PEZHVAKEIRAN.COM مهر حلال و جان نا آزاد
 

مهر حلال و جان نا آزاد
اسماعيل نوری‌علا

در جوامع مدرن معاصر، تشکيل دولت ـ بر بنياد رويه های مختلفی همچون بيعت و انتخاب و وکالت ـ شباهت بسياری با امر ازدواج دارد. همانگونه که يک زن و مرد تصميم می گيرند روابط شان را در سطح اجتماعی رسمی کنند و پيوند قراردادی، عرفی، حقوقی و يا شرعی شان برای گذراندن بقيهء عمر خود در کنار يکديگر را به همگان اعلام بدارند، و قصد می کنند که به مدد يکديگر آينده ای مشترک را بسازند که در آن «خانواده» شان در رفاه و آسايش و شادمانی بسر برد، ملت ها و دولت های مدرن هم به همين سياق بهم پيوند می خورند و فرض هم بر آن است که در اين پيوند خجسته «جامعه» روزگار خوش تری خواهد داشت.

      و اگر اين «تشبيه آغازين» پايه و مايه ای داشته باشد، گسترش و تداوم آن هم می تواند، بصورتی بارز و نمادين، ما را با درک بهتر وضعيت های سياسی مختلفی که در جوامع بوجود می آيند آشنا کند. چرا که همهء ازدواج ها مطابق آن مفروضات اوليه پيش نمی روند؛ گاه به دست انداز می افتند، گاه لازم می آيد که بزرگان و ريش و گيس سفيدان در اختلافات پيش آمده دخالت ناصحانه کنند و گاه هم کار، به اصطلاح، به «طلاق و طلاق کشی» می کشد، زوج ها از هم جدا می شوند؛ يا چون نمی توانند بر سر شرايط جدائی به توافق رسند راه شان به دادگاه می افتد؛ و اگر دادگاه هم چيزی نظير دادگاه حکومت اسلامی باشد ـ که بر بنياد نگاه شريعت مدار مردسالار به پيوند زناشوئی می نگرد و اغلب به نفع يک طرف رأی می دهد و حقوق طرف ديگر را ناديده می گيرد ـ داستان ازدواج به تخاصم و دشمنی و مرافعه و، گاه ضرب و جرح و، حتی به قتل هم می کشد. و ما می توانيم همهء اين احوالات را در پيوندی که دولت ها و ملت ها را با هم همراه و شريک و همسر و همسفر می کند نيز مشاهده کنيم.

      در واقع، حتی می توان ديد که اکثر واژگانی که در مورد امر زناشوئی بکار می روند در امر رابطهء دولت ـ ملت هم کارائی و کاربرد دارند و مورد استفاده هم قرار می گيرند. مثلاً، هنگامی که بيگانگان به کشوری حمله می کنند و دولت آن را منحل ساخته و خود دولتی دست نشانده تشکيل می دهند، عمل آنها را با کلماتی چون «تجاوز» و «تصرف» و «تملک» توصيف می کنند و می دانيم که همين واژگان در مورد روابط زن و مرد نيز قابل بکاربردن اند. حتی می توان ديد که در بسياری از موارد «کنش سياسی»، در تعين نمادين خود، به فعل فيزيکی و جنسی واقعی نيز مبدل می شود. حوادثی که در کهريزک رخ داد خود نمونه ای از اين مورد است. مأمور «انتظامی!» بازداشت می کند، کتک می زند و تجاوز جنسی می کند و، در همهء اين احوال، کار او در زير يک سقف «سياسی» انجام شده و معنا و مضمون ـ و حتی توجيه و عذر بدتر از گناه ـ پيدا می کند!

      در رابطهء بين ملت ها و کسانی که بر آنها حکومت می کنند نيز گاه شروع کار می تواند بر بنياد هم پيمانی و توافق و قرار و مدارهای عقلائی ـ اجتماعی نباشد. مثلاً، کودتا ـ يا حملهء خارجی ـ را می توان در عمل با حملهء يک فرد، يا افرادی چند، به حريم يک خانه، کشتن شوهر و تجاوز به زن مشابه ديد. تاريخ هزار و چهار صد سالهء اسلام نمونه های فراوانی از اين نوع روابط دارد که اگرچه در بين «مؤمنان» زشت محسوب می شوند اما «شرع مبين» آن را در مورد «کافران» ـ و قطعاً در معنائی سياسی هم ـ مجاز دانسته است.

      اما اصرار من در آوردن و ذکر صفت «معاصر» و «مدرن» و نظاير آنها برای جوامع مورد بحث، و بهنگام بکار بردن اين تشبيه، بخاطر آن است که قصدم نه اشاره به شرايط خاص حمله و کودتا و تصرف، که به وضعيت های عادی زندگی خصوصی و عمومی است؛ يعنی، آنجا که پيوند زناشوئی بصورتی مورد قبول عرف و شرع و سنت و رسم انجام می گيرد و در آغاز مشروع و قانونی محسوب می شود. دولت مدرن در واقع يک پای چنين رابطه ای است. مردم نمايندگان خود را انتخاب می کنند و در عين حال يا خودشان و يا نمايندگانشان کسانی را بعنوان هيئت حاکمه بر می گزينند و از ميان شان دولت هائی مدت دار را استخدام می کنند و در طی اين روند پيچيده شرط های مختلفی نيز گذاشته می شود.

      اين شرط ها که می گويم همه بخاطر رفع دست اندازها و تضمين يک زندگی آرام و قابل اطمينان متقابل اند که قرار است در طی آن طرفين تشکيل دهندهء پيوند نسبت بهم دلسوزی داشته باشند، مشکلات هم را بفهمند، و برای هم فداکاری و از خود گذشتگی نشان دهند. دولت مدرن دولتی خدمتگزار و فراهم کننده است؛ ملت با اعتماد تمام اختيارش را به دست او می سپارد و می داند که او هوای زندگی اش را دارد؛ با بيگانه عليه او وارد روابط «خيانت» آميز نمی شود، امکانات زندگی را به نفع خود و وابستگانش بکار نمی برد، و غير اينها که نيازی به شرح و بسط ندارند.

      بدينسان، دولت مدرن ملی، همسر مشروع و قانونی ملت است و، تا زمانی که بر عهد و پيمان خويش وفادار است و وظايفش را درست انجام داده و رضايت ملت را با خود دارد، می تواند کارش را ادامه دهد؛ اما اگر ملت مدرن از کار دولت مدرن ناراضی شد، همان «شروط نخستين پای عقد» راه جدائی بدون دردسر را هم در خود دارند. دولت استعفاء می دهد، يا در مجلس رأی اعتماد نمی گيرد يا در انتخابات رأی کافی نمی آورد و  در هر حال بايد بند و بساطش را جمع کند، کليد خانه را تحويل داده و مرخص شود.

      اما، در عين حال، وضعيت عمومی و فرهنگی يک جامعه نيز در نحوهء اينگونه «حل و فصل» ها ـ در هر دو مورد زناشوئی و سياست ـ  نقش تعيين کننده دارد. لذا، اگر در جامعه ای پيوند زناشوئی بتواند به همين راحتی که گفتم باطل و منحل شود در کار اختلافات مربوط به سياست و دولت آن جامعه هم چنين سهولتی قابل رؤيت خواهد بود. ما ايرانيان اکنون، بر پايهء دانشی تجربی و دست اول، می دانيم که در جوامع تا کمر فرو رفته در لجن قرون ماقبل مدرنيته، در جوامعی که ارزش های مردسالاری بر آنها حاکم است، در جامعه ای که مذهب و شريعت و سنت حرف اول را می زنند، و در جامعه ای که زن و مرد از حقوق مساوی برخوردار نيستند، طلاق و جدائی آدميان به اين آسانی ها انجام نمی شود؛ همانگونه که دولت های مورد نارضايتی مردم نيز براحتی تن به طلاق نداده و بساط خود را جمع نمی کنند و از مرکب قدرت پياده نمی شوند.

      در جوامع عقب مانده، حاکميت و دولتی که بخاطر شرايط جهان معاصر و بصورتی مشروع، از طريق انقلابی منجر به برگزاری رفراندوم، و يا از طريق انتخاباتی عادی و واقعی بقدرت رسيده است، در برابر نارضايتی مردم به آسانی تن به طلاق و جدائی نمی دهد و از همه گونه وسيله ای برای جلوگيری از اين امر استفاده می کند. در انتخابات دست به تقلب می زند، شرح رويدادها را به کمک دروغ معوج می کند، پای بيگانه و دشمن و توطئه را به ميان می کشد، صحت محتوای شکايت ها و نارضايتی ها را منکر می شود، و  وقتی که از اين همه کاری ساخته نبود دست بزن پيدا می کند، و بعنوان وجود توطئه و بحران و خيانت و سر و سر داشتن با غريبه (بيگانه) حکومت نظامی برقرار می سازد، می گيرد، می بندد، می زند و با ايجاد فضای وحشت در واقع از خلع يد خود جلوگيری می کند.

      در زناشوئی ها اينگونه وضعيت های نابهنجار بخصوص وقتی شدت پيدا می کنند که يکی از زوجين موفق می شود که اختيار منابع مالی و ثروت و ملک و املاک زوج ديگر را در دست بگيرد. البته تا زمانی که طرفين بوظايف شان عمل می کنند و بر سر پيمانشان هستند مشکلی پيش نمی آيد. اما اگر زوج ثروتمند و صاحب مال از همسر خود ناراضی باشد و بخواهد که از او جدا شود و، در نتيجه، منافع او را در خطر اندازد، آنگاه با همسری فريبکار و خشن و بی رحم و محيل روبرو می شود که حاضر نيست از منافع و مزايای زندگی کردن با او بگذرد، خانه را به صاحبخانه واگذارد، و بيرون رود.

      در عالم سياست اين نوع «زندگی ِ انگلی ِ» حکومت ها را به «رانت خواری» تعبير می کنند. «رانت» (يا مال الاجاره) پولی است که بی زحمت به دست می آيد و «رانت خوار» کسی است که از قبل مالی که برايش بادآورده محسوب می شود عزت و شوکت می يابد. منظور از رانت خواری سياسی نيز اشاره به وجود منبع درآمدی است که به ملت تعلق دارد اما دولت، در ابتدا بعنوان خدمتگذار و مدير، اختيار آن را در دست می گيرد و رفته رفته ملت را به حقوق بگير خود تبديل می کند و، برای محکم کردن موقعيت خود، پاسبان و پاسدار و بسيجی و قاضی را می خرد تا دست ملت به جائی بند نباشد، گاه با «يارانه» به ملت امکان خريد می دهد و گاه يارانه را نقدی می کند و آن را مثل صدقه ای که به گدا می دهند جلوی ملت پرت می کند. و در همهء اين احوال پول ملت را آنگونه که خود بخواهد تصرف و خرج می کند.

      حال از اين ديدگاه به داستان فرد ثروتمندی به نام ملت ايران بنگريم که صاحب برخی از بزرگ ترين چاه های نفت و گاز جهان و معادن بی شمار کشف شده و ناشده، و سرزمينی رنگارنگ و گسترده و غنی است و پس از آنکه در سی سال پيش، طی انقلابی حيرت انگيز با روحانيت شيعه ازدواج کرده، و در پی آنکه رفته رفته متوجه خيانت ها و خباثت های همسر خود شده، و ديده است که مالش چگونه خرج عطينا می شود و او در هيچ امری از امور خويش اختيار و قدرتی ندارد، بالاخره، در خرداد ماه سال جاری، تصور می کند که صندوق رأی انتخابات چيزی شبيه دادگاه خانواده است که می توان به آن مراجعه کرد و طرف را طلاق داد. غافل از اينکه اين همسر دزد و جائر و دروغگو و چپاول گر هرگز خيال تن دادن به اين جدائی را در سر نمی پرورد و از همهء وسائلی که ثروت همسر برايش فراهم ساخته عليه خود او استفاده خواهد کرد. ملت، در 22 خرداد امسال، در اين دادگاه مجازی طرح شکايت و اقامهء دعوا کرد و بلافاصله آن روی مهيب دولت اش را ديد که می زند و می درد و شکنجه می دهد؛ و تصميم گرفت که با او به مبارزه ای نهائی برخيزد و مهرش را حلال و جانش را آزاد کند.

      باری و بهر حال، کمتر خانواده ای در کشور ما وجود دارد که نمونه هائی از اين ازدواج های نامراد را تجربه نکرده باشد و، بنظر من، اينگونه «تجربه» ها (که کوشيدم نشان دهم چگونه قابليت تعميم به عالم سياست را در خود دارند) در وضعيت فعلی وطن مان دارای ارزش فراوانی هستند چرا که هرکس می تواند، با بکار بردن اندکی تخيل تعميم يابنده، به تجربه های داخل خانوادهء پدری و مادری خود مراجعه کند و ببيند که بالاخره ماجراها چگونه حل و فصل شده اند.

      به اين تشبيه يک بعد واقعی ديگر را هم اضافه کنيم: دو سوم ملت ايران زير سی سال دارند و جامعهء ايران يکی از جوان ترين جوامع کرهء خاکی است، و نيز به خيابان آمدگان و اعتراض کنندگان و بجان آمدگان کنونی و خواستار جدائی و طلاق وارثان آيندهء نه چندان دور تمام ثروت اين کشور نيز هستند و لاجرم حکومتی که از ابتدا با خدعه و نيرنگ پا به اين خانواده نهاده به اين آسانی ها تن به جدائی نمی دهد.

      براستی هيچ از خود پرسيده ايم که وقتی جوانی از خانوادهء ما به مخمصه ای سخت پيچيده گرفتار می آيد چه بايد کرد؟ يعنی، بد نيست که تک تک ما به ماجرائی که در کشورمان پيش آمده بصورت يک «معضل خانوادگی» بنگريم و برای آن راه حلی بجوئيم؛ بالاخره اين احتمال هم هست که جوان گرفتار خانوادهء ما به سراغ ما هم بيايد و بر اساس اعتمادی که به ما دارد از ما کمک بطلبد؛ يعنی ما را برای حل و فصل عاقلانهء مشکل اش انتخاب کند. بخصوص که می دانيم او چندان هم فرصت نشستن به پای نصايح و «راهنمائی» های ما ندارد و بهر حال، حتی به قيمت نابودی خود هم که شده، راه حلی خواهد يافت و به آن عمل خواهد کرد.

      بگذاريد يک بعد ديگر هم به اين داستان اضافه کنم تا به وضعيتی که معتمدين خانوادگی مورد رجوع جوانان دارند بيشتر آگاه شويم. يعنی، در واقعيت، حق اين است که به ياد داشته باشيم که اين همسر ناموزون را نه خود اين جوان به جان آمده، که بزرگ ترهای خانواده و از جمله خود ما، آنگاه که او هنوز چشم به جهان نگشوده بود و يا کودکی تاتی تاتی کن بود، برايش انتخاب کرده و او در اين دام جانکاه گرفتار کرده ايم. درست همچون مادر و پدر ثروتمندی که برای پسر يا دختر جوان خود، با حسن نيت البته يا لابد، هيولائی را انتخاب می کنند و به جانش می اندازند و سپس، آنگاه که فرزندشان عقل و شعور پيدا کرد و با دنيا و آزادی و زندگی و شادی هايش آشنا شد، او را می بينند که سر به در و ديوار می کوبد و می خواهد خود را از اين مهلکه که بزرگ ترها برايش فراهم کرده اند نجات دهد. شک نيست که او در اين ماجرا، اگر بکلی از عقل و درايت ما نا اميد نشده باشد، گوشهء چشمی هم به ما دارد.

      اين وسط البته و معمولاً عقلای خانواده هم هستند؛ آنها که صلاح را در جلوگيری از اختلاف می بينند، دولت و ملت را يکجا نصيحت می کنند، از خطرات جدائی سخن می گويند، از گسسته شدن شيرازه و تجزيهء افراد خانواده و آواره شدن بچه ها ياد می کنند؛ از دلشادی «دشمن» می گويند و «روزگار و خوش و طلائی ِ» آغاز ازدواج را يادآوری می کنند؛ و می کوشند تا «وسط را بگيرند». اين عمل آنها از يک سو می تواند از سر خيرخواهی محافظه کارانه باشد و، از سوی ديگر، از بابت حفظ منافع خود. چرا که بسياری شان در حفظ اين ازدواج منافعی دارند. از طريق طرف غالب به آلاف و اولاف رسيده اند و می ترسند که اگر صاحب اصلی ثروت بتواند کس ديگری را برای ادارهء امورش پيدا کند، اوضاع آنها نيز بهم بريزد و وضع موجود دلخواه آنان دگرگون شود. آنها در پی درد دوای جوان ما نيستند بلکه می خواهند سر او را طوری گرم کنند که کل «وضع موجود» آسيب نبيند.

      اما، از اين گروه گذشته، براستی عقلای خانوادهء بزرگ ما کجا هستند و چه چيزی مانع از آن است که گرد هم آيند و برای مخمصه ای که فرزندشان ـ در پی خطا و عدم تشخيص خود آنان ـ بدان دچار شده چاره ای بيانديشند؟ به او بگويند که با جان و دل در راه حل مشکل اش عمل خواهند کرد و، اگر او خواست، به نمايندگی از او بهر بام و دری سر خواهند زد؟ آيا در اين وضعيت خطير شرافتمندانه است اگر ما خود را در قالب رقيب همسر هيولاوار ببينيم و بخواهيم از اين آب گل آلود برای خودمان ماهی صيد کنيم؟ آيا بايد باور کرد که ثروت اين جوان تا آن حد است که هرکس هم که به نفع او سخن می گويد تنها در پی آن است که او را از همسر فعلی بدکاره اش برهاند تا خود جانشين او شود؟ آيا در بين ما نيست که به خود و منافع خويش نيانديشد و حاضر باشد که ـ به جبران خطای گذشته هم که شده ـ قدمی در راه حل مسئله بردارد؟

      آيا اين هيولای مهيب همهء خاله جان ها و عمه جان ها را خريده و سبيل همهء دائی جان سرهنگ ها و عموجان دکترها و پسر عمه جان کارخانه دارها را چرب کرده است؟

      چرا دلسوزی پيدا نمی شود که همهء اهل فکر و عقل خانواده را دور هم جمع کند و از آنها بخواهد که، با کنار گذاشتن اختلافات عقيدتی و منافع شخصی ِ خويش، فکری به حال جوانی که در آتش می سوزد بکنند؟

      چرا کسی نهيب نمی زند که اين اظهار همدردی های صد تا يک غاز و نامه نوشتن های در کوزه ای قوم و خويش ها به درد کسی نمی خورند و تنها اقدام دلسوزانه و عملی است که می تواند سرانجامی بر اين غائله باشد؟

      چرا نمی خواهيم برای اين جوان ِ، بقول نيما، بجان باخته، وکيلی پيدا کنيم که اختيار در افتادن با همسر بی معرفت و کله خر او را داشته باشد و از جانب ما و جوانمان در برابر او قد علم کند؛ کار را به دادگاه های صالحه بکشد، و نظر همه را به اين نامردمی جاری جلب کند؟

      چرا نمی بينيم که جوان مان هر روز که از خيابان به خانه بر می گردد جائی از بدنش زخم و کبود است؟ و گاهی که پس از مدتی غيبت پيدايش می شود می لنگد و زير گونه هايش کبود می زند و دچار افسردگی است؟ و با اين همه، صبح روز بعد، مصمم تر از ديروز به راه می افتد و می رود تا کار را يکسره کند و جدائی را با جان خود تاخت بزند؟ آيا اين حدت و شدت به جان آمدگی او را حکايت نمی کند؟

      مسبب ازدواج حکومت با مذهب، يا روحانيت با دولت، و يا «نيروهای انقلابی!» با ملت همان ها هستند که سی سال پيش با بی خيالی هرچه تمامتر پيرمردی متحجر را با هواپيما وارد کشور کردند، در قدومش جان و مال ريختند و اجازه دادند که او و تخم و ترکه اش بساط شان را در خانهء ما پهن کنند و هرچه داريم را به دست چپاول بسپارند. اکنون نيز اين ما هستيم که بايد برای جدائی حکومت از مذهب، روحانيت از دولت و انقلابیون از ملت اقدام کنيم.

      سکوت و بی عملی هر کس که می تواند گوشه ای از کار را بگيرد، يا ائتلافی وسيع از نيروهای رنگارنگ را تحقق بخشد، و قدرتی کارا را بيافريند که هيولای نابکار را عزل و خلع کرده و اختيار عضو جوان خانواده را به دست خودش بسپارد معنائی جز سقوط انسانيت، آن هم در حد بی اعتنائی گوسفندان و گاوانی که همنوعانشان را به مسلخ می برند و آنها همچنان به چرا مشغولند، ندارد.

      در اين وضعيت، بنظر من، برای انسان بودن و شدن راهی جز اين نيست که تک تک مان آمادگی خود برای شراکت در يک عمل سياسی دسته جمعی اعلام داشته و از پيله های انزوا و برج های عاج خيالی مان بيرون آئيم.

      مگر اينکه ما هم منتظر باشيم تا آمريکا يک «لوی جرگه» ی ايرانی برايمان راه بياندازد. براستی آيا تا اين حد سقوط کرده ايم؟ باور کنيم که به حکم عقل سليم نبايد جوان ستمديدهء خود را به دست متجاوزی ديگر بسپاريم.

      خرد عمل گرا به ما و جوانانمان فرمان می دهد که، برای مقابله با عفريتی که خانهء فرزند ما را از وجود کثيف خود تاريک کرده، کسانی را بيابيم و برگزينيم که نماد خواست ها و حلقوم فريادهای دادخواهی جوانان ما باشند.

      آری، همهء ما به رهبران و رهبری که آمادهء پذيرش ادامه حضور هيولا در زندگی خانوادگی ما نباشد احتياج داريم، موسوی و کروبی هنوز برای امتحان نهائی فرصت دارند، و می توانند با عدول از ملاحظه کاری وفادارانه به ساختار بدترکيب خمينی، به چنين چهره هائی مبدل شوند. اما تنها به انتظار آنان نشستن شرط عقل نيست. ما همگی به نماينده ای نيازمنديم که از جانب خانوادهء ما و جوانانش در صحنه های بين المللی سخن بگويد و، نه بعنوان يک پای دعوا و دارندهء منافعی شخصی در کار ارائهء راه حل ها، بلکه بعنوان «وسيله» ای که همهء اهميت و ارزش تاريخی اش در همين «وسيله» بودن ِ بی توقع اش باشد، ملت جوان کشور کهن سال مان را از آتش بگذراند و به آزادی و شادمانی طبيعی و انسانی برگرداند.

***

      امروز، جمعه ای است گذشته از بلندترين شب سال، که در آن بخش عمده ای از جهان سال خود را نو می کند و تا سال نوی ما نيز ديگر راه درازی در پيش نيست و می توان واقع بينانه پرسيد که آيا چهارشنبه سوری امسال می تواند جشن طلاق فرزند ما از همسری انسان نما ولی بيرون آمده از اعماق وحش ماقبل تاريخ باشد و بشود؟

      از اين عيد تا آن عيد کمتر از سه ماهی راه است ـ فرصتی ديرياب که می تواند اين فاصله با آرزو و شادمانی پر کند، اگر آدميانی از خود گذشته از حجره های سکوت شان به در آيند.  
 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]