PEZHVAKEIRAN.COM ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟
 

ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟
اسماعيل نوری‌علا

مدت ها است که قصد داشته ام دربارهء چند و چون شيوهء رهبری کردن آقای ميرحسين موسوی، مطلبی بنويسم اما فکر کرده ام که بهر حال اکنون که به ضرب و زور انواع تبليغ ها و سناريوها ـ که در موردشان توضيح خواهم داد ـ ايشان را دنيا بعنوان رهبر جنبش سبز می شناسد بهتر آن است که کناری ايستاده و به تماشای عاقبت کار اين رهبری مشغول باشم. اما گمان من آن است که، از 22 بهمن سال گذشته ببعد، رهبری و فرماندهی ايشان به پايان خود رسيده و حاصل کار آن هم فرستادن خردگريزانهء لشگريان خود به خانه ها و تنها ماندن با دشمن غداری است که در تنهاخوری و تنهاکشی همتا ندارد.

      می دانم که اين مطالب در لحظاتی نوشته می شود که حکومت اسلامی، در هراس وحشی و سبع خود، بجائی رسيده است که حتی آماده می شود تا رئيس مجمع تشخيص مصلحت خويش را، با زن و فرزندانش، يکجا ببلعد و لذا، خطر اينکه تصور کند با از ميان برداشتن مهندس موسوی ريشه های اميد را از دل جوانان ايران برخواهند کند نيز بسيار است. اما گمان من آن است که او خود در آفرينش وضعيت فعلی دخيل است و بايد يا خود را کاملاً کنار بکشد و يا در رفتار و گفتار و رهنمودهای خود تجديد نظر کند. والا، هنگامی که يک رهبر پيروان ِ (راستين و مصلحتی) اش را به خانه هاشان بر می گرداند تا مبادا ذهن شان آلودهء تبليغات «بيگانگان» شده و به سوی دادن «شعارهای ساختارشکن» متمايل شوند، در واقع، علاوه بر اينکه جان پيروانش را به خطر انداخته، خود را نيز از مصونيت ناشی از پشتيبانی مردمی به خيابان آمده محروم ساخته است. آنگاه مصائبی که احتمالاً بر او خواهد رفت (با فرض اينکه صورت مسئله همين ها باشد که می گويند) حداکثر دستمايهء تراژدی غم آور و خود ساخته ای می شوند که داستانش فقط به درد تعزيه های شورانگيز اما خردگريز ِ کربلائی می خورد و دردی را از مردم ستمديدهء ما درمان نمی کند. 

1

      مجلهء تايم آمريکا، در شمارهء دهم ماه مه خود، در پی ِ يک نظرخواهی عمومی برای انتخاب چهره های برجستهء سال 2009 در چهار رشتهء رهبران، هنرمندان، متفکران و قهرمانان، آقای مهندس ميرحسين موسوی را بعنوان سومين «قهرمان» سال 2009 انتخاب کرده است. بدين سان، چه بخواهيم و چه نه، و عليرغم اينکه اين گزينش تا چه حد بواقعيت نزديک باشد، در جمع بندی سال 2009 ايشان بعنوان يک قهرمان و رهبر جنبشی سياسی (موسوم به «جنبش سبز») معرفی شده است. پس، هر کس حق دارد در چند و چون اين «رهبری قهرمانانه» نظر کند و سود و زيان آنچه را که اين رهبر انجام داد با معيارهای خود بسنجد. قصد من هم در مقاله اين هفته انجام يک چنين کاری است.

      من در اينجا به سياست های پشت پردهء اين انتخاب ها هم کاری ندارم و می پذيرم که واقعيت همين است که مجلهء تايم نظرخواهی کرده و خوانندگانش هم به آقای موسوی رأی داده اند. نيز از اين می گذرم که سايت های اصلاح طلبان در طول مدت رأی گيری از خوانندگان خود می خواستند که مرتباً به روی سايت رأی گيری رفته و نام آقای موسوی را وارد کنند، و در اين راستا تا آنجا پيش رفتند که راه و رسم رأی دادن تکراری را هم به هواخواهان خود آموزش دادند: «برای خود اسم های مختلفی انتخاب کنيد و با يک اسم چند رأی ندهيد، از کامپيوترهای مختلف استفاده کنيد تا معلوم نشود يک نفر دارد چند رأی می دهد، و...». به شرح تفصيلی تنافر اعتراضات پس از 22 خرداد برای رسيدن به انتخابات صحيح در کشور خودمان، و تقلب در رأی دادن در اقتراح مجلهء تايم، نيز نمی پردازم و فقط يادآور می شوم که، بنظر من، تقلب در انتخابات در هر شکل اش تقلب است، چه در انتخابات رياست جمهوری ايران باشد و چه در انتخاب چهرهء قهرمان سال 2009 از جانب مجلهء «تايم».

      از سوی ديگر، از ته دل می گويم که بسيار متأسفم از اينکه ناچارم به هر کس که اين روزها ظاهراً برای ايران افتخاری می آفريند به ديدهء ترديد بنگرم. زمانی بود که بردن جايزهء صلح نوبل و شير طلائی ونيز و کرهء طلائی فستيوال کان، و کانديدای گرفتن جايزه اسکار شدن، و انتخاب شدن از جانب مجلهء تايم ـ بعنوان قهرمان سال ـ ارزش و اهميتی داشت و برندگان و برگزيده شدگان را متعهد می کرد که از آن پس مواظب رفتار و گفتار خود باشند و در اندازه های آدمی اجتماعی ـ تاريخی که از آنان ساخته شده حرکت کنند. افسوس که می بينم امروز، وقتی نوبت به ما ايرانی ها می رسد، برندهء جايزه نوبل مان جز تبليغ برای اسلام ناشناسی که گويا «مثل اسلام اينها نيست» و «سخت با دموکراسی و حقوق بشر هماهنگی دارد» رسالتی برای خود قائل نيست، و برندهء ايرانی جايزهء فستيوال کان هم دل با احمدی نژاد دارد اما رأی اش را به رفسنجانی می دهد.

      از خود می پرسم که آيا براستی ارزش اين جايزه ها و القاب هميشه در همين حد بوده و ما نمی دانستيم يا ظهور بی مثال حکومت گروگانگير و دو دوزه باز ولی فقيه در سرزمين نفت و گاز خيز ايران موجب شده که همهء اين جوايز ـ هر يک بصورتی ـ «سياست زده» شوند و غرب بازرگانی که، بقول لنين، طناب دارش را هم خودش می فروشد، دست به حراج سياسی همهء اين حيثيت ها زده است؟

   

2

      تا از جريان انتخاب قهرمانان سال 2009 مجلهء تايم دور نشده ايم اين را هم گفته باشم که معلوم نيست به چه دليل و سابقه و نسبتی، مجلهء «تايم» از خانم شهرهء آغداشلو، هنرپيشه تئاتر، سينما و مجری برنامه های تلويزيونی گوناگون و نامزد جايزهء اسکار زن نقش دوم و برندهء جوايزی چند در امر مربوط به هنرپيشگی، خواسته است تا معرف آقای موسوی به جهانيان باشد؛ شايد گردانندگان اين مجله خواسته اند بگويند که در بين اين همه استادان دانشگاهی متخصص فن کج دار و مريز، و سياستمداران اصلاح طلب، و متفکران حوزهء نوانديشی دينی ايرانی، هيچ شخص شايسته تری برای معرفی آقای مهندس موسوی يافت نمی شود. يا شايد هم خواسته اند صحنهء سياسی کشورمان را به صحنهء يک تئاتر يا سينما تشبيه کنند که هنرپيشگان متنی از پيش تهيه شده را می خوانند و، به همين دليل، از يک هنرپيشهء کانديدای اسکار خواسته اند که هنرپيشه ای هنوز جايزه نگرفته را معرفی کند. نمی دانم، هرچه هست اين انتخاب بنظرم عجيب می آيد.

      اما عجيب تر از اين موضوع نوع معرفی خانم آغداشلو است. ايشان (که چند سال پيش تصميم گرفتند تا از اردوگاه مخالفان حکومت اسلامی، نخست به اردوگاه آشتی جويان با حکومت ولی فقيه مهاجرت کرده و خواستار بازگشت به ايران و بازی در فيلم های ايرانی شده و حتی چادر سر کردن را هم بعنوان احترام به سنتی ملی بلامانع اعلام داشتند و پس از همين انتخابا تقلبی هم در تلويزيون به تفسير سياسی پرداخته و انتخاب آقای احمدی نژاد را غيرتقلبی دانستند، و سپس با ظهور جنبش سبز سر از اعتصاب غذای آقای گنجی در نيويورک در آورده و سبز سبز شدند) در مقاله ای که به اسم شان در نشريهء «تايم» منتشر شده برای «مهندس» سنگ تمام گذاشته و ايشان را بعنوان «قهرمان ايجاد اميد به تغيير در نزد ايرانيان» به خوانندگان اين نشريه معرفی کرده و جايگاهی همچون جايگاه مارتين لوتر کينگ، رهبر مقتول جنبش سياهپوستان آمريکا برای بدست آوردن حقوق مدنی، را برای ايشان دست و پا کرده اند.      

در اين مقاله، خانم آغداشلو ابتدا از خودشان آغاز کرده و توضيح داده اند که 31 سال پيش، در قامت هنرپيشه ای 26 ساله، و بی آنکه اميدی به بازگشت داشته باشند، مجبور به ترک کشورشان شده و، همچون ميليون ها جوان ايرانی ديگر آن سال ها، در طی دوران طولانی انتظاری 31 ساله، در آرزوی آزادی و دموکراسی برای کشورشان سوخته اند. تا اينکه در سال گذشته آقای ميرحسين موسوی 68 ساله، درست مثل مارتين لوتر کينگ، و در کلام ايشان «همراه با جنبش سبز خودشان!» دريافته اند که وقت ترميم عهدهای شکسته شدهء انقلاب اسلامی فرا رسيده و بايد، از طريق مبارزاتی بدون خشونت، ايران را در مسير درست اش قرار داده و کاری کرد که دولت هايش (توجه کنيد که منظور حکومت نيست) نه به مدد گلوله که از طريق صندوق رأی انتخاب شوند. ايشان آنگاه اشاره ای به خطراتی که جان آقای موسوی و صدها هزار عضو جنبش سبز را تهديد می کند داشته و، در عين حال، عليرغم اين خطرات، يقين خود را به آزادی نهائی ايران اعلام داشته اند.      

من اين نمونه را آوردم تا نشان دهم که شبکهء اصلاح طلبی در خارج کشور تا کجا تار و پودش را بافته و چه چهره هائی را به خدمت خود گرفته است، آنگونه که اکنون وقتی می شنوم که يکی از هموطنانم نامزد دريافت جايزه ای و عنوانی معتبر شده، پس از لحظه ای شادمانی و سرور به اين فکر می افتم که نکند اين هموطن من هم در جائی از اين مسير سی سالهء پر از عشق و نفرت نسبت به حکومت اسلامی عاقبت به شبکهء اصلاح طلبان مذهبی پيوسته باشد؟!

3

      اکنون همگان می دانيم که اصلاح طلبان مذهبی، دوازده ـ سيزده سال است کوشيده اند تا تنور اميد مردم به اصلاح پذيری حکومت ولايت فقيه در ايران را روشن نگاه دارند و حتی امروز هم که اين حکومت ديو سيرت چهرهء واقعی اش را عريان تر از هميشه به تماشا گذاشته و خود اصلاح طلبان را آماج خشم خود قرار داده نيز دست از تبليغ اين اميد بی معنا برنداشته اند. خوشبختانه اما، هستند کسانی که هيچگاه و يا اخيراً اميدی به اصلاح طلبان مذهبی (که اکنون زير علم مهندس موسوی و پرچم «جمهوری اسلامی، نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر»، و خواستاری «بازگشت به دوران طلائی امام روشن ضميری که سی و يک سال پيش خانم آغذاشلو از دست اش به غرب پناه برد» سينه می زنند) نداشته و آنها را ـ عطف به سابقه شان از يکسو، و شعار و کارکرد امروزشان، از سوی ديگر ـ خطرناک تر از اوباش حکومت فعلی ـ که بصورتی اميدوار کننده بر سر شاخه نشسته و بن می برد ـ می دانم.

      اما، با همهء اين آگاهی ها و تصميم گيری ها، فکر می کنم آنچه که در سحرگاهان يکشنبهء گذشته در پشت ديوارهای اوين رخ داد و با پرسش غمزده ای از جانب قهرمان سال 2009 مجلهء تايم، (مبنی بر اينکه «اين بود عدل اسلامی؟») خاتمه يافت، هر کس را وا می دارد تا از خود بپرسد که چرا وقتی کسی توانائی رهبری ِ جنبشی را، که ظاهراً به اسم او براه افتاده، ندارد اصلاً داخل اين بازی می شود و ديگران هم اين همه وقت و انرژی و پول و تلاش و عرق و خون و عصب را به پای او می ريزند؟ نه اينکه در روزهای آخر ماه خرداد سال گذشته حکومت ملايان جرأت نداشت که دست به ترکيب پنج جان شيفته ای بزند که در سحرگاه يکشنبهء پيش به چوبهء اعدام سپرده شدند؟ و اگر اکنون جرأت چنين جسارتی را می يابد نبايد آن را به حساب فرماندهی گذاشت که سپاه خود را پيش از پايان جنگ مرخص کرده است؟  

      براستی دست آورد رهبری های داهيانهء اين «قهرمان آفرينندهء اميد در دل های جوانان» در طول کمتر از يکسال گذشته چه بوده است جز بر جای نهادن شماری جوان جان باخته، شماری شکنجه ديده و دل شکسته، و شماری تجاوز شده و به روان پريشی دچار آمده؟ و اکنون، پنجهء جوانی که بر متن آسمان ايران همچون پرچم اندوهناک شکست تن به باد شگفت زده سپرده اند؟

      مگر نه اين است که وقتی کسی رهبری جنبشی را به دست می گيرد، بصورتی ناگزير پذيرفته است که مسئووليت هر قطره خونی که در آن جنبش به زمين بريزد با او نيز هست و او، تنها با اثبات درست بودن رهنمودهايش، می تواند نشان دهد که آن خون به هدر نرفته است؟       

«رهبر بودن» که فقط دست خانم «روشنفکر چادر چاقچوری ِ» خود را گرفتن و به ديد و بازيد با اصلاح طلبان از زندان رها شده و خانواده های عزادار مذهبی رفتن نيست. اظهار تأسف کردن و سر به حسرت تکان دادن هم نيست. آنها که می گويند خون نداها و سهراب ها برای پس گرفتن رأی و به قدرت رساندن مهندس موسوی ريخته شده بايد نشان دهند که ايشان در قبال اين هديه ها و فديه ها چه کرده است؛ و آيا فقط همين اعلاميه دادن ها و اخطار کردن ها برای رهبر شدن و قهرمان آرزوهای ملت، در خواستاری آزادی و دموکراسی در ايران، گشتن کافی است؟ آن هم برای مردی که در اولين اعلاميه هايش کفن پوشيده و غسل شهادت کرده و آماده روياروئی شدن با دشمن شده بود؟  

4

      در واقع، شايد بتوان گفت که مهندس موسوی بی رغبت ترين و اتفاقی ترين و نابجاترين «رهبری» است که، در لحظه سرآمدن تحمل يک ملت، از راه رسيده و با رفتار و گفتار خود چنان کرده است که يک جنبش ميليونی در فاصلهء هفت ـ هشت ماه به سکوت و سکون برسد؛ «رهبری» که اول و آخر داستان زندگی اش هيچ با هم نمی خواند، «قهرمانی» که با حدوث انقلاب اسلامی قلمويش را کنار می گذارد و آتليه اش را تعطيل می کند، لباس چريکی می پوشد، نخست وزير سال های خونبار عهد خمينی می شود، سپس بيست سال تمام را در مجمع تشخيص مصلحت نظام جا خوش می کند و نظام هم بر پايهء «تشخيص» های او و همگنانش رشد کرده و فربه می شود، اما در سی ام سال حکومتی که او خود از پايه های اصلی اش بوده است يکباره، گوئی که خواب نما شده باشد، در فرصتی انتخاباتی، اعتراض کنان از کنج عافيت بدر می آيد و خود را نامزد رياست جمهوری حکومت اسلامی می کند ـ آن هم با اين وعدهء بزرگ که آمده است آزادی و دموکراسی مطلوب خانم آغداشلو را بر ايران مستولی کرده و دست لشگر اشرار و اوباش مدرسهء حقانی و انجمن حجتيه و مرکز مصباحيه را از امور مملکت کوتاه کند. و چون نتايج انتخابات اعلام می شود و مردم به اعتراض به کوچه و خيابان می ريزند و بی مشورت او نامش را صدا می کنند، با احتياط و تلواسه اين رهبری را با دست پس می زند و با پا پيش می کشد و طی يازده ماه به نعل و به ميخ زدن راهکارش آن می شود که جنبشيان بايد حزبی تشکيل دهند که وزارت کشور رژيم آن را ثبت کرده و به رسميت بشناسد. و بابت اين خدمات بعنوان يکی از چند قهرمان سال 2009 هم شناخته شود.

      براستی که اگر آنچه پيش آمده جزئی از يک سناريوی گسترده تر نباشد که طی آن، حکومت اسلامی (با راهنمائی های بگيريم روس ها و بعضی از کشورهای اروپایی) هر از چندگاه يکبار آشوب هائی را می آفريند تا ناراضیان دگرگونی خواه و رهبران بالقوهء جنبش های ضد حکومتی را شناسائی و معدوم کند، بايد گفت که عمل مهندس موسوی، از فردای صبح اعلام نتايج انتخابات رياست جمهوری، حکم پا نهادن در مسيری را داشته که او ذره ای توانائی و استعداد راهپيمائی در آن را دارا نبوده است.

      البته او نيز می توانست، مثل کانديدائی ديگر، ژنرال محسن رضائی!، دمش را لای کولش بگذارد، به فرهنگستان هنرش برگردد، تن به آنچه پيش آمده بدهد و از جبين گره بگشايد. اما او، به دلايلی که چندان بر ما روشن نيستند، راه ديگری بر می گزيند که داستان غمبار يازده ماههء اخير را رقم زده است.

      اگرچه مهندس موسوی بارها گفته است که من رهبر مردم نيستم بلکه دنباله رو و يا همسفر آنها بشمار می روم، اما اين موضع گيری سخن از قضيه ای دو سويه می گويد. از يکسو ـ در ظاهر تعارف مآبانه اش ـ سخن مهندس موسوی عين حقيقت است و، از سوی ديگر، می تواند نشان از فرصت طلبی خطرناکی دهد که چون به نتيجهء مطلوب نرسد عدهء زيادی را با خود بکام مرگ و ادبار می کشاند.

      بله، اين درست است که مردم بدون اجازهء کانديداهای شکست خورده به خيابان ريختند و رأی خود را مطالبه کردند، اما آن کس هم که به پشت گرمی مردم شير می شود و انتخابات را تقلبی می خواند بايد دقيقاً بداند که می خواهد با اين نفتی که بر آتش خشم مردم می ريزد چه می کند. آيا از اين شعله برای سوزاندن پايه های بيداد سود می جويد و يا ـ جا خورده از حرارت و گستردگی آتش ـ بنا بر خاموش کردن آن می گذارد؟ بنظر من، آنچه قهرمان مجلهء تايم در اين يازده ماهه انجام داده نتيجه ای جز پائين کشيدن تدريجی فتيلهء تظاهرات، و رام و آرام کردن حق طلبی ها (البته با ژست «عاقلانه کردن خواست ها» و جلوگيری کردن از گسترش تقاضاهای به راستی عدالت خواهانه و به قول ايشان خطرناک و «ساختارشکن») نداشته است.  

5

      اما همهء ماجرا را شخص مهندس موسوی نمی توانسته رقم زند و چنين کلاف سر در گم و معمائی را بوجود آورد. در واقع، اکنون بر همگان آشکار است که وضعيت مهندس موسوی را کارکرد «خارج کشور» (چه ايرانی و چه غيرايرانی) نيز دو چندان مغشوش کرده است. در اين مورد می توان به شرح و بسط بسيار و آوردن شواهد متعدد پرداخت، اما من تنها به ذکر يکی دو نکتهء مهمتر اکتفا می کنم.

      اگرچه ولی فقيه، به سبک عقب ماندهء خود، ماجراهای پس از انتخاباتی قلابی اش را «فتنهء دشمن ساخته» می خواند و به روی خود نمی آورد که هيچ نيروی توطئه گری نمی تواند مردمی مرفه و شاد و راضی را عليه حکومت شان بشوراند و به خيابان آورد تا آن حکومت مجبور شود به زور تير و تفنگ و باطوم و موتور سوار و لباس شخصی و کهريزک و تجاوز آنها را به خانه برگرداند، اما نفرت ما از خامنه ای ـ اين آخوند، بقول حافظ، «معتبر شده» ـ نبايد چشم هامان را بر اين واقعيت ببندد که کل ماجرای شرکت در انتخابات و، در پيش و پس آن، کشاندن مردم به خيابان ها محصول کوششی وسيع از جانب اصلاح طلبان مذهبی و حاميان بين المللی شان بوده است برای اينکه آرايشگران هميشگی چهرهء حکومت اسلامی ديگر باره بقدرت رسند و از اين حکومت تصوير معقول تری که به درد فروش به افکار عمومی غرب بخورد ارائه دهند اما ولی فقيه و پاسدارانش، مغرور به توانائی خود در سرکوب مخالفان، اين بار تن به چنين طرح فريبنده ای نداده و تصميم به يکسره کردن کار گرفته و برای سرکوب مخالفان واقعی خود از نمايش گستردهء اصلاح طلبان بهترين سود را برده اند. حال، حاصل اين بازی پيچيده چه باشد، چندان معلوم نيست.

      البته اين هم هنوز روشن نيست که جايگاه مهندس موسوی در اين سناريوی به تفصيل طراحی شده چه بوده و آيا او از نقش خود در آن آگاهی داشته است، و يا نمی ديده و نمی فهميده که چرا و چگونه عزيز کردهء راديو و تلويزيون های غرب شده و آنها همهء امکاناتشان را در اختيار اصلاح طلبان مذهبی که او را کانديدای تخت سلطنت خود می ديدند گذاشته اند؟ نيز معلوم نيست که چرا هنگامی که با غوغاسالاری اصلاح طلبان خارج کشور مواجه شد و ديد که از هر سوراخی نماينده ای و سخنگوئی از جانب او به ميدان آمده و دستورالعمل های منتسب به او را به مردم ابلاغ می کند، با شهامت و راستگوئی تمام از همکاری با آنان تبری نجست و گذاشت تا بازی قدرتی که جان مردمان در آن ارزشی ندارد ادامه يابد و در بلند مدت، همراه با شکست اصلاح طلبان، جنبش نيز رو به نابودی برود؟ آيا همين که بگويد من نماينده ای در خارج ندارم کافی بود؟ آن هم وقتی که هر روز يکی از اصلاح طلبان در سيمنار و کنفرانسی از جانب او سخن می گفت و تلويزيون های مختلف دنيا هم همهء آنان را بعنوان سخنگويان اش معرفی می کردند؟

      بله، مهندس موسوی در اين يازده ماهه چهره ای معمائی بوده است اما در واقع بايد بياد داشته باشيم که معمائی بودن هميشه ناشی از زرنگی و اهل کلک بودن نيست. گاه بی خبری و ساده لوحی نيز می تواند از آدمی که به وسط يک بازی پيچيده پرتاب می شود شخصيتی معمائی بسازد. در مورد مهندس موسوی می توان از هر دوی اين منظرها نگاه و قضاوت کرد و تصميم گرفت که آيا او براستی انسانی محيل و بی رحم و قدرت پرست است که جان آدمی برايش ارزشی ندارد و يا آنچنان آدم ساده و گيجی است که نادانسته در اطراف خود توفان می آفريند و خود را مسئوول آن نمی بيند.   

6

      نيز فراموش نکنيم که هر آدم معمولی هم ممکن است در شرايطی معمائی خود به يک معما تبديل شود. و در اين زمينه کل شرايطی که مهندس موسوی، پس از بيست سال زندگی بی سر و صدا، در آن رخ کرده و به «رهبری» در رسانه های فرنگی رسيده نيز بشدت معمائی است.

      بيائيد از خود بپرسيم که در شناخت و پذيرش يک رهبر چه معيارهائی را می توان بکار برد تا به مواضع شگفت آور برخی مدعيان سکولاريسم در ايران که، در عين اظهار انزجار از جنايات خمينی، اعلاميه می دهند و مهندس موسوی را همچون رهبر بلامنازع جنبش سبز می ستايند پی ببريم.

      برای پاسخ به چنين پرسشی می توانيم، مثلاً، مهندس موسوی را با شاهزاده رضا پهلوی مقايسه کنيم. اين هر دو مردانی سياسی اند که در اندازه های رهبری سياسی عمل می کنند. در اين ميان، ادعای رهبری رضا پهلوی اغلب به دليل «سابقه» اش مورد ترديد قرار می گيرد و گفته می شود که او مطرح است چون فرزند پادشاهی سرنگون شده بوسيلهء يک انقلاب و خيانت دوستان و خنجر از پشت زدن پشتيبانان غربی اش بوده است. يعنی اگر او فرزند آن پادشاه نبود، چهره ای بود از بيشمارانی که در سراسر جهان پراکنده اند. اما همين فرزند آن پادشاه بودن اغلب تبديل به نوعی نقطهء ضعف می شود، بی آنکه او اين فرزند بودن را خود انتخاب کرده باشد و يا، چون فرزند خامنه ای، در زمان قدرت پدر دست به دزدی و جنايت آلوده کرده باشد. گذشتهء او چندان ربطی به خود او ندارد اما اغلب سياسيون ظاهراً سکولار و مخالف حکومت مذهبی ولايت فقيه ما همواره خواستار آنند که او پدران خود را طرد و لعن کند و از آنان انتقاد بعمل آورد.

      حال اگر اين رويه و واکنش منتقدان را اصل و الگو قرار دهيم و با اين عينک به مهندس موسوی بنگريم می بينيم که او نيز «فرزند معنوی» قدرتمند ديگری به نام «خمينی» است، در زمان فرمانفرمائی آن پدر معنوی نخست وزير بوده و بر دستگاهی نظارت کرده که هزاران جوان ايرانی دگرانديش را کشته، بعنوان مبارزه با بی حجابی به دست و صورت زنان تيغ کشيده و به دختران باکرهء زندانی قبل از تيرباران شان تجاوز کرده است. از آن پس هم هيچگاه رشته های ارتباط اش با حکومت پدر و جانشين او قطع نشده و همواره صندلی خاص و بی سر و صدائی در «مجمع تشخيص مصلحت» نظام ولی فقيه داشته است. آنگاه، پس از سی سال خاموشی، يکباره به صحنهء سياست علنی برگشته و مدعی آن شده است که می خواهد «الهام بخش جوانان آزاديخواه و دموکرات منش» ايران بشود. و يکباره فرياد اصلاح طلبان مذهبی و جوانان در غرب به دنيا آمده و فريب شان را خورده، همراه با زهازه گفتن سکولارهای «معتدل!» از همه جا بلند شده که مژده دهيد! «رستگارگر» و «نجات دهنده» پيدا شد!

      آيا جای حيرت و تعجب نيست که همان مبارزانی که از رضا پهلوی طلب طرد رژيمی را می کنند که در آن نقشی جز فرزندی شاهش را نداشته، هيچ کدام از مهندس موسوی نمی خواهند که لااقل گذشته اش را نفی کند و کارهای پدر معنوی اش را مورد انتقاد قرار دهد؟ کار حتی شگفت آورتر هم می شود وقتی که خود او نيز سرفرازانه می گويد که قصد دارد کشور را به «دوران طلائی» پدرش برگرداند!

      نه، اين ديگر معمای مهندس موسوی نيست، و از نظر منی که هيچ گرايشی به پادشاهی ندارم اما رضا پهلوی را موظف به پاسخگوئی در مورد گذشتگانش نمی بينم، واکنشی اين چنين غافلگير کننده تنها پيچيدگی شگرف و بی منطق طرفداران ضد پادشاهی طرفدار موسوی را می رساند.

      من  البته اين معما را به مردم بجان آمدهء وطن مان نسبت نمی دهم. آنها حکم غريقی را دارند که در دريای پر آشوب به هر تخته پاره ای چنگ می زند و می آويزد. امروز اين تخته پاره مهندس موسوی نام دارد و روزی هم ممکن است نامش رضا پهلوی شود. اما نمی توانم اين واقعيت را ناديده بگيرم که بخشی از معمای مهندس ميرحسين موسوی را رفتار معمائی اصلاح طلبان مذهبی می آفريند که هرچه از مبداء 22 خرداد سال پيش دورتر شده ايم بيشتر ماهيت فريبکار و دروغزن خود را نشان داده و ثابت کرده اند که حاضرند در مسير «بازگشت به قدرت» همهء زيبائی ها و راستی های اخلاقی را فدا کنند، دروغ بگويند، توطئه بچينند، به مردم آدرس عوضی بدهند و يقيناً، وقتش هم که شد، با درو کنندگان ساقه های جوان کشتگاه خرم کشورمان بر سر ميز مذاکره بنشينند و به توافق برسند تا حکومت اسلامی شان همچنان برقرار بماند و اروپائی ها و روس ها هم به کام دل شان برسند. 

7

      می ماند يک پرسش اساسی و اصلی: آيا راست اين نيست که اينگونه «معما» ها از درون خط مشی «فشار از پائين و چانه زنی در بالا» سر بر می کشند؟

      فشار از پائين را می توان به همه گونه ای تعبير کرد. اما از نظر اصلاح طلبان مسلماً اين که صد تائی آدم در خيابان ها کشته شوند، يا در زندان ها در معرض شکنجه و تجاوز قرار گيرند، و يا در صبحگاه يکشنبه ای از بهاری تازه رسيده به بالای دار بروند ـ اگر موجب کشاندن مردم به نفع آنها به خيابان شود و دست شان را برای چانه زنی در بالا قوی کند ـ مجموعاً ضرری است که ارزش اش را دارد؛ آری، «ضرر ارزشمند!» ی است (همچون همان «رحمت الهی بودن جنگ» برای خمينی) که در آن نداها و سهراب ها به کام مرگ فرو می روند و نسل جوان و تحصيل کردهء ايران، گروها گروه، به سودای خروج از جهنم حکومت اسلامی، به کوه و دشت می زند. گويا در اين گونهء کثيف از سياست مداری است که می توان رقص پيکرهء فرزاد کمانگر را بر بالای دار اتفاقی مفيد ارزيابی کرد، اگر اين حادثهء دل شکن مردم را به نفع اصلاح طلب ها و عليه دولت جنايتکار بشوراند و، در غياب هر تمايل «ساختارشکن»، جاده صاف کن چانه زنی در بالا شود. 
 

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]