را برای ايجاد تشبيهی بيان کنندهء نظر خود در مورد شرکت «غريبه ها» در اعتصاب غذای نيويورک آورده و، بدينسان، تصميم آگاهانهء خود به «خودی و غير خودی» کردن حاضر شدگان در نيويورک، اما تظاهر به «دعوت عام برای عمل مشترک»، را در اين پاراگراف کاملاً آشکار کرده اند و در واقع همان فرمان آقای مهندس موسوی را تکرار کرده اند که «سبزها صفوف خود را جدا کنند!»؛ ما يک حزبيم و شما حزبی ديگر؛ کبوتر با کبوتر، باز با باز... در اين تشبيه، «سبزها» (که گويا نمايندگی اختصاصی تظاهر کنندگان داخل کشور را دارند) يک «نهاد سياسی» همچون يکی از احزاب آمريکا هستند، با مفروضی معين (جمهوری اسلامی اصلاح پذير و دموکرات شونده است)، هدفی معين (دموکراتيزه کردن تدريجی جمهوری اسلامی)، با شعارهای معين (يک يا حسين تا مير حسين؛ رأی من چه شد؛ زندانيان سياسی را ـ که به گفتهء آقای گنجی و پوسترهای اعتصاب غذا، آقای حجاريان نمادشان هستند ـ آزاد کنيد، و خامنه ای و احمدی نژاد عليه بشريت جنايت کرده اند) و نيز پرچمی معين (پرچم سبزی که آقای موسوی آن را نشانهء خاندان عترت و عصمت خوانده اند) و رهبری معين (که همان آقای موسوی باشند).
حالا آن رفيق شمال کاليفرنيای من، از منی که نه وجود چنين حزبی را باور می کنم و نه هيچ کدام از اين مفروضات و اهداف و شعارها و رهبری را قبول دارم، می پرسد که چرا به نيويورک نرفته ام تا از آقای گنجی بشنوم که «شما عضو حزب ما نيستيد»؟
من يقين دارم که اگر آقای گنجی زودتر مقالهء ششم را نوشته و داستان «ما» و «آنها» را به اين روشنی توضيح داده بود، همان چند نفری هم که در نيويورک گرد هم آمدند می فهميدند که جايشان آنجا نيست. در مورد اين «عمل از سر بی خبری» نشانه هائی وجود دارد. مثلاً، مگر خانم گوگوش ـ که حضورش را در بوق کرده و به عالم و آدم خبر دادند ـ در سخنان خود در آن جمع به ارادت خود نسبت به پرچم شير و خورشيداشاره نکرد؟ آيا اگر او می دانست که از نظر آقای گنجی پرچم شير و خورشيد فقط مال سلطنت طلب ها و مجاهدين است و آوردن آن به آن مجلس حکم حضور يک جمهوری خواه در مجلس دموکرات ها را دارد، می توانست در سخنان خود آنگونه از پرچم سخن بگويد؟ و نيز اگر او «شاه ماهی آواز ايران» نبود آقای گنجی بلافاصله از پليس نمی خواست تا اين «عامل نفوذی» را از صفوف اعتصابيون خارج کند؟ (من البته اين صفت احتمالی «بی خبری» را شامل «هنرمندان» فرصت طلبی که تکليف شان روشن است، و حاضرند ـ اگر لازم شود ـ همين پرچم را وسيلهء لودگی شان بر روی صحنهء حتی دوبی کنند، نمی دانم).
تازه، اين پايان ماجرا نيست و گويا همين همدلی معصومانه با سبزهای آقای گنجی می تواند دارای معانی ديگری هم باشد. ايشان می گويد: «حقيقت اين است: برخی افراد و گروه هايی که قادر به گردآوری مردم برای تجمعات خود نيستند، کوشش می کنند تجمعات ديگران را به سود خود مصادره کنند. جوانان برومند مقيم خارج، هر اجتماعی که در اروپا، آمريکا، کانادا، استراليا و غيره برگزار می کنند، با اين مسأله روبرو می شوند که تعداد اندک شماری می خواهند نماد خود را به آنها تحميل کنند.» بدينسان، آدمی که با همهء تبليغات گوناگون و «صيد ستارگان مشهور» نتوانسته است در برابر سازمان ملل بيش از حداکثر سيصد نفر را جمع کند، حالا مدعی آن است که تعداد اندک «معتقدان به پرچم شير و خورشيد نشان» می خواهند خودشان را به «سبزها» بچسبانند تا عدهء خود را زياد نشان بدهند و محرکشان اين نيست که فکر کرده اند همگی جمع می شوند تا برای بچه های شيردل و مظلوم ايران کاری کنند.
من البته بخاطر پرچم نبود که به نيويورک نرفتم و در اينجا هم قصدم مطرح کردن مطالب مربوط به پرچم نيست؛ بلکه می خواهم نشان دهم که چگونه «دعوت عام از ايرانيان» از جانب اعتصاب غذا کنندگان فقط شعاری تو خالی است و آنها خود را در هيئت حزبی می بينند که در حال مبارزه ای رو به پيروزی است و، در نتيجه، با داشتن «هژمونی»، نيازی به آن ندارند که مخالفان عقيدتی خود را هم در جمع خويش راه دهند. و، در نتيجه، وقتی هم که اين مخالفان به هر دليلی در جمع آنها حضور يافتند حتماً بايد حمايل سبز آنها را به گردن بياندازند و آنگونه سخن بگويند که آنها دوست دارند. در اين صورت شما اگر بجای من بوديد به نيويورک می رفتيد؟
من البته، از همان آغاز انتخابات، موافق بايکوت بودم و اعتقاد داشتم که حکومت، بخاطر بازار گرمی، به موسوی و کروبی اجازه داده که نامزد شوند و به طرفداران آنها هم ميدان داده تا بتازند؛ به اين خيال که پس از «حضور ۴۰ ميليونی» ی مردم به جان آمده در انتخاباتی «شکوهمند»، احمدی نژاد را از صندوق بيرون می کشند و مردم هم، مثل چهار سال پيش، سر خورده تر از هميشه، به خانه هاشان بر می گردند. اما نه حکومت، نه موسوی و کروبی و نه من حاشيه نشين می توانستيم پيش بينی کنيم که مردم، به بهانهء اعتراض به تقلب در انتخابات، اينگونه به خيابان می ريزند تا نفرت خود را از حکومت اسلامی (بنظر من، در همهء اشکال آن) فرياد کنند. بهر حال، نکته در آن است که با گذشت دوره و بحث انتخابات اکنون هر کس می کوشد جنبش مردمی را به سود اهداف سياسی خود مصادره کند و چون در داخل کشور، اين جنبش از سر ناچاری برخی از ادبيات اسلاميست ها را بکار برده است، اينها خود را صاحب و متولی جنبش می دانند و از بقيه می خواهند که يا «هژمونی» ی ما را بپذيريد و يا کنار برويد. و در عين حال، بعنوان نمک روی زخم، به اين «کنار گذاشته شدگان» اتهام تفرقه افکنی و وحدت شکنی هم می زنند!
من، با توجه به تجربهء انقلاب سی سال پيش که در طی آن روشنفکران سکولار ايران با مذهبی های حکومت طلب وحدت کردند و نتيجه اش هم آن شد که سی سال تمام به دست آنها آواره و زندانی و شکنجه و اعدام شده اند و فرزندانشان را هم در يک جهنم واقعی بزرگ می کنند، به اين يقين و تصميم رسيده ام که هرگز قلمم را آلودهء همراهی و شراکت با اسلاميست های رنگارنگ (ملی ـ مذهبی ها، مذهبی ـ دموکرات ها، اصلاح طلبان مسلمان، مشارکت کاران اسلامی، نوانديشان تشيع سياسی، معتقدان به قابليت دموکراتيزه شدن يک حکومت اسلامی) نکنم و زير پرچم آنها، به هر رنگی که باشد، حتی سه رنگ شير و خورشيد دار، نايستم. آيا يکبار تجربه برای آدمی که مدعی است عقل در کله دارد بس نيست؟ آيا سی سال ندامت از اينکه چرا در تظاهراتی شرکت کردم که هدايت اش به دست مذهبی ها بود کافی نيست؟ حالا، چنين آدمی، پير شده به اندازهء سی سال، بلند شود و به معرکهء آقای اکبر گنجی برود که زمانی او را، بخيال آنکه از عوارض مذهب زدگی سياسی (و نه مذهبی بودن) خلاص شده، همچون برادری جوان تر دوست می داشت و اکنون با تأسف فراوان می بيند که اين برادر قهرمان، از گرد راه نرسيده، می خواهد برای او و ديگر «اهل سبق» کرسی تدريس اصول دموکراسی اسلامی به راه بياندازد؟ و، در حاليکه به خيال خودش گذار مسالمت آميز به دموکراسی در جمهوری اسلامی را از خارج کشور هدايت (اگر نگوئيم اداره) می کند، به خواستاران برافتادن و انحلال اين رژيم سفارش می کند که به ايران برگردند و به زندان بروند و کشته شوند چرا که از خارج کشور نمی شود خواستار برافتادن حکومت شد اما می توان آن را ـ از دور ـ به راه راست هدايت کرد!
در واقع، وقتی باور کنی که همهء دردهای اجتماعی ات از يکی شدن مذهب با حکومت ناشی می شود؛ وقتی يقين کنی که بن بست حکومت اسلامی علاجی جز سکولاريسم ندارد؛ وقتی ببينی که همهء اين ادا و اطوارها فقط برای آن است که کسی اسم سکولاريسم را نياورد که مبادا حکومت اسلامی (با ولايت فقيه، بی ولايت فقيه، با فقه سنتی، با نوانديشی دينی) خط بردارد، چطور می توانی در مجلسی حاضر شوی که رهبرش آقای موسوی (نخست وزير خمينی و عضو دائمی مجمع تشخيص مصلحت رژيم) و شعارش «جمهوری اسلامی، نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر» است؟ ـ مجلسی که، در وسط شديدترين مبارزات به خون کشيدهء مردم، نه برای خواستاری انحلال حکومت اسلامی بلکه برای خواستاری آزاد شدن زندانيان سياسی آن تشکيل شده و، در واقع، به حکومت می گويد وقتی ديدی هوا پس است و مردم دارند خواست های اساسی تری را مطرح می کنند کافی است عده ای را بگيری و به زندان بياندازی تا «مبارزان ماندلا نمای جمهوری اسلامی خواهت» انرژی مردم را معطوف خواستاری آزادی آنها کنند و حرف اصلی يادشان برود.
براستی چگونه می توان در جمع اصلاح طلبانی مذهب زده (زدگی می گويم همچون وبازدگی!) ايستاد که دبير کل سابق جبههء مشارکت و برادر رئيس جمهور اصلاح طلبش، محمدرضا خاتمی، می گويد: «ما جمهوری اسلامی را قبول داريم... و تلاش می کنيم جمهوری اسلامی را درست به مردم نشان دهيم و آنها را مايل به جمهوری اسلامی کنيم. اين مزيت جمهوری اسلامی است که ما معتقديم بايد وجود داشته باشد. ما به هيچ وجه از جمهوری اسلامی خواهی دست برنمی داريم، اما آن را نقد و نفی می کنيم، با روش های قانونی و مسالمت آميز». چگونه می توان استدلال آقای کديور را در مجلس چهلم ندا (ندائی که اصلاً اسلامی نبود تا چله داشته باشد) پذيرفت وقتی که می فرمايد: «اکثريت مردم ايران تمايلی به جدا کردن دين از حکومت ندارند»؟
تازه، گيرم همينگونه باشد که آقای کديور می گويد؛ اما من مدعی سکولار بودن چرا بايد، بر اساس اين پيشفرض آماری به اثبات نرسيده، در مقابل صاحبان اين نظر لنگ بياندازم و نه تنها تسليم شوم که در تظاهرات آنها هم شرکت کرده و برای اصلاح سيستم جهنمی حکومت اسلامی گلو بدرانم؟
آقايان گنجی و کديور معتقدند که اکثريت مردم ايران که سهل است، همهء «جوانان برومند خارج کشور» هم پشت آنها هستند و «غريبه ها» ئی ـ که ما باشيم ـ اندک شمارند؟ بسيار خوب. آيا اين وظيفهء ما معتقدان به سکولاريسم نيست که، درست بنا به خواست آقای گنجی، به مجلس آنها نرويم و تظاهرات خودمان را بر پا کنيم؟ اگر ملت ايران پس از سی سال هنوز نفهميده است که هر چه می کشد از حضور اسلام و مذهب حعفری و فقه دوازده امامی و آخوندها و «روشنفکران مدهبی!؟» ی آن در حکومت است و هنوز در اين «ترکيب منحوس» محاسنی می بيند و می خواهد، از طريق مشاطه گری و «اصلاح»، آن محاسن را رو بياورد و حکومت اسلامی تر و تميز شده را نگه دارد، خوب بگذار چنين باشد. من چرا بايد به دنبال ملت مفروضی اينگونه فريب خورده و در توهم افتاده راه بيافتم و از ترس اينکه «دموکرات» خوانده نشوم عقايدم را در گلويم خفه کنم؟
راستش را بگويم؛ بنظر من، ما هنوز حتی از روزگار ميرزا آقا خان کرمانی که سهل است از زمانهء کسروی و دشتی هم نگذشته ايم و تازه شاهد آنيم که تخم فکری که آنها در زمين مذهب زدهء ايران کاشته اند دارد شاخ و برگ می دهد. چرا ما از آنان درس نگيريم و برای «مردمی ديگر» که در زهدان امروز منتظر سر زدن از خاک ايرانند ننويسيم؟
براستی ما چرا، برای سياسی کاری و سهم گيری در قدرت، به هر مذلت و سازش و معامله ای (که هيچ سودی در آن برای مردم ما وجود ندارد و، حداکثر، حکومت اسلامی آقای خمينی را تبديل به جمهوری اسلامی آقای بازرگان می کند) تن بدهيم؟
ما چرا فرياد نکنيم که ای جوانان برومند داخل و خارج کشور! روشنفکران نسل ما مزهء همکاری و همراهی با اسلاميست ها چشيده اند و سی سال است برای همين کارشان از شما شماتت می شنوند و خودشان هم خود را سرزنش می کنند؛ شما لااقل خام اسلاميست های مدرن نشويد که می خواهند از طريق جاده ای که نام قلابی و گول زنک «جمهوری خواهی» را دارد شما را به دامان حکومتی بياندازند که بهترين چهره اش آدمی است به نام مهندس موسوی که خودش می گويد قصد دارد شما را به دوران خمينی برگرداند. براستی، آيا شما هم، در آن لباس ها و بازو بند ها و مچ بندها و شالگردن های سبزتان، همين را می خواهيد و برای اين به خيابان آمده ايد که کسی پيدا شود و شما را به دوران نکبت بار حکومت خمينی برگرداند؟ در اين صورت دريغا که فقط گردن های نازک تان را برای قيچی وجين کار باغبانی عبوس بلند کرده ايد و نمی دانيد که با هر لباس به خيابان بيائيد ـ چه سبز، چه سرخ، چه دو رنگ، و چه سه رنگ؛ چه با عنکبوت وسط پرچم و چه حتی با شير و خورشيدی که اسلاميست ها هوا کنند، تا زمانی که به حکمت ساده و آشکار ضرورت برقراری يک حکومت سکولار در کشورتان پی نبرده و به صراحت در شعارهاتان خواستاری جدائی مذهب از حکومت را فرياد نکرده ايد، راه تان به همانجا ختم می شود که هم اکنون در آن هستيد. تفاوت فقط عوض شدن موقت چهره ها است و هيچ اصلاح طلب دموکراسی خواهی هم نمی تواند به شما تعهد دهد که ـ با اين قانون اساسی و اين ساختار سياسی (که آقای موسوی خواستار حفظ آن است) ـ می تواند بيشتر از هشت سال رياست آقای محمد خاتمی به شما آزادی تنفس (؟!) دهد تا در پايان آن آمادهء ظهور احمدی نژادی ديگری شويد. اگر به اين قانع هستيد يا برای اين به خيابان آمده ايد، به کارتان ادامه دهيد و خواستاری حکومت سکولار را به فراموشی بسپاريد. ما هم آرزوی ديدار ديگربارهء وطن پاکسازی شده از اسلاميست ها را به گور خواهيم برد.
اما اگر از اين زندگی پر رنج و درد، و اين فضای خفقان آور و غير انسانی، به تنگ آمده ايد بدانيد که علاج درد شما فقط خواستاری يک حکومت سکولار است. هشيار باشيد و نگذاريد که حتی با شعارهای آزادی و استقلال و دموکراسی شما را فريب دهند. چرا که هيچ کدام اينها در سايهء يک حکومت مذهبی و ايدئولوژيک بدست نمی آيد و ميسر نيست.
و اگر کسی نمی خواهد متوجه تضاد حکومت مذهبی با دموکراسی شود، اگر کسی نمی خواهد قبول کند که در يک حکومت مذهبی آزادی فقط خيالی است که در رؤياهای حسرت زده می رويد، اگر کسی نمی خواهد قبول کند که سکولاريسم شرط اوليهء رفع تبعيض های مذهبی و مکتبی، قدم اول به سوی برقراری آزادی های مصرح در اعلاميه حقوق بشر، و تضمين رسيدن به دموکراسی است علاج او به دست من و ما نيست؛ آيندگان بايد برايش فکری کنند.
صريح بگويم. سکولاريست ها از جنس اسلاميست ها نيستند و ضروری است که از قاطی شدن با آنها پرهيز کنند. اگر اين کار در داخل کشور هنوز ممکن نيست، اگر مطرح کردن خواستاری سکولاريسم هنوز مشکل است، وظيفهء ما در خارج کشور پافشاری بر اين اصل اوليه است. باور کنيد که جدائی مذهب از حکومت با جدائی سکولارها از اسلاميست ها آغاز می شود!
و باور کنيد که برای «اتحاد عمل» تنها پذيرش سکولاريسم، بعنوان هدف غائی جنبش، از جانب همگان شرط لازم و کافی است. مذهبی ها هم اگر بپذيرند که مذهب نبايد دخالتی در حکومت داشته باشد می توانند با پرچم های سبز خود کنار سکولاريست ها بايستند.
اما، اين نکته را نيز فراموش نکنيد که اسلاميست ها هرگز حاضر نيستند حضور سکولارها را تحمل کنند. فرقی هم نمی کند کدام شان باشند؛ عمامه ای، کلاهی، يقه باريک يا کراواتی. آنان هميشه دل به حکومت بسته اند و سی سال است آن را حق طبيعی خود می دانند و دعواشان هم ـ بقول خامنه ای ـ دعوائی خانوادگی است. آنها بيشتر و بهتر از شما جوانان بی پيرايه و معصوم می دانند که نبايد شاخه ای را که بر آن نشسته اند ببرند و، پس، همهء ترفندها را بکار می برند تا شما را، فارغ از انديشهء سکولاريستی، به زير چادر سبز خود برده و رنگتان کنند.
من يکی اما از سن و سال رنگ شدنم گذشته است.

esmail@nooriala.com

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]