PEZHVAKEIRAN.COM از خردادهای بی «بروتوس»
 

از خردادهای بی «بروتوس»
اسماعيل نوری‌علا

 

 بين پانزده خرداد 1342، يعنی روزی که خمينی وارد زندگی من شد، تا چهارده خرداد سالی که با مرگش از زندگی من بيرون رفت، حدود 26 سال، يا يک چهارم قرن، فاصله است. و در گذر از اين فاصله بوده که با عملکرد او  (نخست بخاطر در افتادنش با اصلاحاتی که ـ اگر درست انجام می شد ـ می توانست قشری بيافريند که هرگز تن به ارتجاع مندرج در ذهنيت او ندهد، و سپس با خدعه و فريبی که بهترين آرزو های نسلی آرمانخواه را به باد فنا سپرد)، سال های جوانی ام را سوخته و هدر شده يافته ام و کشورم را ايستاده بر لبهء ادبار و بی اخلاقی و افلاس.

 

اين من که می گويم تنها من ِ اسماعيل نام نيست، من ِ يک نسل است؛ من وارد شدگان به بيست سالگی است، به آغاز جوانی اجتماعی، دوران ِ ـ اگر خوش شانس باشی ـ از جهان بينی به جان بينی رسيدن، دوران تحويل گرفتن زمام اختيار سرگذشت آيندهء خود و نسل خويش، و پايه ريزی برای زندگی نسل هائی که خواهند آمد تا خاطرهء ما را يا با تشکر بر ديوار ذهن شان بياويزند و يا بکوشند تا آن را، همراه هزار طعن و نفرين، به دست فراموشی های ديرياب بسپارند.

 

 و در آن پانزدهم خرداد 1342، دو روزی از عاشورا گذشته بود که نام و نقش او در ذهن من با «جوليوس قيصر» در نمايشی به همين نام و بقلم ويليام شکسپير، يکی شد. من آن روز جوانی بيست و يک ساله بودم، دانشجوی سال دوم رشتهء زبان انگليسی دانشگاه تهران، و سرگرم گذراندن امتحانات آخر سال. رفته بودم به شورای فرهنگی ايران و انگليس که ساختمان اش در سمت شرقی خيابان فردوسی، چند گامی بيش نمانده به ميدان فردوسی، قرار داشت. ورودی طاقی دار آجری دهان گشوده اش سرآغاز دالان کوتاهی بود که رو به ساختمانی در محاصرهء باغچه های شمعدانی کاری شده باز می شد. کتابخانه در دل ساختمان جا داشت. می شد آنجا نشست، کتاب جيمز جويس را برداشت و بيهوده کوشيد تا معنای آن همهمهء کلام و صدای وقفه ناپذير را دريافت. می شد حتی صفحهء سی و سه دور صدای تی. اس. اليوت را گرفت و در اطاقکی کوچک روی گرامافون گذاشت و آن ابيات پيچيده در تصاوير استوره ای ـ پيش پا افتاده را در جان هوش خويش فرو ريخت.

 

مستر گرين، استاد زبان انگليسی ما، خواسته بود که من صحنهء دوم از پردهء سوم نمايشنامهء «جوليوس قيصر»، اثر ويليام شکسپير، را خلاصه نويسی کنم؛ آنگونه که در کمترين کلمات بيشترين وفاداری ها به گوهر آنچه شکسپير گفته بود نشان داده شود. متن را بارها خوانده و خلاصه کرده بودم و اکنون بازش می خواندم. سناتورهای روم ساعتی پيش سزار (قيصر) را کشته بودند و صحنهء نمايش با جنازهء خونين او که بر فراز پله های کاخ سنای روم افتاده آغاز می شد. ساعتی پيش «بروتوس شريف»، سناتور مورد اعتماد مردم و دوست صميم سزار، آخرين خنجر را بر تن او فرود آورده است، با اين دليل که «سزار فاتح و وحدت بخشنده و غرور آفرين»، آنگاه که بقدرت رسيد و جا افتاد، همهء ساخته ها و پرداخته های جمهوری را زير پا گذاشته و، در کسوت ابرمردی که فراتر از مردم و نمايندگان سنا می انديشد و عمل می کند، خويشتن را «امپراتور» خوانده است.

 

اکنون مردم، بهت زده و سرگردان، آمده اند تا دلايل کشتن سزار را بدانند. لحظه ای پيش از آنکه سناتورها بر پلکان عمارت سنا ظاهر شوند، «کاسيوس»، محتاط و  بيمناک، از بروتوس خواسته است تا به «مارک آنتونی» اجازهء سخن گفتن داده نشود، اما بروتوس چنين استدلال کرده که من خود نخست سخن خواهم گفت و دلائل قتل سزار را تشريح خواهم کرد. و اکنون او، رشيد و بلند قامت، بر صفهء بالای پله ها ظاهر شده است.

 

مردی از ميان جمعيت فرياد می زند که: «ساکت باشيد، بروتوس شريف سخن می گويد!» و بروتوس شريف نگاهی به جمعيت می اندازد و آغاز سخن می کند. کلمات اش مطمئن و قانع کننده اند. از مردم می خواهد تا گذشتهء او را به ياد آورند و بر اساس آن عمل کنونی اش را قضاوت کنند: «رومی ها! هموطنان! در جمع شما کسی از من به سزار نزديک تر نبود. اما آيا دوست داشتيد که سزار زنده مانده بود و ما همه چون بردگان می زيستيم؟ از ميان ما چه کس آنقدر فرو مايه است که کشور خود را دوست نداشته باشد؟ اگر کسی هست، سخن بگويد. من برای شنيدن اش سکوت می کنم».

 

فريادهای جمعيت بر می خيزد که: «چنين کسی وجود ندارد. حرفت را ادامه بده، بروتوس

 

بروتوس نفسی به راحتی می کشد و ادامه می دهد: «پس من کسی را نيازرده ام. يقين بدانيد همچنانکه سزار را بخاطر روم بخاک غلطاندم خنجری نيز برای خود آماده دارم. من آمادهء مرگم، اگر کشورم خواستار مرگم باشد».

 

و من، در کنج آن کتابخانهء نيمه تاريک و خلوت لحظه ای چشم بر هم می گذارم تا ساختمان سنای روم و پله ها و صفه و بروتوس و جنازهء سزار و جمعيت را مجسم می کنم. حس می کنم که صدای مردم را می شنوم که غريو بر می دارند: «زنده باد بروتوس! زنده باد بروتوس شريف... الله اکبر... الله اکبر...»

 

با هراس چشم می گشايم و ديگر حاضران در کتابخانه را می بينم که سر بجانب صدائی که از جانب خيابان می آيد برگردانده اند. صدا دور وگنگ است، همهمه ای مغشوش و نامنتظر. چند نفر کتاب هاشان را می بندند و بطرف در خروجی می روند. من نيز چنين می کنم. به زير طاقی که می رسم آنها را می بينم که از طرف چهار راه نادری به سوی ميدان فردوسی می آيند. همه سياه پوشند و علم و کتل دسته های سينه زنی ماه محرم را با خود حمل می کنند. برخی شان عکسی از يک آيت الله بی لبخند و عبوس در دست دارند. کسی که کنارم ايستاده است او را به من معرفی می کند: «اوباش خمينی اند اين ها!» به عکس اش خيره می شوم: او آمده بود تا آرزو های مرا بسوزاند و نسلم را هدر دهد و من اين نمی دانستم. بايد 15 سال می گذشت، آل احمد سفارش بازگشت به خويش می داد و شريعتی اين «خويش» را در خاک «اسلام علوی» می کاشت و نراقی و شايگان و فرديد آن گياه جهنمی را آب می دادند تا صاحب آن عکس رقصان بر فراز جمعيت تنوره کشان از آسمان فرود می آمد و فرمان قتل عام دگرانديشان را صادر می کرد...

 

اگر چشم امروزم با من بود، همان روز هم می توانستم همهء شکنجه گران و تيرخلاص زنان و تجاوزگران اش را در آن رودخانهء سياه و پر فرياد ببينم. آنها از اعماق تاريخ آمده بودند؛ از دل استوره هائی پر از قتل و سر بريده و دست های از جا کنده، از چادرهای واژگون و زنان وحشت کردهء گريان و کودکان در خون خفته. آنها از درون پرده های نقاشی قللرآغاسی آمده بودند، از شرح قيام مختار ثقفی، از ديگ های پر آب جوشی که اشقيا را در آن می پزند. از زبان های بريده و چشم های از حدقه بيرون کشيده. از دربارهای شاهان صفوی. از چگنی ها که، به دستور شاه ـ شيخ، آدمی را خام خام می خوردند. اکنون مظلوميت و بی رحمی، از جان گذشتگی و جهل، ايمان و کوردلی، همه از برابر چشم جوانی ام رژه می رفتند. من، زير طاقی شورای فرهنگی ايران و انگليس، گيج و جا خورده ايستاده بودم و اطرافم را نگاه می کردم و زن های عابری را می ديدم که با ترس و لرز به داخل مغازه ها پناه برده اند.

 

چه می خواهند اينها؟ نارضايتی ها را می شناختم. می دانستم که شاه قانون کاپيتولاسيونی را که پدرش ملغی کرده بود برای آمريکائی ها برقرار کرده است. به موجب آن، هر آمريکائی که جرم و جنايتی مرتکب شود ديگر در محاکم ايران حضور نخواهد يافت و آمريکائی ها خودشان او را محاکمه خواهند کرد. وای از اين سرشکستگی.

 

اما می دانستم که آيت اللهی خمينی نام در قم تنها الغای ديگربارهء کاپيتولاسيون را طلب نکرده است. با تقسيم اراضی بزرگ مالکان در بين دهقانان نيز مخالف است، از اين شاکی ست که چرا قرار شده نمايندگان شوراهای شهر و روستا به کتاب مقدس خودشان ـ که می تواند قرآن نباشد ـ قسم بخورند. از اين عصبانی ست که شاه به زن ها حق انتخاب کردن و انتخاب شدن داده «و راه را بر اشاعهء فحشا گشوده است». اين بحث ها در دانشگاه جريان  داشت و همه احساس می کردند که بر سر دو راهی ايستاده اند و راه سومی هم در افق سياسی کشور وجود ندارد.

 

از خود می پرسيدم که تکليف من چيست؟ من کجای اين معادله جا می گيرم؟ منی که تا آن لحظه ای نمار نخوانده و سينه نزده ام؟ اين دانشجوی رشتهء زبان انگليسی، شيفتهء تمدن مدرن غرب، که عصرها در بالاخانهء سينما سعدی، در کمرکش شاه آباد و حوالی ميدان مخبرالدوله، پای سخن خليل ملکی می نشيند و او از جامعه ای حتی بهتر و بالاتر از جوامع کنونی غربی می گويد، آن هم با الفبای ساده اي که اوی نوجوان نيز بفهمد. می گويد: «مثل همان جدا کردن های احمقانهء مدرسه که می پرسيدند "علم بهتر است يا ثروت؟" اين جدا کردن ها هم مصنوعی است: "فرد مهمتر است يا جامعه؟" مگر فرد هم بدون جامعه می تواند وجود داشته باشد؟ يا جامعه بدون فرد؟ بايد راهی ميانهء اين دو پيدا کرد، راهی بين سوسياليسم و دموکراسی...»

 

شاگرد نوجوان او اکنون به کاروانی هزار ساله می نگرد و خود را از آن نمی بيند و حس می کند که نه سوسياليسم، نه دموکراسی و نه آن راه مفقود سوم هيچ يک به اين جمعيت سياهپوش ربطی ندارد. نمی داند که اصلاحات ارضی ـ که خود ملکی آن را به شاه پيشنهاد کرده ـ چه عيبی دارد؟ چرا آزادی زنان و حق رأی شان به گسترش فحشا می انجامد؟ چرا قدرت بايد هميشه در دست بزرگ مالکان بچرخد و دهقانان هميشه فقير و بدبخت باشند؟ اين آقای آيت الله چرا با دهقانان و زنان مخالف است؟ نکند که مخالفتش با آمريکا هم در همين زمينه ها باشد؟

 

و جمعيت سياه پوش و نعره زن رفته رفته در حلق ميدان فردوسی فرو می رود و گم می شود و زنان ِ ترسيده، يکی يکی، از مغازه ها بيرون می آيند.

 

به کتابخانه بر می گردم و پشت ميزم می نشينم. آنجا اما هياهو ادامه دارد. می بينم سخنان بروتوس تمام شده و اکنون نوبت به مارک آنتونی رسيده است که در ميان همهمهء جمعيت سينه صاف می کند و  میگويد: «دوستان، رومی ها، هموطنان! بروتوس شريف "سزار" را جاه طلب خوانده است. سزار برای من دوستی منصف و وفادار بود. او با خود غنائم بسياری را به روم آورد که نفع آن به همه رسيده است. آيا در اين کار سزار جاه طلبی جائی داشت؟ نالهء فقرا سزار را به گريه می انداخت و آدم جاه طلب سنگدل است. شما همه زمانی او را دوست داشته ايد؛ اکنون چه چيزی شما را از زاری بر مرگ او باز می دارد؟..»

 

در بين جمعيت زمزمه می افتد. کسی می گويد: «حرف هايش بنظرم منطقی است». ديگری فرياد می زند: «چشم های مارک آنتونی را ببينيد که از گريه سرخ است...»

 

مارک آنتونی ادامه می دهد: «مردم! بگذاريد نامه ای را که مهر سزار پای آن است و من آن را در صندوقچه ای يافته ام برايتان بخوانم. نامه ای که حکم وصيت اش را دارد. وصيت نامه را بشنويد و بر زخم های سزار مرده بوسه زنيد. بگذاريد آن را بخوانم تا بدانيد که او شما را چقدر دوست داشت. نه، شايد عاقلانه باشد که اين وصيت نامه را نخوانم. شما که سنگ و چوب نيستيد؛ آدميد! کلمات سزاز آتش تان خواهد زد. ديوانه تان خواهد کرد. چه بهتر که ندانيد شما همه وارثان او هستيد. اگر بخوانمش آيا آرام خواهيد ماند؟ باور کنيد که من خود را بخطر انداخته ام. ممکن است مردان شريفی که خنجر خود را بخون سزار آلوده اند از سخن من خوششان نيايد

 

کسی فرياد می زند: «آنها خائنند!» ديگری: «وصيت نامه را بخوان!» و سومی: «سفاک ها! خون ريزها

 

و جمعيت آتش گرفته فرياد می زند: «شورش کنيد، خانهء بروتوس را بسوزانيم، خائنين را دستگير کنيم، انتقام سزار شريف را بگيريم. بشکنيد پنجره ها را، درها را... آتش بزنيد، آتش بزنيد...»

 

***

 

پنج سال می گذرد. روزی است که پايان نامهء فوق ليسانسم را به دست استادم، دکتر غلامحسين صديقی، داده ام. موضوع اش «جامعه شناسی افکار عمومی و تبليغات» است. او، مهربان و کنجکاو دفترچه را می گشايد و نگاهی به صفحات مختلف آن می اندارد و به «پيشدرآمد» اش برمی گردد و خطوط اش را ورانداز می کند: «ملخص صحنهء دوم از پردهء سوم نمايشنامهء جووليوس قيصر از ويليام شکسپير». مطلب سه چهار صفحه ای را تا به آخر می خواند و سپس به من نگاه می کند و می گويد: «شما افکار عمومی را از اين دريچه می نگريد؟» نمی دانم چه بگويم. شرمناک سر به زير می افکنم و صدای نازک و تيزش را می شنوم که می گويد: «کاش ما هم چند بروتوس داشتيم». کنجکاوانه نگاهش می کنم، لبخندی می زد، دفترچه را می بندد و می گويد: «به خواندن تفصيلی نيازی نيست. البته خواهمش خواند. اما تبريک. شما قبوليد»، و دست اش را همچون جايزه ای به سوی من دراز می کند. خيالم راحت می شود و در دل به شکسپير که در جائی دور، در خاک خيس انگليس، خفته است درود می فرستم. اگر او نبود من چه پيشدرآمدی می نوشتم که جای « ملخص صحنهء دوم از پردهء سوم نمايشنامهء» او را بگيرد و توان گفتن و نگفتن به من دهد؟ 

 

***

 

روبروی دانشگاه تهران، کمی مانده به ميدان بيست و چهار اسفند، به داخل پاساژی می پيچم که انتشاراتی ققنوس در آن واقع است.  آمده ام تا آخرين نمونه های چاپی کتابم را غلط گيری کنم. نام کتاب «جامعه شناسی افکار عمومی و تبليغات» است. می نشينم، استکان چايی را که مدير ققنوس جلویم گذاشته سر می کشم و به کلمات شکسپير خيره می شوم. می بينم که حروفچين واژهء «روم» را همه جا «رم» چيده است.  از مدير انتشارات می پرسم «اين بچه های حروفچين در کار آدم دخالت هم می کنند؟» و «رم» را نشانش می دهم. می گويد: «از من پرسيدند من هم موافقت کردم. مگر رم درست تر نيست؟» می گويم: «چرا، اما با افزودن اين واو می خواستم آن امپراتوری را از پايتخت امروز ايتاليا مجزا کنم». می پرسد: «عوض اش کنيم؟». می گويم «نه. ديگر دير شده. آيت الله خمينی در پاريس دارد آمادهء بازگشت به ايران می شود. من هم بايد برگردم لندن، بساطم را جمع کنم و بيايم. فکر می کنم برای انقلاب اينجا باشم».

 

***

 

اما هنوز در لندنم که آيت الله به ايران بر می گردد، توی دهان دولت بختيار می زند و خود دولت تعيين می کند. دلم پيش کتابی است که ققنوس به چاپخانه فرستاده. تلفن اطاق پهلوئی دفتر کوچکم در دانشگاه لندن زنگ می زند. کسی گوشی را بر می دارد و پس از چند کلمه داد می زند: «از تهران است. با شما کار دارند».

 

مدير ققنوس است که تلفن زده تا بگويد که حزب اللهی ها به دفتر و چاپخانه اش ريخته اند و کتاب مرا هم برای خمير کردن برده اند. بغض می کنم. پانزده سال از خلاصه کردن آن صحنهء دوم گذشته است. جمعيت خيابان فردوسی برنده شده اند. شاه فرار کرده و خمينی با وعدهء جمهوری و آزادی به کشورم بازگشته است و از همان ابتدا جز در راه انهدام جمهوری و آزادی نکوشيده است.. بهار آزادی نيامده هنگام درو رسيده است. فرماندهان ارتش و هويدا و برخی از وزيران اش را تيرباران کرده اند. خمينی با خون تيرباران شدگان وضو می گيرد و، انگشت در جهان کرده قرمطی می جويد. اما همين ديروز شنيده ام که قرمطی بزرگ، دکتر شاپور بختيار، به پاريس رسيده و از چنگال خدائی که اکنون قاصم الجبارين نام دارد گريخته است.

 

 بلند می شوم، با حسرت تنها نسخهء کتاب «جامعه شناسی افکار عمومی و تبليغات» را که با خود به لندن آورده ام، از کتابخانه بر می دارم و باز می کنم و صدای بروتوس در دفتر کوچک دانشکده می پيچد که بر صحنهء تئاتری در لندن، از بالای پلکان مقوائی ساختمان سنای روم، خطاب به جمعيتی نامرئی سخن می گويد: «رومی ها! هموطنان! آيا دوست داشتيد که سزار زنده مانده بود اما ما همه چون بردگان می زيستيم؟»

 

و چون به سالن تاريک تئاتر می نگرم دکتر صديقی را می بينم که تنها نشسته است و، خيره به صحنهء روشن، سر به حسرت تکان می دهد. من اما هنوز زود است تا معنای کلمات و حرکاتش را بفهمم.

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]