PEZHVAKEIRAN.COM «منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون
 

«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون
اسماعيل نوری‌علا

به گمان من، بين دو اردوگاه «اصلاح طلبی» و «براندازی» (يا انحلال طلبی) يک «منطقهء خاکستری» رنگ قرار دارد که در آن طيف گسترده ای از طرفداران براندازِی، اغلب بی آنکه خود بدانند، به حالت بلاتکليفی و تعليق به سر می برند و گاه شباهت های عمده ای با «اصلاح طلبان» پيدا می کنند. برای توضيح اوصاف اين «منطقهء خاکستری» لازم است در ابتدا به تشريح برخی نظرات پيرامون دو قطب اصلاح طلبی و انحلال خواهی (يا براندازی) بپردازم.

براستی «اصلاح طلبی» چيست؟ توجه کنيد که در اين پرسش آنچه مورد نظر من است برداشت و تلقی «ما» ی ايرانی از اين مفهوم است، و الا اگر به مفهوم واژهء فرنگی «reformation» که به معنای «دگرديسی» و «تغيير شکل» است (و واجد بار معنائی مثبت يا منفی نيست) بپردازيم سر از تعاريف و مفاهيم ديگری در می آوريم که بحث آن از موضوع مطلب اين هفته بکلی خارج است. پس، پرسش آن است که «ما» ی ايرانی ـ که مزهء تلخ انقلاب را چشيده و روند بی ثمری را، که نام «اصلاح طلبی» بخود گرفته، مشاهده کرده ايم ـ اکنون «اصلاح طلبی» را چگونه می فهميم و به چه کسی «اصلاح طلب» می گوئيم؟

بنظر من، معمولاً و در روياروئی با يک سيستم خاص، اصلاح طلب کسی است که موجوديت آن سيستم را قبول می کند ولی در آن معايب و مشکلاتی می بيند که بايد در رفع آنها بکوشد و ديگران را هم به اين کوشش دعوت کند. يعنی، اساساً، بدون پذيرفتن و قبول داشتن موجوديت و بر حق بودگی يک سيستم و ـ سپس ـ پذيرش اصلاح پذيری آن، معلوم نيست که چگونه می توان «اصلاح طلب» بود؟ يا من چگونه می توانم از يک سيستم توقع داشته باشم که خود را مطابق ميل من تنظيم کند اگر اساساً موجوديت آن سيستم را قبول نداشته باشم؟

همه می دانيم که در جهان معاصر فرض اول سياسی آن است که دولت ها برگزيده و، در نتيجه، نمايندهء ملت ها هستند، خدمتگذار آنانند، در مجامع بين المللی از حقوق آنها دفاع می کنند، در داخل موظف به فراهم آورن لوازم راحت و آسايش و رفاه مردم خويشند، منابع مالی مملکت را به مقتصدانه ترين صورت و با بيشترين بهره گيری های ممکن بکار می گيرند، حقوق مردم را پاس می دارند و نمی گذارند که به کسی ظلم و اجحاف شود، در مقابل مردم پاسخگو هستند و می دانند که قدرت خود را از مردم گرفته اند و اين مردم می توانند، هر وقت بخواهند ـ با استفاده از مجاری قانونی ـ آنها را از مصادر قدرت به زير کشند.

          و آشکار است که در ظل چنين مفروضاتی است که ملت ها می توانند به دولت ها اعتراض نموده و از آنها بخواهند که اشتباهات خود را تصحيح کرده و، در صورت خروج از محدودهء وظايف خود، به شاهراه اصلی مملکت داری برگردند.  يعنی، شما، با تکيه بر مفاهيم سياسی مدرن، اول حقانيت و مشروعيت يک دولت را می پذيريد و آنگاه اشتباهات و خطاهايش را متذکر شده و نسبت به آنها اعتراض می کنيد، خواستار اصلاح امورش می شويد، از افراط کاری هايش شکايت کرده و عواقب تفريط هايش را گوشزدش می کنيد. خلاصه اينکه از اين دولت توقعات مختلفی داريد و اگر دستتان برسد می کوشيد تا بر اساس مجاری و موازين قانونی موجود جلوی بی پروائی هايش را بگيريد و مآلاً آن را «اصلاح» کنيد.

بدينسان موضع و طرز تلقی و کار اصلاح طلبان واقعی روشن است و چنين گروه هائی را نمی توان «بلاتکليف» دانست، مثلاً آنها ،در روياروئی با حکومت اسلامی، به دلايل مختلف، قصد دارند همين سيستم فعلی را اصلاح کند. يک دسته شان بخاطر جلوگيری از انقلاب و خونريزی، يکی شان بخاطر از دست نرفتن منابع جانی و مالی مملکت، يکی برای اينکه در سايهء همين حکومت به آلاف و علوفی رسيده و صاحب منافع شده است و «هستی اش ز هستی اوست»، يکی برای اينکه دلش خوش است که حکومتش اگرچه بد و ناوارد و ناشی است اما ارزش های اسلامی را بر جامعه مسلط کرده است، يکی هم فکر می کند که جز اصلاح همين حکومت راه چارهء ديگری وجود ندارد که بتوان به آن انديشيد و در راستای تحقق اش اقدام کرد و، در نتيجه، بهترين مصالحه اصلاح است.

          در ميان ما ايرانيان، چنين اصلاح طلبی ـ که با سپردن «تعهد عملی به ولايت فقيه» مشتاق راه پيدا کردن به مجلس هم هست و بدش نمی آيد دولت را هم (که خاتمی اصلاح طلب آن را «کارگزار» خوانده است) بدست آورد ـ البته که حق دارد مرتب نق بزند و از «حاکمان» بخواهد که از خر شيطان پياده شوند و فکر عواقب تاخت و تازشان را بکنند که شعلهء آتشش دامن همه را خواهد گرفت. او چاره ای ندارد که گاه نصيحت کند، گاه شماتت و ـ اگر دستش برسد ـ گاه هم دست به تهديد بزند و آيندهء ناخوشی را برای حاکمان بی کله ترسيم کند. به همين دليل، از نظر من، آنچه هائی که اين روزها در مورد مقولات زير از هر رسانه ای که می گشائی و می بينی و می خوانی، به گوش می رسند، همگی بر بنياد نوعی «اصلاح طلبی» مطرح می شوند:

          - گفته می شود «چرا دولت آقای احمدی نژاد اقدامات لازم را برای استيفای حقوق ايران در دريای خزر انجام نداده است؟» آيا مفروض بيان نشده اما آشکار اين سخن آن نيست که حکومت اسلامی وظيفه داشته است از حقوق ايران در دريای خزر محافظت کند و نکرده است؟ و اين وظيفه از کجا می آيد؟ جز از اين فرض که ما حقانيت (يا مشروعيت) حکومت اسلامی را می پذيريم و اهمالش را در انجام وظايف خود به او گوشزد می کنيم؟

          - گفته می شود: «چرا رئيس جمهور ايران در کنفرانسی که در نامش عبارت "خليج عربی" وجود دارد شرکت کرده است؟»

          - يا چرا مجلس شورای اسلامی احمدی نژاد را بابت اين «خيانت» استيضاح نمی کند؟

          - يا چرا آقای علی خامنه ای پول و درآمدهای ملت فقير ايران را بين تروريست های عرب سنی مذهب پخش می کند؟

          - يا چرا دولت و شورای امنيت آن، با کله شقی و بی پروائی، کشور را به لبهء جنگ با بزرگترين قدرت جهانی می کشاند؟

          - يا چرا هر نفس کشی را بی تفهيم اتهام و محاکمه و غيره می گيرند و می بندند و در حبس انفرادی می اندازند و رئيس قوهء قضائيه در اين مورد سکوت اختيار کرده است؟

          - يا چرا حقوق زنان را رعايت نمی کنند و صدای هيج مرجع حکومتی در اين مورد بلند نمی شود؟

          - يا چرا انتخابات آزاد نيست و شورای نگهبان قانون اساسی به وظايفش عمل نکرده و هر که را بخواهد از صندوق بيرون می کشد؟

          - يا چرا زهراها در زندان های آنها، بی جرم و بی جنايت، مورد تجاوز قرار می گيرند و به قتل می رسند و مقامات زندان ها مورد مؤاخذه قرار نمی گيرند؟

          - يا چرا حکومت برای درويش حق درويشی، برای مطرب حق مطربی، و برای هنرمند حق هنرمندی قائل نيست؟

و از اين چرا ها بسيار است. بد نيست لحظه ای اين چراهای اعتراضی را در ذهن خود مرور کنيم: آيا چنين نيست که مطرح کنندهء اين پرسش ها و «توقع ها» کسی است که اعتقاد دارد رژيم جمهوری اسلامی برگزيده و نماينده و کارگزار مردم ايران اما ناشی و بدکاره است، و احمدی نژاد هم خادم برحق اين رژيم اما کله خر و خشک مغز و تماميت خواه است؛ و لذا بايد آنقدر اين شکايت ها را تکرار کرد تا اصلاحات لازم در اين «سيستم» تحقق يابد و کارکرد آن بر وفق مراد ما تنظيم شود؟

          حال کمی هم به مفهوم «براندازی» بپردازيم. بنظر من، يک «برانداز» منطقاً می کوشد تا بجای شکوائيه های بالا، مواضع خود را بصورت ديگری توضيح دهد و روشن سازد؛ مثلاً، اعلام می کند که:

 

          - اين حکومت حقانيت و مشروعيت ندارد و غاصب است،

- اين حکومت کارش خودی و ناخودی کردن افراد ملت است،

          - اين حکومت ادامهء حکومت مهاجمان عرب نومسلمان است، با همان سياست های کشتار و تجاوز و زورگوئی چهارده قرن پيش،

          - اين حکومت ملت ايران را نمايندگی نمی کند،

          - اين حکومت حکم يک ارتش اشغالگر را دارد و با هرچه ملی و ملت مداری است سر تخالف و تضاد دارد،

          - اين حکومت اصلاً ايرانی نيست،

          - روزی که اين حکومت ساقط شود هيچکدام از قراردادهائی که امضاء کرده نفاذ قانونی نخواهند داشت،

          - ما می خواهيم به مردم دنيا حالی کنيم که نبايد حساب اين حکومت را با حساب ملت ايران يکی کنند و بدکاری هايش را به پای اين مردم بی اختيار بنويسند و از آنها انتقام بگيرند،

- و....

 

          به طبيعت اين سخنان اخير که توجه کنيم می بينيم که تمام حرف متمرکز است بر فقدان قانونيت و حقانيت و مشروعيت رژيمی که اصلاح پذير نيست و بايد در فکر براندازی يا لااقل انحلال آن بود تا بتوان از خاکستر آن رژيمی مردمی و دموکراتيک و آزادی پرورده را فرا روياند.

          حال، در پی اين دو تعريف مختصر از اصلاح طلبی و انحلال خواهی، می توانم به آنچه که «منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون می خوانم بپردازم که، بنظر من، بخش عمده ای از «براندازان» در آن بسر می برند و، اغلب بی آنکه خود بدانند، قدم در همان راهی می گذارند که اصلاح طلبان رهرو آنند.

در اين «منطقهء خاکستری» است که ما از «يک دهان واحد» هر دو نوع از سخنان بالا را می شنويم، سخنانی که منطقاً با هم در تضاد هستند، يکی وجود و آمريت حکومت اسلامی را می پذيرد و، در عين حال، به بدکاری هايش اعتراض می کند و می کوشد آن را اصلاح کند و ديگری حکومت مزبور را اصلاح ناپذير می بيند و حکم به ضرورت انحلالش می دهد. پرسش آن است که صاحب آن «دهان واحد» بالاخره اصلاح طلب است يا برانداز؟ يعنی، اينجاست که مرحلهء «بلاتکليفی سياسی» آغاز می شود، چرا که ما منطقاً می دانيم که نمی توان هم يک سيستم را غيرقانونی و نامشروع و غير خودی و بيگانه (اگر نه دست نشاندهء بيگانه) دانست و هم مرتباً از توقعات خود از آن سخن گفته و نسبت به کارهايش گله مند و شاکی بود. با اين همه بسياری از کسان که خود را برانداز می دانند اغلب هر دوی اين کارها را با هم انجام می دهند و از خود هم نمی پرسند که چگونه کسی که اين حکومت را در کليت خود بيگانه، اصلاح ناپذير، ويران ساز، دروغگو، فريبکار و دشمنخو می داند چيدر عين حال مشغول چون و چرا کردن و نق زدن هم هست؟ و براستی يک برانداز فکر می کند که در اين نق زدن و چون و چرا کردن چه عايدش خواهد شد؟ او که چون برانداز است به حکومت و حقانيت اش اعتنائی ندارد، آيا با بيان آنچه که صبح و شب مشغول توضيح و گاهی هم «افشا» ی آن است می خواهد چه کند؟ به مردم گرسنه خبر دهد که غذای کافی برای خوردن نداريد؟ به زندانيان توضيح دهد که شما زندانی هستيد و با شما بد رفتاری می شود؟ به زنان بگويد که شما را آزار می دهند و حقوقتان را ضايع می کنند؟ براستی آنها اين زيره را برای چه کسی به کرمان می برند؟ و کجا ديده اند که آنچه می کنند زمينه ای را برای برندازی فراهم کرده است؟

منظور من آن نيست که «براندازان» بايد سکوت کنند و بدکاری های سيستم را مطرح نسازند. بلکه می خواهم بگويم که نحوهء اين مطرح کردن و فرهنگ حاکم بر آن بايد با نوع رفتار و گفتار اصلاح طلبان متفاوت باشد بطوری که وظيفهء «افشاگری» جانشين ديگر وظايف مربوط به براندازی يا انحلال سيستم نشود. اما، بنظر من، چنين اتفاقی دائماً در «منطقهء خاکستری» در حال رخ دادن است.

          توجه کنيد که من در اينجا به جماعت «دکاندار» کاری ندارم که شغلشان «افشاگری» است و از اين راه نان می خورند و اگر از اين کار شريف دست بکشند کار و بارشان ضايع است. چنين آدمی مجبور است شبانه روز هرچه وب سايت و روزنامه و نشريه و راديو تلويزيون هست را بکاود تا بتواند قلم بردارد و يا ميکروفن را روشن کند و يا کليد دوربين را بزند و تا بتواند و وقتش اجازه دهد افشاگری کند و سر ماه هم حقوقش را بگيرد. اما از يک نيروی جدی سياسی هرگز توقع چنين آب در هاون کوبيدنی نمی رود.  اما، متأسفانه، تجربهء عملی نشان می دهد که اين بيماری در بين اردوگاه براندازی شيوع تمام دارد.

          در اينجا نظر من معطوف به آن «منطقهء خاکستری نشينان» است که خود را اصلاح طلب نمی دانند اما مثل آنها سخن می گويند. مثلاً، از کسی که هر دوی اينگونه سخنان را مطرح می کند می توان پرسيد: «مگر نه اينکه می گوئيد سيستمی که بر کشورمان حکومت می کند حکم يک دولت اشغالگر را دارد؟ بسيار خوب، از يک اشغالگر چه توقعی می توان داشت؟ مگر نه اينکه از اعراب صدر اسلام تا هيتلر دوران کودکی ما کار اشغالگر آن بوده که هرکاری که دلش می خواسته با سرزمين های «مفتوحه» انجام می داده و فقط منافع خودش را در مد نظر داشته است؟ مگر نه اينکه آزاديخواهان اروپای تحت اشغال آلمان هيتلری هرگز به فکر اصلاح رژيم اشغالگر نبودند و رابطهء خود با آن را بر اساس حق و توقع نمی گذاشتند و تنها به اين می انديشيدند که اشغالگران را چگونه از سرزمين خود برانند؟»

يا براستی، اگر «حکومت اسلامی» مسلط بر ايران يک «حکومت ملی» نيست و، در نتيجه، تعهدی به ملت ايران و منافع او ندارد، چرا بايد از آن متوقع بود که منافع ملت را در دريای خزر حفظ کند و يا تن به «عربی شدن» خليج فارس ندهد؟ يا محوطه های باستانی را شخم نزند و عتيقه قاچاق نکند و آرامگاه کورش را به آب نبندد؟ چرا بايد توقع داشت دولتی که برگزيدهء واقعی مردم نيست، و اگر هم انتخاباتی دارد اين کار را با هزار کلک و صرفاً برای حفظ ظاهر در انظار بين المللی انجام می دهد، دلش بسوزد از اين که دختران ايرانی را برای اعراب آن سوی خليج قاچاق می کنند، يا زهراها را در زندان هاشان می کشند، دانشجويان را شکنجه کرده و در سلول های انفرادی نگاه می دارند؟ اصلاً چرا بايد از آنها که قدرت را «تصرف عدوانی» کرده اند انتظار داشت که دلشان به حال ملت ايران بسوزد؟

          باری، اگرچه ظاهراً صحنهء سياست جايگاه بلاتکليفی نيست، اما بنظرم می رسد که در حال حاضر و در صحنهء سياست ايران بلاتکليف ترين عناصر سياسی بخشی از براندازان اند که در «منطقهء خاکستری» حضور دارند؛ چرا که از يکسو مشروعيت حکومت را قبول ندارند و آن را نيروی اشغالگر می خوانند و مرتب به مردم جهان می گويند که حساب ملت ايران را با حساب حکومت ولايت فقيه يکی نکنيد و، از سوی ديگر، دائماً به زمين و زمان شکايت می برند که حکومت اسلامی ايران «به وظايف خود عمل نمی کند». و طرفه اينکه لحظه ای از خود نمی پرسند که اين «وظايف» را چه کسی ايجاد و تعريف و تشريح کرده است!

          براندازان بيرون «منطقهء خاکستری» نمی توانند همچون اصلاح طلبان سخن بگويند؛ آنها از افشاگری برای اثبات عدم حقانيت رژيم سود می برند و از آن توقع اصلاح و ترميم ندارند. آنها به اين فکر می کنند که سی سال را به افشاگری گذرانده ايم و حتی خواجه حافظ را هم از بد کاری های اين رژيم با خبر کرده ايم و حالا چه؟ مگر نه اينکه منکران حقانيت حکومت اسلامی، برای توجيه مواضع خود، بسيار بيشتر از اصلاح طلبان دليل و مدرک و سند دارند؟ مگر نه اينکه اصلاح طلبان مجبورند با هزار ماست مالی اين حکومت را بزک و دوزک کرده و به مشاطه خانه ببرند اما براندازان فقط کافی است که به مدارک منتشر شده از جانب خود رژيم استناد کنند.

مگر نه اينکه اين حکومت هيچگاه نکوشيده است تا طبيعت و ماهيت و اغراض خود را از کسی پنهان کند؟ مگر از روز اول نگفته است که من يک حکومت «اسلامی» هستم و قانونی هم جز شريعت اسلام و مقررات منبعث از آن نمی شناسم؛ و بين شيعه با سنی، بين مسلمان با صاحبان اديان ديگر، و بين دين داران با خدانشناسان فرق بسيار می گذارم؟ مگر اعلام نکرده است که من در امر لباس و رفتار و گفتار همه دخالت می کنم، سر هر کوچه مأموران امر به معروف و نهی از منکر می گذارم، ملی گرائی را معادل کفر می دانم، به جای ملت به امت اسلامی می انديشم و مصالح اين يکی را بر مصالح آن يکی مرجح می شمارم و اولويت می دهم؟ مگر بارها و بارها اعلام نداشته است که پول اين مملکت را خرج گسترش ارهاب و ارعاب اسلامی می کنم، اگر بشود دنبال بمب اتمی هم می روم، و خلاصه اينکه، به قول امام راحلم، «ايران را برای اسلام می خواهم و نه اسلام را برای ايران؟» و مگر قانون اساسی اش نيز همين ها را تأييد نمی کند؛ و حرف ها و اعمال رهبرانش نيز تکرار و تحقق همين مواضع نيست؟

          پس چراست که «براندازان منطقهء خاکستری» توقع دارند که اين رژيم به منافع ملت بيانديشد و بحر خزر و خليج فارس را خرج عطينايش نکند؟ و آيا بهتر نيست که آنان ـ اگر براستی کفهء براندازی شان بر کفهء اصلاح طلبی شان می چربد ـ تکليف خود در اين مورد را هرچه زودتر روشن کنند؟ براستی چه عيبی دارد که اگر اهل اصلاحاتند صراحتاً اهليت خويش را اعلام نمايند و اگر دنبال براندازی و انحلال هستند دست از ناله و شکايت بردارند و وقت و انرژی خود را در راه هدف اصلی، که براندازی يا انحلال حکومت اسلامی است، صرف کنند؟

          اما، بنظر من، گره کار هم درست در همينجاست: «براندازان منطقهء خاکستری» نه متوجه خطر پا نهادن در اين «منطقه» هستند و نه برای کار اصلی خود برنامهء منسجم و عملی و دقيقی دارند و، در نتيجه، مجبورند مرتب به نعل و به ميخ بزنند تا هم در يادها بمانند و هم معلوم نشود که چيزی در چنته شان نيست.

اصلاح طلبان می دانند که چه می خواهند، چرا می خواهند و چگونه قصد دارند به خواست های خود برسند؛ بخش بزرگی از اپوزيسيون ظاهراً سکولار هم (می گويم «ظاهراً» چرا که در واقعيت، بخاطر پذيرش همکاری با اصلاح طلبان مذهبی ديگر سکولا بشمار نمی روند) چشمشان را به دهان داخلی های اصلاح طلب دوخته اند و کارشان صدور اعلاميه و بيانيه پشت اعلاميه و بيانيه در راستای تأييد اقدامات مشعشانهء آنها ست. و برنامه هاشان نيز چيزی نيست جز تکرار آنچه که اصلاح طلبان داخل کشور اعلام می کنند.

اما آنکه می خواهد کل اين مجموعهء ـ از نظر او ـ «اصلاح ناپذير» را به زير کشد و براندازد، اگر برنامه و دستور کاری در جيب داشته باشد، چرا بايد وقت خود صرف اقدامات اصلاح طلبانه کند؟

و مگر نه اينکه هر کس به براندازی يا لزوم انحلال حکومت اسلامی معتقد است بايد از هياهوی افشاگری و ايرادگيری سطحی و غير ريشه ای خارج شود تا، با مطالعهء علمی در راستای يافتن پاسخی عملی برای اين پرسش اقدام کند که «اين حکومت را چگونه می شود برانداخت» و نه اينکه «چگونه بايد آن را اصلاح کرد؟» آخر مگر نه اينکه هر اقدام اصلاح طلبانه گامی است در جهت تضمين بقا و استمرار حکومت فعلی و اين بالطبع با براندازی منافات دارد؟

          آيا برای اين براندازان هنوز وقت آن نرسيده که به چيزی وسيع تر از افشاگری صرف و سطحی بيانديشند، (و، مثلاً، جمله دست از نامهء سرگشاده نويسی خطاب به سران خود اين «رژيم اصلاح ناپذير!» بردارند) و به «ارزيابی» واقع بينانهء نيروها، توانائی ها و برنامه های خويش بپردازند و برنامه های خود برای رسيدن به هدف ها و ترسيم چگونگی فردای اين وصل را به روشنی بيان کنند؟

بنظر من، تنها در پی يک چنين «ارزيابی» عميقی است که آنها می توانند دريابند که توانائی هاشان در چه حد است و تصميم بگيرند که بر اساس يافته هاشان آيا می توان اميدوار بود که می شود اين رژيم را سرنگون کرد يا نه؟

و، آنگاه، اگر برای رسيدن به آمال خود اميدی را قابل تصور يافتند، مرحلهء پس از «قطع ارتباط کامل با شيوه های اصلاح طلبی» چيزی نخواهد بود جز انديشيدن به چگونگی ايجاد يک «آلترناتيو» قابل عرضه به مردم ايران؛ امری که اپوزيسيون غير اصلاح طلب تا کنون در مسير آن نه اقدامی جدی و سازنده کرده و نه در هرآنچه کرده ذره ای موفقيت داشته است.

          باری، تا اين دو گام اساسی «خروج از منطقهء خاکستری» و «اعلام برنامه های عملی و مشخص براندازی و انحلال» برداشته نشود می توان گفت که متأسفانه اغلب براندازان ما ساکن «منطقه ای خاکستری» هستند که، حتی اگر خود چنين نپندارند، آنان را از بسياری جهات شبيه اصلاح طلبان می کند، اما اصلاح طلبی که ـ به قول انگليس ها ـ از دو سوی دهانش سخن می گويد.

منبع:پویشگران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]