خیزش همهگانی و ستیز الیگارشها (۲)
عباس منصوران
این نوشتار، بخشی از یک دفتر تحلیلی است در باره الیگارشها در ایران، پایگاه مادی ستیز آنها، حضور و نقش سرمایههای چند ملیتی و پایگاه اقتصادی و طبقاتی باندهای حکومتی. از آنجا که نوشتار طولانی است، بهصورت بخشهای جداگانه، ارائه میشوند.
خیزش همهگانی و ستیز الیگارشها
(۲)
برای حکومت اسلامی سرمایه در ایران، مفاهیم و ابزارهایی همانند انتخابات، مجلس، صندوق رأی و نهادهای متعارف بورژوایی از همان آغاز، تناقض آشکاری بود- تناقضی که امروزه دامن «نظام» را گرفته است. از نخست، برای حفظ مناسبات طبقاتی پایهمند بر استثمار نیروی کار و تصاحب داراییهای جامعه، دو ابزار حکومتی، پیش روی خمینی و همدستانش بود:
۱- جمهوری اسلامی، یعنی همین ابزار تا کنونی حکومتی،
۲- حکومت اسلامی که دلخواه «مهدویون» است.
در اینجا منظور از مهدیون، انجمن حجتیه و یا «منتظرین مهدی» سنتی از قماش احمد توکلیها نیست، بلکه به باندی اشاره دارد که احمدینژادها، علی کردان ها، اسفندیار رحیم مشاییها به «زعامت» مصباحیزدیها تبلیغ میکنند و تلاش میورزند، که با سلطهی الیگارشیک خود و با پشتوانهی «مهدی» همیشه غایب، در حال حاضر پس از مسلح شدن به بمبهای هستهای تا رسیدن مهدی بیمهی سیاسی-نظامی شوند، بابرقراری حکومت اسلامی، ایران را با تمامی هستی و مردمانش به مالکیت و گروگان خویش در آورده، منطقه را به بحران و نابودی بکشانند و با سرمایهداران حاکم بر جهان آنگاه به معامله بپردازند.
برای رفع تناقض حکومتی، خمینی، «حزب جمهوری اسلامی»، یعنی تنها حزب حکومتی خود را منحل کرد و هرگونه تحزّبی را غیر لازم خواند. وی برای مهارِ نهادهای دست پا گیر، ارگانهای کنترل و مهار را یکی در پی دیگری فرمان داد. خمینی، به بیان قرآن حکومت فقاهتی خویش را اینگونه تعریف کرد:
"ولایت فقیه واقعیتی جز قرار دادن و تعیین قیم برای صغار ندارد."[[1]]
وی برای کنترل «مجلس شورای اسلامی»، «شورای نگهبان» و برای رفع بنبستِ بین مجلس و شورای نگهبان، «مجمع تشخیص مصلحت نظام» و «مجلس خبرگان نظام » (سنا) و دهها ارگان کنترل و فرماندهی را بر پاساخت. هر یک از این نهادها، به نوبهی خود بحران بر بحران آفریدند. خميني در 12مهر 1358، پیش از تدوين و تصويب ولايتفقيه به وسیله قانون اساسي و 4 ماه پیش از نخستین انتخابات رياست جمهوري، به آشکارا اعلام داشت:
« حكم رئيس جمهور، اگر همراه با نصب ولي فقيه نباشد غير مشروع است. طاغوت است. اطاعت او اطاعت طاغوت است»[[2]].
از جمله، اصل ۱۱۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی، پیآمد چنین حکمی است.
باندها برخوردار از کارگزارانی همانند ملی-مذهبیها، «طیف تودهای» و... در زمان فرمانروایی خمینی با نهیب کاریزماتیک وی در کشتار مخالفین و سرکوب جنش کارگری و تهی دستان شهر و روستا، جنبشسوسیالیستی، زنان و جوانان و لایههای زیرین، به تثبیت حاکمیت، چون شاخههای زنجیرِ سینهزنان، کارکرد داشتهاند. گسترهای ناهمخوان در بینش، اما همسو در رویکرد طبقاتی، همانند زنجیری در مشت «پیشوای» خویش، سادیسم مزمن رهبری و استبداد مضاعف سرمایه را سامانگر بودهاند. در پی لرزهی عظیم قیام ۵۷، واپسماندهترین اشکال اقتصادی پیشاسرمایهداری، سوداگران، دارندگان سرمایههای ربایی- تجاری، دلالان، بساز و بفروشها و «زمینبازان» کلان از زیر زمینها و حجرهها به سردستگی خمینی سربرآوردند. این لایهها،با شتاب به آنچنان سرچشمههای عظیم اقتصادی و قدرت سیاسی دست یافت که حتی پیامبرشان محمد(۵۷۰ - ۶۳۲م) در حسرت آن سربهبالین مرگ گذاشت. در آخرین سالهای هزارهی دوم پس از میلاد، اسلام شیعی، ایدئولوژی سرمایه گردید.
در یک پارادایم تاریخی، خمینی به آرزوی «محال» ۱۴۰۰ سالهی برقراری حکومت دینی دست یافت. هرچند سالها پیش در نجف «این ولی فقیه»را در حوزه دیکته کرده بود و طلاب، «این ولی فقیه» را بهروایت «پیشوا» تقریر کرده بودند، اما نه تنها خودِ این بیگانگان با جامعه «مدنی» بورژوایی، بلکه اتاقهای فکر سرمایه در جهان، هیچیک به ذهنشان نمیرسید که ۱۵ سال آینده، الله برای نجات «واتیکان به شیطان»پناه برده و به حکومت مطلقه فقیه جامهی عمل بپوشانند.
حکومت جمهوری اسلامی، مولود خمینی نبود، مناسبات حاکم، مولود خمینی و حکومتاش بودند. خمینی یک نماد از یک ایدئولوژی و بینش بود. او میبایستی خود را سلالهی حکومتی بشناساند که نزدیک به ۱۳ سده در حسرتش سینه زده بودند. او «روح» الله زمانهی خویش، با همان تصویر قرآنی بود. خمینی،«اطیعوالله و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم» را در میان آیهها بیرون کشید و خود را «ولیامر» خواند. او کاشف این آیه نبود، پیشتر از سوی برخی اولیاء و ائمه، و فقههای تشنهی اقتدار، به پشتوانه این آیه، حکومت اسلامی تبلیغ شده بود. خمینی بسان یک اسلام شناس و قرآنشناس پیشوا، باید به این دریافت و آرمان قرآنی برسد که:
"مردم ناقصاند و نیازمند کمالاند و ناکاملاند، پس به حاکمی که قیم امین صالح باشد محتاجند."[[3]]
دکتر علی شریعتی بسان «رتوریسین» مشهور حکومت «آل علی برزمین»، همانند هر اسلام شناس و شیعه معتقدی نیز، در تبلیغ چنین تخمیری در ذهنها، نقش برجسته و تعیین کنندهای داشت. شریعتی بهسهم و وظیفهی اسلامی و طبقاتی خویش، زمینهی حکومت اسلامی را تبلیغ و ترویج کرد. علی شریعتی در دهه ۱۳۴۰ تا نیمهی نخست سال پنجاه، در حسینیهی ارشاد و دانشگاههای تهران و مشهد، بابرخورداری از آسانگیریها و تسهیلات رژیم شاهی، مکتب اسلام خویش را در میدانی که در اختیار داشت، با کِلک و بیانی رتوریک چنین اشاعه میدهد:
«باید اطاعتی کورکورانه و تشکیلاتی داشت... این معنای تقلیدی است که در تشیع وجود داشت و همین تقلید نیز برای غیر امام که نایب اوست در شیعه شناخته میشود. تقلید نه تنها با تعقل ناسازگار نیست، بلکه اساسا اقتضای عقل، تعبد و تقلید است»[[4]].
وی از جمله در «امت و امامت» در تفسیر این آیه مینویسد:
«امام در کنار قدرت اجرایی نیست. هم پیمان و هم پیوند با دولت نیست، نوعی همسازی با سیاست حاکم ندارد. او خود مسئوولیت مستقیم سیاست جامعه را داراست و رهبری مستقیم اقتصاد، ارتش، فرهنگ، سیاست خارجی و اداره امور داخلی جامعه با اوست. یعنی امام، هم رئیس دولت است و هم رئیس حکومت و ... شیعه پیروی از امام را بر اساس آیه اطیعوالله و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم توصیه می کند و امام را ولی امر میداند که خدا اطاعتش را در ردیف اطاعت از خود و اطاعت از رسول شمرده است و این تقلید نیز برای رهبری غیر امام که نایب اوست در شیعه شناخته می شود ...(» [[5]]
ولایت فقیه، تبلور رِتروسم شریعتی است.
برههی شریعتی (دههی ۱۹۶۰)، برههی بحران اگزیستانسیالیسم «سارتری»، سوسیالیسم روسی و پایان برههی جنبشهای ضد استعماری «فرانتس فانون»ی ست. غربستیزی شریعتی، بیگانگی و ستیز خمینیوار وی با غرب و دستاوردهای انقلابی و اندیشههای فلسفیست که ریشه در لیبرالیسم غرب و تاریخ ماتریالیسم سده۱۷ انگلستان و انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ دارد. او با بینش رزمنده و سرشت «فانون» و جنبشها ضداستعماری و اگزیستانسیالیسم «ژان پل سارتر» هیچ خویشاوندی ندارد. بینش شریعتی دشمنی با پدیدههای انسانی و پیشرو غرب است. هراس وی، زوال ارزشهای اسلامی خویش است. رویکرد شریعتی، در کارکرد، پشتیبانی از پدیدههای ارتجاعی و بینادگرای اسلامیست. شریعتی از «فرنگ» بازگشته و با آشنایی سطحی با جنبش بورژوایی «آزادیبخش» الجزیره در پاریس، میکوشد تا باژگونه، دین را از ایديولوژی جدا سازد. این جعلی آشکار، برای نجات دین بود.
"مذهب، تئوری علم چنین جهانی [واژگونه] است، دایرةالمعارف خلاصهاش، منطق عامیانهاش، مایهی شرف معنویاش، شور و شیفتگیاش، جواز اخلاقیاش، مکمل تشریفاتیاش، و مبنای عمومی تسلی و توجیه حقانیت آن است.»[[6]]
با پیدایش مالکیت خصوصی تا کنون، مذهب-همانگونه که افیون برای دردهای جان فرسا- لازمهی زندگی پر رنج و ملال و بشرِ بیپناه و بیگانه از خویش بوده است. با درمان علت، نه به افیون نیازی است نه به دین.
ایدئولوژی نه مفهومی انتزاعی، بلکه معطوف به کارکرد اجتماعیست، کارکردی که بهمناسبات حاکم در جامعه رویکرد دارد. ایدئولوژی، تبین عقاید و باورهاست. شریعتی ایدئولوگ تشیع، مبلغ ولایت فقیه با جدا سازی دین از ایدئولوژی، در تلاشاست تا دین را فراتر از «ایدئولوژی» بشناساند. او محصول اجتماعی بودن «احساس دینی» را و اینکه فرد در هر جامعهای نه یک عنصر منتزع- به بیان علمی مارکس- بلکه فرآوردهی مناسباتی و متعلق بهشکل معینی از جامعه است. وی، رابطهی لازم وملزومی مذهب و مناسبات حاکم بر جامعهی طبقاتی همانندایران را انکار میکند. در برابر چنین «دماگوژی» که برآن است تا پایهی مادی و تاریخی دین را لاپوشانی کند، و نیز در شرایطی که دین به حاکمیت مطلق نشسته است، نقد ایدئولوژی ضرورتی دو چندان مییابد؛ زیرا که:
«نقد دین،در نطفه، نقد دنیای خاکی پرمحنتیست که دین هالهی آن است.»[[7]] زیرا که «دین، آگاهی واژگونهی جهان است»[[8]]
دین تبین باژگونه ایدههاست و در حکومت اسلامی به حاکمیت نشست. دولت و جامعهی سازنده دین یا به بیان مارکس آگاهی واژگونهی جهان، نگرش یا ایدئولوژی عام این جهانیِ انسانِ بیگانه از خویش است.
« رنج دینی، در آن واحد، هم بیان رنج واقعی و هم اعتراضی به ضد رنج واقعی است. دین آه انسان سرکوب شده، قلب دنیای بیقلب و روح شرايط بیروح است. دین افیون مردم است»[9]؛
افیونی که مانند هر افیون دیگر، نه رهاییبخش، بلکه آرامبخش، تحمل مرگی کمدردتر است. این افیون اما، به پشیتبانی بورژوازی جهانی در ایران به سمّی کشنده تبدیل شد، کشتار آفرید،مرگ و نیستی گسترانید و فلاکت آورد. الیگارشها، هم افیون دینی و هم افیون، هرويين و کوکایین افغان و روس و وطنی را در جامعه به اشباع تزریق کردند. جامعه، برخاست و به اعتیاد تن نداد.
«تشیع علوی» علی شریعتی تونلیست به سدههای صدور اسلام. خمینی با همان تصویرِ «ابوذر» آمد؛ «تشیع سرخ» و سبز «علوی» و «صفوی» را پرچم ساخت و حاکمیت سیاسی و منافع سرمایههای جهانی در کشتاری بی مانند، به پیش برد. او از راه رسید و با نهیبی مرگزا، علَم را از دیگر علمداران تشیع و حوزه ربود. زیرک و مکار، بر قیامی تاریخی سوار شد، و سرکوب بزرگترین جنبشهای کارگری، ملیتها، زنان و نیرومندترین گروهبندیهای سیاسی و اجتماعی خاورمیانه را رهبری کرد. خمینی به مدد همراهان، آنانی را که به پای پیشوا و ولایتاش افتادند به کارگزاری گرفت و آنانی که تن ناسپار بودند را به شکنجه، تبعید و جوخههای مرگ سپرد. این گامها، بدون پشتیبانی حکومتهای سرمایه در جهان ناشدنی بود.
۱۵ اوت ۲۰۰۹
a.mansouran@gmail.com
ادامه دارد
[1] ولایت فقیه، روحالله الموسوی الخمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار خمینی، چاپ نهم، تابستان 78، ص41.
[2] خمینی، صحیفهنور، ج9، ص253.
[3] ولایت فقیه( حکومت اسلامی)،روحالله الموسوی الخمینی، بینا، بیتا، ص 58
[4] دکتر علی شریعتی، «یاد و یادآوران، حسین وارث آدم».
[5] دکتر علی شریعتی، «امت و امامت».
[6] مارکس، مقدمه سهمی در نقد فلسفه حقوق هگل، نوشته شده در سالهای ۱۸۴۳-۴۴،نخستین چاپ در سالنامه آلمانی – فرانسوی فوریه ۱۸۴۴، برگردان فارسی سهراب شباهنگ و بهروز فرهیخته،نشر آلفابت ماکسیما، سوید تابستان ۲۰۰۳.
[7] مارکس، مقدمه سهمی در نقد فلسفه حقوق هگل، نوشته شده در سالهای ۱۸۴۳-۴۴،نخستین چاپ در سالنامه آلمانی – فرانسوی عوریه ۱۸۴۴، برگردان فارسی سهراب شباهنگ و بهروز فرهیخته،نشر آلفابت ماکسیما، سوید تابستان ۲۰۰۳.
[8] همان منبع ۵.
[9] همان
منبع:پژواک ایران