PEZHVAKEIRAN.COM چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟
 

چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟
اسماعيل نوری‌علا

      مقالهء اين هفته را در پاسخ يکی ـ دو پرسشی می نويسم که مکرراً از من شده است. اما، پيش از آنکه بتوانم پاسخ خود را ـ در حدود بضاعتم ـ به اين پرسش ها عرضه کنم، دو نکته را درخور توجه می دانم. نخست اينکه به کدام از پديده های ذهنی ـ اجتماعی نام «ايدئولوژی» می دهيم؟ و سپس اينکه فکر «اين ـ همانی ِ» مذهب و ايدئولوژی از کجا آمده است؟

      توضيح نکتهء نخست، در بادی امر، آسان می نمايد. ايدئولوژی، در ابتدای کار قرار بوده به معنای «ايده شناسی» يا «شناخت ايده ها» بکار رفته و علمی مشابه همهء علومی باشد که اسم شان به واژهء پسوندی ِ «لوژی» (يا، به زعم واژه سازان دههء بيست، «شناسی») ختم می شود. اما، در عمل و به تدريج دانسته شده که بين «ايده»ها و «واقعيت ها» ی ديگری که «موضوع» شناخت علمی قرار می گيرند (همچون ماده، ساختار، شکل، کارکرد، و...) تفاوتی مهم در کار است و آن اينکه «ايده» لزوماً و همواره واجد واقعيت نيست و بيشتر از جنس خيال و وهم و گمان نظاير آنها برساخته می شود. بنابراين، لفظ «ايدئولوژی» که قرار بود نام «علم شناخت ايده» ها باشد، بسرعت به معنای «مجموعه ای از ايده ها» بکار گرفته شد و امروز ديگر همگان «ايدئولوژی» را به معنای مجموعه ای از «دانسته» های بشری می گيرند که پايه و مايهء «علمی» ندارند و بصورتی دلبخواه سرهمبندی شده و بصورت تشکلی بظاهر منسجم درآمده اند و کارکردشان هم «توضيح شبه علمی ِ» پديده ها است.

      به اين ترتيب، ايدئولوژی يکی از انواع «دگرديسی های انحطاطی علم» بوده و «شبه علمی» بشمار می رود که چون قابليت اثبات خود از طريق تحقيق علمی را ندارد دچار عوارضی چند می شود که اهم آنها عبارتند از:

      1. دستکاری آگاهانه و ناآگاهانه در يافته های علمی بمنظور اثبات انسجام و صلابت ظاهری خود

      2. تعصب در واقعيت پنداری ِ نظريه های منبعث از اين مجموعه و عدم تحمل نظرات مخالف و نفی کننده

      3. پيدايش پيشداوری نسبت به صحت نظريه های وابسته بخود و کوشش برای تبديل عالم واقع به مصاديق اثبات کنندهء صحت آنها

      4. کوشش برای دستيابی به قدرت حاکمه بمنظور تحميل «باور» های خود، و ارزش های هنجاریِ ناشی از آنها بر همگان

      5. تقسيم مردمان به دو اردوگاه دوست و دشمن، يا خودی و ناخودی و ايجاد تفرقه اجتماعی بسود گروه هائی و به زيان گروهائی ديگر

      6. اعمال تبعيضات سيستماتيک و گوناگون در بين اين گروه ها

      7. ....

      توجه کنيم که ايدئولوژی را بعنوان «مجموعه ای از دانسته ها» معرفی کردم که دارای صلابت علمی نيستند. اما فرق دانسته ها و يافته های علمی چيست؟ در اينجا لازم است توضيح دهم که بين «دانش» و «علم» تفاوتی اساسی وجود دارد. امروزه ما واژهء «علم» را در برابر واژهء science می گذاريم و واژهء «دانش» را برابر واژهء knowledge می گيريم. البته اين کاربردها همگی جديدند و ربطی به کاربردهای کهن يا قديمی خود ندارند و نمی توان، به مدد اين معناهای جديد، متن های پيشين (مثلاً، شاهنامه) را فهميد (مثلاً، «ترا دين و دانش رهاند، درست» از فردوسی را).

      دانش اعم است از هر مطلب علمی و غير علمی که «می دانيم» و در انبار دانش ما ذخيره شده است. در اين «انبار» دانسته ها و نظريه ها، بی توجه به اينکه واقعی و قابل اثبات هستند يا نه، بروی هم ريخته اند. اينکه بدانيم زمين کره ای شکل است يا باور داشته باشيم که مسطح و بی کران است، هر دو می توانند جزئی از «دانش» ما باشند. «علم» اما چنين نيست و فقط به واقعيت قابل آزمايش و تکرار و فرمول بندی ِ مادی و منطقی و خردپذير نظر دارد و از دل آنها است که می تواند دانستنی های قابل اتکاء، اما در عين حال گشوده بر نقد و تغيير، را بيرون کشيده و بصورت «نظريه های علمی» عرضه بدارد. اين نظريه ها، اگر برای مدتی بلند و عملاً صحت خود را نشان دهند، تبديل به «قوانين علمی» می شوند؛ بی آنکه  اين تبديل چيزی را از «نقد پذيری» و «قابليت تغيير» آنها (چه در راستای تکميل و چه در جهت تخريب و بازنشسته شدن) کاهش دهد. پس علم:

      1. نيازی به دستکاری در يافته های خود ندارد؛ چرا که می کوشد منطقاً و بصورتی خردپذير نتايج کار خود را  منسجم سازد و در عين حال همواره گوش بزنگ انتقاد  و تصحيح و کنار گذاشته شدن است.

      2. فاقد پيشداوری است و تعصبی در آنچه عرضه می کند ندارد و از نقد و حتی نفی خود استقبال می کند.

      3. می کوشد تا واقعيت را آنگونه که هست ارائه و توضيح دهد و نه اينکه بخواهد عالم واقع را بصورتی درآورد که صحت خودش اثبات شود.

      4. دليلی برای توسل به زور برای تحميل يافته های خود نمی بيند

      5. مردمان را يکسان در يافته های خود شريک می کند

      6. و بين مردمان تبعيضی قائل نمی شود.

      7. ....

      می بينيم که بين ايدئولوژی و علم دره ای فراخ دهان گشوده است. مشهورترين ايدئولوژی هائی که، بدون استوار بودن بر يافته های علمی، اما با استفاده از آن يافته ها برای شکل گيری و انسجام خود، در قرون نوزدهم و بيستم بوجود آمده و به قدرت سياسی و نظامی دست يافته اند عبارت بوده اند از تقديس ملت (نوعی ناسيوناليسم ايدئولوژيک)، تقديس نژاد (نازيسم، فاشيسم)، تقديس پرولتاريا و جامعهء اشتراکی (لنينيسم، استالينيزم، ماتوئيسم) و نظاير آنها.

      اين مقاله جای پرداختن تفصيلی به اين ايدئولوژی ها نيست اما، فقط بعنوان نمونه ای از کارکردهای شبه علمی ِ ايدئولوژی، می توان به برخی از پديدآمده های «نژاد پرستی» اشاره کرد. هنگامی که داروين نظريه های علمی «انواع» و «بقای اصلح» (اصلح، به معنای «سزاوارتر») خود را عرضه داشت هرگز فکر نمی کرد که بسياری از عظمت طلبان بريتانيائی اين نظريه ها را دليلی بر برتری طبيعی خود گرفته و بکوشند تا به مدد آنها توضيح دهند که چرا و چگونه، بعنوان مهمترين آفرينندگان عصر روشنگری و انقلاب صنعتی و بزرگترين امپراتوری در تاريخ بشر، که خورشيد هيچگاه در آن غروب نمی کند، بخاطر برتری نژادی خاصی که نسبت به ديگر «انواع انسان ها» دارند سرآمد ديگران شده اند و، مطابق پيشنهاده های داروين، بعنوان «اصلح»، حق دارند بر ديگران سروری و حکومت کنند.

      نازيسم هيتلری نيز به پاکی و والائی ِ نژاد آريائی تکيه کرده و اين نژاد را «اصلح» می دانست و کار دانشمندانش تا بدانجا کشيد که در آزمايشگاه های خود جمجمه های بازمانده از نژادهای مختلف بشری را اندازه گيری کرده و به اين نتيجه رسيدند که جمجمهء آريائی ها از جمجمهء بقيهء نژادها بزرگتر است و، در نتيجه، حجم مغزی که در آن جای می گيرد بيشتر است. حال آنکه پس از شکست هيتلر و پايان جنگ، همان جمجمه ها ديگرباره اندازه گيری شدند و معلوم شد که يافته های دانشمندان هيتلری واقعيت نداشته است.

      البته می توان پذيرفت که بسياری از دانشمندان ايدئولوژی زده در يافته های خود صادق بوده اند اما از آنجا که «ايدئولوژی» ـ در کار دفاع از صحت مفروضات خود ـ ناچار ايجاد کنندهء «پيشداوری» است، اين پيشداوری (مثلاً، اعتقاد به برتری نژاد آريائی) چنان بر ذهنيت آنها اثر گذاشته بوده که آنان واقعيت را آنگونه می ديدند که ايدئولوژی می گفت يا می خواست. اين نکته مصداق همان گفتهء مولوی است که «پيش چشم ات داشتی شيشه ی کبود / لاجرم دنيا کبودت می نمود». ايدئولوژی براستی همان

«شيشهء کبود» است که بيننده از آن خبر ندارد اما بينائی اش مشروط به تحميل های آن است.

      پس، از اينهمه که گفته شد، می توان نتيجه گرفت که «بخشی» از «دانش» بشری از کنار هم قرار گرفتن «علم» (آگاهی راستين) و «ايدئولوژی» (آگاهی کاذب ـ علم منحط شده) بوجود می آيد.

      اما دانش بشری دارای بخش ديگری هم هست که اکنون، با ذکر مقدمهء کوتاهی، به آن می پردازيم.

      دانش علمی دانش عالم مادی هم هست. علم در پديده های رنگارنگ عالم ماده می کاود و می خواهد چگونگی و چرائی شان را توضيح دهد. علم در «سرای طبيعت» اتفاق می افتد و به هرآنچه نتوان حضورش را به مدد حواس و «گسترده کننده» های حواس (همچون ميکروسکپ، تلسکوپ، تله ويزيون، تلفن، و...) دريافت، «کاری ندارد»؛ چرا که قادر به تحقيق در مورد آنها نيست.

      اما انسان، از ديرباز پديداری اش در طبيعت، به وجود عالمی در ماورای طبيعت نيز قائل بوده و اعتقاد داشته است که طبيعت ساختهء نيروهای موجود در «عالم ماوراء طبيعت» است و انسان نيز، جدا از پيکر خود که برآمده و پروريده در طبيعت است، دارای «روح» ی است که متعلق به عالم ماوراء است و مرگ چيزی نيست جز جدائی روح از پيکر و بازگشت آن به عالم ماوراء طبيعت. پيکر در طبيعت می ماند و می پوشد و محو می شود اما «روح» از جرم ماده پاک و مصفا شده و به مبداء خويش باز می گردد.

      علم نسبت به کل اين فرضيات بی تفاوت است. نه می تواند آنها را نفی کند و نه قادر به اثبات آنها است. چرا که آنچه به «ماوراء طبيعت» مربوط می شود نمی تواند «موضوع» تحقيق علم باشد. پس، اگر کسی بگويد عالم ماورائی در کار نيست در واقع سخنی «علمی» نگفته است؛ همانگونه که سخن کسی که معتقد به عالم ماوراء است سخنی علمی نيست.

      اما ذهن انسان در طول تاريخ، همانگونه که در عالم طبيعت کاويده و نتايج کاوش خود را بعنوان «يافته های علمی» ثبت و ضبط کرده است، به «عالم ماورائی» نيز توجه کرده و در مورد چند و چون آن، نحوهء تماس با آن، و تجربهء اتصال با آن، نظريه های گوناگونی را عرضه داشته است که هيچ کدامشان همچنان نمی توانند موضوع «علم» باشند. در نتيجه، در کنار «علم به عالم ماده» رشتهء ديگری از دانش بشری شکل گرفته است که در زبان فارسی به آن «معرفت» می گوئيم. معرفت دانش عالم ماوراء است و همانگونه که امروز اهل علم را «عالم» می خوانيم، اهل معرفت هم «عارف» نام دارند.

      معرفت گسترهء تجربه هائی است که عقل و منطق را بدان راه نيست و اتفاقاً همين عقل و منطق بکار رفته در «علم» برای «عارف» حکم «حجاب» و پرده ای را دارند که عالم ماوراء را از او پنهان می سازند و عارف کسی است که، با توسل به عملياتی گوناگون، حس و منطق و عقل خويش را فرو می گذارد تا به تجربه های «ماورائی» و «فراحسی» برسد.

      هنگامی که عارفان دست به توضيح تجربه های خويش و چند و چون آنها می زنند، مجموعهء گزارشات شان نشانهء «ايمان» به وجود عالم غيب است با هرآنچه در آن می توان تصور کرد و معرفت (يا عرفان) دستورالعملی است برای وصل به «آن عالم» که بر بنياد ترک «اين عالم» ساخته می شود. هر انسان مسافری تلقی می شود که می تواند «سير علی الله» کند و، با طی منازل گوناگون تجربه های ماورائی، به آن عالم پيوند خورد.

      تجربه های ماورائی و دستورالعمل های گوناگون عرفا دارای ويژگی هائی اساسی هستند. مثلاً،

      1. عارفان نيازی به دستکاری ِ تجربه های خود ندارند؛ چرا که اين تجربه فردی و منفرد و ايمانی بشمار می روند و قابل انتقال به ديگران نيستند. (یقول سعدی: آن را که خبر شد خبری باز نيامد!)

      2. عارفان، بخاطر فردی بودن تجربه شان (يا محدود بودن تجربه شان به «فرد») فاقد انرژی دفاعی (و در نتيجه تهاجمی) اند و از نقد و حتی نفی خود نيز بر نمی آشوبند و حداکثر اينکه نگاه عاقل اندر سفيهی تحويل منتقد می دهند (حافظ می گويد: «مشکل عشق نه در حوصلهء دانش ما است / حل اين نکته بدين فکر خطا نتوان کرد!»)

      3. و اگر از سير و سلوک معنوی خود گزارش می دهند می کوشند تا تجربه های فراحسی شان را آنگونه که بوده ارائه و توضيح دهند

      4. دليلی برای توسل به زور برای تحميل يافته های خود برديگران ندارند

      5. مردمان را يکسان در يافته های خود شريک می کند، بين مردمان فرق نمی گذارند، همه را پروردهء پروردگار خويش می دانند و به همه عشق می ورزند (باز بقول سعدی: به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست!)

      6. و بين مردمان تبعيضی قائل نمی شود.

      7. ....

      می بينيم که «معرفت»، در صفات خود، بسيار شبيه «علم» است و دارای هيچگونه پرخاشجوئی و تهاجم گری نيست و تنها در جنبهء «فردی» خويش اعتبار دارد اما به محض اينکه صاحب اصول و دستک و دنبک «اجتماعی» شد ديگر نمی توان آن را معرفت خواند. عرفان امری فردی است، رابطهء «فرد باورمند به عالم غيب» را با آن عالم تنظيم می کند، و نمی تواند در فراسوی ذهنيت فرد باورمند بخود جلوه ای اجتماعی بگيرد (اين جملهء محبوب عرفا است که «طرق الی الله بعدد نفوس الخلايق»، يعنی راه های رسيدن به پروردگار به تعداد آدميان روی زمين است).

      اما هنگامی که معرفت (چه در دست پيامبران و چه بوسيلهء دينکاران) وارد زندگی اجتماعی (و طبعاً سياسی) می شود، رفته رفته، برای خود «اصول» و «فروع» گوناگونی پيدا می کند و تبديل به مجموعه هائی به نام «دين» می شود که از دل آنها شاخه های گوناگونی به نام «مذهب» و «فرقه» بوجود می آيند که هر يک از آنها ادعا می کند که «معرفت بر حق و يا حقيقی» از آن اوست است و تعبير ها و تفسيرها و «قرائت» های ديگران همه گمراهی آور و باطل اند.

      پس معرفت، در سير اجتماعی شدن خود از ماهيت منتشر و «ايمانی» خويش خارج شده و تبديل به «دين اصول مند» می شود و سپس در هزار شاخهء مذاهب و فرق مذهبی ِ گوناگون سر ريز کرده و تجربه ای انفرادی را تبديل به نهادی اجتماعی می کند.

      اين نهاد اجتماعی ـ که بنا بر تعريف جامعه شناختی ـ دارای نيايشگاه (چه مسجد و چه خانقاه) و دينکار (چه آطت الله و چه پير طريقت) و توضيح المسائل و مآموران اجرا و تفتيش است، در کردار خويش شباهت تامی با ايدئولوژی دارد و همان ويژگی ها که برای ايدئولوژی برشمرديم بر مذهب نيز حاکم اند:

      1. بمنظور تحکيم انسجام و صلابت ظاهری خود، آگاهانه و ناآگاهانه، در واقعيت دستکاری می کند و بدين سبب منشاء دروغبافی و اغراق و خيالپردازی و خرافه پروری می شود.

      2. در واقعي بودن بلاترديد مفروضات پنداریِ خود متعصب است و نظرات مخالف و نفی کننده را نه تنها تحمل نمی کند بلکه به شديدترين وجه مجازات می کند

      3. در هر رفتار و گفتار مملو از پيشداوری است

      4. خواستار تحميل «ارزش» های خود بر همگان است و بدين خاطر می کوشد تا قدرت را به چنگ آورد و يا با صاحبان قدرت وارد معاملهء پاياپای شود

      5. مردمان را به دو اردوگاه دوست و دشمن، يا خودی و ناخودی تقسيم می کند و نيز بسياری از تمايزات مختلف را بين زن و مرد، اهل کتاب و کافران، و نظاير اينها مطرح می سازد

      6. و در بين اين گروه ها انواع تبعيضات را روا می دارد.

      7. ....

      بدينسان، اگر دانش را به يک خط ممتد تشبيه کنيم، علم و معرفت در منتهی عليه دو سوی آن قرار گرفته اند؛ يکی به عالم طبيعت و ماده می پردازد و ديگری عالم ماوراء طبيعت (غيب) را هدف قرار می دهد و لذا ـ بخاطر جدائی موضوع تحقيق ـ هيچ يک نمی تواند منکر آن ديگری شود. اما از سوی علم که بسوی ميانهء اين خط ممتد حرکت کنيم به ايدئولوژی بر می خوريم و اگر از جانب معرفت به سوی ميانه بيائيم با دين و مذهب  روبرو می شويم. ايدئولوژی و مذهب نه تنها همسايهء هم که در واقع پديده هائی دوقلو و همسان اند؛ همچون دو روی سکه. و کارکرد اجتماعی شان نيز يکسره يکی است.

      هر دو متعصب و تفرقه افکن و ويرانگر اند، هر دو از تنوع و تکثر و رنگارنگی می گريزند، هر دو يکه خواه و مستبد و تحميل کننده اند، و هر دو زندگی اجتماعی مردمان را از حالت طبيعی خارج می کنند، آزادی فکر و بيان و رفتار را از آنها می ستانند، همه را هيزم آتشدان خويش می بينند و ـ برای تحميل خويش بر مردم ـ يا از حاکمان بعنوان بازوی مقتدر خويش استفاده می کنند و يا خود حاکم می شوند.

      انسان، در قرون متمادی، و بخصوص در طی قرون تاريک فرهنگ های مختلف، نتايج دستيابی مذاهب بر قدرت حاکم را ديده و چشيده و تجربه کرده است. به همين دليل نيز يکی از ارکان عصر روشنگری و ورود انسان به عصر مدرن، «جدائی مذهب از حکومت» بوده است که بدون اين امر زير بنائی هرگز نمی توان به کثرت گرائی، آزادی و دموکراسی رسيد.

      اما تجربهء انسان با مکتب يا مذهبی که از آسمان بريده و خود را بصورت «شبه علم» در قالب ايدئولوژی ظاهر ساخته، تجربهء بلندی نبوده است. بخصوص که ايدئولوژی، بخاطر ظاهر فريبنده اش، در قرن بيستم توانسته است با اخذ و اعلام شعار «جدائی مذهب از حکومت» و برقراری حکومت های ايدئولوژيک غيرمذهبی، اين توهم را بوجود آورد که می توان مذهبی نبود اما مستبدانه و ضد دموکراتيک حکومت کرد. تنها در پايان قرن بيستم، و بخصوص با سر برداشتن اسلام بنيادگرا و قدرت طلب، است که انسان امروز کشف می کند که مذهب چيزی جز ايدئولوژی و ايدئولوژی چيزی جز مذهب نيست و زمان آن فرا رسيده است که «جدائی مذهب از حکومت» جای خود را به «جدائی ايدئولوژی از حکومت» بدهد.

      جالب است که حکومت اسلامی مسلط بر ايران، از بدو شکل گيری خود، اصول عقايد پايه ای اش را «ايدئولوژی» ناميده و در موارد مختلفی، از کارخواهان و خواستاران ورود به دانشگاه ها، و نيز از دانش آموزان، «امتحان ايدئولوژی» بعمل آورده است.

      و می ماند يک پرسش محتوم ديگر: آيا می توان مذاهب و ايدئولوژی ها را برانداخت؟ بنظر من اين پرسشی بيهوده و در عين حال خلاف حقوق بشر است. اگر بتوان دندان نيش زهرناک مذاهب و ايدئولوژی ها را در «زندگی اجتماعی» کشيد و، با لغو توانائی آنها در تحميل «ارزش ها» ی خود بر ديگران، آنان را از قدرتمندی مستبدانه دور داشت، آنگاه اعتقاد به موازين و ارزش های آنان، و حتی تبليغ اين اعتقادات، جزئی از حقوق بشر محسوب می شود و نبايد دست به امحاء آنها زد.

      جامعهء مدرن، با رونق، زنده، پويا، مرفه، رنگارنگ و آزاد جامعه ای است که در مادهء اول قانون اساسی اش نوشته باشند «اين جامعه دارای حکومتی سکولار است که...» بنظر من، بدون اين جمله هرآنچه که دربارهء دموکراسی، آزادی، تنوع و رنگارنگی در قوانين اساسی بنويسند حاصل کار تنها حکم انشاء های زيبائی را خواهد داشت که فاقد هرگونه ضمانت اجرائی اند.
 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]