PEZHVAKEIRAN.COM از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی
 

از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی
اسماعيل نوری‌علا

۱
مسلمانان، روزی ۱۷ بار از خداوند خود، «الله»، طلب می کنند که «ما را براه راست هدايت کن» (اهدنا الصراط المستقيم ـ سورهء «فاتحه»، آيهء ۵، سوره ای که بخشی از نماز مسلمانان را تشکيل می دهد). اما، جدا از اينکه اکثر مسلمانان غير عرب حتی معنای اين کلمات را نمی فهمند، در ميان آنان که می فهمند نيز نمی توان در مورد اينکه «راه راست» (صراط المستقيم) چه معنائی دارد، يا«راه راست» از چه منازلی ساخته شده، و از کجا می توان مطمئن شد که شخص از آن منحرف نشده، به اجماع روشنی دست يافت.
هر مسلمان معتقدی می پندارد که بنده و مخلوق الله است، به دين او گرويده و احکام و دستورات آن دين را اجرا می کند و، لذا، در راه راست مشغول حرکت به سوی او است. حتی اين تقاضای تضرع آميز از الله که «ما را به راه راست هدايت کن»، پيش از آنکه نشان از شک مسلمان به راست بودن راهی که در آن گام بر می دارند باشد، نشانه ای از تضمين خواهی آنها است برای آن که مبادا در آينده خطا کنند و از راه راست منحرف شوند.
ولی، در اين زمينه، پرسش هميشگی آن است که اگر هرکس بپندارد که در «راه راست» اسلامی حرکت می کند اما، در عين حال، «رفتار» اش با ديگری و ديگران تفاوت داشته باشد، آنگاه آيا نبايد نتيجه گرفت که پيدا کردن يک «راه راست» مورد توافق مؤمنان چندان هم ساده و آسان نيست؟ شايد به همين دليل هم بوده که حديث سازان عارف مسلک، از قول معصومين جعل کرده اند که «طرق من الله به عدد خلائق» (يعنی راه های به سوی خدا به تعداد آدم ها است). اما اعتقاد به اين حديث خود نافی وجود يک «صراط مستقيم» خاص می شود که همهء مسلمانان بتوانند از طريق آن شاهراه يکتا به الله برسند.
بهر حال، آنچه که گفتم تنها در حوزهء انديشه و تصور مطرح می شوند، والا اعتقاد به وجود يک «صراط مستقيم واحد» و کوشش برای جلوگيری از انحراف مردمان از آن در تمام طول تاريخ انسان مطرح بوده و دارای جوانب و عواقب اجتماعی بی شماری شده است. داستان از اين قرار است که اگرچه هرکس می تواند در راهپيمائی به سوی الله راه و روش خود را داشته باشد اما، هنگامی که دين و مذهب رفته رفته، به شکل نهادهائی اجتماعی، صورت بندی شده و صاحب دستگاه و دستک و مقرارات و نان خوران متعدد می شوند، برآيند ناگزير تحول شان هم به شکل پيدايش يک «روايت رسمی از صراط مستقيم» می انجامد که رفتار و گفتار و ـ حتی ـ پندار مؤمنان با خط کش آن «روايت» سنجيده می شود.
بدين سان ما، از جمع عده ای برداشت شبيه بهم، به «فرابرداشت» يگانه ای می رسيم که می تواند در درون يک گروه هماهنگ و همپيوند از مؤمنان به «راه راست» تعبير شده و به شکل عده ای از «اصول» و «فروع» پيکربندی شود. و هرچه تعداد اعضاء چنين گروهی بيشتر شده و گروه به قدرت اجتماعی افزون تری دست يابد، «فراروايت» مورد توافق همپيوندان اش در جامعه دست بالاتر را می گيرد و خرده روايت های فردی يا فرعی را تحت الشعاع خويش قرار می دهد.
از نظر جامعه شناسی، سرچشمه و علت وجودی اينگونه «روايت های وحدت بخشنده» واقعيت نيازهای زندگی گروهی مردمان است. جامعه نياز به نظم و قانون دارد؛ يعنی به نخ گردنبدی که آدميان پراکنده را در نوعی سلسله مراتب اجتماعی منظم و مرتب کند و، در نقش نوعی ملاط يا چسب اجتماعی، همبستگی و يکپارچگی لازم برای ادامهء زندگی اجتماعی را فراهم سازد. اگر بخواهيم خود را در حوزهء بحث روايت های دينی محدود کنيم، چرا که در حوزه های هويتی مختلف ديگر نيز انواع روايت های استوره ای و تاريخی و غيره وجود دارند، بايد دانست که، در هر اجتماعی، فراروايت های غالب در مورد اينکه «راه راست» چيست بسيار اندک اند و پيروان اين فراروايت ها نيز برحسب تعداد و قدرت اجتماعی خود، اگرچه با هم می جنگند اما، در طول زمان، به نوعی از تحمل يکديگر و همزيستی مسالمت آميز تن در می دهند.
در واقع، هر «فراروايت دينی ِ سامان يافته و صاحب تشکيلات و کارکنان» همان پديده ای بشمار می رود که با نام «مذهب» شناخته می شود؛ و توجه کنيم که مذهب خود از ريشهء فعل «ذهب» است بمعنای راه رفتن (رفتار) و، لذا، مذهب يعنی نهادی اجتماعی که تعيين می کند «راه راست» واقعی کدام است و چه ويژگی هائی دارد.
دين ها هنگامی که از لحاظ اجتماعی صاحب پيکر و سامانه و تشکيلات می شوند به صورت چندين «مذهب» تجلی می کنند، با اين توجه که هر يک از اين مذاهب خود را صاحب «راه راست» متعلق به دين خود می دانند و بقيه را «گمراه» می خوانند.
می گويند دويست سيصد سالی پس از پيدايش دين اسلام در نجد عربستان، بيش از هفتاد و دو (عدد محبوب اهل دين امروز!) روايت از اين دين وجود داشته است؛ به اين معنی که در آن زمان هفتاد و دو روايت از اينکه مشخصات «راه راست» چيست و چگونه می توان مطمئن بود که در اين راه گام بر می داريم پديد آمده بودند و بين پيروان اين روايت ها نيز همواره جنگ و خونريزی سبعانه ای ادامه داشت (جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون نديدند «حقيقت» [صراط المستقيم؟] ره افسانه زدند _ حافظ شيراز) است. حتی امروز هم می توانيم، مثلاً، در عراق ببينيم که چگونه دو فراروايت از دين اسلام، که بصورت دو مذهب سنی و شيعه متعين شده اند، هر يک ديگری را گمراه و خارج شده از راه راست می دانند و به همين بهانه ـ هرچند که مسلماً دلايل و علل ديگری هم در کارند ـ يکديگر را لت و پاره می کنند.
پس، در درون هر دين، مذاهب مختلفی وجود دارند که ملزومات کلی آن دين را بصورت های مختلفی درک کرده و ارائه می دهند و همين درک و اراده موجب آن می شود که پذيرندگان روايت ها خود را پويندهء «راه راست» حس کنند. در اين ميان، سازمان مذهبی و دينکاران شاغل در آن نيز «نمايندگان رسمی» فراروايتی به شمار می روند که هستهء اصلی ادراکات هر مذهب را ارائه می دهد. آنها نگاهبانان مذهب اند و می کوشند تا کسی از «گلهء مؤمنين» (تعبير مسيحی از پيروان عيسای مسيح) جدا نشده و براه خطا نرود.
در کليسای مسيحی «راه راست» يا «راه درست» را «ارتودوکسی» (orthodoxy) می خوانند که کلمه ای است يونانی، ساخته شده از «اورتو» به معنی «راست و درست و صحيح» و «دوکس» که به معنای «عقيده و باور» و، در نتيجه، فراروايت ارائه شده از جانب کليسا و دينکارانش را «باور درست» يا «اورتودوکسی» می خوانند. علوم اجتماعی نيز اين واژه را از مسحيت وام گرفته و آن را برای هر فراروايت غالبی بکار می برد. در فارسی هم ما دارای واژهء ترکيبی «راست دينی» هستيم و در شاهنامه هم از «دين بهی» ياد می شود که می توان آن را به «مذهب رسمی» يا «روايت غالب» ترجمه کرد.

۲
در دين اسلام، هم در قرآن و هم در روايات و احاديث بعدی، برای ناميدن کسی که «راه راست» را قبول نداشته باشد از واژه های مختلفی استفاده می شود. شايد مهم ترين اين واژه ها «کافر» باشد که به معنای «پوشاننده» است و تلويحاً به کسی اطلاق می شود که «راه راست» را می پوشاند و در واقع منکر راست بودن آن می شود. قرآن پر است از واژهء «کفر» و «کافر»؛ و چون مذاهب اسلامی بوجود آمدند هر يک پيروان مسلمان مذاهب ديگر را نيز «کافر» خواندند و به کشتارشان همت گماشتند. بدين ترتيب، در حوزهء «دين اسلام» کافر کسی است که صحت آموزه های قرآن را منکر می شود و يا می پوشاند اما در حوزهء «مذاهب اسلامی» اين پيروان هر مذهب اند که مسلمانان ديگر را با بکار بردن اين واژه «تکفير» می کنند؛ يعنی به کافری متهم می سازند.
ماجرا اما به همينجا خاتمه نمی يابد، چرا که، در عين حال، وجود فراروايت های مختلف اين امکان را فراهم می سازد که فرد آدمی بخواهد و بتواند که از يک فراروايت جدا شده و به فراروايت ديگری بپيوندد. اين پديده ای است که بصورت کلی با عنوان «تغيير دين»، و در صورت عملی خود با نام «تغيير مذهب» شناخته می شود. در حوزهء تغيير مذهب شخص می تواند، مثلاً، مسلمان بماند اما از سنی بودن انصراف داده و شيعه شود، حال آنکه تغيير دين صورتی همچون جدا شدن از اسلام و پذيرش دينی ديگر، بگيريم مسيحيت، را دارد.
تحمل اين امر همواره برای اولياء يک فراروايت مذهبی مشکل بوده و کوشش می شود که حتی المقدور از حدوث چنين تغييری جلوگيری شود. کسی که از فراروايتی می برد، در اسلام «مرتد» شناخته می شود. اين واژه از ريشهء «رد» به معنی بيرون رفتن و برگشتن از عقيده و باور، و خروج از دين و مذهب بکار می رود؛ ما امروز اگرچه «تردد» را بصورتی عام و به معنی «رفت و آمد» بکار می بريم اما «ارتداد» در زبان مذهبی ما به معنی رفتن و خارج شدن و، پس، کافر شدن است.
بی آنکه بخواهم وارد تقسيم بندی های فقهای اسلامی در مورد انواع ارتداد و جايز بودن يا جايز نبودن «توبه از ارتداد» شوم، همينقدر کافی است که بگويم کسی که از دين اسلام (در راويت مذاهب گوناگونش!) خارج شود و عمل ارتداد را انجام دهد واجب القتل است. به همين دليل می گويند که جادهء شهر اسلامی يک طرفه است، می توان وارد آن شد اما خروج از آن ممکن نيست!
توجه کنيم که اين امر خاص دين اسلام نيست و، در همهء مذاهب متعلق به اديان عالم، همواره نگاهبانان «راه درست» بيشترين مجازات را برای خارج شوندگان از حوزهء اقتدار خود قائل بوده اند. شرح کشتاری که کاتوليک ها از پروتستان ها کرده اند و نيز کشتار اينها از آنها در تاريخ ثبت است.
بدينسان، می توان ديد که پيدايش هر مذهبی (در داخل دين ها) نشان از پيدايش نيايشگاه (بعنوان سازمان مرکزی) و دينکاران (بعنوان کارکنان آن سازمان) دارد و اين مجموعه خود را حاملان و نگاهبانان «راه درست» می دانند، و تا آنجا که زورشان برسد ديگران را وادار می کنند که فراروايت ايشان از «راه راست» را بپذيرند و هرکس هم که نپذيرد «کافر» محسوب می شود و آنکه از روايت سرپيچی کند «مرتد» و، در همه حال، مستوجب عقوبت مرگ. هم اکنون در زندان های ايران کسانی به انتظار مرگ نشسته اند که گناه شان خروج از اسلام و پيوستن به دين مسيحی است!

۳
اما بايد توجه کرد که «فراروايت ِ» هر مذهب بهر حال پديده ای اجتماعی و دست ساخت دينکاران است و هرچند هم که بسيار سنگ شده (متصلب) و تغيير ناپذير بنظر رسد اما، بنا بر قانون و ناموس طبيعت زنده، همواره در معرض تغيير و تحول و دگرگونی ناشی از نيازهای متغير اجتماعی قرار دارد. يعنی، دينکاران چه بخواهند و چه نه، چاره ای ندارند جز اينکه بپذيرند فراروايت مذهب شان امری متحول است. اما آنها برای اين ضرورت نيز راه های ويژه ای پيش بينی می کنند و، بجای مقاومت در برابر تغيير، خود راه های تزريق تغييرات لازم به بدنهء ظاهراً متصلب فراروايت ها را بوجود آورده و بر اجرای آن نظارت می کنند.
بدين منظور، همواره و در هر مذهبی، از ميان جمع دينکاران عده ای «مرجع» و مجموعه ای از «روش ها» تعيين می شوند تا تغييرات لازم را ـ بی آنکه صدمه ای در کل فراروايت حاصل شود و يا نشان از کاربرد تغييرات برون نهادی باشد ـ اعمال و کنترل نمايند.

۴
پس از استقرار اين سيستم که راه های تزريق تغيير را نيز در خود فراهم کرده است، هرگونه تغييری که از بيرون از اين جمع «مراجع و روش ها» مطرح شود عملی ممنوع و عبور از «خط قرمزها» محسوب می شود.
فقهای اسلامی هر گونه «کوشش بيرونی» برای ايجاد تغيير در روايت ها را عملی بشدت نامطلوب و معادل ارتداد (و نيز «الحاد» که به همان معنای «از دين درست برگشتن» است) و واجد عقوبت می دانند و از آن با عنوان «بدعت» ياد می کنند.
بدعت از فعل «بدع» بعنوان «نوآوری» می آيد و ما واژهء «بديع» (به معنی کاملاً نو) يا «بداعت» (به معنای سرآغاز و آفرينش پديده های نوين) را از آن ريشه گرفته ايم. در حوزهء سازمان های مذهبی همهء اديان «ايجاد بدعت در فراروايت» های مذهبی يکی از منفورترين کارها محسوب می شود و تاريخ همهء مذاهب پر از موارد بسياری از به مجازات رساندن کسانی است که خواسته اند از بيرون از «حلقهء مراجع» و «روش ها» شان دست به «نوآوری» بزنند. عمل نوآوری در تعابير سنتی از روايت های پايه ای مذهب، در نزد دينکاران سازمان مذهبی، ماهيتی جدا از ارتداد و الحاد ندارد.

۵
من اين زمينه ها را با شتاب و اختصار تمام بيان کردم تا بتوانم نکته هائی چند را دربارهء روندی که اين روزها «نوانديشی دينی» خوانده می شود ـ و، بنظر من، حق است که آن را با نام درست اش، يعنی «نوانديشی مذهبی»، بخوانيم ـ بيان کنم.
چنانکه ديديم، اگر از پايگاه دينکاران سنتی و مراجع يک مذهب بنگريم، هرگونه «نوانديشی مذهبی» نوعی کفر و الحاد و ارتداد و خروج از دين محسوب می شود و دستگاه مذهبی اگر دستش باز باشد بدون شک همهء نوانديشان مذهبی را از دم تيغ می گذراند.
از مزدک و حلاج و سهروردی گرفته تا شيخ احمد احسائی و عليمحد شيرازی، همه چوب نوانديشی خود و برانگيختن تکفير مراجع را خورده اند. حتی مسيح هم بدان دليل به تحريک دينکاران يهودی و بدست سربازان رومی به صليب کشيده شد که، از نظر سازمان مذهبی آن زمان يهوديان، به «نوانديشی مذهبی» مشغول شده بود.
نوانديشی مذهبی کاری صعب و بسيار خطرناک است که، در صورت جا باز کردن و گروهی را به سوی خود کشيدن، می تواند منجر به «انشعاب» (شاخه و جوی باريکه زدن) و تشکيل «فرقه» شود. يعنی اگر دين را تنهء درخت بدانيم و مذاهب آن دين را شاخه های اصلی اش، هر نو انديشی دينی منجر به ايجاد يک شاخهء فرعی می شود که می تواند، در صورت وجود شرايط مساعد، به زندگی خود ادامه داده و حتی از تنهء درخت اصلی کنده شده و خود تنهء درخت جديدی را تشکيل دهد؛ همانگونه که نوانديشی های شيخ احمد احسائی (که سازمان مذهبی مجتهدين شيعه را بخطر می انداخت) به ظهور شاخه های فرعی متعددی در ساحت تشيع دوازده امامی انجاميد و از ميان آنها يک شاخه به نام «بهائيت» توانست خود را از موقعيت فرقه ای بيرون آورده و به يک «دين مستقل» با نام «ديانت بهائی» مبدل شود.
اما، در عين حال، روشن است که سازمان مذهب، که حافظ و نگاهبان و ارائه دهندهء «راه درست» است، برای سرکوب کفر و جلوگيری از ارتداد و الحاد، و خشکاندن ريشهء نوانديشی محتاج آن است که قدرت يا بازوی نظامی قدرت سياسی را از حاکمان جامعه بوام بگيرد و يا، اگر ممکن شد، آن بازو را از آن خود کرده و در اختيار انحصاری خويش در آورد. داشتن اين «بازوی سرکوب» کار جلوگيری از هرگونه خروج از مذهب و يا تجديد نظر در آن از طريق نوانديشی را تسهيل، و دست نخورده ماندن ظاهری ِ فراروايت تشکيل دهندهء مذهب را تضمين می کند.
در واقع، در طول تاريخ، نوانديشان مذهبی بيشترين صدمه را از عمال حاکمانی خورده اند که بازوی نظامی خود را در اختيار دينکاران گذاشته اند و، به همين دليل، منطقی است که آن دسته از نوانديشان مذهبی که جزو «مراجع رسمی مذهب» نيستند و از روش های تثبيت شده برای تزريق تغيير در رگ فراروايت مرکزی مذهب خود استفاده نمی کنند، بايد به دنبال آن باشند که از نزديک شدن سازمان مذهبی به سازمان حکومت (و نيروی سرکوبگر آن) جلوگيری کنند و امکان آن را فراهم آورند که، با کشيدن اين نيش زهرناک و مهلک سازمان مذهبی، برای خود فضای تنفسی و آزادی انديشيدن و بيان کردن فراهم سازند. هرچه سازمان مذهبی مستقر به سازمان حکومتی نزديک تر باشد کار تغيير مذهب دادن و خارج شدن از دين، چه رسد به نوانديشی در داخل مذهب، دشوارتر و ناممکن تر می شود. شيخ سهروردی را در ساختمان فرمانداری حلب کشتند و در زيرزمين همان ساختمان دفن کردند؛ منصور حلاج به فتوای شيخ الاسلام های حکومتی کشته شد؛ و حتی سياستمداری چون اميرکبير بازوی سرکوب حکومتی را در اختيار «مراجع عظام» گذاشت تا سيد عليمحمد باب را در تبريز تيرباران کنند. حال آنکه در عهد حاج ميرزا آغاسی (به خدمت و خيانت سياسی اش کاری نداريم)، که ميانهء چندانی با مراجع نداشت، باب توانست دعوت خود را مطرح کند، با «مراجع» به بحث بنشيند، تحت لوای حاکم اصفهان از آزار و اذيت مصون باشد، و گسترهء پيروان خود را ـ بخصوص در ميان طلاب دينی ـ به سراسر ايران بکشد. يا شريعت سنگلجی ـ آخوند نوآور دههء ۱۹۱۰ ـ با اتکاء به چتر حمايتی رضاشاهی توانست افکار نوآورانهء خود را مطرح ساخته و حتی در دانشگاه به تدريس دين بپردازد. نيز علی شريعتی در دور شدن حکومت محمد رضا شاه از سازمان مذهبی بود که فرصت يافت به تبليغ افکارش مشغول شده و مرکز مجهزی همچون حسينيهء ارشاد را در اختيار خود بگيرد.
پس، اگر بشنويم که گفته شود «نوانديشی مذهبی لزوماً خواستار استقرار سکولاريسم است» مسلماً با سخن گزافه ای برخورد نکرده ايم؛ چرا که بين خواستاری نوانديشی در فراروايت های مذهبی و استقرار حکومت سکولار رابطه ای ناگزير برقرار است و در اين زمينه نوانديشان مذهبی بايد در خط مقدم مبارزه برای استقرار حکومت سکولار مبارزه کنند.

۶
اما چگونه است که برای «برخی» از نوانديشان مذهبی خواستاری استقرار حکومت سکولار نه امری استراتژيک، بلکه بصورت موضعی تاکتيکی، يا مصلحتی، در می آيد و آنان تنها تا زمانی خواستار سکولاريسم می شوند که به چتر حمايتی آن برای مبارزه با «مراجع رسمی» و نگاهبانان فراروايت های سنگ شدهء مذهبی احتياج دارند و درست هنگامی که احساس کنند در اين مبارزه نيازی به آن چتر حمايتی نيست، از خواستاری سکولاريسم انصراف داده و حتی در جبههء مخالفان آن قرار می گيرند؟
کسانی که پست و بلند حوادث مذهبی در ايران را تعقيب می کنند به ياد دارند که، به هنگام بقدرت رسيدن حزب مشارکت اسلامی در دوران سيد محمد خاتمی، از زبان برادر او، محمد رضا خاتمی که دبير کل اين حزب بود، شنيده شد که «ما در دو جبهه می جنگيم: ارتجاع مذهبی و سکولاريسم!» اما اکنون که اصلاح طلبان در ايران به پايان خط خود رسيده و نوانديشان وابسته به آنها يا در زندانند و يا به خارج کشور گريخته اند، خبر می شويم که نوانديشان مذهبی «از روز اول» خواستار و طرفدار حکومت سکولار بوده اند! و اين «روز اول» البته زمانی نيست که خاتمی به رياست جمهوری می رسد بلکه به دورانی تعلق دارد که نطفهء اصلاح طلبی بسته می شد و اميد چندانی برای بقدرت رسيدن اش وجود نداشت.
اما گفتم که اين گروه دمدمی مزاج تنها «برخی از نوانديشان مذهبی» را شامل می شود و ما مسلماً دارای نوانديشان نوع ديگری نيز هستيم که بصورت طبيعی و عقلائی سکولاريسم را برای هميشه تضمين کننده جريان سالم نوانديشی مذهبی می دانند.
سخن من در مقاله حاضر به آن «برخی» ها توجه دارد و می خواهد توضيح دهد که آنها چرا و چگونه به اين تناوب دائم بين خواستن و نخواستن سکولاريسم دچار می شوند يا شده اند. بنظر من، برای «حل اين معما» راه های معدودی در پيش روی ما است. نخست اينکه می توان ـ و شايد بايد ـ در اصالت «مذهبی بودن» روش های فکری اين نوانديشان شک کرد و بدان قائل شد که اينان، در واقع، فرصت طلبانی سياسی ـ مذهبی اند که «نوانديشی مذهبی» شان ماهيتی صرفاً سياسی دارد و آنان فقط خواستار جابجائی «صاحبان قدرت» اند، آنگونه که تعبير گروه آنان از فراروايت مذهب شان جانشين «اورتودکسی سنتی» آن مذهب شود و آنان بتوانند زمام امور حکومت مذهبی را در دست گيرند.
به همين دليل اينگونه «نوانديشان مذهبی» بيشتر بکار پيش نهادن نظريه ها و فرمول های سياسی مشغول بوده و، به سودای بقدرت رسيدن «خودی ها»، کلاً با پيدايش «حکومت مذهبی» مخالفت نکرده و به دادن توضيحات پيچيده و سراپا مغلوطی می پردازند مبنی بر اينکه، مثلاً، حکومت اسلامی می تواند دموکرات بوده و با حقوق بشر تنافری نداشته باشد و تنها راه رسيدن به چنين حکومت مطلوبی مسلط کردن نوانديشان مذهبی بر حکومت است. اخيراً خانم شيرين عبادی منادی اينگونه تفکر و نظر در دانشگاه های آمريکا شده و برای نوانديشان مذهبی ـ سياسی يارگيری می کند.

۷
در اين زمينه می توان به تعلق خاطر اين «نوانديشان مذهبی» به «انقلاب ۵۷» و «امام راحل» شان توجه کرده و ديد که اين علاقه از نتايج همين «ماهيت سياسی» نوانديشی شان محسوب می شود.
در واقع، نکته ای که کمتر مورد توجه قرار گرفته آن است که خمينی خود نمونهء اعلای اينگونه «نوانديشان سياسی ـ مذهبی» است که، بجای انديشيدن به مذهب برای نوسازی مذهب در راستای تطبيق آن با نيازهای امروز بشر، به تفکر دربارهء «حکومت مذهبی شده» مشغول بود و می خواست تا، با دست يافتن به قدرت سرکوب حکومتی، روايت قرون وسطائی خود را جانشين روايت سنتی کند.
اما تفاوت او با نوانديشان پس از خود آن بود که او يکی از اعضاء مجموعهء «مراجع» مدهب دوازده امامی نيز محسوب شده و، بدين لحاظ، از مصونيتی برخوردار بود که ديگرانی چون شريعتی ـ يا، اکنون، سروش ـ از آن برخوردار نبوده و نيستند. او قادر بود که، با سوء استفاده از اين موقعيت، در داخل سازمان دينکاران امامی مانور دهد و، در عين برانگيختن نفرت بسياری از دينکاران همرديف خود، از صفوف آنان جدا نشود.
مثلاً، اگرچه نظريهء «ولايت فقيه» او، از لحاظ کارکرد و نتيجه، شباهت های بسياری با نظريهء «رکن رابع ِ» شيخ احمد احسائی دارد، اما او از سرنوشت شيخ احمد درس گرفته و تا آنجا پيش نمی رفت که کل سازمان مذهبی را عليه خود برانگيزد. در عين حال، وجود چتر حمايتی حکومت سکولارمآب محمد رضاشاه نيز ـ تا حد ممکن ـ به خونين شدن اختلافات درون مذهبی اجازهء رشد نمی داد.
به همين دليل هم هست که بقدرت رسيدن خمينی با بقدرت رسيدن سازمان مذهبی و استقرار «ارتودوکسی» دوازده امامی معادل نيست و او، با رسيدن بقدرت، مقدمات انحلال «ارتودکسی سنتی» و تأسيس يک فراراويت «خمينيستی» را فراهم ساخته و، در واقع، دست به تأسيس دينی نو زد که با در دست داشتن قدرت می توانست مراجع مرکزی ارتودوکسی سنتی، همچون آيت الله شريعتمداری، را تبديل به شيخ احمد احسائی جديدی کند. به اعتقاد من، ظهور خمينی در سی سال پيش به ظهور مذهبی نو انجاميده که در سه دههء گذشته به تدريج جانشين مذهب امامی سنتی شده است و جالب اينکه اين مذهب نو، با مرگ بنيانگزار اش و شکل گرفتن تدريجی اورتودکسی اش، رفته رفته دست به محدود کردن نوانديشان ديگر زده و اغلب آنها را يا به زندان انداخته و يا از کشور فراری داده است. پيوند و جدائی ِ توأمان نوانديشان مذهبی ـ سياسی ما با «امام راحل» و کوشش آنان برای «بازگشت» به «دوران طلائی خمينی!» نيز در همين نکته نهفته است.
پيروزی خمينيسم و عواقب بعدی آن برای کشور ما خود دليل اثباتی روشن و بارز ديگری است بر اين نتيجه گيری که نوانديشی مذهبی اگر با تئوری پردازی سياسی توأم شود بيشتر کوششی سياسی خواهد بود تا مذهبی؛ و نگاه موافق اما موقتی اش به سکولاريسم نيز بدان خاطر است که اين گونه حاکميت، فضائی آزاد را بوجود می آورد تا هرگونه تفکری در زير چتر حمايتی اش اجازهء رشد داشته باشد. اما اينگونه نوانديشی، اگر بقدرت رسد، در نخستين قدم مجبور خواهد بود تا سکولاريسم را تعطيل کند تا بتواند اورتودوکسی خود را به کرسی نشانده و از پيدايش «ارتدادهای بعدی!» جلوگيری نمايد.
 

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]