پل مفقودی بين خواست ها و شعارها
اسماعيل نوری‌علا

اجازه دهيد که برای جلوگيری از هرگونه سوء تفاهمی، در همين ابتدای کلام توضيح دهم که در مقالهء حاضر قصد من طرح بحثی پيرامون ضرورت اتحاد عملی ِ سازمان ها و شخصيت های سياسی نيست و هدفم نشان دادن آن است که اتحاد در عمل در لحظه ای خاص از دوران بلوغ جنبش ها ممکن می شود؛ لحظه ای که در آن حرکت ها و روندهای مختلفی در ايجاد فضای لازم برای تحقق اتحاد نقش بازی کرده و زمينه سازی کرده باشند. در واقع، می خواهم در مورد ورود به روندی ضروری بحث کنم که بدون وجود آن نه تنها اتحاد در عمل ممکن نمی شود بلکه تخم تفرقه و اختلاف ميان گروه ها بسرعت بيشتری رشد می کند و مبارزهء سياسی، از هر نوع که باشد، بی وجود اين روند نمی تواند راهی به کجائی ببرد و در غياب آن اغلب محکوم به شکست است. پس اجازه دهيد که، برای معرفی اين «روند معجره گر!»، در ابتدا مقدماتی را بيان کنم .

بديهی است که هر «مبارزهء سياسی» نشان از وجود «خواست» هائی در متن و بطن اجتماع داشته و حکايت از آن می کند که مردم (يا گروهی از مردم)، بعلت انسداد نسبی مجاری عادی طرح مطالبات، و امکانات رسيدگی به آنها، و نيز رد و قبول شان در يک مقياس وسيع اجتماعی، ناچاراً، ورود به نوعی مبارزه را برای تحقق خواست های خود ضروری يافته اند.

به عبارت ديگر، «خواست» ـ يا «مطالبه» ـ علت وجودی و موتور مبارزات سياسی و اجتماعی است و هرچه جامعه بازتر و مجاری طرح مطالبات در آن گشوده تر باشد امکان نتيجه گيری آسان در مورد تحقق خواست ها نيز بيشتر و هزينه های کوشش برای رسيدن به اين نتيجه گيری کمتر است.

          در يک جامعهء دموکرات، موافقت اکثريت مردم با خواست های مطرح شده از جانب اشخاص يا گروه ها و يا سازمان های مختلف سياسی ـ اجتماعی، منجر به تحقق آن خواست ها می شود اما مخالفت آنها فقط وصول به اين تحقق را به تأخير می اندازد؛ بی آنکه ضرورتاً موجب آن شود که در پی عدم موافقت اکثريت مردم، «خواهنده» دست از خواست خود بکشد. مثلاً، مبارزات زنان در کشورهای مختلف دموکرات برای به دست اوردن حق رأی در راستای انتخاب کردن و انتخاب شدن، نمونه ای بارز از يک روند بلند و پر از پست و بلند و دست انداز است که در صحنهء يک جامعهء مدنی (يا بگويم متمدن) به اجرا در می آيد.

          در کشورهای غير دموکرات اما سدها و عايق های پيش روی تحقق يک خواست لزوماً ناشی از مخالفت اکثريت مردم نيستند و بجای اکثريت مردم اين صاحبان قدرت (در انواع سياسی و مذهبی و نظامی و اقتصادی و... آن) هستند که تصميم می گيرند و، در نتيجه، توفيق يا شکست خواست ها و خواهندگان هم منوط به ارادهء آنان است؛ حتی اگر تمايل اکثريت مردم به تصويب يا طرد خواست مورد نظر باشد. در واقع، در اين حالت، در ميان «خواست» از يکسو و تحقق آن، از سوی ديگر، مردم حضور ندارند تا بصورتی دموکراتيک در روند تصميم گيری ها شراکت داشته باشند.

          در کشورهای دموکرات، مبارزه ـ در شديدترين و حادترين شکل خود نيز ـ مبارزه ای مدنی است که اغلب در محدودهء «خواست» مورد نظر مبارزان باقی می ماند و تبديل به دشمنی خواهندگان با صاحبان قدرت نمی شود و، بخصوص در سطح سياسی، اقدام برای انحلال سيستم حاکم را ايجاب نمی کند. در کشورهای غير دموکرات اما هر خواست غيرسياسی هم می تواند به مبارزه ای سياسی بدل شود و، بسته به قدرت خواهندگان، حتی کل سيستم حکومتی را به مخاطره بياندازد.

          بدينسان می توان نتيجه گرفت که، در همهء احوال، آنچه اهميت دارد تعداد و قدرت «خواهندگان» از يکسو، و نيز قدرت و توانائی حکومت برای مقابله با آنان، از سوی ديگر، است. هرچه قدرت حکومت بيشتر باشد لزوم افزايش تعداد خواهندگان نيز فرونی می گيرد و تنها خواست هائی می توانند در صحنهء مبارزه باقی بمانند که بتوانند خواهندگان گسترده ای داشته باشند.

به همين دليل است که می توان گفت که در کشورهای غير دموکرات اغلب خواست های گروه های کوچک قابل سرکوب اند. از جملهء آنها می توان به خواست های گروه های صنفی، کارگری، دانشجوئی و زنان (گروه های زنان و نه زنان) اشاره کرد که هر يک به تنهائی کمتر امکان توفيق دارند. تجربهء سی و يک سال حکومت مذهبی در ايران، عليرغم انواع و اقسام گروه های مدنی و سياسی، خود بهترين نمودار اين وضعيت است. همچنين، تجربهء شورش 1357 و انقلاب سياسی حاصل از آن بخوبی نمايانگر آن است که خواست های گروهی ِ گرفتار در شرايط مسدود استبداد سياسی تنها زمانی  می توانند اميد به موفقيت داشته باشند که امکان جا گرفتن شان در «خواستی گسترده تر اما مشترک» بوجود آمده باشد. حال آنکه تفرق «خواست ها» و عدم امکان جمع و يکی شدن شان اميد به پيروزی را سخت تقليل می دهد.
 

2

          حال اگر به صحنهء سياسی امروز کشورمان توجه کنيم می بينيم که اين صحنه از انواع خواست های گروه های کوچک اشباع شده است و آنها خواست های اختصاصی خود را به زبان ها و در زمان های مختلف مطرح ساخته اند. مثلاً، شايد يکی از مهمترين اينگونه «طرح کردن خواست ها» در جريان انتخابات رياست جمهوری خرداد ماه امسال پيش آمد که در طی آن «بخشی» از اعضاء جنبش زنان ايران تصميم گرفتند که مطالبات خود را با کانديداها در ميان نهاده و دادن رأی خود به آنان را مشروط به ملحوظ کردن آن مطالبات در برنامه های تبليغانی ـ انتخاباتی شان کردند.

چنين حرکتی نه تازه بود و نه غير منتظره؛ چرا که در اغلب کشورهای دموکرات جهان طرح مطالبه، مشروط کردن رأی، و لابی گری برای جلب نظر کانديداها به خواست های يک گروه امری رايج و روزمره است. شايد حتی در اين کشورها بتوان نوعی رقابت حذفی را نيز در ميان گروه های «خواهنده» مشاهده کرد و ديد که چگونه حذف رقيب می تواند فضا را برای بازيگر قوی تر آماده تر سازد.

اما هيچ کدام از اين کوشش ها در محيط های استبدادی دارای معنا و نتيجه ای عادی نيستند. هنگامی که انتخاباتی واقعی (بعنوان ظهور دموکراسی پارلمانی) در کار نباشد طرح مطالبه و مشروط کردن رأی به آن نيز امری بيهوده خواهد بود. هنگامی که صاحبان قدرت بجای مردم و برای مردم تصميم گيری می کنند طرح مطالبات گروهی بيشتر به شوخی می ماند تا يک حرکت سنجيدهء سياسی.

البته، از آنجا که ما ايرانيان در مورد کار خود اغلب دچار خودشيفتگی و اغراق گری هستيم، در اين مورد هم از خيلی ها می توان شنيد که بخشی از اعضاء جنبش زنان، با طرح مطالبات گروهی ـ صنفی خود موجباتی را فراهم ساختند که اکنون يکی از نتايج آن ظهور «جنبش سبز» است. اين سخنان برای دلخوشی بد نيست اما چون نيک به اوضاع بنگريم در می يابيم که در اين مورد طرح مطالبات صنفی تنها در فضای «توهم به آزادی انتخابات» می توانسته صورت گيرد و از آنجا که توهم در اکثر اوقات با واقعيت نمی خواند بيهوده بودن اين عمل نيز هم از آغاز حدس زدنی بوده است.

          در عين حال، در يک جامعهء استبداد زده، طراحان مطالبات گروهی ـ صنفی اغلب تصور می کنند که هرچه در خود فرورفته تر و فرو بسته تر عمل کنند و بين خود و ديگران مرزبندی نمايند امکان رسيدن به خواسته هاشان بيشتر است، چرا که اين عايق بندی از نفوذ مطامع سياسی گروه های سودجو جلوگيری می نمايد. مثلاً، کسانی که در بوق ضرورت وجود «جنبش "مستقل" زنان» می دمند در اين توهم اند که چنين «استقلالی» حصول به تحقق خواست ها را برای جنبش زنان آسان تر می کند و از خطر «آلوده شدن» جنبش به خواست های گروه های ديگر می کاهد. به عبارت ديگر، تصور می شود که اين استقلال، در بلند مدت، هويت غيرسياسی گروه و خواست هايش را تضمين کرده و هزينه های درگيری سياسی می کاهد. اما اگر به خواست های جنبش زنان دقت کنيم متوجه می شويم که حکومت اسلامی در دادن «حقوق سياسی» به زنان چندان هم محافظه کار نبوده و در چهارچوب تنگ قانون اساسی خود ـ مثلاً ـ حق انتخاب کردن و شدن را برای آنها پيش بينی کرده است. در عين حال چاره ای جز تصديق اين واقعيت نيز نيست که اغلب خواست های جنبش زنان ايران ماهيتی واقعاً غيرسياسی دارند. مسئلهء حظانت فرزندان، چند زنی شوهران، تفاوت در ارث و ديه و مسائلی از اينگونه هيچ کدام دارای ماهيت سياسی نيستند و در يک جامعهء دموکرات هرگز از سطح خواست هائی مدنی به سطح خواست های سياسی فرا نمی رويند. اما در جامعهء استبداد زده گاه نفس کشيدن آدميان نيز تبديل به امری سياسی می شود و، در نتيجه، همهء مرزهای استقلال های گروهی و صنفی را در هم می ريزد.
 

3

          مقاومت وسيع و گستردهء حکومت در برابر خواست های اختصاصی گروه ها اغلب می تواند به گسترده شدن و غير گروهی گشتن خواست ها گروهی بيانجامد و شرکت کنندگان در مبارزه های گروهی ِ متفرق متوجه اين واقعيت شوند که، به لحاظ طبيعت سياسی شوندهء مبارزه از يکسو، و واحد بودن دستگاه مقاومت کننده، از سوی ديگر، در کنار خواست های گروهی شان خواستی عمومی و در بر گيرنده نيز می رويد که می توان در زير چتر آن به اشتراک عمل در مبارزه عليه منشاء واحد مقاومت رسيد.

          شايد ارائهء مثالی در اين مورد مطلب را روشن تر کند. جاده ای کوهستانی را مجسم کنيد که مردم پای پياده يا با وسائل نقليهء حيوانی و موتوری (از کاميون گرفته تا اتومبيل های شخصی و دوچرخه) در آن به رفت و آمد مشغولند؛ آنها هر يک دارای مقصد و هدف خاص خود هستند و جاده را به سوی آن مقصدها با سرعت های گوناگون طی می کنند. حال وضعيتی را مجسم کنيم که تخته سنگ بزرگی از کوه کنده شده و بوسط جاده پرتاب می شود و راه را از هر دو سو می بندد. اين راهبندان در مسافران و روندگان واکنش های گوناگونی را بر می انگيزد اما طولی نمی کشد که آنها متوجه مقصد مشترکی در بين خود می شوند و آن اينکه بايد دست به دست هم داده و اين تخته سنگ را از جاده خارج کنند تا راه بار شود و آنها بتواند سفر خود را بسوی مقاصد خويش ادامه دهند.

          حکومت استبدادی يک چنين تخته سنگی است:

1. که، به دليل طبيعت ضد مردمی و سرکوبگر خود، به هيچ يک از تقاضاهای گروهی نمی تواند پاسخ دهد؛ چرا که کوتاه آمدن در برابر يک گروه نتيجه ای جز تشجيع گروه های ديگر ندارد. در تصور اينگونه حکومت ها عدالت در «ظلم علی السويه!» تجلی پيدا می کند و حکومت استبدادی همه را به تيغ سرکوب خويش می نوازد. براستی چگونه ممکن است که، مثلاً، حکومت مذهبی ايران به اين نتيجه برسد که بد نيست پاسخگوی مطالبات گروهی خاص از مردم، بگيريم جنبش زنان شود و چند همسری را ممنوع کرده، حجاب را غير اجباری نموده، و بين زن و مرد حقوق مساوی برقرار کند؟ چه کس است که نداند اگر چنين اتفاقی بيافتد در چشم بهمزدنی نشانی از حکومت مذهبی در ايران باقی نخواهد ماند؟ حتی پيروزی های مختصرتر زنان هم به گروه های ديگر علامت می دهد که مبارزه می تواند به نتيجه برسد، اگر پيگير و بی وقفه باشد. در فضای استبداد پيروزی هر گروه نه تنها به آرامش نمی انجامد که آتش مبارزه بيش از پيش شعله ور می سازد.

2. تخته سنگی است که مقاومت اش در برابر گروه های مختلف بايد اين گروه ها را به اين نتيجهء آشکار برساند که حل مشکل همگی شان، در عين ايجاد امکان برای رسيدن تک تک شان به خواست های اختصاصی شان، در گروی برداشتن دسته جمعی ِ اين تخته سنگ از ميانهء راه است.
 

4

          مرحلهء در هم خليدن «خواست ها»  و پی بردن به «درد مشترک ِ» گروه ها و اصناف و سازمان ها، يکی از جلوه های ورود به روند «گفتمان سازی» است.

متأسفانه در زبان فارسی واژهء «گفتمان» (که در اصل گويا بوسيلهء آقای داريوش آشوری در برابر واژهء discourse  گذاشته شده) بسرعت از اين برابر نهادگی دور شده است. عده ای آن را به دليل نادرستی دستورزبانی ِ اين برابری می دانند و عده ای آن را به ابهامی که در خود واژهء discourse  وجود دارد نسبت می دهند. بهر حال، اين يک واقعيت است که عدهء زيادی از هموطنان ما اکنون «گفتمان» را به معنای «مصاحبه» گرفته و از آن بجای واژهء «گفتگو» استفاده می کنند. در اين مقاله اما منظور من همان معنای درست discourse  است که (بدون وارد شدن به دقايق معنائی خاصی که اشخاص مختلف همچون ميشل فوکو به آن نسبت داده اند) در مجموع به معنی «سخنی» است که «بر سر زبان ها می افتد»، همگان با آن آشنا می شوند و بعنوان يک واقعيت عمومی تصديق اش کرده و بکارش می برند؛ نوعی اجماع اجتماعی بر سر يک امر تجريدی که، در حوزه ای که من بدان اشاره می کنم، شامل «فراگير و عمومی شدن خواست ها» نيز می شود.

          جامعه ای که از مرحلهء «طرح مطالبات اختصای و گروهی» به مرحلهء «طرح گفتمان عمومی» پا می گذارد در واقع جامعه ای است که «تخته سنگ» را شناخته و در پی برداشتن آن از سر راه خود مصمم شده است. در اين مورد شايد اشاره ای به دو تجربهء شيرين و تلخ در تاريخ بعد از جنگ دوم کشورمان بد نباشد.

          نخستين تجربه به دوران پس از اشغال کشور به دست متفقين، رفتن رضاشاه از کشور، و مطرح شدن مطامع کشورهای پيروز نسبت به کشور ما بر می گردد. اين دورانی است که گروه های مختلف، با استفاده از فضای نسبتاً بازی که بوجود آمده، انواع خواست ها و مطالبات خود را مطرح می کنند. اما، همزمان با اين روند، اشغال جنوب ايران بوسيلهء انگليس ها و در کنارشان آمريکائی ها، و اشغال شمال کشور بوسيلهء روس ها و دندانی که همگی آنها برای نفت شمال و جنوب کشور تيز کرده اند، در کنار فضای مبارزه با استعمار که شعله هايش در سراسر جهان هر دم افزوده تر می شود، موجب آن می گردد که گروه های مطالبه کننده به وجود يک «تخته سنگ» در سر راه تحقق آمال خود برسند و آن «مستقل نبودن» حکومت شان است، يعنی عدم استقلالی که حکومت ها را می آورد و می برد و در سر راه هر مطالبه ای مانع می تراشد. بدين سان، رفته رفته، همهء مطالبات در يک «مطالبهء اصلی» سرريز می کنند و مبارزات ضد استعماری و استقلال طلبانه، با شرکت گروه های بزرگ مردم، منجر به پيروزی ايران در امر ملی کردن صنعت نفت می شود.

          توجه کنيم که بدون پيدايش گفتمان «استقلال طلبی»، که توانست مشارکت و همکاری گروه های مختلف را در يک راستای معين سامان دهد، دست آوردی همچون ملی کردن صنعت نفت نه تنها ممکن که متصور هم نبود. به همين دليل هم بود که در ادبيات آن دوران سخن از پيروزی بر شير پير بريتانيای استعمارگر می رفت و اين پيروزی بود که، در عمل ، بصورت ملی کردن يک صنعت تعيين می يافت.

اما، در پی اين پيروزی، ملت ما با واقعيت کودتای 28 مرداد 32 روبرو شد که جای بحث در نيک و بد آن اين مقاله نيست. کودتای آن سال وحدت ملی بر حول محور «استقلال خواهی» را متلاشی کرد و گروه ها به داخل پوسته های خود فرو خزيدند و هريک بصورتی خود را تنها و بی ياور يافتند و تجربهء شيرين استقلال در کامشان به زهر هلاهل تبديل شد. بخصوص نيروهای چپ که، براهنمائی حزب توده، شوروی را مدافع زحمتکشان جهان در برابر امپرياليسم انگليس و آمريکا می دانستند ولی با چشمان گشاده از حيرت شاهد برسميت شناختن حکومت کودتا و بی اعتنائی به تيرباران افسران توده ای و پس دادن شمش های طلائی شدندکه در زمان دکتر مصدق در حبس شوروی ها مانده بود.

نيمهء دوم دههء 1330 دوران سرخوردگی و پاره پاره شدگی بود؛ زمستانی آغاز شده بود که در آن، به گفتهء اخوان ثالث، کسی سر از گريبان بر نمی داشت تا سلام تو را پاسخ گويد. نخبگان و روشنفکران ملت، سر خورده از آمريکائی که مليون به آن اميد داشتند و روسيه ای که چپ ها به آن دخيل بسته بودند، رفته رفته زمزمه ای را آغاز کردند که همچون وردی در آغازگاهان دههء 1340 تکرار می شد: «نه شرقی، نه غربی» و از خود می پرسيدند که «پس، چه؟» دو سالی از اين دهه نگذشته بود که جلال آل احمد، همچون ارشميدس، از خلوت خود بيرون پريد و فرياد زد: «خانم ها، آقايان، يافتم، يافتم؛ ما غربزده ايم و شکست ما هم از آن سر است. هم شرق و هم غرب دو چهره از غرب اند و ما را به افسون خود زده اند. ما بايد به اصل خودمان برگرديم». و هفت ـ هشت سالی نکشيد که اين «بازگشت به خويش» بوسيله روشنفکرانی همچون شريعتی، شايگان و احسان نراقی فرمول بندی هم شد و از ميان اين فرمول غريب معجونی به عنوان «بازگشت به اسلام» رخ نمود. دههء 1350 دههء شکل گيری گفتمان «غربزدگی و علاج آن از طريق بازگشت به خود» بود. و چنين شد که هيولای حکومت مذهبی عاقبت از شيشه خارج شده و بر تخت سلطنت نشست.

حال اگر به تجربهء 15 خرداد 1342 توجه کنيم متوجه می شويم که شکست خمينی در آن سال، در برابر پادشاهی که يک دهم قدرت يک دهه بعدش را هم نداشت، بعلت فقدان گفتمانی بود که بتواند روشنفکران و توده ها را به يکسان به سوی خود جلب کند. در 1357 اما خمينی سوار بر مرکب گفتمان «بازگشت به خويش» بود که به سوی ايران پر کشيد و چنان آمد که پادشاه مملکت قبل از رسيدن او به پايتخت خود گريخته بود. اين پيروزی از آن خمينی نبود و به وجود گفتمانی تعلق داشت که در شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» تعيين يافته بود.
 

5

          در واقع، هيچ جنبش و مبارزه ای عليه يک حکومت استبدادی نمی تواند بدون رسيدن به مرحلهء آفرينش «گفتمان» به پيروزی برسد. به گمان من، اين حکم علمی تاريخ است. رسيدن به گفتمان، در واقع، رسيدن به سرچشمه ای وحدت بخشنده است که می تواند مطالبات پيش از اين مرحله را به «شعارهای کارآمد» تبديل کند. هنگامی که «کارآمدی» را همچون صفتی برای «شعار» بکار می برم منظورم آن است که در مبارزات اجتماعی «شعارهای نا کارآمد» و بي فايده و وقت تلف کننده و به شکست کشاننده نيز بسيارند. و تنها سرندی که می توان درشت و ريز اين شعارها را از هم جدا کند نيز «گفتمان» نام دارد. گفتمان به شعارها معنا و هدفی درست و مشخص و مناسب با موضوع مبارزه می بخشد و اين امکان را فراهم می آورد که صاحبان مطالبات گوناگون، قبل از طرح خواست های خود، به فکر آن باشند که چگونه «سنگ افتاده بر جاده» را از سر راه بردارند و آماده شوند که برای اين کار دست همکاری بهم دهند.

اگر در چند و چون همين شعار «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی»، که جريان انقلاب 1357 روی شاخ آن گشت، دقت کنيم می بينيم که دو جزء آن را گفتمان های انقلاب مشروطه و نهضت ملی تشکيل می دهند. انقلاب مشروطه سوار بر گفتمان «آزادی» به شعارهای «عدالتخانه خواهی»، «حاکميت ملت»، و ايجاد «مجلس شورا» رسيد؛ و نهضت ملی با گفتمان «استقلال» و شعار «ناسيوناليسم منفی» نفت را ملی کرد. پس دو تکهء «آزادی» و «استقلال» پاره های اصلی گفتمان سال 57 نبودند و اين جزء سوم شعار، يعنی «جمهوری اسلامی» بود که از گفتمان «غربزدگی و بازگشت به خويش» برآمده و توانست آن دو جزء ديگر را زير پا له کند، آنگونه که اکنون، سه دهه گذشته از آن واقعه، نه از آزادی در کشورمان اثری مانده و نه از استقلال (بخصوص استقلال اقتصادی و سرزمينی) خبری.
 

6

          برخی می گويند که گفتمان جنبش سبز خواستاری دموکراسی است، برخی به گفتمان «خواست انتخابات آزاد» دل بسته اند، برخی معتقدند که گفتمان امروز بايد «انجام رفراندوم تعيين نظام» باشد. من اما می گويم که هيچ کدام اين «خواست ها» به مرحلهء گفتمان سازی نرسيده اند و در نتيجه نمی توانند زايندهء «شعارهای همه گير و کارا» باشند.

من اعتقاد دارم که «گفتمان» را کسی نمی آفريند. نخبگان تنها کشف اش می کنند و با کوشش های خود آن را «بر سر زبان ها» می اندازند.

گفتمان چيزی نيست که نخبه ای دست در انبار احتجاجات شخصی و دلخواه خود کرده و آن را همچون خرگوش شعبده بازان بيرون کشد.

گفتمان کليد طبيعی گشودن در بسته ای است که در سر راه مردم بن بست ساخته است. هر کليدی نمی تواند اين در را بگشايد. اين قفل است که شکل و دندانه های کليد را تعيين می کند.

گفتمان امری بديهی و ساده و همه فهم است، هرچند که از اکتشافات فکری انديشمندان و روشنفکران يک نسل برآيد.

گفتمان، وقتی که پديد آمد و در سطح وسيع اجتماعی جا افتاد، ساده ترين راه حل ها را برای «برداشتن تخته سنگ» مطرح می سازد و، چون بر باور و پذيرش توده های وسيع مردم تکيه دارد، هيچ حکومت استبدادی توان درهم شکستن اش را ندارد و ناچار است که در برابر آن، بقول آن تيمسار ستاد ارتش زمان انقلاب، «مثل برف آب شود».

گفتمان حکم اهرمی را دارد که می تواند تخته سنگ را از جا بکند و راه را باز کند.

گفتمان پادزهر نيش ماری است که پيکر جامعه را ـ در تصور مردم آن جامعه ـ مسموم کرده است.

در واقع، «گفتمان» معکوس ماهيت «حکومت مقاومت کننده در برابر خواست مردم» است. اگر حکومت ايدئولوژيک است گفتمان ضد آن جز خواستاری «حکومت غير ايدئولوژيک» نمی تواند باشد. و اگر حکومت مذهبی است گفتمان ضد آن چيزی جز خواستاری «جدائی مذهب از حکومت» نخواهد بود.

ما در روزهائی بسر می بريم که توجه به اصل «جدائی مذهب از حکومت» بصورتی دم افزون گسترش می يابد و می رود که جايگاه خود را بعنوان «گفتمان اصلی جنبش سبز» تسجيل کنند. شاهد اينکه می بينيم اکنون نوبت به بسياری از نوانديشان مذهبی و اصلاح طلبان دينی رسيده است که بصدای بلند اعلام می کنند که ما، در عين دينداری، خود را سکولار می دانيم. اکنون حتی تکراردائم واژهء سکولاريسم در دهان گردانندگان حکومت مذهبی نشان از آن دارد که آنها نيز حريف را رفته رفته می شناسند و، به خيال تبليغ عليه آن، مردم را هر روز بيشتر از روز قبل با اين حريف گفتمانی آشنا می سازند.

تمام هفتهء گذشته را سردمداران حکومت مذهبی به نسبت دادن سکولاريسم به بی دينی، فسق، فرزند فراماسون بودن، توطئهء سيا، و نقشه برای از ميان برداشتن مذهب در جامعه، گذرانده اند. اما اگر نسبت هائی که تاکنون به بهترين فرزندان ايران داده اند مورد باور مردم واقع شده دولتيان در اين تحريف افکار نيز موفق خواهند بود. بقول مولوی: «شب نبد نور و ندیدی رنگ ها /   پس به ضد نور پیدا شد ترا //   دیدن نور است آنگه دید رنگ /  وین به ضد نور دانی بی ‌درنگ

 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]