PEZHVAKEIRAN.COM آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟
 

آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟
اسماعيل نوری‌علا

روزهای تلخ محاکمات فرمايشی ـ نمايشی رژيم اسلامی را می گذرانيم و عبارت «زندانی سياسی...»، که اگر نه در دهان ها که حتماً در ذهن ها با عبارت «...آزاد بايد گردد» همراه می شود، مرتباً در فضای تلخ کشورمان پژواکی کوبنده و دردناک يافته است. رژيم به جراحی پيکر خويش مشغول است. پرهائی که رهبر رژيم زمانی آنها را متعلق به يکی از «دو بال پرندهء حکومت اسلامی» خوانده بود، کنده می شوند و بر صندلی های سالن تئاتری تهوع آور می نشينند، تئاتری که محاکمه کنندگان جلوه فروش بر صحنه از محاکمه شوندگانی که در جايگاه تماشاگر نشسته اند بی استعدادتر و بی مهارت ترند. فکر کردم شايد بد نباشد که مطلب اين هفته را به همين مفهوم «زندان سياسی» و نکات پيرامون آن اختصاص دهم...
۱. در مورد تعريف مفهوم «زندانی سياسی» بيش از يک قرن است که بحث و اختلاف وجود داشته و در حال حاضر نيز بين کاربران اين عبارت اجماع نظری وجود ندارد؛ بخصوص در جامعه ای که قانون حاکم بر آن «جرم سياسی» را تعريف نکرده و يا آن را بگونه ای گل و گشاد تعريف کرده باشد تا بتواند از آن هر تفسيری را استخراج کند.
هنگامی نيز که سازمان عفو بين الملل (امنستی اينرنشنال) بوجود آمد، مؤسسين آن ترجيح دادند که بجای عبارت «زندانی سياسی» (يا «پوليتيکال پريزونر») از لفظ «زندانی عقيدتی» (پريزونر آو کانشس) استفاده کنند؛ علت اصلی اتخاذ اين تصميم هم اين ملاحظه بود: کسانی که بخاطر عقايد خود به زندان می افتند لزوماً افرادی سياسی يا صاحب عقايد سياسی نيستند و بايد در اين مورد لفظ جامع تری را يافت که بتواند صاحبان زندانی شدهء عقايد فلسفی و مذهبی را نيز شامل شود. مثلاً، از گاليله ئو گاليله ای، دانشمند و منجم ايتاليائی قرن شانزدهم که بخاطر اعتقاد به گردش زمين بر دور خورشيد دچار حبس خانگی شد تا رهبران ديانت بهائی در ايران که هم اکنون در زندان بسر می برند، بسيارانی را می توان نام برد که «زندانی سياسی» محسوب نمی شوند اما حتماً «زندانی عقيدتی» هستند.
در عين حال، اتخاذ عبارت «زندانی عقيدتی» (در زبان های لاتين «کانشس» به معنای دقيق «عقيدتی» نيست و بيشتر معنای وجدان و ضمير و باطن انسان را می دهد و، در واقع، بر آنچه در مافی الضمير شخص می گذرد دلالت می کند) بخاطر آن نيز بود که کوشش می شد تا تعريف مورد نظر اين سازمان در محدودهء دست نزدن به اعمال خشونت آميز بماند، چرا که در سراسر قرن بيستم عبارت «زندانی سياسی» لزوماً واجد چنين محدوديتی نبود و بسياری از کسانی که خود را «مبارزان راه آزادی» می دانستند و در زندان های حکومت های مختلف نگاه داری می شدند از جانب دولت های دستگيرکننده شان «تروريست» خوانده شده و در کيفرخواست هاشان ـ راست يا دروغ ـ به اقدامات خشونت آميز آنها نيز اشاره می شد.
در جهان متمدن البته چهارچوب های روشنی برای تعريف جرم سياسی، که قرار است پيدايش «زندانی عقيدتی و سياسی» را (که سازمان عفو بين المللی نيز برای برانداختن آن می کوشد) مانع شوند، وجود دارند که در قوانين اساسی کشورهای مدرن منعکس می گردند. مهمترين اين چهارچوب ها «اعلاميهء حقوق بشر» است که آزادی های فردی را در زمينهء عقيده و کار سياسی بصورتی گسترده و فراگير تعريف می کند و به موجب آن نه تنها نمی توان کسی را بخاطر داشتن عقيده (مذهبی، سياسی، فلسفی، و...) زندانی کرد که حتی اقدام به تبليغ عقيده و تشکيل نهادی های مدنی برای پراکندن عقيده نيز نمی تواند جرم محسوب شده و شخص را به زندان دچار سازد.
اما در کشورهای جهان سومی، به دلايل روشن تاريخی و اجتماعی که جای بحث شان اينجا نيست، اشاره به اينگونه چهارچوب ها، اگر برای حفظ ظاهر هم که شده چنين اشاراتی وجود داشته باشند مضحکه ای بيش نيست که انسان زاده شده و رشد يافته در آن کشورها، می آموزد که چگونه با نداشتن اينگونه «حقوق» کنار بيايد و آن را در ذهنيت خويش بصورت امری بديهی در آورد. من خود زمانی که در سال ۱۹۶۴ برای تحصيل در دانشگاه مريلند به آمريکا آمدم مشغول در نخستين ورود به کتابخانهء دانشکده با کمال حيرت قفسه های پر از کتاب های مارکس و لنين و استالين را ديدم که در کشور خودم نگاه کردن به آنها نيز «جرم سياسی» محسوب می شد.
کشورهائی که از لحاظ ساختارهای سياسی و اجتماعی از جهان متمدن عقب افتاده و هنوز صاحب پيشزمينه های پذيرش مفاد اعلاميهء حقوق بشر (مثل پيدايش نهادهای مدنی، روندهای دموکراتيک، و ساختارهای نظارتی ملی) نشده اند نمی توانند در اين چهارچوب عمل کنند و در نتيجه، همهء حرکاتشان تقليد مضحک و بی محتوائی از کشورهای متمدن از آب در می آيد.
۲. اينگونه حکومت ها، برای تن در ندادن به توافقات بين المللی در مورد حقوق بشر و رفع تبعيضات گوناگون، معمولاً و بطور عام، از دو روش مختلف بصورت همزمان و دوشادوش استفاده می کنند. روش نخست به آفرينش و ارائهء ادله ای مربوط می شود که دلايل تن در ندادن به مفاد توافقات بين المللی توجيه می کند. در دوران معاصر مهمترين اينگونه احتجاجات به مسئلهء «نسبيت فرهنگی» بر می گردد که می کوشد اعلاميهء حقوق بشر را به يک «متن فرهنگی» تقليل داده و از آن «پديده ای غربی» بسازد که در شرايط خاص تاريخ مغرب زمين بوجود آمده و لزوماً قابل اجرا در جوامع غير غربی نيست. در حال حاضر، بخصوص با فروکش کردن گفتمان های کمونيستی در سطوح عمومی زندگی اجتماعی که بر تفاوت های بنيادی جامعهء کمونيستی و کاپيتاليسی پای می فشردند و مسئلهء حقوق بشر را از دو ديدگاه متضاد می بينند (بی آنکه به هيچ روی از ميان برخاسته و برافتاده باشند)، به نظر می رسد که قوی ترين و مهمترين اردوگاه اين ايدئولوژی سر هم بندی شدهء موسوم به «نسبيت فرهنگی» جهان اسلام باشد که ايدئولوژی خود را نه از متن احتجاجات ظاهراً منطقی و علمی کمونيستی که از ملکوت مفروض آفريدگار جهان می گيرد و در نتيجه، هرگونه چون و چرائی را در ساحت آن، ممنوع و ناممکن می داند.
در نگاهی ظاهربينانه، و اگر کارکرد اديان در تاريخ جهان نوعی نظم بخشيدن به جوامع و برقراری تساهل و تحمل بين آدميان محسوب شود، بنظر می رسد که نبايد تضادی بين اديان و اعلاميهء حقوق بشر وجود داشته باشد. اما، از آنجا که اديان ـ بخصوص هنگامی که وارد مرحلهء مذهب بازی و نيايشگاه سازی و دينکار پروری می شوند ـ توجهی به «حقوق بشر» نداشته و بجای آن از «تکاليف بشر» در برابر «خداوند» سخن می گويند، خود بخود دست يافتن «سازمان های مذهبی و شريعتی» به قدرت ها و توانائی های حکومتی موجب آن می شود که کليهء حقوق مندرج در اعلاميهء حقوق بشر (که بخش عمده ای از آنها حقوق طبيعی آدميان محسوب می شوند) در تضاد با سازمان های بقدرت رسيدهء مذهبی قرار گيرند و دينکاران، با پناه بردن به دامن «دين» بعنوان يک پديدهء فرهنگ ساز، در سنگر «نسبيت فرهنگی»، عليه آنها موضع گيری کرده و کارخانهء سازندهء «زندانی عقيدتی و سياسی» را در ظاهری موجه برپا کنند.
اکنون ديگر شکی در صحت اين قاعده نيست که بسياری از احکام شرعی، هنگامی که از موضع قدرت سياسی بر جامعه تحميل می گردند، برای سلب آزادی های مطرح شده در اعلاميهء حقوق بشر بکار برده می شوند.
جدا از اعمال وحشيانه ای همچون سنگسار و قطع دست و پا و در آوردن چشم و زبان و نظاير آن، که همگی در حوزهء جرم شناسی، اعمالی ضد بشری محسوب می شوند، و جدا از بحث دربارهء تعزيرات شرعی که «تنبيهات پس از اثبات جرم» بشمار می آيند، نفس «جرم عقيدتی» نيز در سايهء نسبيت فرهنگی از چنگ اعلاميهء حقوق بشر می گريزد. مثلاً، می توان به مقولهء «ارتداد» (يا خروج از و انکار مذهب و مکتب رسمی سرزمين) اشاره کرد که همهء حکومت های ايدئولوژيک آن را نوعی «جرم عقيدتی» بشمار می آورند و شخص مرتد را مستحق بالاترين مجازات ها می دانند. بعبارت ديگر، حکومت ايدئولوژيک و حکومت مذهبی به يک سان خروج از مبانی مکتبی خود را «جرم عقيدتی» می دانند، حال آنکه، از ديدگاه حقوق طبيعی و نيز اعلاميهء حقوق بشر، چنين کاری به هيچ روی «جرم» محسوب نمی شود و هر کس می تواند مکتب و مذهب و دين و آئين خاص خويش را برگزيند، يا آنها را بصورت نفی يا تعويض جابجا نمايد.
۳. گفتم که، دوشادوش توسل به نظريهء «نسبيت فرهنگی»، روش ديگری نيز از جانب حکومت های سرکش و بی قانون اعمال می شود که در فرهنگ سياسی از آن با نام های گوناگونی، همچون برگزاری «دادگاه های نمايشی» و «محاکم کانگروئی» ياد می شود. در اينگونه موارد حاکميت های ضد حقوق بشر، بجای توسل به بحث هائی همچون «نسبيت فرهنگی»، که برای نفی «عاميت» (يونيورساليته) ی حقوق بشر مورد استفاده قرار می گيرند، می کوشند تا، در ظاهر امر، همهء ملاحظات قضائی و حقوقی لازم را رعايت کنند: دادستان ادعانامه ای را به دادگاه عرضه می کند که در آن اتهامات سياسی قابل جزای اشخاص توضيح داده شده، و طی آن به مبانی حقوقی کار، همچون بندهای مختلف قوانين اساسی و جزای مدنی و گاه شرعی و مکتبی، اشاره می شود و بر اساس آنها ـ حتی در غياب تعريف مشخص از «جرم سياسی يا عقيدتی» ـ برای متهم تقاضای مجازات می شود.
اما اين صرفاً ظاهر قضيه است و کمتر ديده شده که متهمان حاضر در اينگونه محاکم فرمايشی و نمايشی نسبت به اتهامات وارده بخود اعتراض کنند و اغلب ديده می شود که خود برای محکوم شدن خويش با دادستان همکاری می کنند؛ چرا که دستگاه قضائی ايدئولوژيک و مذهبی، از لحظهء دستگيری تا لحظهء آغاز محاکمه، بی اعتناء بهر قرارداد بين المليی، شرعی يا عرفی، دست به همه گونه شکنجه و شخصيت شکنی و روانگردانی می زند تا متهم ناچار شود برای خلاصی از رنج و تعب دائمی اش عليه خود شهادت دهد و حتی اسباب معدوم شدن خود را فراهم سازد.
۴. در همهء اين احوال آنچه مشخصاً به چشم می خورد، و از جهان آغاز قرن بيست و يکم تصويری مبهم و دلگير ارائه می دهد، فقدان هرگونه وسيلهء فرامليتی برای مجبور کردن حکومت های عضو مجامع بين المللی به گردن نهادن به اعلاميهء حقوق بشری است که خود از امضاء کنندگان آن محسوب می شوند.
اگر بپذيريم که اعلاميهء حقوق بشر يکی از سنگ بناهای اصلی ايجاد سازمان ملل متحد بوده است، آنگاه بايد از خود بپرسيم که چگونه يک عضو سازمان ملل می تواند، به بهانه های مختلف، و از جمله «نسبيت فرهنگی»، از اجرای مفاد اين اعلاميه سرپيچی کند؟ آيا نه اينکه در سر ِ چشمه است که بايد به جلوگيری از سيلی پرداخت که در آن آغازگاه با يک بيل می تواند متوقف شود اما چون جاری و ساری شد، بقول سعدی، با پيل هم نمی توان جلودار آن شد؟
در عين حال، اگر پذيرش و اعمال اعلاميه حقوق بشر از شرايط عضويت در سازمان ملل است، آيا همين که کشورهائی می توانند دارای حکومت های ايدئولوژيک و مذهبی باشند خود اقدام عليه اعلاميهء حقوق بشر نخواهد بود؟ و آيا به استناد همين اقدام نبايد جامعهء متمدن آنها را از جمع خود طرد نمايد؟
و اگر قرار شود که برای جلوگيری از عضويت حکومت های مذهبی و ايدئولوژيک شرايطی را قائل شد، آيا نبايد شرط اصلی عضويت در مجامع بين المللی ِ برپا شده بر شالودهء اعلاميهء حقوق بشر «سکولار بودن» حاکميت متقاضی عضويت باشد؟ آيا يک حکومت مذهبی يا ايدئولوژيک می تواند هم عضو اتحاديهء کشورهای معتقد به اعلاميه حقوق بشر باشد و هم مفاد اين اعلاميه را به بهانه های مختلف رعايت نکند؟ می خواهم بگويم که تا حکومت مذهبی و ايدئولوژيک برقرار باشد از وجود زندان و زندانی عقيدتی و سياسی نيز گريزی نيست.
۵. در اينجا به ياد سخن مکرر دوست قديم و نديمم، اسفنديار منفردزاده، می افتم که سنجهء متمدن بودن يا عقب افتاده ماندن جوامع را وجود «زندان سياسی» می داند و معتقد است که جوامع آنگاه به آزادی دست می يابند که «زندان های سياسی» خود را منهدم و بازساختن شان را ممنوع کرده باشند.
تجربه نيز نشان داده است که فرو ريختن ديوارهای زندان های کوچک و بزرگ (حتی بصورت ديوار برلين) خود نشانهء فروپاشی حکومت های خودکامه و ايدئولوژيک است. به ياد دارم که در همان سفر به آمريکا چند روزی را در لندن اقامت کردم. آن روزها نلسون ماندلا مرد جوان و مبارزی بود که در حکومت بنيان گرفته بر مبنای ايدئولوژی «آپارتايد» (جدا سازی سياهان از سفيد پوستان) به زندان افتاده بود. نخستين بار که پا به ميدان «ترافالگار» لندن گذاشتم ميدان را پر از جمعيتی ديدم که عکس بزرگ مردی سياه پوست را در وسط ميدان علم کرده و آزادی آن «زندانی سياسی» را خواستار بودند. سال ها گذشت و ماندلا، بعنوان يک «مجرم سياسی» که محاکمه و محکوم شده بود، در زندان ماند و آزادی اش تنها زمانی ميسر شد که حکومت ايدئولوژيک آفريقای جنوبی در آستانهء تلاشی قرار گرفت و با رفتن خود عبارت «زندانی سياسی» را نيز از فرهنگ آن کشور زدود.
نکته در اين است که تا آن حکومت ايدئولوژيک برقرار بود و بر بنياد ايدئولوژی شبه مذهبی «آپارتايد» خود آدميان و شهروندان را به خودی و غيرخودی، سياه و سفيد، و با حقوق و بی حقوق تقسيم می کرد، آفريقای جنوبی کلاً زندانی بزرگ محسوب می شد که برخی از ساکنانش به جرم خواستاری همان حقوقی که در اعلاميهء حقوق بشر تشريح شده بود به زندان های کوچک تر و مخوف تری فرستاده می شدند. ديوارهای آن زندان بزرگ را تنها سقوط کل رژيم «آپارتايد» فرو ريخت.
مردم آفريقای جنوبی اين خوشبختی را داشتند که، به دلايل متعدد و گوناگونی که جای بحث آنها در اينجا نيست، ديگر کشورهای عضو سازمان ملل متحد بر اين امر اتفاق نظر کنند که بايد لکهء ننگ رژيم آپارتايد را از دامن بشريت پاک سازند. اما آيا اين امر شامل همهء کشورهای جهان می شود؟ اين خود موضوعی است که بايد بدان بصورتی جداگانه پرداخت.
۶. حال، با توجه به دستگيری های وسيع دو ماههء اخير در کشور خودمان می توان اين پرسش را مطرح کرد که دستگير شدگان و به محاکمه گرفته شدگان زندانی سياس اند يا زندانی عقيدتی هم محسوب می شوند؟
برای همگان آشکار است که دستگيدی و اتهامات وارده بر سرشناسان جنبش اصلاح طلبی اسلامی کلاً اموری ضد حقوق بشر است و لازم نيست در اين مورد به بحث مفصل بپردازم، با اين همه می توان شهادت داد که آنها در پی يک حرکت گستردهء سياسی دستگير شده اند و اتهام واقعی شان آن است که به «اصلاح رژيم اسلامی» انديشيده و يا اقدام کرده اند، مردم را به شرکت در انتخابات تشويق نموده و در پی انتشار سريع (و، از لحاظ زمان بندی روند انتخاباتی، ناممکن) نتايج انتخابات به اين نتايج اعتراض کرده اند. اتهام آنها آن است که می خواسته اند از طريق صندوق رأی قدرت را به دست گيرند و، عليرغم تجربهء شکست خوردهء خود در دوران خاتمی، يکبار ديگر بخت خود را بيازمايند. آنها در مبانی نظری و عقيدتی با سرکوبگران خويش تضاد چندانی نداشته اند و اختلافشان در نحوهء عمل و پياده کردن آن مبانی نظری بوده است. آنها نه خواستار لغو قانون اساسی بوده اند، نه مشروعيت مذهبی آن قانون و منصب ولايت فقيه منبعث به آن را به زير سئوال برده اند، نه حتی با برنامه های خانمانسوزی همچون انرژی هسته ای مخالفت داشته اند. آنها نيز، همچون سرکوبگران شان، اسرائيل را غدهء سرطانی منطقه می دانسته اند، عمليات تروريستی انتحاری ها را «عمليات استشهادی» می خوانده اند، به کمک های رژيم اسلامی به حزب الله لبنان و حماس فلسطين اعتراضی نداشته اند، اغلب شان به نابود سازی منظم آثار فرهنگی دوران پيش از اسلام ايران اعتراضی نکرده اند، با ساختن سد سيوند و غرق کردن تنگهء باستانی بلاغی و به خطر انداختن آرامگاه کورش بزرگ مخالفتی نداشته اند، و... و رژيم اسلامی همين «خودی» ها را به زندان افکنده، شکنجه کرده و به اعتراف و ندامت کشانده است.
از نظر من، اينها «زندانی سياسی» محسوب می شوند و بايد از لحاظ چهارچوت اعلاميه حقوق بشر، که دولت ايران نيز آن را پذيرفته و امضاء کرده ست، مورد حمايت قرار گيرند.
۷. اما، بر متن چنين منظره ای، می توان از خود پرسيد که چنين رژيم سفاکی قصد دارد با «زندانيان عقيدتی» اش چه کند و بايد منتظر چگونه نمايش های دردآوری در مورد آنها باشيم؟
برای اينکه پرسش را روشن تر کرده باشم، می خواهم به زندانی شدن مردی اشاره کنم که اعتقاد دارم بيش از آنکه «زندانی سياسی» اين رژيم باشد «زندانی عقيدتی» آن محسوب می شود؛ مردی که هرگز او را نديده ام، اما در پنج سال گذشته شاهد عشق او به ايران پيش اسلام، به کورش بزرگ بعنوان آفرينندهء نخستين اعلاميهء حقوق بشر، و اعتقاد راسخ اش به ضرورت برقراری يک حکومت سکولار در ايران بوده ام و ديده ام که او، عليرغم زبونی و بی عملی بخش عمده ای از رهبران تشکل سياسی موسوم به «جبههء ملی ايران» که خود عضو آن بوده، توانسته است، در کنار تنی چند که برخی شان ديگر زنده نيستند، سکولاريسم را همچون خواستی راسخ در اساسنامهء آن تشکيلات بگنجاند، در مورد آن کتاب و مقاله بنويسد، به سياست های داخلی و خارجی ايدئولوژيک رژيم اسلامی اعتراض کند، و چاره را در ايجاد «دولت سايهء سکولار»ی اعلام نمايد که بايد بصورت جدی خود را برای فردای ايرانی غير مذهبی و زدوده شده از چرک و خون ولايت فقيه آماده سازد.
می بينيد که او ـ مهندس کورش زعيم ـ صرفاً مطابق پيش بينی های اعلاميهء حقوق بشر، فقط انديشيده و انديشهء خود را مطرح و تبليغ کرده است. نه خشونتی را توصيه کرده و نه کسی را به شورش فرا خوانده است. او فقط انديشيده و نتايج انديشه اش را بی محابا و با صدای بلند اعلام داشته است. پس، او را بايد يک «زندانی عقيدتی» دانست که رفتار حکومت با او می تواند بازگويندهء نگاه رژيم به پديدهء «زندانی عقيدتی» بوده و منظرهء نوينی را در اين مورد پيش روی ما بگشايد.
اتفاقاً، غيبت نام او در ليست اسلاميست هائی که برای آزادی «زندانيان سياسی» اعتصاب غذا براه می اندازند نيز خود نشانه ای از انفراد او و تفاوت نوع اتهامش با اتهامات دستگيرشدگان اصلاح طلب است؛ اتهامی که ـ بی توجه به آنچه در روزهای آينده پيش خواهد آمد ـ او را صريحاً از اسلاميست های زندانی يا فراری، و بوجود آورندگان سابق دستگاه های امنيتی و سرکوبگر حکومت اسلامی که اکنون ادعا پشيمانی می کنند، جدا کرده و از او صرفاً يک «قربانی سکولاريسم» می سازد؛ اتهامی که چهرهء او را در جمع لاس زنان جبههء ملی با حاکمان نشسته در وزارت اطلاعات، يعنی آنها که خود از بانيان اين حکومت بوده اند، نيز مشخص می کند و از او نمادی می سازد که شکنجه و زندان و اعتراف و روانگردانی و محاکمه و مجازات اش در واقع «محاکمهء سکولاريسم» در جمهوری اسلامی خواهد بود.
اما شکل اجرائی اين دادگاه نمايشی چگونه خواهد بود؟ براستی چرا حکومت ولی فقيه، با علم به اينکه او در انتخابات رياست جمهوری شرکت نکرده و، در نتيجه، نمی توانسته در ايجاد موج سبز آقايان اسلاميست ها نقشی داشته باشد، چرا او را در جريان کودتای انتخاباتی اخير شبانه از خانه بيرون کشيده و به زندان انفرادی اوين کشانده و بدون تفهيم اتهام دو ماه است او را بصورتی مستمر تحت فشار و شکنجه های گوناگون قرار داده است؟ يا قرار است در يکی از روزهای آينده او را به چه صورت و هيئتی به دادگاه فرمايشی ـ نمايشی خود بکشاند و دادستان کوکی اش کدام اتهامات مربوط به خيانت و توطئه را برای او رديف کرده و تقاضای مجازات کند؟ و در انتها چه مجازاتی انتظار او را می کشد؟ آيا آن کس که در دادگاه با نام «کورش زعيم» ظاهر خواهد شد همان مردی است که ما تا دو ماه پيش می شناختيم؟ آيا او نيز روياروی دوربين ها خواهد ايستاد تا اعتراف کند که می خواسته است با حربهء ملی گرائی، ميهن دوستی، کورش ستائی و حقوق بشر سکولار، هم ميهنانش را بکام بيگانگان بيافکند؟ آيا او نيز اعتراف خواهد کرد که با صحيونيست ها ارتباط داشته و از «تيمرمن» تا «رضا پهلوی»، همگی، به او پول و اسلحه و نقشه های براندازی می داده اند؟
جکومت، با محاکمهء کورش زعيم، در واقع، از او نمادی خواهد ساخت که شکنجه و زندان و اعتراف و روانگردانی و محاکمه و مجازات اش تنها به بزرگ تر شدن او می انجامد و او را در چشم جوانانی که در خيابان های کشورمان سرود «جمهوری ايرانی» سر داده اند به نماد «زندانی عقيدتی» ايران امروز مبدل خواهد ساخت.
آری، اينک مردی که زخم می خورد و قوی تر می بالد! و در هر آخ سينه سوزش تکه ای از ديوار بلند حکومتی ايدئولوژيک کنده می شود و فرو می ريزد، حتی آنگاه که ممکن است در لباس زندانيان به صحنهء نمايش دردناک آورده شود تا، در برابر دوربين های تلويزيون، نقش مردی را بازی کند که کورش زعيم را لحظاتی پيش در سلول تنگ اوين جا نهاده و در خاطرهء تاريخی ملت اش به خاکی سپرده است که هميشه در دامان خود کورش های نو تر و سربلندتری را می پروراند.

 

esmail@nooriala.com

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]