PEZHVAKEIRAN.COM زردها بی خود قرمز نشدند...
 

زردها بی خود قرمز نشدند...
اسماعيل نوری‌علا

      پنجاه سال پيش، چند ماهی مانده به مرگ نيمايوشيج، رفيقی به نام «سرپولکی»، که اکنون سال ها است ديده از جهان فرو بسته، در جلسهء هفتگی مجلهء «علم و زندگی»، که در بالاخانهء سينما سعدی واقع در خيابان شاه آباد آن زمان و در حضور خليل ملکی تشکيل می شد، به مناسبت سخنی که در مورد «شعر سياسی» پيش آمده بود، قطعه ای از نيما يوشيج خواند که نام «برف» را بر خود داشت و نيما آن را چهار سالی پيشتر سروده بود و مثل ديگر قطعات کوتاه نيما از حال و هوای طبيعت کوهپايه های درهء نور مازندران و دو کوه «ازا کو» و «وارنا» پر بود: 

            زردها بی خود قرمز نشدند

            قرمزى رنگ نينداخته است

            بی خودى بر ديوار. 

            صبح پيدا شده از آن طرف ِ كوه ِ «ازاكو»، اما

            وازنا پيدا نيست.

            گرته ی روشنی ِ مردهء برفی، همه کارش آشوب

            بر سر شیشهء هر پنجره بگرفته قرار   

            وازنا پیدا نیست. 

            من دلم سخت گرفته است از اين

            ميهمانخانهء مهمان كش ِ روزش تاريك

            كه به جان هم، نشناخته، انداخته است

            چند تن خواب آلود

            چند تن ناهموار

            چند تن ناهشيار.

 

      سرپولکی می گفت که اين يک نمونهء شعر اعلای سياسی است و، با اينکه ظاهراً در مورد فرارسيدن پايان خزان در درهء نور مازندران سروده شده اما، اشاره اش به وقايع کشور چين است و عبارت «زردها قرمز شده اند» نيز کليد حل اين معما است. برخی از حضار معتقد بودند که اين فقط يک «تعبير» (يا بقول امروزی ها «خوانش» يا «قرائت ِ») شخصی از شعری است که همهء عناصرش اشاره هائی به تحول طبيعت دارند و قرمز شدن برگ های زرد برخی از درختان ِ درهء گير افتاده در بين دو کوه «ازا کو» و «وازنا» را فقط بايد با پيشداوری و «اطلاع بيرونی» از کمونيست شدن زردپوستان چينی تعبير کرد. برخی نيز البته با سرپولکی موافق بودند و تمايلات دست چپی ِ نيما را، و اينکه او خود مبلغ شعر سياسی (که بعدها اسمش «شعر متعهد» شد) بود، را دليل اعتبار تعبير سرپولکی می دانستند.

      در اين ميان، يکی از حضار نظر خليل ملکی را پرسيد که در مجلس اش چندان به شعر و ادبيات پرداخته نمی شد اما از اينکه شاعران سياسی سرای ِ ايران هنوز کلاً از حزب توده نبريده اند دلخور بود و ترجيح می داد در «نيروی سوم» او نيز چند شاعر استخوان دار وجود داشته باشند. باری، خليل ملکی نخست از اين سخن گفت (و من فقط نقل به مضمون می کنم) که شعر خوب اساساً تعبير پذير است، چرا که خاصيت شعر، مبهم و دو پهلو بودن آن است. و سپس اضافه کرد که اما اين شعر نيمای يوشی، چه سياسی باشد و چه نه، بجای تبليغ يک «فکر سياسی» به يک «قانون مندی» ی طبيعی و اجتماعی اشاره می کند؛ و بنظر من اگر در جستجوی «کليد» ی برای گشايش معانی ِ درونی ِ اين شعر هستيم بهتر است به واژهء «بی خودی» بپردازيم که در ميانهء عبارات ديگر شعر نيما حالت و موقعيتی «بيگانه» دارد و اگر شعر صرفاً تصويرپردازی از طبيعتی کوهستانی بود دليلی برای بکار بردن آن وجود نداشت و در واقع واژهء «بی خودی» در اين شعر «بی خودی» آمده بود! يعنی، نيما می خواهد بگويد که مهم اين نيست که «زردها» برگ های درختان باشند يا مردم چين، اما مهم اين است که بدانيم در اين «تغيير رنگ» يک قانون وجود دارد و آن اينکه رنگ ها «بيخودی» عوض نمی شوند. اگر مورد چين را بگيريم و فرض کنيم که چين استعمارزده و ترياکی را می شود با رنگ «زرد» مشخص کرد، و آنگاه به انقلاب کمونيستی چين برسيم و ببينيم که از دل آن مردم خموده و دلمرده چگونه آدميانی از جان گذشته برخاستند و انقلاب را به ثمر رساندند، آنگاه بايد متوجه باشيم که اين اتفاق «بيخودی» نبوده و دليل داشته است. البته نيما در شعرش به آن «دليل» اشارهء صريحی ندارد اما، هنگامی که از طبيعت به خودش بر می گردد و ـ بعنوان کسی که يک انقلاب ادبی بزرگ را به ثمر رسانده است و انتظار دارد که همين گونه دگرگونی در حيات سياسی کشورش نيز رخ دهد ـ می خواهد وضعيت خودش را در برابر اين تابلوی طبيعی خزان زده تشريح کند، به دو نکتهء گويا اشاره می کند: يکی اينکه «وازنا» اصلاً پيدا نيست و ديگری اينکه محيط اطراف او «ميهمان کش» است و آدميانش هم «خواب آلود، ناهموار و ناهشيار» اند و لذا می گويد: «من دلم سخت گرفته است...» يعنی اميدی به آينده و دميدن خورشيد و پيدا شدن «وازنا» ندارم. حالا شما اگر مزاج سياسی داريد می توانيد بجای «وازنا» هم هرچه دلتان بخواهد بگذاريد ـ از آزادی گرفته تا انقلاب و...

2

      اين سحنان پنجاه سال پيش معلم بزرگ نسل ما، در سفر بلند عمر دائماً با من و در من بوده است و همواره به اين انديشيده ام که در جريان «تغييرات» و «تحولات ِ» اجتماعی (از ادبی گرفته تا سياسی) بايد دنبال «دليل» گشت چرا که هيچ تغييری «بی خودی» اتفاق نمی افتد.

      و مگر «دليل» چيزی جز «ايجاب» و «ضرورت» است؟ هر کجا که تغييری رخ می دهد بايد به دنبال ايجابات و ضرورت های پشت آن بود؛ و هر کجا هم که تغييری رخ نمی دهد، بايد ديد کدام ضرورت و ايجابی مفقود است که «ميهمانخانهء مهمان کش» را همانگونه که هست، دست نخورده، حفظ می کند و «ناهشياری» مردمانش را درمانی نيست. نيز بايد ديد که آيا ما قادريم آن ضرورت و ايجاب مفقود را پيدا کنيم و از آن در راستای تزريق تغيير در رگ و پی آنچه می خواهيم تغيير کند سود ببريم؟

      اما، پيش از آنکه به نکاتی دربارهء ضرورت ها و ايجابات روزگار کنونی بپردازم، لازم است به يک تغيير معنوی در واژگان سياسی امروزمان در مورد رنگ ها اشاره کنم. يعنی يادآور شوم که در اين روزهای سرنوشت ساز وطنمان نيز سخن از رنگ ها و تغيير رنگ ها است؛ با اين تفاوت که، در پی فروپاشی ِ شوروی و اقمارش و دگرديسی ِ چين کمونيست، ديگر نه رنگ قرمز و نه واژهء انقلاب، هيچکدام، لزوماً يادآور کمونيسم و چپ گرائی نيستند و اتفاقاً اکنون کوششی محسوس در جريان است تا در اذهان عمومی، هم سرخی و هم انقلاب، با خشونت و خونريزی يکی گرفته شوند. مثلاً، اين روزها که همه جا سخن از «جنبش سبز» است و هرکس تعبيری از اين رنگ دارد، بسياری از کسان که در اردوگاه «اصلاح طلبی» خود را در موضع رهبری اين جنبش می بينند، و يا بعنوان سخنگويان اين «رهبری» اظهار نظر می کنند، وقتی به رنگ سبز می رسند از اين نيز سخن می گويند که عده ای می خواهند «سبزها» را «سرخ» کنند و بايد مواظب شان بود که جامعه را بخون و آتش نکشند (مثلاً، نگاه کنيد به برخی از اظهار نظرهای آقای عطاء الله مهاجرانی). يعنی، آنچه تغيير کرده معنای قرمز و سرخ است و اکنون سرخ، بعنوان رنگ دگرگونی طلبی، در برابر رنگ سبز اصلاحات خواهی مطرح می شود.

      حال اگر اين تغيير معنوی را بپذيريم و به اصل ضرورت تغيير برگرديم، می توان پذيرفت که اگر واقعاً چنين پيش آيد که «سبزها قرمز شوند» (به هر معنا که از اين رنگ بگيريم يا بگيرند)، آنگاه هم آقای مهاجرانی و هم مای مخاطب ايشان بايد سخن نيما را به ياد آورده و آن را چنين «به روز» کنيم که: «سبزها بی خود قرمز نشدند...»؛ يعنی محال است که ايجاب و ضرورتی برای اين تغيير رنگ وجود نداشته باشد و اين واقعه تحقق يابد؛ همانگونه که محال است، اگر آن ايجابات و ضرورت ها که می توانند مادر اينگونه تغييرات شوند در جامعه پرورانده شده باشند، بتوان ـ لااقل در بلند مدت ـ جلوی «تغيير رنگ» را گرفت. يعنی، بحث در تشويق يا باز داشتن روند تغيير رنگ، بدون توجه به ضرورت اين تغيير، کاری سخت بی معنا است.

      در عين حال، توجه داشته باشيم که بحث «تغيير رنگ» همزادی با نام «رنگ تغيير» نيز دارد، يعنی اين خود «تغيير» است که در مسير تحولی خود رنگ عوض کند، گاه در يکی درنگی می کند و گاه از رنگی ديگر با شتاب می گذرد.

3

      باری، به نيما برگردم و انطباق آنچه های ديگری را که او در در 1334 گفته است با شرايط امروز بيازمايم. چرا که، در خوانش من، «تصويری» که نيما از صبح درهء نور می دهد، تصوير جاودانه ای است که می توان آن را در موقعيت های گوناگونی بازآفرينی کرد. مثلاً، می توان آن را تصوير اين سی سالی هم دانست که ملت ايران ـ بيست سالی پس از مرگ نيما ـ از سر گذرانده است؛ تصوير ملتی جوان، فقير، ناآگاه، معتاد، خواب آلود، و نا اميد که در يک صبح طولانی اما مه زده و «روزش تاريک» گير کرده است و، هرچه نگاه می کند، در افق ديدش «وازنا» را نمی بيند.

      واکنش نيما در برابر اين منظره هم طبيعی و هم عبرت آموز است. هرکس هم که جای نيما باشد (يعنی در نوجوانی اش ـ هنگامی که شاگرد مدرسهء فرانسوی زبان ِ «سن لوئی» بوده و در آنجا با فرهنگ اروپائی روبرو شده ـ انقلاب مشروطه رخ داده باشد، و آنگاه با افکار سوسياليستی و داروينيستی آشنا شده و در پی اين «آگاهی ِ عدالت خواه» خواست تغيير در جانش زبانه کشيده باشد) اگر تخيل و بلاغت نيما را هم دارا باشد جامعهء سی سال پرورده شده در سايهء حکومت اسلامی را همان «ميهمانخانهء مهمان کش روزش تاريکی» می بيند که «بجان هم انداخته است / چند تن خواب آلود / چند تن ناهموار / چند تن ناهشيار».

      اما، آنچه آن نيمای دلگرفته از «وضع موجود» در اين شعر نگفته (هرچند که سرايندهء «ققنوس» و «پادشاه فتح» نيز خود اوست) آن روی ديگر سکه است. چرا که در ذات طبيعت و جامعه هميشه گوهری هست که قاب های تلخ اين تصوير نيمائی را می شکند، در آب راکد اين وضع دلشکن سنگپاره ای می اندازد، بن بست گم شده در مه را می شکافد و حرکت و تغيير را به زمين و زمانه باز می گرداند.

      نيما اگر زنده بود، وقتی در روز 23 خرداد امسال نسل جوانی را می ديد که «بيدار و هموار و هوشيار» به خيابان آمده، مسلماً گواهی می داد که، عاقبت، آن «ضرورت و ايجاب» خاص که همواره موتور تاريخ جوامع بوده است استارت خورده و روشن شده و قدم در مسير پر تضرس «رنگين کمانی» نهاده است. يعنی، سبزها بيخود به خيابان نيامده اند.

4

      اما گويا تا پذيرش رنگين کمان راهی دراز مانده است. آقای مهاجرانی می گويد رنگ اين جنبش سبز است، سبز اسلامی، سبز علوی ـ سبز هاشمی لابد؛ و بايد همچنان سبز هم بماند. ديگری می گويد نه آقا، اين سبز پرچم ما است، اين سبز جوانی و طراوت و شکوفائی است.، اين سبز بهار است که آمده تا تغيير بدون خشونت و خونريزی و سبعيت را بجائی برساند که ميهمانخانه اش ديگر ميهمان کش و روزش تاريک نباشد.

      و، در اين ميان، اين پرسش هم از جانب بسيارانی ديگر مطرح می شود که «يعنی، آيا قرار است، يا ممکن است، که رنگ اين جنبش، رنگ اين "تغيير"، همواره "سبز" بماند؟ آيا روند تغييری اينگونه عميق و گسترده اجازه خواهد داد که جامعهء ما در همين سبز بودن و سبز ماندن به رهائی از شر حکومت اسلامی برسد؟»

      آقای مهاجرانی می گويد که اين کار شدنی است بشرط آنکه مواظب باشيم کسی جنبش را سرخ (انقلابی و خونين) نکند، اما فراموش می کند که سبزها «بی خودی» قرمز نخواهند شد و در چنين روند قرمز شدنی ـ اگر پيش آيد ـ نه او و نه جنبش، نه اصلاح طلبان و نه دگرگونی خواهان، هيچکدام نمی توانند عامليتی داشته باشند، چرا که اين حکومت ولايت فقيه است که، عليرغم مسالمت جوئی اصلاح طلبان، با سفاهت هرچه تمامتر می کوشد تا، برای فرار از اين سبزی ِ جوانه زن و سرکش، با «خون جوانان وطن» به سرخ کردن جنبش و دماندن لاله از خاک بپردازد.

      آری؛ مبارزهء اجتماعی يک روند تدريجی است که در آن هيچ رنگی «بی خودی» جانشين رنگی ديگر نخواهد شد. اصلاحات و انقلاب هم دو منزل از يک روند طولانی اند، آغازی قطعی و پايانی محتمل برای مسيری که طی آن قرمز نشدن سبزها را فقط رفتار حافظان وضع موجود تضمين می کند. يعنی آدميان اگر از اصلاح پذيری سيستم مورد نظرشان مأيوس نباشند، همگی از اصلاح گري آغاز می کنند. همه می خواهند حافظان وضع موجود را سر عقل آورند تا تن به «اصلاح» بدهند و نگذارند که کل سيستم، با هزينه های جانی و مالی فراوان، از هم بپاشد. و نيز می دانند که اگر اصلاحات شکست بخورد آنها نيز لاجرم به آن ميهمانخانهء مهمان کش سی ساله بر خواهند گشت، با دلی سخت گرفته و اندوهبار. اما، در عين حال، از همان آغاز بايد بدانند که اگر اصلاحات پيروز شود رنگ آن همانی نخواهد بود که در آغاز داشته است.

      و اين «رنگ نهائی» چيست؟ پاسخ بديهی است: بايد ديد که جنبش، تا پيروزی، چه مسيری را طی کرده و چقدر زخم خورده و ميزان «خون دادن» مردم (که شکنجه و تجاوز و اهانت و زندان و تحقير نيز اشکال ديگر آنند) چقدر بوده است. شعر «خونريزی» ی نيما را هم بخوانيم تا بدانيم که تنها ميزان خونی رفته از تن يک جنبش است که رنگ آيندهء آن را تعيين می کند، نه تصميم آقايان موسوی و کروبی، يا حتی ماندلا و گاندی.

      آری، در اين مسير، تصميم با ولی فقيه و تدارکچی او و اوباش اسلحه به دست آنها است. طرف مقابل ماندلا حکومت دست ساخت و «اروپائی نشان» آفريقای جنوبی بود و اين حرف ها را می فهميد؛ در برابر گاندی هم حکومت بريتانيای کبير ايستاده بود که می دانست قوانين طبيعت و جامعه شوخی بردار نيستند. طرف «رهبران جنبش سبز!» اما مشتی آخوند بی سواد و پاسدار دزدند که بقول حافظ، شحنهء عقل در ولايت شان هيچ کاره نيست!

      براستی که سخت طرفه و تکان دهنده و عبرت آموز است که چون تاريخ تحولات اجتماعی را ورق می زنيم در می يابيم که وقتی حرکت از سبزی (يا زردی يا هر رنگ ديگر) آغاز می شود، تنها واکنش ِ حافظان وضع موجود است که چگونگی تغيير رنگ حرکت را مشروط و معين می کند. در نتيجه، با کمال تأسف و نگرانی، بايد پذيرفت که رنگ آيندهء جنبش سبز را نه اصلاح طلبان و دگرگونی خواهان، که اردوگاه محافظه کاران تعيين می کند. و در اين نبرد ِ اغلب نابرابر است که هم از آغاز «تعيين» رنگ آميزی مبارزه را حاکمان بر عهده می گيرند و ـ متقابلاً ـ تنها استقامت و پايداری و مقاومت اهل جنبش، و حد ايثار و ميزان آمادگی آنها برای فداکاری است که رنگ نهائی و پايانی ِ اين رنگ آميزی ِ آتشفشانی را «معنا» می بخشد.

5

      هيچ جامعه ای «بی خودی» متحول نمی شود و هر کنش دارای واکنشی است و در جريان درهمبافتگی اين «بيناکنش» است که نتيجهء نهائی بدست می آيد (تا خود روند تغيير نوينی را آغاز کند، که اين مضمون ديگری در بحث تغيير است و جايش اينجا نيست). آنکه گفت در واکنش به سيلی خوردن، گونهء ديگرت را نيز در برابر سيلی زننده بگير لابد تصور می کرده است که ما، با اين کار خود، سيلی زننده را شرمناک و از حرکت خود پشيمان می کنيم، اما او به ما نگفته است که اگر طرف مقابل سيلی محکم تری به گونهء ديگرمان زد چه بايد بکنيم. اگر ما را به زندان کشيد، شکنجه کرد، تجاوز کرد، تيرباران کرد و به طناب دار سپرد چقدر قرار است واکنش نشان ندهيم ـ چه از سر ترس و چه از سر رعايت موازين «مبارزهء بدون خشونت»؟ و آيا اساساً اينگونه مکاتب فکری تا چه حد می توانند طبيعت واکنش نشان دهندهء آدمی را مهار کنند؟

      گاندی شايد، بخاطر شناختی که از طبيعت انسان و مبارزه داشت، در اين مورد بليغ تر از همه سخن گفته باشد. جوئن بوندوران، نويسندهء کتاب «پيروزی بر خشونت: فلسفهء تخاصم از ديدگاه گاندی» می گويد: «گاندی نمی‌خواست ترس از سلاح برداشتن، یا احساس ناتوانی در مقابله و مقاومت بدون خشونت با زور، موجب جذب نشدن مردم به جنبش "ساتیاگراها" شود و ، در نتيجه، نوشته است: " من معتقدم که هر جا ناچار شويم بين توسل به خشونت و جا زدن از سر ترس يکی را انتخاب کنيم، حتماً باید دست زدن به خشونت را برگزينيم"».(1)

      نه، باور کنيد که من تبليغ خشونت نمی کنم و از خشونت بيزارم، اما تنها می خواهم حرف نيما و خليل ملکی را به يادتان آورم که رنگ ها «بی خود» عوض نمی شوند؛ خشونت مآلاً خشونت می آفريند و مقاومت محافظه کاران در برابر ضرورت ها و ايجابات روزگار فقط لحظهء انفجار را به عقب می اندازد.

      و نيز يادمان باشد که هر رنگی را زمانه و عهدی است. درست است که، چه بخواهيم و چه نه، خزان که به انتها رسد رقص برف آغاز می شود و برگ های درختان درهء نور از زردی به سوی سرخی می روند و، در آن فضای مه زدهء سرد، هرکس که حس و شعوری داشته باشد سخت دلگرفته خواهد شد؛ اما اين هم هست که هيچ خزان و زمستانی نتوانسته جاودانه بماند. ازا کوه و وازنا، نشسته بر فرش زمردين دره های مازندران، و در گفتگوی ميليون سالی خويش، برف های بسياری را به رودخانه های جانبخش بهاری تبديل کرده اند؛ بهاری که مادر آتشفشان رنگ ها است، آنگونه که سبز و سفيد و سرخ را به بادبان کشتی مردمی گذشته از طوفان های سخت بدل می کند. 

 

esmail@nooriala.com


1. Bondurant, Joan V. Conquest of Violence: The Gandhian Philosophy of Conflict. Princeton, 1988. p.28.

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]