PEZHVAKEIRAN.COM اختراع همزيستی
 

اختراع همزيستی
اسماعيل نوری‌علا

 1

اگر بپذيريم که هر «جامعه» از افراد، گروه ها و نهادهای گوناگون و رنگارنگ ساخته شده است، و جامعه ای سالم، متمدن، پيشرفته، و دارای آينده محسوب می شود که اين رنگارنگی را پذيرفته و در حفظ آن بکوشد، و برای حفظ اين رنگارنگی از فرهنگ قهر و نفی و حذف بپرهيزد، و بنای کار خود را بر همزيستی و پذيرش ديگری و ديگران بگذارد، آنگاه در واقع پذيرفته ايم که کليد رسيدن به چنين جامعه ای در دست توانائی و جهد ما در راستای «فهم حضور ديگری» و کوشش برای رسيدن به «فهمی متقابل» از يکديگر قرار دارد؛ و برای رسيدن به چنين «مفاهمه» ای چاره ای جز «مکالمه» يا گفتگوی مسالمت آميز با يکديگر نيست.

اما، از ديدگاه برايشی (evolutionary)(1) که بنگريم، در می يابيم که انسان برای چنين کاری دارای تجهيزات طبيعی مفصلی نيست و پيدايش و رشد ميليون ها سالی اش در بستری انجام گرفته که موجب شده او، به اقتضای تنازع بقای طبيعی، راه برعکس را برود. در اين مورد توضيحی کوتاه ضروری است. موجود زنده چون به شعور و آگاهی نسبت به وجود خود می رسد بلافاصله صاحب چيزی به نام «من» می شود (چه زبان داشته باشد تا خود را چنين بنامد و چه نه) و خود را از «بقيهء جهان» جدا می سازد و برای من خويشتن جغرافيائی تعيين می کند و به دوگانهء «خود و ديگری» وقوف می يابد. بدون درک اين «جدائی» رسيدن به آگاهی ممکن نيست و اين آگاهی ِ شکل گرفته در حوزهء تنازع بقا نيز ايجاب می کند که «من»، در غالب موارد، «ديگری» را دشمن و خصم بپندارد و، در راستای حفظ خود، بکوشد تا او را از ميان برداشته و «حذف» کند.

2

حتی هنگامی که، در سلسله مراتب حيات، به پيدايش «زندگی های گله ای» و گروهی می رسيم و هر «من ِ» فردی بقای خود را در عضويت در يک گروه و همکاری با ديگر اعضاء آن می بيند، اين «عضويت» تنها به مدد مستحيل شدن فرد در گروه انجام می شود، آنگونه که هر فرد، کل گروه خود را ادامهء گسترندهء من خويش می بيند، درست همانگونه که دست و پای خود را ادامهء خويشتن می يابد. بدينسان، اينگونه عضويت گله ای در گروه فقط جغرافيای «من ِ» افراد را گسترده می کند اما از تخاصم مابين اين «من گسترده» و «ديگری» نمی کاهد. در نتيجه، در اين وضعيت هم اين «گروه من» است که با «گروه ديگری» در تخالف و تصادم است و بقای خود را در «حذف» آن گروه ديگر می بيند.

تا زمانی که فرد در درون «گروه های بسته» زندگی می کند اين روند تخاصم با «ديگری» بصورتی حاد ادامه دارد و همه چيز به دو حوزهء «خودی» و «غير خودی» (يا يگانه و بيگانه) تقسيم می شود.

از آنجا که دست آوردهای تجربی گروه در مجموعه ای ذهنی سامان می يابد که «فرهنگ» نام دارد، فرهنگ زندگی گله ای نيز مجموعه ای سازگار با مقتضايت و نيازهای چنين گروهی خواهد بود. به عبارت ديگر، هر انسان ِ برآمده از عالم وحش و زندگی کننده در گله های انسانی صاحب جغرافيا و فرهنگی يگانه ساز است: جغرافيای گروه من و فرهنگ گلهء من، با کارکرد شگرف حياتی اش.   

مطالعات مردمشناسی نشان داده اند که کارکرد حياتی و اصلی «فرهنگ های گله ای» عبارت است از کنترل کردن و محدود کردن رشد «من ِ فردی ِ» اعضاء (بطوری که فرد نتواند از گله جدا شود)، از يکسو، و فراهم آوردن پيوند های محکم گروهی، آنگونه که فرد خود را مستحيل در جمع و «هم هويت» با آن بيابد. آداب و ترتيب ها، باورهای گوناگون، داشتن خدايان يا خدای مشترک، اشتراکات در خون و مردگان، استوره های پيدايش و تحول گروه، همه بر بنياد ارائهء اين کارکرد دوگانهء «جلوگيری از رشد غيرقابل کنترل منيت افراد» و «مستحيل کردن فرد در جمع» عمل می کنند و تا زمانی که گروه ـ گله در محدودهء جغرافيائی خود قرار داشته و روابط آن با جهان بيرون رابطه ای سودجويانه و، در عين حال، تخاصم آميز است، اين مجموعهء زيستی ـ فرهنگی بصورتی کارآمد به زندگی خود ادامه می دهد.

«فرهنگ گله ای» فرهنگ عبوديت و تسليم به گله و رهبران حاضر و غايب آن است. از من گفتن پديده ای زشت است (که در حضور تو کس نشنود که من ام!)، انسان فردانيت خود را وا می نهد ـ يا وادار می شود که وا نهد ـ تا از بيمه و تضمينی که گروه برايش فراهم می کند برخوردار شود. و آنکه نتواند اين گونه «تسليم» شود مطرود و مردود و بيگانه شده محسوب می شود. يا بايد از گروه به دور دست بگريزد و به دست ديگر «بيگانه ها» از پای در آيد و يا تن به شکنجه و تحقير گروه دهد.

3

اما آنچه اين «وضعيت» را بهم می زند پيشرفت های گروه در زمينهء فن آوری (تکنولوژی) است. هر پيشرفتی در اين زمينه مرزهای جغرافيای گروه را می شکافد و گروه را با گروه های ديگر، سرزمين های ديگر و امکانات گسترده تر روياروی می سازد.  در اينجا کافی است تا به چند نمونه از اينگونه پيشرفت ها اشاره کنم: کشف آتش، کشف چگونگی ذوب فلزات، کشف چگونگی شکل دادن به فلز مذاب و ساختن ابزارهای شکار و جنگ، کشف چگونگی رام کردن حيواناتی همچون اسب و شتر و گاو، اختراع چرخ و ـ در پی آن ـ ساختن ارابه و کجاوه، ترکيب چرخ و حيوان بارکش، ساختن قايق و پارو، کشف خواص انرژی زای باد و ـ در پی آن ـ اختراع بادبان و دست يافتن به کشتی های بادبانی و متکامل کردن فنون دريانوردی.

اين پيشرفت های فن آورانه به ناگزير جهان نوينی را خلق می کند که در آن گروه های گله ای و پراکنده هرچه بيشتر در رابطه با هم قرار می گيرند و جنگ های خونين گله ای به جنگ های وسيع تری برای تعرض و فتح سرزمين های گروه های ديگر می انجامد، جنگ هائی همه برآمده از غريزهء «حذف آن ديگری ِ غيرخودی و بيگانه»، از طريق کشتن و سوختن و نابود کردن هرآنچه به او تعلق دارد.

اين غريزهء گله ای هنگامی که، سوار بر مرکب پيشرفت های فن آورانه، توانست از مرزهای خودی پا بيرون نهد روندی را آغاز می کند که در گذشته «امپراتوری سازی» خوانده می شد و در قرون بعد نام توجيه کنندهء «استعمار» (از «عمارت سازی» و «معمور کردن») را بخود گرفت ـ بی آنکه اين نام بتواند ريشه های عالم وحش اش را در خود پنهان سازد.

آنچه، مثلاً «آشور بانيپال» (پادشاهی که بر آشور، يا بخش عمدهء شمال عراق و سوريهء کنونی) در سه هزار سال پيش با مردم ايلام (خوزستان و بخش های جنوبی فارس کنونی) و پايتخت آن، شوش، کرد، يا آنچه اروپائيان رسيده به قارهء آمريکا با سرخپوستان اين قاره کردند شاهد اين مدعا است. (2)

به عبارت ديگر، هنگامی که فرهنگ غريزه و گله، سوار بر پيشرفت های فن آورانه، تاختن بيآغازد، برخوردهای کوچک قبيله ای به جناياتی تصور ناکردنی مبدل می شود.

4

اما، با پيشرفت فن آوری، گسترش ارتباطات، برقراری داد و ستدهای تجاری و فرهنگی، و سودی که در حفظ سرزمين های گشوده شده ـ بجای ويران کردن آنها ـ وجود داشت، علاوه بر کمک به تکامل فنون ادارهء جوامع، اين واقعيت را در برابر گروه های گسترندهء انسانی قرار داد که راه حل تخاصم و جنگ، و حذف ديگری، همواره نمی تواند به نفع گروه های غالب تمام شود. بدين سان، بشر، با عبور از درون روندی هزاران هزار ساله که طی آن رفته رفته گروه ها در همسايگی هم قرار گرفته و با هم مراوده يافتند، ناگزير شد که تن به نوعی پذيرش حضور ديگری بدهد. در اين مورد، اگر منشور کورش هخامنشی را با کتيبهء آشور بانيپال مقايسه کنيم، ميزان اين جهش فرهنگی بيشتر قابل درک خواهد بود. (3)

 آنچه کار کورش را شگفتی آور می کند معنای برآيشی اقدام اوست. انسان با اين منشور و اين طرز تفکر پا به دورانی می گذارد که بايد از آن با عنوان «عصر همزيستی» نام برد. «همزيستی» در واقع يک اختراع بشری و برآمده از مقتضيات ناشی از اشکال نخستين روندی است که اکنون آن را با نام  «جهانی شدن» می شناسيم. انسان، با تن سپردن به اين روند، از حاکميت غرايز ويرانگر خود دور شده و پا به عصری می گذارد که مشخصه اش را بعدها، سعدی شيراز، با عبارت «بنی آدم اعضاء يک پيکرند / که در آفرينش زيک گوهرند» جاودانه می سازد، آنگونه که رئيس جمهور آمريکا وقتی می خواهد برای ملتی که سی سال پيش تر ديپلمات هاي کشورش را به گروگان گرفته است شادباش نوروزی بگويد از سخن او سود می برد.

در عين حال بايد توجه کرد که «همزيستی» مفهومی مجرد و ذهنی است که از نظر تاريخی نمود آن را بايد در پديدهء «شهرزيستی» يافت. در واقع شهرها نخستين تلاقي گاه های گروه های مختلف انسانی بوده اند و مجتمع هائی را فراهم می کرده اند که زير سقف شان گروه های مختلف انسانی ـ با رنگ ها و فرهنگ های گوناگون خود ـ با يکديگر همسايه شده و با يکديگر رابطه برقرار می کرده اند. از اين منظر که بنگريم، «شهرزيستی» (که متأسفانه در فارسی به «تمدن» ترجمه شده) و «جامعه شهروندی» (که امروزه با نام «جامعه مدنی» خوانده می شود) (4) نمود فيزيکی مفهوم «همزيستی» است و اين هر دو روندهائی هستند که درست عکس جهت روند تخاصم و حذف غريزی ِ حيوان / انسان اوليه عمل کرده و موجب آن شده اند که انسان پا به مرحلهء چاره جوئی برای برقراری فضای عدم تزاحم و تخاصم بين گروه ها گذاشته و صاحب «قوانين خود ساخته» ای برای ادارهء اين وضعيت نوين شود.

اختراع روش های «همزيستی» و پيدايش فرهنگ زايندهء «قوانين خودساخته» در واقع راه چارهء خروج از «فرهنگ گله ای» بوده است؛ چرا که اين دو نوع فرهنگ برای بقای دو نوع زيستار کاملاً متفاوت بوجود آمده اند. فرهنگ گله ای جنبهء مقدس و آباء و اجدادی (و سپس الهی و آسمانی) و، لذا، خاصيت صلابت و تغييرناپذيری دارد؛ چرا که اعضاء گلهء انسانی بايد از طريق آن به فردانيت و منيت بسيار محدودی رسيده و هويت خود را در هويت گلهء انسانی مستحيل می ديدند، حال آنکه فرهنگ برآمده از شهرنشينی در خدمت سرکوب ميل غريزی به حذف ديگری قرار داشته و انسان را برای پذيرش اختلاف با ديگری و ديگران، متنوع بودن ارزش های فرهنگی، دور ريختنی بودن ارزش های گله ای، و پذيرفتن ارزش های کمک کننده به همزيستی، ياری می رسانده است.

5

اگر خط مدرجی رسم کنيم که در يک سويش فرهنگ گله ای و در سوی ديگرش فرهنگ شهرزيستی قرار داشته باشد، هر انسان و هر جامعه ای را می توان، بسته به نوع باور ها و ذهنياتش، در جائی از اين خط کش قرار داد. گاه می توان انسان ها و جوامعی را يافت که اگرچه در عالم فيزيکی در شهر زندگی می کنند و با ديگران همسايه اند اما، بخاطر غلبهء فرهنگ گله ای در آنها، اگر قدرت يابند، همان کاری را با ديگران ـ دگر انديشان و دگر باشان ـ می کنند که آشور بانيپال با مردم شوش و ايلام کرد.

اما آنجا که فرهنگ شهرزيستی غلبه يابد انسان هائی را خواهيم يافت که «بهشت موعود» را حتی بر روی زمينی که زيستنگاه ما است جستجو می کنند: «بهشت آنجا است کــازاری نباشد / کسی را با کسی کاری نباشد»، يا «چنان با نيك و بد خو كن ، كه بعد از مردنت، عرفى   /   مسلمانت به زمزم  شويد و هندو بسوزاند» و يا «آسايش دو گيتی، تفسير اين دو حرف است: / با دوستان مروت، با دشمنان مدارا».

می بينيم که، بر خلاف فرهنگ های گله ای، در اينجا سخن از محو تنوع و برقراری وحدت عقيده و سرکوب دگر انديش و دگر باش نيست و بهشت در صورتی تحقق می يابد که هندو مذهب خود را داشته باشد و مسلمان راه و روش خويش را و انسان، در عين اينکه با «خودی ها» (دوستان) مروت پيشه می کند، با «غيرخودی ها» (که لفط دشمن در اين مورد، در کاربرد امروزی آن، کمی اغراق آميز است) دست به «مدارا» می زند.

فرهنگ شهرزيستی (متمدنانه) فرهنگ «رواداری»، «تساهل» و «تحمل» و «خويشتنداری» است و همهء اينها اموری هستند که انسان بايد در داخل يک فرهنگ گسترنده، و آموزش و پرورشی حساب شده، از نسل پيشين خود بياموزد و، هم در نظر و هم در عمل، فرا بگيرد که بايد بر ميل درونی و غريزی خود برای تخريب و حذف غيرخودی لگام زند.

5

اما نکتهء در خور توجه آن است که هيچ يک از اين دو فرهنگ، در طول تاريخ زندگی بشر، نتوانسته اند ديگری را کلاً از ميدان بدر کرده و بازنشسته کند، چرا که، از يکسو، مقتضيات غريزی/ حيوانی در ذهنيت انسان همچنان وجود دارند و، از سوی ديگر، همين انسان، بخاطر ايجابات رشد تکنولوژی خود، قرن ها است که محکوم به شهرزيستی و همزيستی با غير خود بوده و اکنون در جهانی زندگی می کند که فن آوری ارتباطات همه جای آن را بهم متصل ساخته و از مجموعهء کرهء خاکی ما «دهکده ای جهانی» را بوجود آورده است.

نگاهی به کل تاريخ بشری نشان می دهد که آنچه همواره در راه کارا شدن «تربيت شهرزيستی» سنگ انداخته است فرهنگ برآمده از زندگی گله ای است که هنوز هم در سرزمين های مختلف با آزادی عقيده و بيان، با رنگارنگی نوع معيشت، با گوناگونی مذاهب و باورها مبارزه کرده و می کوشد تا، از راه سرکوب و ايجاد ترس، آدميان را وادارد که تن به «همرنگ شدن» دهند و اگر چنين نکنند رأی به نابودی آنها می دهد.

ما امروزه «فرهنگ گله ای» يا «گله ساز» را، در انواع مختلف آن، «ايدئولوژی» می خوانيم. ايدئولوژی صورت مدون شدهء غريزهء گله ای و بقايای زندگی انسان در عالم وحش است که چون به تکنولوژی قرن بيستمی مجهز می شود گولاک و کورهء آدمسوزی براه می اندازد و صدها ميليون انسان را نابود می کند.

در عالم باورها نيز هنگامی که ايمان به خدا و مبداء و عالم غيب و اديان ناشی از ايمان از محدودهء باور شخصی خارج شده و در شرايع نهادهای مذهبی و دينکاران رنگارنگ جاری شده و بخود شکل گيرد ما شاهد پيدايش انواع ايدئولوژی هائی می شويم که آنها نيز، در طول تاريخ ثبت شده، هر هنگام که به قدرت حکومتی دست يافته اند خون ريخته و اسير و برده گرفته و تمدن های بشری را منهدم ساخته اند.

در عصر ما نيز، ما سی سال است که در کشور خود، و در پی بقدرت رسطدن دينکاران فرقهء امامی، شاهد اين قتل عام دگر انديشان، از ليبرال و کمونيست و مجاهد گرفته تا درويشان و بهائيان، بوده ايم و اکنون، به جرأت می توان گفت که بيش از بسياری از ملل عالم به اجرا در آمدن انديشهء گله ای را تجربه کرده ايم.

 

5

اما يک فرهنگ گله ای که ريشه در غرايز حيوانی انسان دارد چگونه می تواند اين ارادهء دگرناپذيری خويش را عملی و کارا سازد؟

ايجاد وحدت و همرنگی و تسليم و مستحيل شدن در گله، همه به چيزی به نام «زور» نيازمند است و انسان، در طی تاريخ تحول اجتماعی خود کوشيده است تا اين «زور» را نيز در خدمت جامعه و همزيستی خود درآورد و، از اين راستا، «زور» که در نهادهائی همچون ارتش و قوای ضد شورش و نظاير آنها تجلی می يابد، پس از منظم شدن و تحت کنترل های اجتماعی در آمدن بازوی نهاد بزرگ تری به نام «حکومت» است.

حال اگر حکومتی دستخوش فرهنگ گله ای شود «زور» بصورت يک نيروی «شر» در آمده و در اختيار گروه صاحب فرهنگ گله ای قرار می گيرد. اين گروه، به مدد «زور سازمان يافته» ای که در اختيار می گيرد می کوشد تا ناخودی را حذف کند، دگر انديشی را براندازد، و قوانين دست ساخت بشر را بسود برقراری شريعت قبيله ای خويش محو و نابود سازد.

اما اگر حکومت بر بنياد فرهنگ شهرزيستی سامان يابد و بوسيلهء کسانی اداره شود که به همزيستی صلح آميز عقايد و آراء، مذاهب و اديان و مکاتب، و رنگارنگی زندگی و ضرورت آزادی انسان در آنچه می انديشد و می کند اعتقاد داشته باشند آنگاه شاهد پيدايش و گسترش بهشت انسانی خواهيم بود.

ماحصل سخن اينکه، از طلوع تاريخ مدون بشری تا کنون، رمز بقا و سعادت انسان راه ندادن فرهنگ گله ای، با همهء مکاتب و مذاهب آن به حکومت بوده است.

تنها در يک حکومت غيرمذهبی و غيرايدئولوژيک که قوانين اش را بر اساس رأی مردم و مفاد اعلاميهء حقوق بشر بوجود آورده و اجرا می کند است که می توان به مرحله ای از تکامل انسان رسيد که ريشه های غرايز ويران کنندهء ضد «ديگری» رفته رفته آبشخوری نداشته و رفته رفته رنگ می بازند، بی آنکه بکلی بخشکند و از بين بروند. در اين مرحله است که اختلاف را با حذف حل و فصل نمی کنند و، در عين حال، بی آنکه منکر وجود اختلاف شوند، می کوشند تا از طريق گفتگوی متمدنانه به سازش هائی سکولار در جهت سعادت شهروندان دست يابند.

 

زيرنويس ها:

1. واژهء برآيش را نويسندهء معاصر، ابراهيم هرندی، در مقابل واژهء ارزشی و بی محتوای «تکامل» و حتی «تحول» عربی پيشنهاد کرده است.

 

2. در اين مورد کافی است تا به کتيبه ای بازمانده از آشور بانيپال از کمتر از سه هزار سال پيش توجه کنيم که داستان فتح ايلام و پايتخت آن، شوش، را شرح می دهد: «من شوش، شهر بزرگ  مقدس، جايگاه خدايان و  محل اسرار آنها را، به خواست آشور و ايشتر [خدايان آشوريان] فتح کردم... معابد ايلام  را با خاک يکسان کردم، و خدايان و الهه هاي آنها  را به باد يغما  دادم. سپاهيان من به بيشه هاي آنان، که تا آن هنگام هيچ بيگانه  اي  از کنار آنها گذر نکرده بود، گام نهادند، اسرار آن را ديدند و به آتش  کشيدند. من  قبور شاهان قديم و جديد آن را... ويران و متروک  کردم. [اجساد] آنها را در معرض آفتاب  قرار دادم و استخوان هاي  آنان را به سرزمين آشور آوردم... من [در] مدت يک ماه و بيست و  پنج  روز سرزمين ايلام را به بيابان ويران و لم يزرعي تبديل کردم. من در  روستاهاي  آن نمک و سيلهو کاشتم. من دختران شاهان، همسران شاهان، همءه  خانواده هاي قديم و جديد  شاهان ايلام، شهربانان، شهرداران  شهرها... تمامي متخصصان، ساکنان مرد و زن.... چهار  پايان بزرگ و کوچک را،  که تعدادشان از ملخ بيشتر بود، به عنوان غنيمت جنگي به سرزمين  آشور  روانه ساختم... [از اين پس] از برکت وجود  من، الاغ هاي وحشي، غزال ها و تمامي جانوران وحشي [در  خرابه هاي آن] به آسودگي خواهند زيست. اکنون آواي انسان، و [صداي] سم  چهارپايان بزرگ و  کوچک، فريادهاي شادي... به دست من از  آنجا رخت بر بسته است.» نگاه کنيد به کتاب «تاريخ و تمدن بين  النهرين»، نوشتهء يوسف مجيد زاده،  ص 337

در همين راستا، در شأن نزول يکی از ضرب المثل های فارسی، آورده اند که در حملهء لشگر چنگيزخان مغول به بخارا «شهری که چشم و چراغ تمام فرارودان و مامن و مکمن اجتماع فضلا و دانشمندان  بود، آن چنان ویران گردید که فراریان معدود این شهر جز جامه ای که بر تن  داشتند چیزی دیگر نتوانستند با خود برند. یکی از بخاراییان که پس از آن  واقعه جان سالم به در برده به خراسان گریخته بود، چون حال بخارا را از او  پرسیدند، جواب داد: "آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند" و  جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند اتفاق کردند که در پارسی موجزتر از این  سخن نتواند بود».

 

3. به تصديق مطالبی که در کتاب مقدس يهوديان و کتب تاريخی يونانيان آمده، هنگامی که بابل به دست لشگريان کورش گشوده شد، او فرمانی از اين قرار صادر کرد: «آنگاه که سربازان بسیار  من دوستانه اندر بابل گام  برمی داشتند، من نگذاشتم کسی در جایی در تمامی سرزمین های سومر و اکد  ترساننده باشد .  من (شهر) بابل و همه ی (دیگر) شهرهای مقدس  را در فراوانی نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را که (نبونئید)  ایشان را به رغم خواست خدایان یوغی   داده بود(؟) نه در خور  ایشان، درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را  از بیگاری برهانیدم... از ... تا (شهر) آشور  و  شوش و آگاده، سرزمین اشنونا،   (شهر) زمین مه – تورنو     دیر  تا (پایان) نواحی سرزمین گوتیان  و نیز (همه ی) شهرهای مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود (از نو باز ساختم) و نیز پیکرهء خدایانی را که در میانه ی آن شهرها (= جای ها) به جای های  نخستین بازگردانیدم و (همه ی آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستین  شان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان  را به جایگاه های خویش بازگردانیم...» برگرفته از ترجمهء دکتر عبدالمجيد ارفعی، منتشر شده در

http://www.savepasargad.com/manshour%20kourosh%20bozorg.htm

 

 4. نگاه کنيد به مقالهء من با عنوان: «جامعهء مدنی» يا «جامعهء سکولار»؟ ـ در پيوند زير:

http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/022709-ES-PU-Civil-Society.htm

 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]