جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی
اسماعيل نوری‌علا

صرفنظر از ساز و کارهای مسلط بر جوامع پيشامدرن، در دوران پيدايش جوامع مدرن شما يا کس و کسانی را که بر کشورتان حکومت می کنند قبول داريد يا نداريد. در اينجا بحث انتخابات هم نيست و لذا فرقی هم نمی کند که او منصب اش را با رأی شما به دست آورده باشد يا از راه هائی ديگر، و بعد توانسته باشد رضايت شما را جلب کند و بر مسند قدرت باقی بماند. يعنی، اين قبول شما است که به حاکم و دستگاهش «حقانيت» می بخشد (در زبان آخوندی به اين «حقانيت» می گويند «مشروعيت»).
اما اگر شما حقانيت حاکم و دستگاهش را قبول نداشته باشيد و تعدادتان هم به شمار تأثيرگزاری برسد و راهی ممکن هم برای پائين کشيدن حاکم در برابرتان گشوده نباشد، حکومت تبديل می شود به حاکميتی ناحق (در زبان آخوندی «نامشروع») که ناچار است از طريق استبداد و اعمال زور در قدرت بماند. و وقتی پای زور برای ماندن در حاکميت به ميان آمد حکومت تبديل می شود به حاکميت نظامی؛ و فرقی هم نمی کند که اين «نظامی» چه لباسی به تن داشته باشد و از کجا آمده باشد.
به کلام ديگر، در دوران مدرن، هيچ حاکميت نظامی دارای «حقانيت» نيست و تنها به مدد شمشير و توپ و تفنگ و زندان و شکنجه و تجاوز و اعدام حکومت می کند. حکومت نظامی حقانيت اش را از اسلحه و مردان و زنان سرکوبگرش می گيرد و مردمی را که سرچشمهء واقعی حقانيت بخشی به حکومتند سرکوب و منکوب می کند. به همين دليل نيز هست که عمر هر حکومت نظامی ناپايدار و محکوم به پايان يافتن است حتی اگر، همچون حکومت نظامی شدهء استالينی پنجاه سالی هم دوام آورد.
اينکه مليون ايران (اعم از وابستگان به جبهه ملی يا افراد مستقل) حکومت دکتر مصدق را «دولت ملی» می خوانند (و درست يا غلط اش هم به بحث من مربوط نمی شود) بر اساس همين تلقی از حاکميت است، چرا که از پس پيوستن ايران به کشورهای دارای قانون اساسی و انتخابات و مجلس، يعنی با ورود آن به جرگهء کشورهای مدرن، فرصت های کمی وجود داشته است که حاکميت دارای ماهيتی نظامی نبوده باشد.
البته هيچ کشوری بی نياز از داشتن «ارتش» و «قوای نظامی» نيست، هم برای دفاع از مرز و هم برای حفظ آرامش؛ اما مسئله در آن است که اين قوای نظامی و انتظامی متعلق به کيست، آيا از جانب ملت عمل می کند و تحت نظارت منتخبين ملت است يا در خدمت حکومتی است که حقانيت اش را از دست داده و، با بکار گرفتن قوای نظامی عليه مردم، به استبداد خود ادامه می دهد. والا، در آمريکا نير رئيس جمهور «فرمانده کل قوا» است اما او از دل يک روند دموکراسی بقدرت می رسد و تحت نظارت نمايندگان ديگر ملت برای مدت معينی حکومت می کند.
در عين حال نحوهء نمود روند پيدايش «حاکميت های نظامی» هميشه اين نيست که حاکميت ابتدا با تکيه بر رضايت مردم بوجود آمده و سپس بر قوای نظامی تکيه کرده باشد؛ چرا که در اين ميان خود نظاميان نيز می توانند با تکيه بر قدرت قاهره ای که در دست دارند حکومت را يکسره در دست گيرند و از آن پس نيز با آمريت نظامی به حکومت خود ادامه دهند. در ادبيات سياسی به اين نوع از حکومت نظاميان نام «کودتا» را می دهند. در نگاه مدرن به حکومت، جدا نگاه داشتن قوای نظامی از ديوانسالاری غير نظامی و اجازه ندادن به دخالت نظاميان در امور جاری مملکت يک اصل است؛ اصلی که بر محور «جدائی نظاميان از حاکميت انتخابی» ساخته شده.
اما، در کشورهائی که توسعهء سياسی در آنها با دشواری پيش می رود، و بخصوص در کشورهای خاورميانه، کمتر اتفاق افتاده است که اينگونه «تفکيک های دموکراتيک»، بصورت درست خود، عملی شوند. از کودتاهای نظامی در مصر و عراق و سوريه گرفته تا حکومت های برآمده از مبارزات ضد استعماری و نهضت های مقاومت ملی در برابر بيگانگان، همواره حکومت دارای خصلتی نظامی بوده است، حتی در مواردی همچون ترکيه که ارتش وظيفهء نگهبانی از قانون اساسی سکولار آن کشور را هم بر عهده دارد.
بهر حال، می خواهم بگويم که «حاکميت نظامی» برای منطقهء ما و کشور ما پديدهء نوئی محسوب نمی شود. در دوران مدرن تاريخ ايران، جز دوره هائی کوتاه، حاکميت همواره با نظاميان بوده است. از کودتای سوم اسفند فوج قزاق به رياست رضاخان ميرپنج گرفته تا انقلاب ۱۳۵۷، در هميشه بر پاشنهء آمريت نظامی ها گشته است. پيش از انقلاب، شخص اول مملکت، که مقامی غير انتخابی بود، در مدرسه نظام تحصيل می کرد و نظامی تعليم ديده ای بود و «فرمانده کل قوا» و «بزرگ ارتشتاران فرمانده» لقب داشت و قوای نظامی هم نه «ارتش ملی ايران» که «ارتش شاهنشاهی» خوانده می شد. نظاميان در اغلب کابينه ها (حتی «دولت ملی» دکتر مصدق!) عضويت داشته و از نخست وزيری تا ساواک و شهرداری، بسياری از ادارات ديوانسالاری را می گرداندند. اين امر بخصوص در استان ها و شهرستان ها بصورت بارز تری به چشم می خورد و «غيرنظاميان» نيز می دانستند که مرکز اصلی قدرت کجاست.
از اين لحاظ، انقلاب ۵۷، در واقع، موردی استثنائی بوده است که موجب شده برای چندين و چند سال غيرنظاميان بجای نظاميان نشسته و بر آنان حکمروائی کنند. البته در اين مورد هم بايد اذعان داشت که اين «غيرنظاميان» نيز چندان با رده بندی و «اونيفورم متحدالمآل» و اعمال زور بيگانه نبودند و اگرچه نظامی محسوب نمی شدند اما، در تمام طول دوران فترت بين شاه سلطان حسين صفوی تا اميرکبير، ياد گرفته بودند که در گوشه و کنار کشوری که بصورت ملوک الطوايفی اداره می شد بساط لشگريان خصوصی خود را داشته و از طريق آنها به رياست و باج گيری و دمار از روزگار معاندان در آوردن ادامه دهند و بصورت يک نيروی بالقوهء شبه نظامی عمل نمايند. در طول آن دوران چند صد ساله، لشگر آخوندها را اجامر و اوباش شهری تشکيل می دادند و آخوندها، از محل خمس و سهم امام و کمک های ديگری که از بازاريان و بزرگ مالکان دريافت می داشتند، زندگی آنها را تأمين کرده و قمه و ششلول شان را به خدمت خود در می آورند و، با تکيه بقدرت آنها، گاه حتی با قوای محلی و مرکزی نيز سرشاخ می شدند.
اميرکبير، مشروطه خواهان و رضاشاه تا حدودی اين بساط را بهم ريختند و، با ايجاد ارتش منظم و نسق کشی از آخوندهائی که خود را «روحانيت» می خواندند، رشتهء کار را از دست آنها خارج ساختند، هرچند که حکومت رضاشاهی نيز، در طی يک دهه، «ارتش ملی» را بعنوان ابزاری برای استبداد خود بکار گرفت و نظاميان را در سمت های غيرنظامی جای داد. اما، به کمک همين قوای نظامی هم بود که توانست بسياری از آرزوهای سکولار مشروطه خواهان را محقق کند و، در خلع يد از آخوندها از امور مملکتی، لشگر اجامرهء آنها را سرکوب نمايد؛ و تا آنجا پيش رود که، در برابر دعوت آخوندها از مردم برای شورش عليه حکومت اش، گنبد آرامگاه امام رضا را هم به توپ ببندد. بی سبب نبود که آخوندها، در سراسر دوران پهلوی، از «ارتش مدرن ايران» و «حاکميت نظامی برآمده از آن» کينه به دل داشتند و همين کينه بود که در روزهای پس از فروپاشی رژيم پهلوی، خمينی را به پشت بام مدرسهء علوی کشاند تا با خون امرای ارتش وضو بگيرد و نماز شکر بجای آورد.
اما روشن است که شکستن و از پای در آوردن ارتش نمی توانست به معنای بی نيازی آخوند از لشگر «سنتی» خود باشد. به همين دليل هم بود که بزودی اجامر و اوباش پائين شهری و شهرنوئی و تيغ کش ها و پااندازان و قوادان سر از «کميته های انقلاب» در آوردند و تحت فرمان «آيت الله های انقلابی» مشغول قلع و قمع و زندانی کردن و مصادره و سلب مالکيت از مردم شدند. در مقابل، آيت الله ارتش را چنان درهم ريخت و از ريخت انداخت که وقتی صدام حسين دست به تجاوز به خاک ايران زد باقيماندهء اغلب افسران نيروهای سه گانهء ارتش را بايد در زندان ها می جستند که، قبل از اينکه جلادان اسلامی به سراغ شان آيند، به وجود و خدمت شان نياز افتاده بود. داستان خلبانانی که از زندان بيرون کشيده شدند تا جت های جنگی ايران را بکار اندازند مشهور است.
اما ارتش، که بصورت نهادی سکولار ساخته شده و دارای تربيت مکتبی و مذهبی نبود، از نظر آخوندها فقط به درد جنگ با اجنبی می خورد و برای سرکوب مردمی که از خواب گران انقلاب بر می خاستند تا دريابند که چگونه به دست خويش خود را اسير مردمی آمده از قرون اول تاريخ اسلام و احکام باورنکردنی آن کرده اند کارائی نداشت. صحت اين امر را تجربهء خود حکومت شاه نيز بخوبی اثبات کرده بود. شاه «پليس ضد شورش» نداشت و وقتی سزبازان ارتش را از پايگاه هاشان به داخل شهرها آورد دانسته شد که اين سربازان به هيچ روی راه و رسم جنگ و گريزهای خيابانی را نمی دانند و بزودی هم در موج خيزش مردم غرق شدند. آخوندها می دانستند که در همان زمان که ارتش سرگرم جبهه ها ست، لازم است که قوائی دست ساخت خود را نيز بوجود آورند که از نوک پا تا فرق سر از آن آنها بوده و در افسون آنها مغزشوئی شده باشد.
چپ ها، و راست هائی که جوانی را در همکاری با چپ ها گذرانده بودند، در اين زمينه نيز به کمک آخوندها آمدند و بزودی زمزمهء ايجاد سپاهی، برای حفظ دست آوردها (؟!) ی انقلاب، برخاست و سپاه پاسداران بوجود آمد. در کنار آن هم شاخهء «بسيج» روئيدن گرفت و جنگ برای آنان کلاس درسی شد تا با فنون مدرن رزم نيز آشنا شوند. آنگاه، با تمام شدن جنگ، اعلام شد که «انقلاب» را تنها خطر خارجی تهديد می کند و اين دو نيروی تازه نفس موظفند تا خطر داخلی را نيز بهمان صورت، و حتی با گستردگی بيشتر، دفع نمايند.
در اين ميان، از جمله آگاهی ها و فنون آخوندی که خمينی می دانست يکی هم آن بود که در گذشتهء پيش از دوران پهلوی، آخوندها منابع درآمدی داشتند که اوباش و اجامر تحت فرمان شان قادر به ربودن آنها و مصادره شان برای خود نبودند. بزرگ مالکان و بازاری ها کمتر اتفاق افتاده بود ـ که مثل آخوندها ـ هوای اوباش را داشته باشند و بخواهند که زندگی آنان را تأمين کنند. اگر هم چنين مواردی پيش می آمد اين اقدام مستقيم بيشتر بقصد دفع شر و بيمه شدن در برابر آزار اوباش مزاحم بود و کمتر به کار محافظت از املاک و دارائی هاشان می آمد. آخوندها اما، از آنجا که مدعی نمايندگی از جانب خدا و پيامبر و امام بودند، می توانستند هم اشرار و اوباش را کنترل کنند و هم به عمليات آنها که تحت فرمان خودشان انجام می گرفت لباسی از مشروعيت و اخلاقيت بپوشانند. آخوند صاحب تشکيلاتی مافيائی برای پول جمع کردن و پول خرج کردن بود و، از طريق منظم کردن و کنترل نمودن اوباش و لات های گردن کلفت، اين «بيمه کردن» را با کارائی بهتری به انجام می رساند. بخصوص که تا پيش از انقلاب مشروطه کار ثبت و ضبط املاک و دارائی ها و معاملات نيز تحت نظر آخوند انجام می شد. خمينی اما می ديد که اکنون، با حدوث انقلاب و به قدرت رسيدن خودش و قشر آخوندهای انقلابی يا انقلابی شده، منابع درآمد جديدی نصيب اش شده که به هيچکس جز موجودی انتزاعی به نام «ملت ايران» تعلق ندارد و او با مصادرهء آن از دريافت کمک از مالکان و بازاريان بی نياز می شود. اما، در عين حال، می ديد که همين بی نيازی موجب آن می شود که بين «منابع مالی کشور» و «قشر انحصارگرای روحانيت» رابطه ای خاص برقرار نباشد و اگر آخوند نتواند اين رابطه را حفظ کند خود اوباش منظم شده در سپاه پاسداران و بسيج به آن نقب می زنند و برای آخوند هم فاتحه نمی خوانند. اينگونه بود که خمينی در وصيت مشهور سياسی خود به يکی از اصول مدرن ديوانسالاری غربی توسل جست و سپاهيان و بسيجيان را از دخالت در سياست منع کرد؛ به اين اميد که نفوذ کلامش قشر آخوند را، همچون لايه ای مفيد و ضربه گير، مابين سپاهيان و منابع مالی کشور باقی نگاه دارد.
جانشين خمينی اما در هيچ زمينه ای، و از جمله در اين زمينه، حسابگری و زيرکی او را نداشت. بخصوص که از لحاظ سلسله مراتب آخوندی حجة الاسلام بی سوادی بود که با توطئهء رفسنجانی و احمد خمينی، و بمنظور جلوگيری از نفوذ روحانيت اصلی به داخل حکومت، به مقام ولايت فقيه رسيده بود، بی آنکه فقهی بداند و فقيهی درخور توجه و اعتنا باشد. بدينسان، روحانيتی که نمی توانست در برابر خمينی قد علم کند و مدعی آن باشد که مشروعيت حکومت او از اجماع نظر آنها بدست آمده است، در برابرخامنه ای دست بالا را داشت و با ابزار قانونی «مجلس خبرگان» هر آن می توانست موقعيت او را متزلزل سازد.
اين وضعيت موجب آن شد که خامنه ای، در دوران رياست خود بر کشور، دو دورهء مختلف را در تثبيت موضع نامشروع خود از سر بگذراند. دورهء اول به برانداختن سازمان سنتی آخوندی اختصاص يافت. او با تطميع و تهديد توانست اکثر روحانيون را نان خور دستگاه خود کند. بخصوص که اقشار مختلف مردم، با ملاحظهء پايگاه های ضد اخلاقی «روحانيت»، اعتماد خود را به اين نهاد از دست داده بودند و ديگر کمتر کسی پيدا می شد که به آخوندهای نشسته در قم خمس و سهم امام بپردازد. خامنه ای، با تکيه بر پول نفت و نهاد های اقتصادی مصادر شدهء تحت فرمان خويش، کمبودهای مالی آخوندهای اصلی را تأمين کرد و تا جائی پيش رفت که کل «دستگاه روحانيت و روحانی پروری» را بصورت زائده ای از ديوانسالاری تحت فرمان بيت خود درآورد و مجلس «خبرگان» را هم که قرار بود بر رفتارها و اعمال او نظارت داشته باشد به مجلس دعا و ثنای خود تبديل کرد. بموازات اين کار، او که نخست با حذف شرط اجتهاد به ولايت فقيهی رسيده بود، رفته رفته، به کمک آخوندهای از عراق آمده ای همچون شاهرودی، صاحب رساله و دفتر و دستک مذهبی هم شد و به استفتائات پاسخ داد و يکشبه به مقام آيت الله عظمائی رسيد.
در واقع می توان گفت که ضربه ای که او به تشکيلات آزاد و اجتهادی فقهای تشيع امامی زده بسيار گسترده تر و عميق تر از لطمات وارده از جانب نادر شاه افشار، رضا شاه و محمد رضا شاه بوده است. او، بی آنکه به نتايج کار خود واقف باشد، دستگاهی را که، بخاطر داشتن جنبهء نظارتی، بايد مشروعيت حکومت او را تأمين کند به دست خود تبديل به دستگاهی دست نشانده، فاقد قدرت و در نزد مردم بی اعتبار کرد.
اين دوران مصادف بود با حاکميت آنچه که «دولت سازندگی» و «دولت اصلاحات» نام گرفتند. يعنی، دوران رياست جمهوری رفسنجانی و خاتمی را بايد دوران کوشش خامنه ای برای متلاشی کردن روحانيت دانست. در اين دوران خامنه ای و اعوانش با تسليم ظاهری در برابر غيرنظاميان ملقب به «سازنده» و «کارگزار» و «اصلاح طلب»، و باز گذاشتن دست آنها در چاپيدن منابع مملکت، و نيز با سوء استفاده از بی رغبتی آنها در به بازی گرفتن روحانيت در حال اضمحلال، وقت خود را صرف بازسازی حوزه و روحانيت در قالبی که خود می پسنديد کرد.
اما، با سائيده شدن و محو تدريجی منشاء و منبع مشروعيت بخشی مذهبی به «مقام ولايت عظما» و از قداست افتادن «مقام رهبری»، خامنه ای دريافت که برای ماندن بر سرير قدرت اين بار بايد بر نيروی نظامی بيرون آمده از انقلاب تکيه کند و، بدينسان، و در دورهء بعدی سياست گزاری اش، روند برکشيدن سرداران سپاه و فرماندهان بسيج شتابی چشمگير بخود گرفت. دولت اول احمدی نژاد را از اين روست که «دولت پادگانی» خوانده اند.
اما در همين روند هم بود که سنت قديمی تعيين کنندهء «رابطه آخوند و لات» وارونه شد، و لشگر اجامر و اوباشی که اکنون سپاهی و بسيجی خوانده می شدند، در پی تصرف مصادر قدرت، بجای اينکه نيازمند عنايت و مراقبت ولی فقيه باشند به نگاهدار و تکيه گاه او تبديل شدند و او هر روز بيشتر از روز پيش مجبور شد که دست آنها را در سلطه بر امور مملکت باز بگذارد و، در عين حال، کار تهديد و تحديد روحانيت نامطلوب را نيز به دست آنان بسپارد.
انتخابات چهار سال پيش و برآمدن احمدی نژاد و تشکيل کابينهء پادگانی، در واقع، آغاز پايان اين دوره از سياست گزاری های خامنه ای نيز محسوب می شود. از آن پس خامنه ای پشتيبانی روحانيتی که خود آن را ـ در کلام خمينی ـ «فشل» کرده است از دست داده و، در عين حال، با زير پا گذاشتن قانون اساسی رژيم اش و وصيت سياسی امام اش، کار تسلط نظاميان بر اوضاع مملکت را بجائی رسانده که بزودی از او چيزی جز يک عروسک خيمه شب بازی باقی نخواهد ماند. و اين همان روندی است که من آن را قبلاً در مقاله ای با عنوان «خليفه و سلطان» توضيح داده ام.
چهار سال پيش، غافلگيری اصلاح طلبان از به رياست جمهوری رسيدن احمدی نژاد ـ آن هم در رقابت با رفسنجانی، کروبی و معين ـ خبر از بی خبری کامل آنان از آنچه هائی می داد که در «زير پوست رژيم» می گذشت و آنها، بناچار، در طی چهار سال رياست احمدی نژاد، با چشمانی ناباور به سيری تدريجی خيره شدند که طی آن نظاميان روز بروز بيشتر در داخل ديوانسالاری غيرنظامی کشور جا خوش می کردند.
اميد هم همه اين بود که چهار سال حکومت احمدی نژاد به سر آيد و آب رفته به جوی باز گردد. از نظر اصلاح طلبان و غيرنظاميان داخل حاکميت، انتخابات خرداد ماه امسال آخرين فرصتی بود که همهء آنها ـ از مشارکتی ها گرفته تا کارگزاران ـ داشتند تا بکوشند که، از طريق استفاده از مکانيسم انتخابات، آب بقدرت برگردند و در اين راستا مهمترين عامل پيروزی خود را در حضور مردمی می ديدند که، چهار سال پيش، از آنها قهر کرده بودند و اکنون می آمدند تا شايد جبران مافات کنند.
اما، در همان زمان، خامنه ای و نظاميان، که آشکارا و از قبل خود را برای چهار سال ديگر رياست احمدی نژاد آماده کرده بودند، تصميم گرفتند از حرکت اصلاح طلبان برای کشاندن مردم به پای صندق های رأی سوء استفاده کرده و همهء آراء را يکجا به حساب مشروعيت و محبوبيت رژيم خودشان بگذارند اما در شب شمارش آراء همان کسی را از صندوق بيرون آورند که می خواستند.
اگر به سخنان کانديداهای اصلاح طلب در سراسر مبارزات انتخاباتی توجه کنيم می بينيم که شعارها و حرکات آنها بر محور دو هدف سامان گرفته بود: برانداختن حکومت پادگانی احمدی نژاد اما حفظ رژيم اسلامی برای اينکه خود بتوانند به قدرت برگردند. از شعار «جمهوری اسلامی، نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر» تا وعدهء «بازگشت به دوران قدسی امام راحل»، از حملات شديد به نظاميان و کوشش در تحريک روحانيت، همه چيز نشان از اين می داد که انتخابات برای آنها بصورت امری سرنوشت ساز درآمده است. بخصوص که در اين ميان کشورهای غربی نيز، با تصور اينکه در ايران هم امکان زاياندن يک انقلاب مخملی قابل کنترل، که اصلاح طلبان را بقدرت برگرداند، وجود دارد، از همهء توانائی های رسانه ای و تبليغاتی خود در کشاندن مردم به پای صندوق های رأی و به پيروزی رساندن مهندس موسوی استفاده کردند.
بر اين اساس است که، بنظر من، آنچه جنبش سبز ايران خوانده می شود تنها در صورتی می تواند بعنوان «جنبش» مورد شناسائی قرار گيرد که زادروز اش را ۲۳ خرداد امسال بدانيم؛ وگرنه تا روز انجام انتخابات همه چيز مطابق نقشهء طرفين پيش می رفت و مردم هم قرار بود با اعلام نتايج انتخابات به خانه هاشان برگردند.
اما، با اعلام نتيجهء انتخابات، آن «عامل سوم»، آن نارضائی عميق و سی ساله، و آن حس تحقير شدگی و به بن بست کامل رسيدن، کار خود را کرد و بصورتی خودجوش و پيش بينی نشده يکی از بزرگ ترين جنبش های مردمی تاريخ معاصر ايران را رقم زد؛ جنبشی که يک شبه از همهء کانديداهای اصلاح طلب و «رهبران» اسلام خواه اش جلو افتاد و آنها را وا داشت تا شتابان بکوشند، بهر صورت که شده، با موج سواری سياسی، زمام کار اين جنبش را به دست گيرند.
بدينسان، چهار ماه گذشته از انتخابات، با شکل کامل نظامی گرفتن کابينهء احمدی نژاد، محاکمهء اصلاح طلب ها، زمزمهء محاکمهء کروبی و پس از او موسوی، و نيز با تجربهء ناکارائی يا از کار افتادگی روحانيت مخالف حکومت، جريان امور می رود تا ماهيت «مذهبی» را بصورتی شتابان از هويت جنبش ايرانيان زدوده و ماهيتی کم و بيش سکولار را جانشين آن کند. چرا که همگان دريافته اند که ديگر هيچ يک از تمهيدات اصلاح طلبان ـ چه در داخل و چه در خارج کشور ـ برای ابقای هويت اسلامی جنبش سبز نمی تواند کارا باشد. و آنها نيز که دل به تحرک روحانيت وابسته به اصلاح طلبان بسته و در آرزوی نشاندن منتظری بجای خامنه ای هستند، رفته رفته در می يابند که روحانيت پديده ای زمان باخته و مضمحل شده است و ديگر بکار مبارزه با حکومت سپاهی و بسيجی (که همين روزها در هم ادغام شده اند) نمی خورد. پس، می توان منتظر آن بود که شعار های جنبش سبز نيز رفته رفته رنگ «ملی» بخود بگيرد و روندی که ساليانی است در ضمير ايرانيان آغاز شده و آنها را به بازتعريف هويت ملی خود می خواند با قدرت کامل بروی صحنه آيد. اين همان پديده ای است که «رهبر خواندگان» ِ جنبش سبز تاکنون در نفی آن کوشيده اند؛ چه در غالب مخالفت با پرچم ملی و چه در شکل مطرح شدن قهرمانان ملی ـ و نه مذهبی ـ در تاريخ ايران.
بعبارت ديگر، جنبش سبز ايران ديگر نمی تواند وقت خود را به «ياحسين، ميرحسين» تلف کند و ناچار است برای ادامهء حيات خود به تمهيداتی بيانديشد که ملت های تحت ستم حکومت های نظامی بدان ها توسل جسته اند و می جويند.
در اين ميان، بنظر می رسد که در يک مقياس تاريخی، روحانيت سنتی شيعه، که سی سال پيش بکار برانداختن حکومت نظامی شاهنشاهی خورد، اکنون بصورت دستمال استفاده شده ای، بدست نظاميان اسلامی به حاکميت رسيده، راهی زباله دان تاريخ شده است و کوشش اصلاح طلبان نيز برای احياء آن حاصلی جز فرصت کشی ندارد.
اما واقعيت افول حکومت روحانيون و طلوع حکومت نظاميان اسلامی به هيچ روی از ضرورت و اهميت وجود سکولارها برای برانداختن حکومتی ايدئولوژيک نمی کاهد. در واقع، وضعيت جديد، ميدان مبارزهء سکولارهای ايران را گسترده تر و توان آنان را صد چندان می کند، چرا که «نظاميان مسلمان حاکم» از اين پس فاقد پشتوانهء مشروعيت بخش روحانيت اند و، در عين حال، از هم اکنون اوج توحش حکومت های ايدئولوژيک را به جهانيان نشان داده و زمينه را برای پيروزی کوشندگان استقرار حقوق بشر در ايران، البته اگر سوار بر مرکب سکولاريسم به پيش بتازند، آماده کرده اند. اين بار به روشنی معلوم است که خواستاری حقوق بشری که از در سکولاريسم وارد شده می تواند خود را در رأس خواست های ايرانيان بنشاند.
 

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]