PEZHVAKEIRAN.COM استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه
 

استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه
اسماعيل نوری‌علا

حکومت اسلامی مستقر در ايران به هيچ روی در پی مستقل ساختن ايران نيست بلکه به موجود مستقل ديگری به نام "خلافت شيعی اسلامی" فکر می کند که، در استراتژی و روند ساختن آن، کشوری و ملتی به نام ايران مهره های شطرنجی بيش نيستند که می توان آن ها را به پای منافع بزرگ تری که آخوندها تشخيص می دهند (و واقعی بودن يا نبودن شان نيز تفاوتی در ماجرای جاری نمی کند) قربانی نمود... آخوندی که به طور تاريخی حتی دوست نداشته پيکر مرده اش در خاک ايران دفن شود و وصيت به "حمل ميت به عتبات عاليات" می کرده بوئی از وطن پرستی نبرده است که خواستار استقلال آن باشد
 


ما ايرانيان، بی آنکه کشورمان در قرون هجده و نوزده و بيست مستعمرهء جائی شده باشد، همواره درد مستقل نبودن داشته و خواست استقلال را در کنار «بقيهء خواست ها» مان جا داده ايم. اگر از نبودن آزادی ناليده ايم علت فقدانش را در غيبت استقلال جسته ايم؛ اگر عليه سلطنت برخاسته ايم و طلب جمهوری کرده ايم بقای اولی و نيامدن دومی را ناشی از نداشتن استقلال دانسته ايم؛ اگر خواستار ملی شدن صنايع نفت مان بوده ايم اين کار را تضمينی برای استقلال خود تلقی کرده ايم و حتی اگر در سی سال پيش يک سره به دامان اسلام و آخوندهای بيسواد و بی تجربه در کار کشورداری آويخته ايم تصورمان آن بوده که با پذيرش حکومت اسلامی درها را بروی نفوذ خارجيان استعمارگر و استقلال برانداز می بنديم.
در عين حال، در دويست سال گذشته، جز دو ـ سه سال حکومت دکتر مصدق، همواره مدعی بوده ايم که حاکمان مان دست نشانده و کاشته و ساخته و پرداختهء بيگانگان بوده اند و هستند. نوشته ايم که ناصرالدين شاه امتياز فعاليت های اقتصادی کشور را به خارجی ها می داد تا رشوه ای را که بصور مختلف می گرفت خرج عطينای «حرمسراداری» و سفر به «ممالک راقيه» کند؛ گفته ايم که محمدعليشاه را روس ها علم کردند تا بدست لياخوف شان مجلس ملی را به توپ ببندد و حکومت مشروطه را براندازد. اعلام داشته ايم که رضاشاه را آيرون سايد انگليسی آورد و محمد رضا شاه را هم انگليس ها بجای پدر نشاندند اما او دوازده سالی بعد ارباب عوض کرده و دست نشاندهء آمريکائی ها شد. و سپس زيرنويس زده ايم که اما همين آمريکائی ها خمينی را از نجف به پاريس فرستادند تا جمهوری اسلامی اش را جانشين «پادشاهی از کورش تا محمدرضا شاه» کند. و پيچ و تاب آخر هم چنين ثبت کرده ايم که حکومت او هم با مرگ اش خط عوض کرده و خامنه ای ـ اين دست نشاندهء روسيه ـ را به رياست کشور رسانده است.
تازه، من خود، در عفوان نوجوانی، شاهد آن بودم که مصدق هم چندان از اين «قاعده» و «تحليل» مصون نبود و توده ای ها او را هم در نشريات خود نوکر شير پير بريتانيا، عضو وفادار فراماسونری، و عامل بيگانه می خواندند، درست در حالی که رهبران خودشان، در واقعيت آشکار و نه در عالم اتهام و خيال، عضو کا.گ.ب و عامل اتحاد جماهير شوروی و ستون پنجم انترناسيوناليسم استالينی بودند و از نشان دادن پيوند خود با کشور شوراها ـ که اردوگاه سوسياليسم خوانده می شد ـ چندان ابائی هم نداشتند.
و در کنار اين ذهنيت ـ که اکنون، به طنز، با نام «ذهنيت دائی جان ناپلئونی» شناخته می شود، اما آميختگی واقعيت و رؤيا، تاريخ و استوره، و خيانت و خدمت، از آن واقعيتی تلخ و بی طنز می سازد ـ تعريف مان از استقلال نيز چندان روشن نبوده و نيست و به دقت نمی دانيم که «کشور مستقل» مان در شبکهء روابط بين المللی آمده تا دههء اول قرن بيست و يکم بايد چه کند تا استقلال اش حفظ شود.
علاوه بر اينها، امروزه تصور غالب بر ذهنيت بسياری از ما آن است که منشاء اصلی، و مانع رسيدن ما به استقلال، «آمريکای جهانخوار» و فرزند خوانده اش در قلب جهان اسلام ـ اسرائيل ـ هستند، و يا اگر به استقلال رسيده باشيم، آنهايند که قصد دارند اين استقلال را از ميان بردارند.
در اين مورد اخير البته تبليغات دائم حزب توده (کاشتهء کمونيسم استالينی در ۶۰ سالهء اخير) و کوشش انگلستان (برای انداختن همهء تقصيرها به گردن آمريکا در ماجرای ۲۸ مرداد ۳۲) در پيدايش اين ذهنيت «استقلال طلب و آمريکاستيز» اثری عمده داشته و حوزهء نفوذ اثری بسيار وسيع را در بر گرفته است؛ بطوری که در اين مورد خاص، بين دو دشمن يا رقيب سياسی بازمانده از عهد جنگ سرد، يعنی حزب توده و جبههء ملی ايران، اشتراکات نظری فراوانی وجود دارد که آنها را به اين برداشت مشترک می رساند که حکومت ولايت فقيهی کنونی در ايران «مستقل ترين حکومت تاريخ ايران» محسوب می شود؛ دليل هم دشمنی مشترک حکومت اسلامی و هر دوی اين تشکيلات رقيب با آمريکا است؛ يکی بخاطر اينکه آمريکا حکومت رهبرش، مصدق، را برانداخته است و ديگری بدان دليل که، با انجام کودتا و امکان ندادن به ادامهء حکومت مصدق، در راه ايجاد حکومت کمونيستی ـ توده ای در ايران سد شده و خود جانشين «بريتانيای کبير!» شده است.
اين در آميختن درک ما از استقلال با آمريکا ستيزی، مسلماً، ناشی از توسل حزب توده به ساده سازی صورت مسئله و اختراع «جبههء خوب» و «جبههء بد» برای عالم سياست کشورمان بوده است که مليون ايران نيز، پس از ۲۸ مرداد، آن را مناسب حال خود يافته اند؛ حال آنکه اگر نيک بنگريم چه امير کبير، چه بنيادگزاران احزاب ملی گرائی که بعد از رفتن رضاشاه در ايران بوجود آمدند، و چه شخص دکتر مصدق، همگی، معتقد بودند که ايران ساندويچ شده در بين مستعمرات انگلستان در هند و پاکستان، از يکسو، و روسيهء تزاری و سپس جانشين اش اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی، از سوی ديگر، چاره ای ندارد جز آنکه به ايالات متحدهء آمريکا رو کند تا استقلال کشور را در برابر نفوذ دو همسايهء قلدرمآب حفظ نمايد؛ و به همين دليل نيز، بخصوص پس از پيروزی متفقين در جنگ دوم جهانی، پای آمريکا به صحنهء سياست ايران باز شد؛ که اولين ثمر آن مجبور کردن استالين به خارج کردن قوايش در آذربايجانی بود که نصف شمالی آن را حکومت های تزاری و کمونيستی سال ها قبل بلعيده و گواريده بوده اند. و همان شرايط پس از جنگ جهانی نيز بود که به آمريکا فرصت داد تا بيست سالی بعنوان «پدر خواندهء حکومت ايران» در خاورميانه جا خوش کند؛ تا اينکه سياست اروپا زدهء دموکرات های عهد پرزيدنت کارتر تير را به پای خود شليک کرد و ايران را دو دستی تقديم روسيه (جانشين شوروی) و اروپا (جانشين بريتانيای کبير) نمود و در حاشيه به چين نيز فرصت داد تا با ريختن اجناس بنجل خود در بازار ايزان به نابود کردن صنايع داخلی و مکيدن بنيهء اقتصادی ايران بپردازد.
در دوران استعمار آشکار پيش از قرن بيستم، «مطامع استعماری» کشورهای اروپائی دارای دو جنبهء اقتصادی و سياسی بود. چاپيدن منابع طبيعی و نيروی کار ارزان کشورهای مستعمره و آفريدن حوزه های ضربه گير بين مستعمرات کشورهای مختلف. در عصر مندرس قاجاريه اهميت سياسی ايران بيش از اهميت اقتصادی اش بود و، در نتيجه، بعنوان منطقه ای ضربه گير بين مستعمرات بريتانيا در هندوستان بزرگ و قلمرو امپراتوری روس مورد استعمار مستقيم قرار نگرفت اما دربار قاجاريه بصورت محل نزاع و معاملهء هر دو دولت مزبور در آمد. ايران همهء ضررهای سياست های استعماری را متحمل شد بی آنکه از فوايد آن (مثل آشنائی با اصول دموکراتيک و سکولار کشورداری اروپا و ديوانسالاری کارآمد کشورهای استعمارگر) بهره ای برد؛ نيز سرزمين هائی را کلاً از دست داد و در چنگ تاخت و تاز آخوندهای امامی گرفتار آمد. بدينسان، ايران، در حالی که از رگ هايش خون فوران می کرد، بصورت کشوری مستقل باقی ماند، اما کشور مستقلی شد که روشنفکران و سياستمداران ملی اش همواره در تب خواست استقلال اش می سوختند!
انقلاب مشروطه، که با انقلاب کمونيستی شوروی همزمان شده بود، موجب شد تا نزاع روس و انگليس نيز از آن پس در صحنهء همين «استقلال خواهی» ادامه يابد. انگليس ايرانی مستقل (به معنی محافظت شده در برابر کمونيسم شورويائی اما وابسته بخود) را می خواست و شوروی نيز اين «استقلال وابسته» را چيزی جز «مستعمرهء انگليس بودن» نمی ديد و تبليغ نمی کرد، به اين سودا که ايران را از مدار بريتانيا خارج کرده و به اردوگاه بين الملل کمونيستی بکشاند.
بدينسان، ايران مشروطيت آفرين نيز همواره در دعوای مابين «دو دزد» گرفتار بوده و توانسته است استقلالک خود را حفظ کند. اگر آلمان هيتلری نتوانست در دوران رضا شاه بعنوان «دوست سوم!» در صحنه ظاهر شود، آمريکای دوران مصدق و محمد رضاشاه، با استفاده از فضای پس از جنگ توانست جانشين هر دو نيروی استعماری شود و از آن پس نه بعنوان کشوری استعمارگر که، در زبان چپ های ايران، بعنوان «سرکردهء امپرياليسم» در سرنوشت ايران دخالت داشته باشد. آنگاه، تنها حکومت اسلامی بود که توانست آمريکا را از صحنهء سياست ايران براند تا آن را دو دستی تقديم روسيه و اروپا کند و آخوندهايش را به فضای آشنای عهد قاجاريه برگرداند.
پس، شايد، اتفاقاً، تنها امروز باشد که اهل تفکر و سياست ايران در موقعيتی قرار گرفته باشند که بايد به مفهوم «استقلال» انديشيده، تفاوت معنای کنونی آن با معنای قرن بيستمی اش را درک کرده، و به بازتعريف اين مفهوم برای ايران فردا ـ که بنظر می رسد چون خورشيد روشنائی بخش از افق مضرس حکومت در حال زوال آخوندی سر بر می کشد ـ بيانديشند.
بنظر من، چنين انديشه ای نمی تواند بدون در نظر گرفتن نکات زير دارای زيربنائی واقعی و کارآمد باشد:
۱. امروزه ما از دوران «جهانی شدن» می گذريم و، چه بخواهيم و چه نه، عصر انزواطلبی سياسی، قطع رابطه کردن با جهان، بستن چاه های نفت، و کوشش برای رونق بخشيدن به اقتصاد بدون نفت گذشته است. دنيا «دهکده ای جهانی» است و منابع طبيعی کره زمين مورد علاقهء همهء جوامع اند. ديگران ديگر به راه های غيرمستقيم و سياستمدارانه متوسل نمی شوند. ما نفت و گاز داريم، «آنها» نيز به اين دو ماده نيازمندند. اين مواد را می برند و قيمت آن را ـ بر حسب قيمت گزاری های بازار بين المللی ـ می پردازند و اگر اين رابطه را نپذيريم به زور متوسل می شوند.
۲. حکومت بی لياقت و شبه اشغالگر آخوندی، ذره ای از اين «درآمد» را خرج ساختن زيربنای اقتصادی کشور نکرده است و همهء دست آوردهايش صوری و خر رنگ کن بشمار می روند. پس، ايران ما اکنون، پيش از هر زمان ديگری به درآمد از محل فروش اين مواد نيازمند است و همين نياز در بازتعريف مفهوم استقلال اش نقش قاطع دارد.
۳. ايران می توانست بعنوان کشوری فروشنده و صادر کنندهء نفت و گاز در لبهء شمالی خليج فارس بنشيند، کاری بکار ديگران نداشته باشد، و درآمدش را خرج ساختن فردايش کند. اما انقلاب اسلامی ۵۷ دهان بطری غول ايدئولوژيک هولناکی را گشوده است که می خواهد «خلافت اسلامی» را بازتوليد و بر جهان مستقر سازد. اين «غول» معنای استقلال يک کشور را نمی فهمد، حاکميت ملی را درک نمی کند، بجای ملت به امت می انديشد، اهل سازندگی اين جهانی نيست و قصد دارد جهان را تبديل به غارهای بی مدنيت تورا تورای پاکستان و شهرک بی مدنيت مدينه کند. اين امر باعث شده است که جهان نيز نتواند به ايران به چشم يک عضو بی آزار بنگرد و ناچار است که با آن سياستی دوگانه را بنياد نهد: از يکسو از نيرو گرفتن اش جلوگيری کند و از سوی ديگر، تا فرصت باقی است، تا می تواند آن را بچاپد. به همين دليل، همهء سياست های کشورهای ديگر در مورد ايران کنونی جنبهء کوتاه مدت و چپاولگرانه دارد و بر بنياد نگاه «تا اطلاع ثانوی» ساخته می شود.
۴. حکومت اسلامی مستقر در ايران به هيچ روی در پی مستقل ساختن ايران نيست بلکه به موجود مستقل ديگری به نام «خلافت شيعی اسلامی» فکر می کند که، در استراتژی و روند ساختن آن، کشوری و ملتی به نام ايران مهرهء شطرنجی بيش نيستند که می توان آنها را به پای منافع بزرگتری که آخوندها تشخيص می دهند (و واقعی بودن يا نبودن شان نيز تفاوتی در ماجرای جاری نمی کند) قربانی نمود؛ پولشان را خرج اسلحه و کمک به حماس و حزب الله کرد، بازارشان را در اختيار چين گذاشت، ارتش و مرزها و امنيت شان را به روس ها داد، نفت و گازشان را به اروپائی ها بخشيد، ثروت شان را در آمريکای جنوبی خرج کرد، آثار تاريخی و عتيقه شان را در بازارهای بين المللی به حراج گذاشت و حساب های بانکی سوئيس رهبران حکومت اسلامی را سرشارتر از هميشه کرد. آخوندی که بطور تاريخی حتی دوست نداشته پيکر مرده اش در خاک ايران دفن شود و وصيت به «حمل ميت به غتبات عاليات» می کرده بوئی از وطن پرستی نبرده است که خواستار استقلال آن هم باشد.
۵. همين غول جاهل بی شاخ و دم، متوجه خطرات تهديد کنندهء هستی خود نيز هست و لذا همواره در انديشهء دست يابی به قدرتی است که به مدد آن اين خطرات را دفع و عمر خود را بيمه کند. غول جاهل اسلام امامی اين بيمه را در داشتن بمب اتمی يافته و بيش از دو دهه است که تمام امکانات خود را معطوف دستيابی به آن کرده است. و جالب آن است که ـ با توجه به روانشناسی سياسی قرن بيستمی ما ايرانيان ـ کوشيده است تا «حق مسلم» ايران برای دستيابی به انرژِی اتمی را به مفهوم «استقلال ايران» پيوند زند و، بدينوسيله، اغلب کسانی را که در عالم سياست به مسئلهء استقلال کشور اولويت می دهند بفريبد و با طرح پرسش هائی که احساسات استقلال طلبی شان را بر می انگيزد مردم را به حمايت از خود وا دارد. می پرسد: چرا اسرائيل و هند و پاکستان اتم داشته باشند و ما ـ که بزرگ ترين کشور منطقه ايم ـ نداشته باشيم؟ مگر دکتر مصدق نمی خواست، با ملی کردن صنايع نفت ايران، کشورمان را به استقلال برساند؛ و مگر نه اينکه دستيابی حکومت ولی فقيه به انرژی اتمی نيز امری معادل آن است؟ پس، چگونه می توان ملت مدار و ملی گرا بود و داشتن انرژی اتمی را «حق مسلم» ايران (بخوان: حکومت اسلامی) ندانست؟ مگر نه اينکه می گويند نفت و گاز ايران در بيست سال آينده به پايان می رسد؟ در اين صورت چرا ما، پيش از رسيدن به آن نقطهء بی بازگشت، به منبع لايزال انرژی اتمی دست نيابيم؟ و کار بجائی رسيده است که اکنون حتی برخی از سطنت طلب های دو آتشه هم احمدی نژاد را، بخاطر همين «حق مسلم خواستن» اتمی اش، تاييد می کنند و سپاه پاسدان ولی فقيه اش را هم مدافع منافع ايران می دانند.
۶. من پاسخگوئی به بسياری از اين مسائل مردمفريب را به اهل تخصص اش وا می گذارم؛ اگرچه بشخصه معتقدم که اين حکومت حتی لايق داشتن يک «کبريت اتمی» هم نيست و نبايد «شيشه ای اين چنين ظريف و شکننده» را به دست سنگتراش ناشی ای سپرد که دو تا و نصفی هواپيمای روسی اش را (که ربطی به امپرياليسم و آمريکای جهانخوار ندارند) نمی تواند روی هوا نگاه دارد و حالا می کوشد، آن هم به کمک تکنولوژی امتحان پس دادهء چرنوبيلی روس ها، ظاهراً در سراسر ايران نيروگاه توليد برق اتمی ايجاد کند و مسلماً در اين راه مردم ايران را به کشتن داده و خاک کشورمان را برای قرن ها به آلودگی خواهد کشاند. بحث من در مورد پيوند مصنوعی و خدعه آميز لزوم دستيابی به اتم و رسيدن به استقلال واقعی کشور است. در اين مورد هرچه فکر می کنم می بينم که داشتن انرژی اتمی نه تنها استقلال ما را تأمين نمی کند که ما را يکسره به گدايان سفرهء اعيان دنيا مبدل می سازد. دنيا مصصم است که توليد داخلی سوخت اتمی را برای حکومت ولی فقيه ناممکن کند چرا که می داند اين غنی سازی فقط در راستای توليد بمب است و نه توليد برق و انرژِی. پس، حداکثر ارفاقی که در معاملات آينده صورت گيرد فروختن سوخت اتمی به ايران است. در اين صورت کشوری که دارای نفت و گاز است و اينگونه انرژی ها را به دنيا صادر می کند، در فردای اتمی شدن محتاج واردات سوختی است که ديگران توليد می کنند؛ درست همانگونه که امروز هم، بخاطر اهمال در ايجاد پالايشگاه، محتاج وارادات بنزينی است که ديگران نفت اش را از خود او می خرند و در پالايشگاه های خودشان تصفيه اش می کنند و توليداتشان را به او می فروشند! حال، بايد ديد که ايران آيندهء بدون نفت پول خريد اتم که سهل است، بنزين اش را از کجا تأمين خواهد کرد.
۷. در جهان امروز مفهوم استقلال چيزی نيست جز توانائی يک ملت در قرار دادن کشور خود در بهترين شبکهء روابط اقتصادی و سياسی، چه بعنوان خريدار و چه بعنوان فروشنده، و صرف درآمدهای خود برای ازدياد توانمندی های اقتصادی خويش؛ و استفاده از همپيمانی با ديگران در راستای دفاع از تماميت و حاکميت خود. حکومت اسلامی مسلط بر ايران در هيچ کدام از اين راستاها گام برنداشته و نمی دارد ـ بخصوص که مشروعيت نمايندگی ملت ايران را هم بکلی از دست داده است و گردانندگانش مجری اين شعار خمينی اند که: «ما ايران را برای اسلام می خواهيم».
۸. از مغرضان و کسانی که منافع شان به حکومت اسلامی پيوند خورده است که بگذريم، استقلال خواهان ساده انگار ايرانی، که در حرف مدعی مخالفت با حکومت اسلامی اند، در باور معوج خود به «مستقل بودن حکومت اسلامی ايران»، کار را به آنجا رسانده اند که اگر کسی به وجود «زندان کهريزک» اعتراض کند به اين واقعيت اشاره می کنند که آمريکا نيز برای خودی و غير خودی هايش زندان های مخوف دارد؛ و اگر به فقر گسترده اشاره شود به لشگر بی خانمان های آمريکا رجوع می دهند و وجود زندان و فقر را نافی استقلال نمی دانند. اما آنچه در انديشهء آنان مفقود است پيوند مستقيم و لازم بين «استقلال» و «حاکميت ملی» است و گريزناپذيری اين واقعيت که يک حکومت غيرملی و شبه اشغالگر ايدئولوژيک، در دورترين فاصله از استقلال می ايستد و در واقع استقلال اولين قربانی مطامع آن است.
۹. به عبارت آخر، حکومت ايدئولوژيک ـ و بخصوص مذهبی ـ در همهء اشکال خود استقلال بر باد دهنده است و، در نتيجه، نمی توان بدون داشتن يک حکومت سکولار (جدا افتاده از نفوذ ايدئولوژی و مذهب) به صورت مطلوبی از استقلال ملی دست يافت. و اين آرزو جز در انحلال کامل حکومت اسلامی (چه با يک کلمه کمتر و چه با يک کلمه بيشتر، حتی) تحقق يافتنی نيست.


 

منبع:سکولاريسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]