PEZHVAKEIRAN.COM چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟
 

چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟
اسماعيل نوری‌علا

 

1. پيشگفتار:

      در عالم سياست ورزی ايران و در ميان متفکران سياسی کشور ما بيش از بيست سال است که بحثی مفصل در مورد «جامعهء مدنی» برقرار بوده و تقريباً همگی بر اين اتفاق نظر داشته اند که جامعهء ايرانی هنوز به مرحلهء تبديل شدن به يک «جامعهء مدنی» فرا نروئيده است و، در تعليل اين «عقب ماندگی مزمن»، نقش حکومت های استبدادی ـ و بخصوص، حکومت ايدئولوژيک اسلامی به مدت سی سال ـ مورد بحث و اشاره قرار گرفته است. پس، سخن گفتن از اينکه سپهر سياسی کشور ما از نداشتن پشتيبانی يک «جامعهء مدنی» رنج می برد هيچ حرف تازه ای نيست.

      اما، اگر بخواهيم بجای ارائهء تعريف های کلی، بصورتی عملی تفاوت های جوامع «مدنی شده» و «نشده» را تشريح کرده و نتايج اين «مدنی نشدگی» را، بخصوص در رفتارها و انديشه ها و فعاليت های سياسی خودمان (که از جامعه ای مدنی نشده برخاسته ايم) توضيح دهيم، ناچار خواهيم بود، به لحاظ تقدم در تحولات تاريخی، ابتدا به نوع گردش کار سياسی در جوامع مدنی نشده پرداخته و سپس راه حل هائی را که جوامع پيشرفته برای مشکلات سياسی خود يافته و به مدد اعمال آنها به سطح «جامعهء مدنی» فرا روئيده اند مطرح سازيم. در اين مقاله چنين روشی مورد نظر بوده است.

لفظ «مدنی»، که «مدنيت» و «تمدن» هم از آن می آيند، به واژهء عربی «مدينه» متصل است که مترجمين فارسی زبان آن را در برابر واژهء (civil) قرار داده اند و همين موجب شده که برخی از فعالان سياسی راه ميان بری بين «جامعهء مدنی» و «جامعهء مدينه در عربستان» پيدا کرده و در سپهر سياسی کشور آبی گل آلود ايجاد کنند. بحث ما اما به اين ميانبر زدن ها مربوط نمی شود. مترجمين می توانستند در برابر واژهء (civil)، مثلاً، از واژهء «شهری» استفاده کنند و مجموعهء واژگانی ِ کاملاً متفاوتی را بوجود آورند که مانع اينگونه ميانبر زدن های ناهنجار شود. در فارسی کنونی ما براحتی از واژهء «شهروند» در برابر واژهء «سيتيزن Citizen» استفاده می کنيم. در همين زمينه می شد و می شود که برای واژه های civil (مدنی) و civilization (تمدن) و civility (مدنيت) نيز واژه هائی با ريشهء «شهر» ساخت.

      بهرحال، نکته در آن است که ما، در حوزهء اينگونه مفاهيم، با پديدهء شهرنشينی و زندگی شهری سرو کار داريم و متفکران اجتماعی از ديرباز متوجه آن بوده اند که اين نوع زندگی دارای مقتضياتی است که در انواع ديگر جوامع مفقودند. از جملهء اين مقتضيات می توان به پيدا کردن راه حل هائی برای دهانه زدن و کنترل تمايلات غريزی ِ «انسان بيرون آمده از جنگل» اشاره کرد که به نوعی روش برای «رام کردن انسان وحشی» و «اجتماعی کردن انسان خودشيفته» تعبير می شوند. زندگی شهری مستلزم دور شدن از خودمحوری و خودشيفتگی کنترل شده بوسيلهء غرايز شخصی و تن دادن به «قرار دادهای لازم برای همزيستی مسالمت آميز» است. تا اينگونه زندگی و لوازم آن در ذهنيت و فرهنگ يک جامعه جا نيفتاده باشد نمی توان قائل به آن شد که جامعهء مزبور وارد مرحلهء «جامعه مدنی» شده است و، خود بخود، ناچار است از عواقب اين دور ماندگی نيز رنج ببرد.

      با توجه به اين پيشگفتار مختصر، در اين مقاله می کوشم به ويژگی های کلی سپهر سياست در همهء جوامع پرداخته و آنگاه به چگونگی تجلی آنها در جوامع مدنی نشده، و سپس جوامع مدنی توجه کرده، و تفاوت های بارز آنها را توضيح دهم.  

2. سه اردوگاه، سه گفتمان

      در همهء جوامع و کشورهای عالم، و در يک «نگاه از دور» ـ که فقط اشتراکات و تفاوت ها را نشان داده و به جزئيات نمی پردازد ـ ، فعالان و نظريه پردازان سياسی را می توان در سه «اردوگاه» کلی پراکنده ديد. علت اصلی وجود اين سه اردوگاه نيز واکنش های سه گانه ای است که آدميان، بصورتی طبيعی، نسبت به «وضع موجود» زندگی اجتماعی خود نشان می دهند.

      نخستين اردوگاه به «محافظه کاران» تعلق دارد؛ يعنی آنها که از «وضع موجود» راضی اند و منافع خود را در حفظ آن می بينند. تقريباً همهء هيئت های حاکمه و اعوان و انصار و نان خوران و حواشی شان در اين اردوگاه جای می گيرند و ـ تا زمانی که «وضع موجود» در هم نريخته ـ اين اشتراک منافع همچون چسبی اجتماعی آنها را بهم می چسباند و در کنار هم نگاه می دارد.

      اردوگاه دوم از آن «اصلاح طلبان» است. مشخصات اصلی اين گروه آن است که اگرچه نمی خواهند «وضع موجود» کلاً بهم بريزد و روابط و ضوابط حاکم بر آن دگرگون شود اما، به دلايلی گوناگون، می کوشند تا آن را «اصلاح» کنند. از جمله، يکی از دلايل شان می تواند نارضايتی از وضعيت خودشان در داخل «وضع موجود» باشد ـ چه به دليل دور افتادن از قدرت و چه به لحاظ بهره نبردن از شبکه های توزيع ثروت ـ ؛ و يا احساس نگرانی از اينکه اگر وضع موجود، آنچنان که هست، ادامه يابد ممکن است ميزان نارضايتی مردم از رژيم را بالا برده و کل ماشين حکومتی را از بين ببرد؛ حال آنکه اگر گردانندگان رژيم تن به اصلاحات و تغييراتی بدهند که موجب کاستن نارضايتی و برقراری آرامش و رضايت در ميان مردم شود، رژيم برای آيندهء بلند مدتی بيمه خواهد شد. بهر حال، آنچه اين گروه را بهم پيوند می دهد نيز، همچنان، خود «وضع موجود» است و، در نتيجه، آنها می خواهند اطمينان يابند که بی کله گی های سردمداران رژيم موجب از هم پاشی سيستمی که آنان از آن منتفع هستند يا به آن اعتقاد دارند نشود.

      اردوگاه سوم اما محل گرد آمدن همهء کسانی است که کلاً با «وضع موجود» مخالف اند و می خواهند آن را دگرگون ساخته و «وضع جديد» ی را جانشين آن کنند. اعضاء اين اردوگاه از ابستگان به دو اردوگاه ديگر متفرق تر و گوناگون ترند، چرا که تنها وجه اشتراک بين آنها موضع شان نسبت به «وضع موجود» است ـ موضعی که جنبهء حذفی و منفی دارد ـ حال آنکه در مورد «وضع جديد»، که لزوماً بايد موضعی اثباتی و ابرامی را در کار آورد، اتفاق نظری وجود ندارد و در اين اردوگاه اغلب اوقات ميزان تفرق آراء و عقايد بيش از هرگونه اشتراکی است. حتی وقتی هم که اميدی برای تغيير وضع موجود پيش آيد، بجای تمايل به وحدت در مبارزه، هر گروه، به سودای اينکه «وضع جديد» مطلوب خود را به تخت بنشاند، ديگر گروه های دگرگونی خواه را رقيب خود ديده و می کوشد تا آنها را از صحنه بيرون کند و، بدين سان، در اين لحظات نيز تمايلات حذفی و منفی در ميان اين گروه ها با شدت عمل می کند.

      البته يک «شبه اردوگاه سياسی» چهارمی هم وجود دارد که از آن آفتاب پرست ها و فرصت طلبان سياسی است که بعنوان اعضاء «حزب باد» نيز شناخته می شوند و هر اردوگاهی را که تشخيص دهند بخت يا رونق بيشتری دارد خانهء خود می سازند. از پرداختن به آنها می توان در اين بحث مختصر صرف نظر کرد؛ با اين ملاحظه که در بيشتر مواقع دست اين حزب بادی ها خيلی زودتر از آنکه فکر کنند باز می شود و آنها قادر نيستند برای بلند مدت به فريب توده های وسيع بپردازند.  

3. تعلقات و تبليغات اردوگاهی

      حال، اگر صادقانه به صحنهء سياسی جامعهء خود بنگريم، تشخيص اينکه ما به کدام از اين گروه ها تعلق داريم چندان مشکل نيست؛ همانگونه که تشخيص جايگاه هر چهرهء سياسی که در صحنه حاضر است و فعاليت می کند نيز کاری ساده است. بخصوص که اغلب فعالان سياسی از اينکه مردم بدانند که آنها به کدام اردوگاه تعلق دارند ابائی نداشته و خود تعلق شان به اردوگاه سياسی مطلوب خويش را اعلام می دارند.

      اما آنچه موضوع را پيچيده می کند استدلالاتی است که هر عضو از هر يک از اين اردوگاه های سه گانه برای نشان دادن اينکه مواضع اش درست و برحق است مطرح می سازد؛ چرا که می خواهد با «يارگيری ِ» هرچه بيشتر، پايگاه اجتماعی خود را گسترده تر و قوی تر سازد، زيرا می داند که در کار فعاليت های سياسی مآلاً اين مردم اند که آيندهء سياسی کشورشان را در بلند مدت تعيين می کنند، چه بصورت استفاده از مجاری سنتی يا قانونی، چه با دست زدن به تظاهرات مسالمت آميز، چه در شکل فعاليت های خشن، و چه در قالب شرکت در انتخابات.

      اگر نيک بنگريم می بينيم که در صحنهء فعاليت سياسی هم استدلال ها و توجيهات هر گروه حکم آگهی تجارتی يک شرکت تضامنی را دارد که می خواهد تا «جنس» خود را به مشتريان هرچه بيشتری بفروشد. بعبارت ديگر، منظور و نيت هر فعال سياسی در سخنرانی ها و نوشته ها و کنش هايش جلب مشتری هرچه بيشتر است.

      يکی از تفاوت های آشکار جوامع مدنی نشده با جوامع مدنی شده به چگونگی انجام و برگزاری اينگونه فعاليت ها بر می گردد. در جامعه مدنی نشده، بخاطر فقدان بسياری از نهادهای لازم اجتماعی، تبليغات سياسی می تواند شکلی فريبکارانه و خدعه آميز بخود بگيرد. جامعهء مدنی اما با تمهيداتی که پيش بينی می کند اجازهء چنين امری را نمی دهد.  

4. ملاحظات مربوط به تبليغات سياسی

      در همين نگاه کلی به سپهر سياست می توان ديد که ما با دو نوع مبارزهء سياسی روبرو هستيم: نخست مبارزات بين گروه های درون يک اردوگاه و ديگری مبارزهء کلی بين اردوگاه ها. تشخيص ندادن اينکه آنچه يک فعال سياسی می گويد به کدام يک از اين دو نوع مبارزه بر می گردد می تواند موجب تعبير و تفسير غلط و نتيجه گيری نادرست شود. به عبارت ديگر، هنگام بررسی سخنان يک فعال سياسی بايد به چند نکته توجه کرد:

      1. آنچه می گويد به کدام جبههء مبارزه مربوط می شود: درون اردوگاهی که او به آن تعلق دارد يا فی مابين اردوگاه او با اردوگاه های ديگر؟

      2. اگر گفتار مورد نظر جنبهء درون اردوگاهی را داشته باشد بايد ملتفت بود که گوينده مجبور است سخن خود را چنان بگويد که هم اردوگاهی هايش پيام او را دريافت کنند اما اعضاء دو اردوگاه ديگر نتوانند از آنچه می گويد عليه اردوگاه خود او استفاده کنند. آنچه در سياست به «دعوای خانوادگی» تعبير می شود به همين مبارزات درون يک اردوگاه اطلاق می شود.

      3. و اگر گفتار عليه دو اردوگاه ديگر انجام می شود بايد توجه داشت که گوينده ملاحظات مربوط به درون اردوگاه خود را نيز در نظر دارد و نمی خواهد رقبای درون اردوگاه خودش از آنچه می گويد عليه او استفاده کنند.  

5. نقش مخاطب

      در اين ميان بايد به عنصر ديگری نيز در اين معادله توجه داشت و آن مخاطبان گويندگان و فعالان سياسی اند که قرار است بوسيلهء آنان جذب يکی از سه اردوگاه شده و بصورت پشتيبان و سرباز آن اردوگاه عمل کنند.

      اين مخاطبان نيز، البته و خودبخود، در معرض نتايج برآمده از «وضع موجود» هستند و می توانند به طور طبيعی در يکی از اين سه اردوگاه فعال باشند اما، پيچ قضيه در آن است که اکثر مردم به روشنی از تعلقات خود به اردوگاهی که در آن قرار می گيرند واقف نيستند. در نتيجه، آنچه در مبارزات سياسی «روشنگری، آگاه سازی و اطلاع رسانی» خوانده می شود، در واقع، کوشش فعالان سياسی است برای آگاه کردن مردمان نسبت به «تعلقات اردوگاهی» شان که می توان، در تعبير مارکسی، از آن با عنوان «تعلقات طبقاتی» نيز ياد مکرد: يکی می خواهد طبقه کارگر را آگاه کند، ديگری به دنبال روشنگری در ميان طبقهء متوسط است، و ...

      هر «مخاطب»، بعنوان يک واحد اجتماعی، دارای منافع و باورهائی است و به دنبال آن است که منافع خود را حفظ و گسترده کرده و به کمک باورهای خويش جامعه را برنگی درآورد که دوست دارد. فعال سياسی می کوشد به مخاطب بقبولاند که منافع تو در همانی است که من می گويم و من می توانم برای تو جامعه ای بسازم که تو در آن راحت و مرفه باشی و ارزش ها و باورهايت را زيربنای ساختار فرهنگ آن کنی.

      به عبارت ديگر، در فرگشت اين  آگاه سازی و اطلاع رسانی نيز «تبليغ کننده» همچنان در حال جذب مشتری بيشتر برای متاع خويش است.

      در عين حال، می توان ديد که فرد نيز، اگرچه به سخنان فعالان سياسی گوش فرا داده و «بهترين» آنها را انتخاب می کند اما، در واقعيت، اين «بهترين»، چيزی نيست جز مجموعه ای که کمترين فاصله را با حس و درک خود او از وضع موجود دارد.

      همچنين، در همين هنگامه که از زمين و زمان باران سيل آسای فعاليت های سياسی جاری است، تبليغات منفی برای حذف رقيبان و تبليغات مثبت برای به فروش رساندن فکر خود بشدت جريان دارد. اما مشکل جوامع مدنی نشده در آن است که وسيله ای برای سنجش صحت و سقم ادعاهای فعالان سياسی ندارند و نمی توانند تضمينی برای اجرای وعده ها مطالبه کنند. تبليغ گران هم براحتی می توانند هر شعار و وعده ای را که مقبول جماعت باشد بدهند اما چون به قدرت دست يابند هيچ تعهدی نسبت به آنهائی که ايشان را به قدرت رسانده اند حس نکنند؛ و حتی چنان وقيح باشند که براحتی اعلام کنند که: «خدعه کردم تا زمام قدرت را در دست گيرم».

      جامعهء مدنی اما برای اين وضعيت هم چاره ای دارد.   

6. تعبيرهائی از مناظرات سياسی

تبليغات سياسی، در عين حال، مناظره بين اردوگاه ها نيز هست و در نتيجه می توان ديد که در هر شرايط معينی اين اردوگاه ها نسبت به يکديگر چه موضع و ايستاری دارند.

      آشکار است که قدرت های محافظه کار (حافظان «وضع موجود») تکليف خود را با نيروهای دگرگونی خواه به روشنی می دانند و هرگونه سازش و همکاری با آنان را ممتنع می بينند. نيروهای دگرگونی خواه نيز از محافظه کاران توقع ياری و همراهی ندارند. يعنی، هر يک از دو اردوگاه بقای خويش را نبود آن ديگری می بيند.

      اما نيروهای اصلاح طلب در ميانهء اين دو اردوگاه بصورتی دائمی در حال نوسان هستند، گاه به يکی متمايل می شوند و از ديگری شماتت می بينند و گاه راه معکوس را می پيمايند و زمانی هم در برابر هر دو اردوگاه موضعی مشابه می گيرند.

      در اين ميانه، نکته جالب آن است که اغلب برای فرد متعلق به اردوگاه اصلاح طلبی اين توهم پيش می آيد که آن دو اردوگاه متخاصم ديگر نسبت به اصلاح طلبان دارای رفتار مشابهی هستند و گوئی عليه آنها با يکديگر ائتلاف کرده اند!

      دگرگونی خواهان نيز معمولاً اصلاح طلبان را مزاحم اصلی کار خويش می بينند چرا که آنها در جريان تغيير کلی سيستم سنگ انداخته و مانع تراشی می کنند و، در نتيجه، بر عمر رژيم می افزايند.

      محافظه کاران اما گاه اصلاح طلبان را خودی می بينند و جمع آنان را يکی از بال های ماشين حکومتی خود بشمار می آورند و گاه، از ترس اينکه اصلاح طلبان به نيروهای دگرگونی خواه بپيوندند آنها را سرکوب می کنند.

      بهر حال، طبيعت اصلاح طلبی، در معنای اولويت دادن به مصالح مربوط به حفظ وضع موجود، معمولاً قاطعيت را از آنان می گيرد و سياست هاشان را به سوی سازشگری و تسليم رهنمون می شود؛ بطوری که اغلب ـ بخصوص در موارد سرکوب شديد و يا غلبهء ارزش های محافظه کاران در ميان توده های مردم ـ اقدامات آنان در کار اصلاح اوضاع بکلی عقيم می ماند.

      همچنين، اصلاح طلبان، برای جلوگيری از پيشرفت دگرگونی خواهان، که منجر به تغيير بنيادی وضع موجود می شود، در تبليغات خود، اغلب بر اين نکته اصرار می ورزند که دگرگونی خواهان خواستار «انقلاب» اند و ضد ارزش های مورد علاقهء جامعه عمل می کنند. آنها در يکی گرفتن دگرگونی خواهی و انقلاب نيز صرفاً به معناهای ويرانگر و خشونت آميز حرکت های اجتماعی توجه داشته و دارند. حال آنکه، از نظر علم جامعه، انقلاب دو صورت مختلف دارد. در صورت نخست آن اين خود اصلاحات است که با اوج گرفتن مبارزات مردمی شجاعت يافته، ملاحظه کاری و سازشکاری را کنار گذارده و همراستا با دگرگونی خواهان موفق می شود تا وضع موجود را به وضع جديد تبديل کند، بی آنکه در اين مورد خشونتی اعمال شده باشد.

      صورت دوم اما ـ که صورت خشونت بار حرکت های اجتماعی است ـ نه بوسيلهء دگرگونی خواهان که از سوی محافظه کاران بر جامعه تحميل می شود. هنگامی که نيروی اجتماعی قوی باشد و حاکمان نشسته در قدرت نيز قادر به هضم تغيير (حتی در اشکال اصلاحی آن نباشند) و، در نتيجه، دست به سرکوب تغييرخواهان (اعم از اصلاح طلب و دگرگونی خواه) بزنند، خودبخود جنبش های اجتماعی را بسوی خشونت می رانند، که حاصل آن از ويرانگری های خيابانی تا تشکيل گروه های آماده برای مبارزهء مسلحانه، صورت های خشن مختلفی را در بر می گيرد.

      انقلاب های خونين و ويرانگر عموماً از جانب حکومت های بدون انعطاف، خودشيفته، و اداره شده بوسيلهء عناصر جاهلی که زبانی جز زبان اسلحه و شکنجه و تجاوز و اعدام نمی دانند و «ترس آفرينی» (ارهاب در عربی، و تروريسم در فرنگی) را بهترين راه حل می دانند، بر جنبش های اجتماعی تحميل می شوند. اما اصلاح طلبان آن را ـ اغلب آگاهانه و برای ترساندن مردم ـ  ناشی از بی صبری دگرگونبی خواهان و تن ندادن شان به «تغييرات تدريجی» می بينند.

      بهر حال، نکتهء مهم در اين بازار کالاهای سياسی آن است که هر گويندهء متعلق به اردوگاهی خاص، اگر دست اش برسد و توان آن را داشته باشد، خواهد کوشيد تا «کوتاه ترين راه» را برود و در حوزهء فعاليت های اجتماعی ـ سياسی هم هيچ راهی کوتاه تر از فريبکاری در مرحلهء نخست و اعمال زور در مراحل بعدی وجود ندارد. لذا، کوشش برای در دست گرفتن ماشين حاکميت و دولت و قدرت قاهرهء نظامی و مسلح آن نيز جزئی از همين بازی بشمار می رود. هر اردوگاهی می کوشد حاکم شود و حاکم بماند و اگر «بازدارنده» ای در کار نباشد عموماً پيمودن کوتاه ترين راه به بهترين گزينه نيز تبديل می شود.

اما آيا براستی «بازدارنده» ای هم ممکن است و وجود دارد؟   

7. در جستجوی باز دارنده ها

      «جامعهء مدنی» با «جامعهء طبيعی» فرق دارد و ماحصل روند تحول خودبخودی جوامع نيست. جامعهء مدنی پديده ای مصنوعی و اختراعی است که انسان آن را در طی تجربهء طولانی تاريخی خود، و طی هزاران آزمايش و خطا، برساخته و جانشين جامعهء طبيعی کرده است؛ او در اين راه تجربه ای بلند و پر از خونريزی و استبداد و سرکوب و شکنجه و خدعه و نيرنگ را از سر گذرانده و همين اجربه به او آگاهی بخشيده و او  را کمک کرده است تا، مثل هر نوآوری و اختراع ديگری که موجب کاهش آلام و افزايش رفاه و آسودگی می شود، دست به ساختن جامعه ای غير سنتی و برپا شده بر اساس تعمد آگاهانه بزند.   

      به عبارت ديگر، تمام تاريخ تمدن بشری کوشش برای درک ماهيت اختلافات سياسی و يافتن «بازدارنده» هائی بوده است که نتيجهء آن را می توان بصورت چند اصل اجرائی مدون ساخته و در پی پذيرش عمومی متجلی اش نمود. برخی از مهمترين اين اصول که پايه های جامعه مدنی محسوب می شوند چنين اند:

      1. جامعه مدنی تنها با پذيرش مفاد اعلاميهء حقوق بشر می تواند شکل بگيرد. اين اعلاميه گوهر «مدنيت» انسان را در خود دارد و هر فراز آن شمه ای از اين مدنيت را توضيح می دهد. جامعه ای که در پذيرش اين مفاد تعلل کند، يا بکوشد تا بعضی از آنها را تعطيل نمايد هنوز تا مدنی شدن راه درازی در پيش دارد. در عين حال، از دل مفهوم حقوق بشر است که «بايد» هائی چند بعنوان پايه های ساختاری جامعه مدنی مطرح می شوند.

      2. بايد فرهنگ منفی حذف را کنار گذاشت و به هر سه اردوگاه اجازه داد که به يکسان به رسانه ها و بلندگوهای تبليغاتی دسترسی داشته باشند.

      3. بايد نيروهای نظامی و مسلح اجتماع را از ورود به صحنهء سياست باز داشت تا مورد سوء استفادهء هيچ يک از اين سه اردوگاه قرار نگيرند.

      4. بايد آزادی انديشه و عقيده و باور و نيز آزادی تبليغ آنها را برای همه فراهم ساخت.

      5. بايد به رسانه های عمومی همچون چشمان مراقب جامعه نگريست و استقلال و آزادی شان را تأمين کرد.

      6. بايد از ورود انديشه های ضد کثرت گرائی به حاکميت جلوگيری کرد بی آنکه در پی حذف آنها در داخل جامعه برآمد، چرا که آنها نيز جزئی از تکثر اجتماعی محسوب می شوند و حق حيات دارند.

      7. بايد به رأی و گزينش مردم گردن نهاد؛ بی آنکه موجبی برای تحديد آزادی مخالفان رأی اکثريت مردم وجود داشته باشد.

      6. بايد نظرات برآمده از سه اردوگاه سياسی را در مسيری رهنمون شد که آنها بتوانند بصورت دوره ای و بنا بر خواست مردم جايگزين هم شوند، بی آنکه بتوانند آن دو ديگر را سرکوب کنند. بعبارت ديگر، حفظ وضع موجود، اصلاح آن، و يا دگرگون سازی کلی آن بايد بصورت سه گزينهء هميشگی در برابر مردم قرار داشته بتشد و هر اردوگاه بايد دارای نمايندگانی باشد که بخواهند و بتوانند گزينهء اردوگاه خود را اجرائی کنند.

      7. بايد در دست گرفتن قدرت دارای زمانی محدود باشد و هيچ صاحب قدرتی از هر کدام از سه اردوگاه سياسی نتواند بيش از مدت معينی در قدرت بماند.

      8. بايد بر همه چيز «اصل تفکيک» حکمروا باشد. تفکيک ايدئولوژی از حکومت، تفکيک نيروهای مسلح از فعاليت های سياسی، تفکيک قوای سه گانه از يکديگر، تفکيک دستگاه های ناظر از دستگاه های عامل، و...

      در واقع، بشريت، با گذشتن از دالان تنگ قانون جنگل و استبداد و برده داری و حکومت مذهبی و حکومت ايدئولوژيک، اکنون ـ با در دست داشتن اين دستورالعمل ها و اجرای قانونمند آنها ـ توانسته است به جامعه ای متمدن دست يابد که در آن «فرهنگ حذف» جای خود را به «فرهنگ تکثر عقايد» می دهد. چرا که فرهنگ حذف متوقف کنندهء حرکت رو به پيش جامعه، ايجاد کنندهء انسداد سياسی و آفرينندهء استمرار خودکامگی است، حال آنکه فرهنگ تکثر عقايد (فرهنگ تساهل و رواداری) تضمين می کند که جامعه همواره از بهترين امکانات خود استفاده کرده و دچار گرفتاری های دردناک و خانمان برانداز نشود.  

8. وسيله ای برای تبديل تخاصم به رقابت

      و نکتهء آخر و بسيار مهم اينکه «عقيدهء سياسی» در «جامعهء مدنی نشده» همواره يکه خواه و حذف کننده است و، در بی منطقی مطلق، تحمل تکثر عقيده و آزادی بيان را ندارد. به عبارت ديگر، سياست جامعهء مدنی نشده بر بنياد ايدئولوژی عمل می کند چرا که ايدئولوژی آفرينندهء خودی و غير خودی، سرکوبگر غيرخودی، و از بين برندهء رنگارنگی های جامعه است.

      جامعهء مدنی برای اين درد مزمن نيز درمانی ذکاوتمندانه دارد و آن اينکه، با تکيه بر اصولی که برشمرده شدند، گروه های موجود در سه اردوگاه را وا می دارد تا در داخل «احزاب» سياسی مستقل و داوطلبانه متشکل شوند و برای ادارهء جامعه دست به ارائهء «برنامه» بزنند. به اسم های احزاب جهان متمدن توجه کنيم: حزب محافظه کار، حزب ليبرال، حزب پيشرو (گاه ترقی خواه)، حزب آينده نگر، حزب دموکرات، و... در جامعه مدنی اردوگاه ها به احزاب تبديل می شوند.

      بدينسان، در يک فضای متمدن (به معنای برآمده از جامعهء مدنی) و مشارکتی و اثباتی، احزاب سياسی ـ که هر يک رهبران خود را به جامعه می شناسانند و برنامه های خود برای چند سال محدود و معين آينده را مطرح ساخته و به آگاهی مردمان می رسانند ـ «عقيدهء سياسی» بجای تبديل شدن به ايدئولوژی به «برنامهء کار» ترجمه می شود. حال آنکه در فقدان چنين فضائی، ايدئولوژی ها شکل می گيرند و هيچ کدام هم (چه غيرمذهبی و چه مذهبی) فضای جامعهء مدنی را بر نمی تابند، بر لزوم طبيعی تکثر گردن نمی نهند و جز زبان حذف و محدوديت آفرينی زبان ديگری نمی شناسند.

 البته بد نيست، بعنوان معترضه، به اين نکته هم توجه داشته باشيم که در قرن بيستم شاهد اين واقعيت تلخ هم بوده ايم که «حاملان ايدئولوژی» نيز ظاهراً دست به ايجاد حزب سياسی می زنند و تحت نام آن در فرگشت های دموکراتيک تعيين رهبری شرکت می کنند و گاه به قدرت می رسند؛ اما اين کار صرفاً تقليد مضحکی از سياست در جامعهء مدنی است و هميشه نيز، بقدرت رسيدن يک مجموعهء سياسی ايدئولوژی زده، به محو احزاب رقيب و استقرار سيستم های «تک حزبی» می انجامد. و می دانيم که بين «تک حزبی» و «بی حزبی» تفاوت ماهوی ويژه ای وجود ندارد. سيستم تک حزبی جامعهء مدنی را رو به نابودی می برد و درهای «جامعهء باز» را می بندد تا در پشت ديوارهای حکومت ايدئولوژيک خود دمار از روزگار مردم ستمزده در آورد. 

esmail@nooriala.com

http://www.NewSecularism.com

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]