PEZHVAKEIRAN.COM اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ
 

اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ
اسماعيل نوری‌علا

 

1

                      بر خلاف سوء ظن تاريخی ما ايرانيان به هرچه که می شنويم و می بينيم، و عليرغم آن دائی جان ناپلئونی که در وجود ما کار گذاشته اند، هيچ فکر نمی کنم که اگر آنچه ديگران می گويند از ديدگاه من دارای منطقی منسجم و پايه و مايه ای استوار نيست، اين امر کلاً ناشی از سوء نيت و غرض گويندگان است. می شود آن را به پای خيلی چيزهای ديگر هم نوشت. يعنی، بايد قبول کنم که سيم پيچ مغز برخی آدم ها را جوری ساخته اند که از منطقی متفاوت با منطق روزمرهء آدميان برخوردار است و لذا آنها مسائل را، بقول سهراب سپهری، «جور ديگر» می بينند و ـ لابد ـ در احکامی که صادر می کنند انسجام و صغری و کبری و نتيجه گيری خاصی وجود دارد که منطق ما آدميان «معمولی» از آن سر در نمی آورد.

                  مثلاً، فکرش را بکنيد که يک نفر بيايد و به شما بگويد که چون اکثريت قاطع مردم اين شهر چشم سبز هستند، شهردار شهر هم حتماً بايد چشم سبز باشد. خوب، اول فکر می کنيد که طرف شما را «گرفته» است. بعد فکر می کنيد يا عقل شما «منطق روشن اين حکم!» را در نمی يابد و يا عقل گوينده در مدار يک منطق خاص کار می کند که شما آن را نمی شناسيد. بين اين واقعيت که اکثريت مردم يک شهر چشم سبز هستند و، پس(!)، شهردار شهر هم بايد چشم سبز باشد چه منطق يا رابطهء منطقی وجود دارد؟ يا بين چشم سبز و گرداندن تشکيلات شهرداری چه نسبتی برقرار است؟

                  شايد هم با مچ گيری و اعتراض به من بگوئيد که نه آقا! کسی پيدا نمی شود که چنين حکم بی سر و تهی را صادر کند و تو اين را اختراع کرده ای. در اين صورت شما به من بگوئيد که چرا در همين آمريکای جهانخوار، تا انتخابات اخير رياست جمهوری، رسيدن يک سياه پوست به اين مقام ممکن نشده بود؟ آيا نه اينکه ـ طبق يک استدلال اغلب اعلام نشده ـ می گفتند که اکثريت مردم آمريکا سفيد پوستند، پس!، رئيس جمهور آمريکا هم بايد سفيد پوست باشد؟ شما به من بفرمائيد که در اين مثال چه نسبتی بين پوست سفيد انسان و شغل رياست جمهوری برقرار است؟

 

2

                  می خواهم بگويم که ما آدميان بين هر خصلتی که بصورت عام در اکثريت عددی ِ جمعيتی وجود داشته باشد و بسياری چيزها و اموری که ظاهراً ربطی به آن خصلت ندارند رابطه هائی برقرار می کنيم که از يکسو دارای ساختار منطقی نيستند و، از سوی ديگر، نتيجهء اصلی شان پيدايش «اقليت» های عددی است.

ما اگر، به سياق اعلاميهء حقوق بشر مثلاً، انسان ها را صرفاً از لحاظ «انسان بودن» شان مورد توجه قرار دهيم آنگاه اکثريت و اقليتی وجود نخواهد داشت. يا، در مثالی ديگر، اگر معيار ما در گزينش افراد برای مشاغل مختلف «شايسته سالاری» باشد ـ به اين معنی که ببينيم اشخاص تا چه حد مهارت های لازم و تجربه های کافی را برای احراز شغلی دارند ـ در آن صورت، منطقاً برقرار کردن رابطه بين رنگ چشم و صندلی شهرداری، يا رنگ پوست و صندلی رياست جمهوری کار مشکلی خواهد بود.

                  در واقع، تاريخ تحول جوامع بشری، به يک تعبير، عبارت بوده است از خروج انسان از گسترهء ايجاد و باور به رابطه هائی که دو سرشان ارتباط خاصی با هم ندارند (مثل ارتباط زلزله با گرفتن ناخن در روز چهارشنبه! که در تقويم های قديم ذکر می شد) و روی آوردن او به استقرار رابطه هائی ساختاری و منطقی؛ مثل پذيرفتن ضرورت شايسته سالاری برای احراز مشاغل.

چرا پيروزی اوباما را (منتزع از عقايد و سياست هايش که می تواند مورد موافقت ما باشد يا نباشد) جهان تحسين می کند؟ چرا انتخاب او در تاريخ آمريکا يک «حادثه» محسوب می شود؟ درست بخاطر اينکه، با انتخاب او به رياست جمهوری آمريکا، «انسان عام و منتشر معاصر» يک قدم ديگر از جهان وحشی که موطن اصلی اوست خارج شده و ايجابات مدنيت و تمدن را پذيرفته است.

چرا آن روزی که اولين زن به اطاق بيضی شکل کاخ سفيد راه پيدا کند و بر صندلی رياست جمهوری آمريکا تکيه زند روزی تاريخی در تقويم بشريت خواهد بود؟ زيرا که در آن روز يک «تابو» ی ديگر شکسته شده و انسان پذيرفته است که برای احراز شغل رياست جمهوری يک کشور نامزد انتخاباتی نبايد حتماً «مرد» باشد تا انتخاب شود.

براستی کسی آيا پاسخی به اين پرسش دارد که چرا در قانون اساسی حکومت اسلامی در ايران يکی از شرايط رياست جمهوری «رجل» بودن است؟ و بياد آوريم همهء اين در و آن در زدن های سی سالهء خانم های مؤمنه ای را که ـ عليرغم تصريح آيت الله منتظری که بند مربوط به مرد بودن دئيس جمهور را خود ايشان در قانون اساسی گنجانده ـ کوشيده اند تا توضيح دهند «رجل» يعنی «آدم» و نه «مرد»؛ و شورای نگهبان قانون اساسی اسلامی هم فقط به گيس آنها خنديده است.

جواب اين پرسش که چرا زنان نمی توانند قاضی شوند چيست؟ جز اينکه خداوند متعال در کتاب مبين خود چنين فرموده است، و چون انسان عقلش به حکمت مندرج در احکام الهی نمی رسد بايد سکوت کرد و اين احکام را پذيرفت و در مقابل عمل به خلاف آن هم ايستادگی و مقاومت کرد؟

                  در واقع منطق مندرج در احکام شريعت (شريعت هر مذهب و مسلک و مکتبی) بيشتر از نوع منطق خفته در بطن رابطهء رنگ چشم و شغل شهرداری است. اين درست است که در زندگی اجتماعی انسان هر يک از اين باورها و حکم ها و «تابو» ها و «ارزش» ها به دليلی بوجود آمده اند. اما بدبختی ما آدم ها آن بوده و هست که هميشه قرن ها از پيدايش «دليل وجودی» يا «بوجود آورنده» ی يک پديده می گذرد و دليل مزبور ديگر وجود خارجی ندارد اما حکم و ارزش مربوط به آن دليل پابرجا  می ماند و کمتر کسی هم هوس نشان دادن پوکيدهء وجود بی دليل پديده ها را به دل خود راه نمی دهد. اينگونه است که تاريخ انسان تاريخ مبارزه با همين احکام و ارزش ها و بايدها و نبايدهای دليل گم کرده هم می تواند باشد.

                  البته هستند آدميان مؤمنی که اين «گم شدگی ِ دليل» را قبول ندارند و در به در دنبال احتجاجی منطقی می گردند تا صلابت و درستی اين احکام دليل گم کرده را ثابت کند. مثلاً، من نمی دانم چرا در مذاهب اسلامی برای تفاوت گذاری بين آب پاک و ناپاک، حجم آب را ملاک قرار داده اند؛ حال آنکه علم نمی تواند دليلی بر صحت احکام مربوط به «آب کر» و ارتباط آن با حجم آب ارائه دهد. اما اين وسط آدمی مثل مهندس بازرگان هم پيدا می شود که، با حفظ سمت رياست دانشکدهء فنی دانشگاه تهران!، می کوشد تا با احتجاجی «مهندسانه» ثابت کند که بين حجم آب کر و پاک بودن آن رابطه ای واقعی برقرار است. يا آن ديگری می رود به دنبال پيدا کردن دلايل بهداشتی بودن روزه، و يا ورزشی بودن دولا و راست شدن در نماز؛ و اغلب هم ـ به خيال خودش ـ با دست پر بر می گردد.

 

3

چرا اينها را می نويسم؟ برای اينکه می بينم همين امروز هم باسوادترين و دنيا ديده ترين مهره های درشت اصلاح طلبی مذهبی ِ کشورمان، هنگام اقامهء دليل برای احکامی که صادر می کنند درست از همان منطق و روشی بهره می جويند که در مورد رابطهء بين گودرز و شقايق، يا رابطهء بين رنگ چشم و مقام شهرداری، بکار می رود.

اصلاً گاه بنظرم می رسد که، در سپهر سياسی کشورمان، کل حکومت اسلامی و نظام ولايت فقيه و اصلاح طلبی اسلامی اش بر همين منطق معوج استوار است.

بگذاريد يکی از نمونه های اخير را نقل کنم. پس از آنکه بيانيهء پنج «روشنفکر!» اصلاح طلب مذهبی صادر شد، نشريهء اينترنتی «جرس» گفتگوئی داشت با شيخ المشايخ اين گروه، آقای دکتر عطاء الله مهاجرانی، که روزگاری معاون رئيس جمهور و وزير فرهنگ (يا «ارشاد اسلامی»؟!) بود و اکنون هم، بعنوان يکی از شخصيت های معتدل جريان اصلاح طلبی، در هر جمعی از علاقمندان به بقای حکومت اسلامی، اما با قيد اصلاح آن، ظاهر می شود و قدر می بيند و بر صدر می نشيند.

ما می دانيم که لائيک ها و سکولارها (که امروز ديگر دو واژه اند برای مفهومی واحد) برقراری يک «حکومت مذهبی»، يعنی «تجلی يکی شدن حکومت و مذهب»، را قبول ندارند و می گويند هر مذهبی امری خصوصی و مختص پيروان خود است، حال آنکه حکومت امری عمومی بوده و به همهء شهروندان يک کشور مربوط می شود و، لذا، درست نيست که نمايندگان يک مذهب خاص تبديل به حاکم عام شهروندانی کثيرالمذهب و عقيده شوند.

در آن گفتگو، آقای مهاجرانی، از جانب هيئت پنج نفری و دربارهء اين خانم ها و آقايان سکولار، سخن سنجيده ای دارند و می گويند: «کسانی که [در امر حکومت] گرایش غیر دینی دارند، سخنگویان خود را  دارند. ما سخنگویان چنان جمعیتی نیستیم».

بنظر من اين حرف کاملاً درست است؛ اما ـ در عين حال ـ يک استنباط جنبی هم می توان از آن داشت مبنی بر اينکه «ما» ی مزبور (يعنی ايشان و آن چهار نفر ديگر) بخاطر اينکه دارای گرايشات دينی هستند، معتقدند که حکومت هم بايد «دينی» باشد؛ و برای جا انداختن همين نظر هم اطاق فکر تشکيل داده اند تا مبادا جنبش سبز رنگ مذهبی خود را از دست بدهد، يا عناصر سکولار درون آن دست بالا را بگيرند.

بسيار خوب؛ اما داستان به همينجا ختم نمی شود و دليلی که ايشان برای تثبيت نظر خود ارائه می دهند، يعنی دليل آقای مهاجرانی برای اينکه حکومت ايران بايد مذهبی (يعنی حکومت شيعيان دوازده امامی بر بقيهء ملت ايران) باشد و بماند، چنين است: «اکثریت قوی و قاطع ملت ایران دین باور هستند».

                  آيا شما در بطن اين سخن همان منطق معوج ايجاد کنندهء رابطهء بين شقايق و گودرز را مشاهده نمی کنيد؟ گيرم که اکثريت قوی و قاطع ملت ايران دين باور باشند؛ اما چه دليلی وجود دارد که لازم شود رهبر اين ملت «دين باور» يک آخوند بی سواد و بی خبر از جهان امروز باشد؟ براستی بين حاکميت آخوند امامی ِ تا گلو در لجن ِ خرافات فرو رفته، و رهبری يک کشور هفتاد ميليونی با هفتاد درصد جمعيت زير بيست و پنج سال، چه رابطه ای وجود دارد؟

براستی که اگر بخواهيم در اين زمين بازی کنيم، من هم می توانم مدعی شوم که اکثريت قوی و قاطع ملت ايران ـ از دين باور و بی دين ـ پس از سی سال تحمل حکومت اسلامی به اين نتيجه رسيده اند که حکومت ايران بايد سکولار باشد و مذهب در آن جائی را اشغال نکند. می گوئيد نه؟ شما که لابد وسيلهء سنجش داريد بفرمائيد آمارگيری کنيد!

می خواهم بگويم که در سخن آقای مهاجرانی نه تنها بين پيشگزاره و نتيجه گيری رابطه ای وجود ندارد، بلکه تحقيق در صحت و سقم خود پيشگزاره هم ممکن نيست. آخر چگونه می توان فهميد که وضعيت ايمانی ِ «اکثريت قوی و قاطع ملت ايران» چيست وقتی جز بدنيا آمدن در خانواده ای مسلمان دليل ديگری برای تشخيص ما از مسلمان بودن کسی وجود ندارد؟ و، در نتيجه، چگونه می توان يقين کرد که اکثريت قاطع و قوی  (؟!) ی رأی دهندگان ايرانی همگی به چهارده معصوم آقايان باور و ايمان دارند؟ آيا در قانون اساسی آقايان راه هائی برای تخمين ميزان دين باوری مردم و ارادت شان به ائمهء اطهار پيش بينی شده است؟ و اگر باور های مذهبی اکثريت مردم می تواند دليل بر ضرورت برقراری حکومت مذهبی به رياست دينکاران امامی باشد آيا نبايد از هرکس که پای صندوق رأی می رود «امتحان ايدئولوژيک» کرد تا معلوم شود که آيا از رسالات آقايان با خبر است و می داند که کفن مرده از چند تکه پارچه تشکيل می شود و «حضرت رقيه» فرزند چه کس بوده است؟ چطور، برای استخدام و کنکور، امتحان ايدئولوژيک می گذارند اما وقتی پای رأی دادن به ميان می آيد کافی است که در شناسنامهء رأی دهنده نوشته باشند که طرف مسلمان اثنی عشری است؟

                  و از اين همه که بگذريم، اصلاً بين رهبری و رياست جمهوری و وکالت مجلس و ورازت در کابينه، از يکسو، و ايمان داشتن به ماوراءالطبيعه و امامی بودن، از سوی ديگر، چه ارتباطی می تواند وجود دارد؟ چرا فکر می کنيم يک مسيحی نمی تواند بهتر از يک آخوند آمده از قم وزارت اطلاعات را بگرداند و يا يک بهائی نمی تواند رئيس جمهور خوبی بشود؟ و آيا در اينگونه ممنوعيت ها نمی توان نتيجه گرفت که کفايت و شايستگی کانديداها و رفاه و سعادت ملت ايران فرع بر شرايط احراز مشاغل سياسی در سيستم مورد علاقهء آقايان است؟ و آيا نه اينکه آنها از مذهب شان بعنوان غربالی استفاده می کنند که نه تنها ناباوران نخالهء بی مذهب را لو می دهد بلکه خودی های دم درآورده را هم با عنوان مفسد فی الارض و مرتد و طاغی تمشيت می فرمايد؟

براستی آيا اگر اکثريت قوی و قاطع ملت ايران امروز گوساله پرست بود ما بايد گوساله را رئيس جمهور می کرديم؟ (هرچند که در آن صورت هم با چيزی جز تحصيل حاصل روبرو نبوديم).

 

4

                  و اين حرف ها تدارد در چه زمانی و در چه وضعيتی مطرح می شود؟ سی سال پس از آن حادثهء شوم که دست آوردهای خونزده و زخم و زيلی مدرنيزيسيون کشورمان را يکسره باطل کرد تا مشروعه را بجای مشروطه بنشاند و به دو سه نسل بدبخت ايران بفهماند و بچشاند که حکومت آميخته با مذهب و مکتب چه مزه ای دارد و روی آشش چقدر روغن می ايستد.

آقای مهاجرانی اين حرف ها را در 1357 نيست که بيان می کند. ما، در اواخر سال شمسی 1388 است که يکباره از طريق سخن ايشان (و البته ديگر ِ رهبرخواندگان ِ جنبش!) باخبر می شويم که گويا در اجرای آرمان های امام راحل اندکی تعلل شده است و ما بايد هرچه رودتر به روزگار طلائی ايشان برگرديم و حکومت اصيل اسلامی را از نو بچشيم.

گفته اند کسی را به هشتاد ضربه شلاق محکوم کرده و به تيرک بسته بودند و می زدند و می شمردند. اما در اواخر ضربهء سی و چندم شک پيش آمد که براستی اين چندمين ضربه است؛ و حضرت حاکم شرع هم، که بين احکام مربوط به شک ميان رکعات نماز و ضربات شلاق تفاوتی نمی ديد، حکم داد که ـ محض احتياط ـ شمردن را از اول شروع کنند! اين آقايان اصلاح طلب هم عيناً دارند همين حکم را صادر می فرمايند. می گويند سی سال پيش اکثريت قوی و قاطع ملت ايران دين باور و شيعهء ائمهء دوازده گانه بود و در نتيجه به جمهوری اسلامی و سپس ولايت فقيه رأی داد و امروز هم ـ با اينکه جمعيت کشور دو برابر شده و اين جمعيت مزهء حکومت اسلامی را سی سال است که چشيده ـ همچنان اکثريت قوی و قاطع ملت بر همان راه و روش پايبند هستند و، در نتيجه، لزومی ندارد که با «ساختار شکنی» بر سر نوع حکومت بحث کرد و تنها بايد پذيرفت که در برخی مواقع و موارد اهمال ها و سستی هائی صورت گرفته است که قرار است آقای مهندس موسوی، به مدد اطاق های فکر داخل و خارج اش، آنها را جبران کرده و ما را به دوران طلائی امام راحل برگردانده و شلاق زدن دوباره مان را از ضربهء يک آغاز کنند.

                  براستی که در اين «دکان» ـ ببخشيد ـ «اطاق فکر» برای اين جنبش سبز لت و پار شده اما جان سخت و مصمم، چه آشی می پزند و عقلای قوم الظالمين در اطاق های دربسته شان دور هم نشسته اند و چه نقشه ای می کشند و چه نصيحت و راهنمائی مهمی را برای مهندس موسوی و ديگر «رهبران جنبش» دارند؟ ـ آن هم «رهبرانی» که خودشان به صد زبان اقرار می کنند که هرچه به دنبال جنبش می دوند به گرد راهش هم نمی رسند و کسی از اين «ساختار شکنان فتنه جو» به رهبری های داهيانهء آنان اعتنائی ندارد.

 

5

                  بنظرم می رسد که حتی برای پر روئی هم ديگر حد و اندازه ای باقی نمانده است. به اين جملات رهبر اعظم اصلاح طلبان، رئيس جمهور سابق کشور، آقای خاتمی، که بازگشت به عهد او نيز يکی ديگر از نوستالژی های حضرات اصلاح طلب است،  توجه کنيد، آنجا که می فرمايد: «ما انقلاب بزرگی داشتيم که از دل آن نظامی به نام جمهوری اسلامی درآمد که مورد قبول ما بوده و به آن افتخار کرده و می‌کنيم و شعار اصلی ما هم اين بوده، هست و خواهد بود که استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی؛ هيچ چيز ديگر هم شعار ما و اکثريت قاطع مردم نيست...  هر شعار ديگری شعار انحرافی است... حالا بر فرض کسی و جريانی و گروه کوچکی، غلطی کرده و خلافی گفته و ساختار شکنی کرده، آيا منصفانه است "بهترين دوستداران اسلام، انقلاب و مردم و امام" متهم شوند که اينها ضد اسلام و ضد نظامند؟»

                  و اين «بهترين دوستان اسلام و انقلاب و امام و [لابد محض خالی نبودن عريضه] مردم» [کلاً اسم رمز اصلاح طلبان اسلامی] حالا در اطاق های فکر نشسته و عليه جنبش سبزی که از بجان آمدگی و آب از سر گذشتگی ِ نسلی بيداد چشيده برخاسته، نقشه می چينند و توطئه می کنند.

البته قابل فهم هم هست. حکايت اينان حکايت کارکنان کشتی نشينی است که از ظلم ناخدا به شکوه آمده اند اما می دانند که خود و ناخداشان هر دو فقط تا کشتی هست زنده اند و زنده می مانند. اگر بر او بشورند امواج اوقيانوس را چگونه رام خواهند کرد؟ و اگر کشتی را بشکنند (ساختارشکنی، بقول آقايان) آنوقت با مسئلهء غرق دسته جمعی چه بايد بکنند؟ آقای سروش هم از همين «اشراف» به اين نتيجه رسيده اند که ناخدا و مسافر، برای زنده ماندن و کشتی راندن، چاره ای جز گفتگو و سازش و مصالحه ندارند و، در نتيجه، توصيه می کنند که: «دو طرف  بايد خود را برای گفتگوهای جدی آماده کنند».

                  و اين گفتگو قرار است بر سر چه باشد؟ آيا براستی ملت ايران در اين سی ساله به اندازهء يک سانتيمتر هم قد نکشيده است که آقايان می توانند اينگونه لنترانی بارش کنند و از خون نداها و سهراب هايش برای ميز مذاکره شان با «رهبری» ـ که زير عبايش لباس نطامی پوشيده ـ برگ برنده ای بسازند؟

 

6

                  به آغاز سخنم برگردم و تکرار کنم که من شک دارم به اينکه کار اين آقايان يک سره از سوء نيت و باطن بد باشد. و معتقدم که آنها آنچنان در توهمات خود فرو رفته اند که در بسياری از مواقع ناخودآگاه به اختراع توجيحات و استدلالاتی می نشينند که مشابهش در قوطی هيچ عطاری يافت نمی شود. اما، در ضمن، يادمان باشد که عمل ناخودآگاه، نمی تواند نشانهء معصوميت هم باشد و فقط حکم پارچهء ساتری را دارد که روی کمال دزدی می کشند تا آن را از انظار پنهان کنند.

                  من اما بيشتر دلم برای آن «روشنفکران و استادان و دانشمندانی» می سوزد که، در عين اعلام اعتقادشان به سکولاريسم، به بهانهء «لزوم حرکت تدريجی» و «جلوگيری از زياده روی»، به معجر امامزادهء اين آقايان نخ گره می زنند و در سقاخانه های آنان شمع روشن می کنند.

آخر، آقای مهاجرانی به چه زبانی بايد به آنها بگويد که: شما خانم ها و آقايان والله ول معطليد، و بهتر است به دنبال کار خودتان برويد و دامن ما را رها کنيد، چرا که قاعدتاً: «کسانی که [در امر حکومت] گرایش غیر دینی دارند، سخنگویان خود را  دارند. ما [هيئت پنج نفرهء اطاق فکر!] سخنگویان چنان جمعیتی نیستيم!»

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]