چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟
اسماعيل نوری‌علا

 

      اجازه دهيد از چند و چون صورت مسئلهء اين هفته آغاز کنم: بنظر من، جنبش سبز نه مذهبی است و نه خواستار حفظ نظام مذهبی؛ نه دوستدار خمينی و نه مشتاق «بازگشت به عصر طلائی» اوست و نه طرفدار ديگر دينکاران نشسته در قدرت. در نتيجه، اعتقاد دارم که خطای ناشی از پذيرفتن اينکه جنبش سبز واجد اينگونه خصائص است، و تسليم کردن آن به خواستاران حفظ رژيم فعلی، برای کشورمان خسرانی بزرگ و تاريخی را در بر خواهد داشت که خاموش نشستن در برابر آن عين خيانت است. برای توضيح اين نظر، ناچارم برخی از نظريه های رايج سياسی و نيز حوادث اخير کشورمان را از منظر اعتقاد به سکولار بودن جنبش سبز تکرار کنم.

      در سپهر سياسی ايران، حاکمان فعلی، که با نام مستعار «جمهوری اسلامی» عمل می کنند، در اصطلاح سياسی، در «پوزيسيون» جا خوش کرده اند. آنها دارای مخالفان متعددی ـ چه بصورت گروهی و چه در شکل فردی ـ هستند که هر يک دارای ايدئولوژی و باور و عقيدهء خويش اند و به شيوهء خود با حاکمان مبارزه می کنند. اما آيا می توان هر يک از اين «مخالفان» را «اپوزيسيون» حاکمان دانست و، در نتيجه، به يکايک آنها بعنوان «بديل» يا «جانشين بالقوه» (يا «آلترناتيو» ِ) حاکمان فعلی نگريست؟

      می خواهم بگويم که ما، در صورت مسئلهء فوق، در برابر اصطلاح «پوزيسيون» (جايگاه حاکمان دست يافته بر موقعيت سياسی و ابزار حکومتی) با دو مفهوم مختلف روبرو هستيم که لزوماً به يک معنا نيستند و بسته به شرايط سياسی ـ اجتماعی گوناگون، از نظر معانی کاربردی، گاه بهم نزديک و گاه از هم دور می شوند. بعبارت ديگر، بدون شناخت «شرايط سياسی ـ اجتماعی» نمی توان معنای عامی را برای اين دو واژه قائل بود. اين شرايط را می توان در دو موقعيت مطرح کرد:

      1. شرايط موجود در يک حاکميت دموکراتيک

      2. شرايط موجود در يک حاکميت غير دموکراتيک

      «حاکميت دموکراتيک»، که می توان آن را در حوزهء مفاهيم سياسی، با مفهوم «حاکميت ملی» در ارتباط دانست، حاکی از آن است که دولتمردان جامعه را مردم از طريق انتخابات تعيين می کنند و برای چنين عملی اين مردم، جدا از مذهب و عقيده و نژاد و قوميت شان، هر کدام يک رأی مساوی با ديگران دارند. همچنين بر چنين جامعه ای يک «قانون اساسی دموکراتيک و بی تبعيض» حاکم است که همهء گروه ها و شخصيت های سياسی آن را پذيرفته و در ظل آن فعاليت و مبارزه برای کسب قدرت را ادامه می دهند. در اينجا اصطلاح «اپوزيسيون» يک معنای کلی دارد و يک معنای جزئی. در يک «حاکميت دموکراتيک» همهء نيروهای بيرون «دولت» را می توان يکجا «اپوزيسيون» آن خواند و، در عين حال، تک تک آنها را می توان «اپوزيسيون دولت» دانست. در اينجا معنای اپوزيسيون و آلترناتيو بسيار بهم نزديک می شوند چرا که هر يک از نيروهای سياسی نشسته در «اپوزيسيون» ممکن است بتوانند در يک انتخابات عمومی اکثريت آراء را به دست آورده و زمام امور دولت را در اختيار گيرند. تعداد گروه ها (يا احزاب) سياسی هم در جوامع مختلف، و بسته به شرايط حاکم بر آنها، فرق می کند. گاه دو يا سه حزب اصلی در جامعه بوجود می آيند که زمام دولت در بين آنها می چرخد و هر بار مردم يکی از آنها را انتخاب، يا انتخاب مجدد، می کنند.

      «حاکميت غيردموکراتيک» اما ـ حتی اگر از طريق انتخابات قدرت را به دست آورده باشد ـ بصورتی استبدادی يا تقلبی و يا سرکوبگرانه در «پوزيسيون» می نشيند و می ماند و، برای استمرار حکومت اش، می کوشد تا به هيچ «اپوزيسيون دموکراتی» اجازهء وارد شدن به بازی سياسی را ندهد اما، در زير سقف قانون اساسی غيردموکراتيک خود، اجازهء فعاليت يک «اپوزيسيون خودی» را صادر می کند و مجال می دهد تا برخی از اختيارات حکومتی و دولتی، بصورتی شبه دموکراتيک، بين گروه های وفادار به «حاکميت غيردموکراتيک» دست به دست شوند. بعبارت ديگر، حاکميت غيردموکراتيک به وفاداران نسبت به ارکان اصلی خود اجازهء فعاليت داده و برايشان محدودهء تنگی را فراهم می کند تا آنها بتوانند در رقابت با يکديگر به نوعی بازی شبه دموکراتيک مشغول باشند.

      اما همين امر باعث می شود که اپوزيسيون چنين حکومتی به دو بخش «وفادار به حاکميت غير دموکراتيک»)«اپوزیسیون خودی») و «مخالف موجوديت اين حاکميت» تقسيم شود؛ و در ارتباط با اين مخالفان اخير پديده هائی همچون «اپوزيسيون غيرقانونی»، «اپوزيسيون برانداز»، و «اپوزيسيون غير خودی» در اينگونه جوامع بوجود آيند.

      در يک حاکميت دموکراتيک اما چيزی به نام «اپوزيسيون غيرقانونی» وجود ندارد و مخالفت با حکومت ـ چه فردی و چه گروهی ـ «جرم سياسی» محسوب نمی شود. حال آنکه حکومت غيردموکراتيک زايندهء اين گونه پديده های سياسی است و می کوشد آنها را به سپهر فعاليت های سياسی راه نداده و حتی الامکان خنثی و حتی نابود شان سازد. حاکميت غيردموکراتيک آفرينندهء «زندان سياسی» و دشمن «زندانی سياسی» است.

      حکومت اسلامی ايران (که، با خدعه، نام «جمهوری» بر آن نهاده شده) از نخستين روز تشکيل خود حکومتی غيردموکراتيک بوده است. بدين معنا که قانون اساسی آن بر بنياد شريعت فرقهء کوچکی از مسلمانان بنام شيعيان امامی  نوشته شده و در آن حکومت اصلی به قشر دينکاران اين فرقه تخصيص يافته و ادارهء نهائی همهء امور آن نيز به دينکاری که «ولی فقيه» خوانده می شود اعطا شده است. هر کس شيعهء امامی نباشد، يا باشد اما «ولايت فقيه» را قبول نداشته باشد، شهروند درجه دو يا سهء کشوری است که ايران خوانده می شود و اگرچه حق رأی دادن و انتخاب کردن دارد اما نامزدها را حکومت تعيين می کند و او، اگر شهروند درجهء يک نباشد، حق انتخاب شدن برای تصاحب مناصب نظام را ندارد.

      بدينسان، قرار گرفتن در حلقهء تنگ «اپوزيسيون خودی» و اجازهء فعاليت سياسی داشتن نيز موکول به تحقق شروطی است که «قانون اساسی متناقض و غيردموکراتيک» تعيين کرده و شورای نگهبان اين قانون هم از يکسو آن را تفسير و، از سوی ديگر، از آن نگهبانی می کند. بر متن همين زمينهء محدود نيز بوده است که ما، در سی سال اخير، شاهد پيدايش «احزاب سياسی خودی ِ» مختلفی در ايران بوده ايم که، در پی اعلام پذيرش قانون اساسی و نظام ولايت فقيه و نظارت شورای نگهبان، اجازهء فعاليت داشته اند.

      اما، در عين حال، همين حکومت های غيردموکراتيک همواره با يک «اپوزيسيون غير خودی» از يکسو و «مردم ناراضی اما فاقد امکان دخالت در روندهای سياسی کشور»، از سوی ديگر، نيز روبرو هستند؛ و «اپوزيسيون غير خودی» به معنی کسانی است که يا به خارج از کشور رانده گشته و يا در داخل کشور بشدت سرکوب و ترسانده شده اند و، در عين حال، از طريق انواع ترفندهای مالی و اجتماعی، در بين شان تفرقه ای بزرگ برقرار است، آنگونه که آنها نتوانند به اتحاد عمل رسيده و آلترناتيوی مورد پذيرش اکثريت مردم ناراضی را ايجاد کرده و به چالش حکومت غيردموکراتيک بپردارند.

      در نتيجه، جمعيت های کثير ناراضی نيز، از سر ناچاری و در غياب يک اپوزيسيون منسجم و دارای ويژگی های يک بديل قابل اتکاء، اغلب می کوشند تا از وجود اردوگاه «اپوزيسيون خودی» سود جسته و، با طرفداری از آن عليه «پوزيسيون»، جای تنفسی برای خود بخرند. اين امر به مبارزات انتخاباتی درون «اردوگاه خودی ها» رونق می بخشد و نظام نيز، با استفاده از همين فرصت، می کوشد تا بر ميزان مشروعيت خود بيافزايد و مردم بيشتری را ـ که در اصل با کل رژيم مسئله هائی بيان ناشده دارند ـ به پای صندوق رأی آورد.

      در کشور ما اردوگاه «اپوزيسيون خودی» را اردوگاه «اصلاح طلبی» خوانده اند که در برابر اردوگاه موسوم به «اصول گرايان» (که خود دارای شاخه هائی است) قرار دارد و، بدين ترتيب، در سی سال گذشته، قدرت بين اين دو «نيروی خودی» دست به دست شده و مردم نيز در هر دست به دست شدنی به شرکت در بازی انتخابات دعوت شده اند. در اين ميان، ايجاد «توهم توانائی تغيير وضعيت از طريق انتخابات» مهمترين عاملی بشمار می رود که شالودهء رژيم کنونی را تقويت کرده و بر عمر ساختار آن افزوده است.

      از سوی ديگر، رژيم، بخصوص از طريق اصلاح طلبان، با جا انداختن شعار «انتخاب بين بد و بدتر»، توانسته است فشارهای سياسی ـ اجتماعی را کاهش داده و فضائی را بوجود آورد که در آن مردم به اينگونه «انتخاب ناگزير و ناهنجار» رضايت دهند و کمتر از خود بپرسند که چرا ما محکوم به چنين انتخابی هستيم و چرا هرگز به مرحلهء انتخاب بين خوب و خوب تر نمی رسيم؟ يعنی، پذيرش بازی «انتخاب بين بد و بدتر» توانسته است تعادلی دلشکن و نوميدساز را در جامعه برقرار کند که حاصلی جز استمرار رژيم از يکسو و سرخوردگی، افسردگی، اعتياد، و بی اخلاقی، از سوی ديگر، ندارد.

      از نظر من، اين بازی تا روز 22 خرداد 88 و انجام انتخابات نيز همچنان در محدودهء همان « حفظ تعادل» ادامه داشته است. تا رسيدن به اين روز، حکومت و شورای نگهبان قانون اساسی اش از بين صدها نامزد انتخاباتی چهار تن از نزديک ترين ارکان رژيم را کانديد رياست جمهوری کرده بودند و مردم نيز به سودای هميشگی سود جستن از «انتخاب بين بد و بدتر» (که بوسيلهء اصلاح طلبان خودی به استورهء «دوم خرداد» تبديل شده بود) ديگرباره آمده بودند تا شخص نشسته در دولت را پائين کشند و کسی را بجای او بنشانند که معرف «بد» است و، در نتيجه، از «بدتر» بهتر بشمار می آيد.

      حکومت برای اين «بازی» همه گونه وسيله ای فراهم ساخته بود. از مناظره های تلويزيونی گرفته تا سفرهای انتخاباتی و استاديوم های ورزشی ِ تبديل شده به مجلس رقص و پايکوبی. و اگر کار بصورت درست خود پيش می رفت و يک «کانديدای بد» جانشين «دولتمند بدتر» می شد و حماسهء فرو کشيدن احمدی نژاد و بيرون ريختن اوباش کابينه اش تحقق می يافت، حکومت غيردموکراتيک خود را برای لااقل هشت سال ديگر بيمه کرده بود و، تا مردم بفهمند که کلاه اين منتخب شان هم پشم ندارد و آنها يک «تدارکچی اصلاح طلب ديگر» را بجای احمدی نژاد نشانده اند، انتخاباتی ديگر هم آمده بود و رفته بود.

      اما حکومت غيردموکراتيک ـ گوئی مجری قوانين نامرئی و تخطی ناپذير علوم سياسی باشد ـ فکر ديگری در سر داشت و آن برداشتن آخرين قدم پيش از سقوط، بصورت حذف بساط «اپوزيسيون خودی» و يکپارچه کردن حکومت بود. نفوذ سپاه پاسداران، و سر خوردن ولی فقيه از اصلاح طلبانی که به انحاء مختلف خود او را مانع اصلی کارشان می دانستند، موجب شده بود که آنها اين بار به بازی بد و بدتر تن ندهند و بخواهند تا همانی که از نظر مردم «بدتر» بود بر اريکهء قدرت بماند. آنها، برای انجام اين کار، چاره ای جز بهم زدن بازی «گزينش بين بد و بدتر» و کنار زدن کلی «اپوزيسيون خودی» نداشتند و حکومت هم، با علم به اينکه بايد در اين راه هزينه های گزافی از جهت سلب مشروعيت خود بپردازد، خود را برای اجرای اين تصميم که بصورت تقلب در انتخابات صورت می پذيرفت آماده کرده بود و قصد داشت از حضور گستردهء مردمی که برای تکرار بازی «انتخاب بين بد و بدتر» به ميدان آمده بودند استفاده ای ديگر کند و، در عين ريختن امتياز حضور آنها به حساب خود، احمدی نژاد را «منتخب مردم» بخواند و، بعبارت ديگر، بازی سی سالهء گزينش بين بد و بدتر را از دست مردم بگيرد و آن شبه دموکراسی بين خودی ها را هم براندازد.

      و اين «شبه دموکراسی» همان «جمهوريتی» است که امروزه اعضاء و فعالان «اپوزيسيون خودی» آن را دستخوش تحريف و تقليب و انهدام می بينند و مشاهده می کنند که نيروهای غيردموکراتيک و نظامی ِ نوينی که مصادر قدرت سطاسی و اقتصادی را در چنگ خود گرفته اند قصد آن دارند که همين محدودهء تنگ فعاليت سياسی را نيز تعطيل کنند. آنها که تا کنون، در زير سقف قانون اساسی و نظام ولايت فقيه، خود را «اپوزيسيون خودی» و «آلترناتيو مشروع دولت مستقر» می دانسته اند اکنون با اين مسئله مواجه شده اند که حاکميت ولائی ـ نظامی ِ کنونی قصد دارد اساساً بازی «دموکراسی بين خودی ها» را بهم زده و کل قدرت را بصورتی نامحدود در دست خود بگيرد و به همين دليل هم، از همان نيمه شب انتخابات، دستگيری شخصيت های «اپوزيسيون خودی» را آغاز کرده است. در مقابل، اين اپوزيسيون هم عمل دولت مستقر را «کودتا» خوانده است، اصطلاحی که اگرچه اکنون در ادبيات سياسی کنونی ما جا افتاده اما چندان رسانای معنای درست خود نيست، مگر به نيت اصلاح طلبان در کاربرد اين مفهوم دقت بيشتری کنيم. کودتا (يا «چرخش حکومت») به معنی تعطيل دولت مستقر و برقراری حکومتی اغلب نظامی و غيرگزينشی است، حال آنکه در اينجا کسی دولت مستقر را تعطيل نکرده و يک کابينهء نظامی هم در پی تشنجات پس از اعلام نتايج انتخابات بوجود نيامده است. اما اصلاح طلبان تقلب انتخاباتی را از آن رو کودتا می خوانند که در آن نوعی «بهمزدن بازی سی و يک ساله» را می بينند و تغييری را مشاهده می کنند که آنان را از بازی بيرون انداخته و احتمالاً قصد دارد که ديگر به بازی مألوف گذشته (که در آن «وجود اپوزيسيون خودی» و «انتخاب بين بد و بدتر» دو روی يک سکه محسوب می شدند) ادامه ندهد؛ آنگونه که می توان از خود پرسيد آيا براستی تا سه سال ديگر انتخاباتی هم در کار خواهد بود؟ و، اگر پاسخ مثبت است، مردم هم ديگرباره به سودای انتخاب «بد» در مقابل «بدتر» به خيابان خواهند آمد؟ اين البته مقوله ای است که جای پرداختن به آن در اين مقاله نيست و به آيندهء «بايکوت» در ايران مربوط می شود.

      بهر حال و بدينسان، در جريان انتخابات اخير، حکومت، به دست خود، و با تصور احتساب سود و زيان کار، تعادلی سی ساله را بهم زد، بی آنکه انتظار نتايجی «غافلگير کننده» را از اقدام خود داشته باشد. در 23 خرداد سال پيش اما يک چنين نامر غافلگير کننده ای ای رخ داد؛ حادثه ای که هيچکس آن را به درستی پيش بينی نکرده بود، نه حکومت نشسته در پوزيسيون، نه اپوزيسيون خودی، و نه اپوزيسيون غير خودی. اين حادثه حضور ميليونی مردم در خيابان ها بود. حضوری که اکنون يک سال تمام است در مورد چرائی و چگونگی (يا ماهيت ِ) آن بحث ادامه دارد.

      از نظر شکل و ظاهر، مردمی که در 23 خرداد سال پيش به خيابان آمدند همانی بودند که در روزهای متوالی قبل از انتخابات به خيابان آمده و عليه احمدی نژاد و له موسوی و کروبی شعار داده بودند و اکنون نيز با شعار «رأی من چه شد؟» همان مختصر «حق خود» را که حکومت اسلامی سنتاً مجاز شمرده بود طلب می کردند. آنها همان رنگ و نشانه ها مختلف سبز را با خود حمل می کردند و می پنداشتند که اگر نتوانسته اند احمدی نژاد را از طريق صندوق انتخابات پائين کشند می توانند با تظاهرات مسالمت آميز خيابانی به مقصود خود برسند و «بد» را بجای «بدتر» بنشانند.

      اين امر کمتر از هفته ای ادامه يافت و هنوز از واکنش قاطع حاکمان خبر چندانی در دست نبود. در اردوگاه اصلاح طلبی هم هنوز اين توهم وجود داشت که می توان بازی را به همان نفع اندک توده های مردمی که به «بد» قانع بودند تمام کرد. اما در نماز جمعهء آن هفته، ولی فقيه (که اينک خود به تدارکچی نظاميان پاسدار تبديل شده بود) از تصميم آنچه اصلاح طلبان «حکومت کودتا» يش نام نهاده بودند خبر داد: «انتخابات تمام شده، نتيجه همين است که ما می گوئيم، و از فردا هرکس در خيابان بماند و اعتراض کند مسئوول خون خود خواهد بود».

      بنظر من، پايان اين نماز جمعه، با تولد کامل آنچه که امروز «جنبش سبز» خوانده می شود همراه بود. ديگر مطالبهء رأی خود معنائی نداشت، ديگر خواست جانشين کردن «بد» بجای «بدتر» کارائی نداشت، و ديگر از اصلاح طلبان نيز کاری ساخته نبود. بدينسان، پرده های توهم و قناعت ترس زده به روندهائی که تعادلی سی ساله را آفريده بودند يکی پس از ديگری فرو ريختند و «جنبش نوپای سبز» شعارهای نوينی را مطرح کرد، از «آزادی، استقلال، جمهوری ايرانی» سخن گفت، اعلام داشت که «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ايران»، عکس های ديکتاتور را پائين کشيد و لگدمال کرد، آواز «مرگ بر ديکتاتور» سر داد، و «مجتبی، بميری، رهبری رو نبينی» گفت و «مرگ بر خامنه ای» را با صدای بلند فرياد کرد. از آن پس کمتر شعاری عليه احمدی نژاد شنيده شد. حتی خود را به طعنه «خس و خاشاک» ناميدن نيز تنها عليه او نبود، اعلام موضع جنبش عليه کليت حکومت اسلامی بود. جنبش سبز، با هر شعار، بيش از پيش تکه ای از لباس مشروعيت ظاهری حکومت غيردموکراتيک ولی فقيه را کند و به دور ريخت، و از درون آن حکومتی لخت، سرکوبگر و بيگانه را بيرون کشيد که فقط می توانست به زور کتک و شکنجه و تجاوز و قتل به «اشغال» مسند حکومت ادامه دهد.

      کتک خوردگان و شکنجه شدگان و تجاورز ديدگان و کشتگان جنبش سبز خود گواه ماهيت آن بودند. سرشناس ترين چهره از آن ندا آقا سلطان بود؛ زنی امروزی، ضد حجاب، عاشق رقص و موسيقی، که در انتخابات شرکت نکرده و به کسی رأی نداده بود و اکنون هم نه برای پس گرفتن رأی اش بلکه برای پس گرفتن کشورش به خيابان آمده بود و در همان خيابان، در برابر چشم جهانيان، گلوله خورد و جان باخت و با مرگش بصورتی روز بروز چهرهء ضد حکومت مذهبی و خواستار حکومتی غيرمذهبی و بی تبعيض ِ جنبش سبز بيشتر آشکار کرد.

      در اين ميان اتفاق ديگری هم افتاد. کانديداهای برگزيدهء شورای نگهبان و شکست خورده به دست دولت پادگانی احمدی نژاد، که دريافته بودند از حکومت شان رو دست خورده اند و، در عين حال، حضور ميليونی مردم را می ديدند، چند روزی، همچون شهابی ثاقب، در آسمان جنبش سبز درخشيدند. اما بزودی هيبت ضد رژيم جنبش آنان را ترساند و از آن پس آنان نه رهبری جنبش که رهبری عمليات خاموش کردن جنبش و جلوگيری از طرح «شعارهای ساختار شکن!» را بر عهده گرفتند.

      آری، به گمان من، آنان هرگز «رهبر جنبش سبز» نبودند و خود نيز بزودی اذعان کردند که رهبر آن نيستند و به دنبال مردم روانند. مردم نيز با رفتار خود پای اين سند را امضاء کردند، هم آنجا که به خيابان آمدن دعوت شدند اما به اين دعوت وقعی ننهادند و هم آنجا که به در خانه نشستن تشويق شان کردند و آنها در خانه ننشستند. در واقع، از آغاز مرداد 88، مردم تنها از کانديداهای شکست خورده (و شکست را پذيرفته) تنها «استفادهء ابزاری» کرده اند و بس.

      در طی شدن همين روند هم بود که زمام امور اردوگاه مخالفان «دولت مذهبی» از دست «اپوزيسيون خودی» در آمده و به دست اردوگاه مخالفان کليت «حکومت مذهبی» و نيز صفوف «مردم ناراضی و بجان آمده» افتاد و همين نيز موجب آن شد که اصلاح طلبان سود برنده از ادامهء حکومت اسلامی، که حکومت هم رفته رفته آنها را از مضيقه رها می کرد، به کنترل امور از دست رها شده بپردازد.

      اينک يک سالی از آن روزها گذشته است. خيابان ها از شور و شر و شرر خالی اند. آتشی اگر هست در پيله ای از خاکستر فرو رفته، و سکوت و عدم تحرک مردم به «نيروهای بد حکومت اسلامی» (که با نام مستعار «اصلاح طلبان مذهبی» عمل می کردند) فرصت داده است تا از «اطاق های فکر» خود بيرون آيند و بکوشند تا تاريخ اين يک ساله را چنان بازگوئی و بازنويسی کنند که، شايد، آب رفته به جوی باز گردد و آنها نيز در برابر جلوه فروشی «بدتر ها» خودی نشان دهند.

      هفتهء پيش، آقای عطاء الله مهاجرانی، وزير سابق ارشاد اسلامی و نويسندهء اکنون مقيم لندن، در دانشکده ای از آن شهر پشت ميکروفن رفت تا چنين بگويد: «از آغاز پیروزی انقلاب تا به امروز، افرادی با انقلاب مخالف بودند، با نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند، با مرحوم امام خمینی مخالف بودند، با نهاد روحانیت مخالف بودند، عیبی هم ندارد سی سال مخالفت کردند، می توانند در واقع به این مخالفت ادامه بدهند، ولی این مجموعه نمی توانند مدعی جنبش سبز باشند».(1)

      معنای اين سخن چيست؟ جز اينکه، به اعتقاد اعضاء «اطاق فکر لندن»، شرکت کنندگان در جنبش سبز طرفدار نظام جمهوری اسلامی، ستايشگر امام خمينی، و دوستدار نهاد روحانيتی که در قدرت نشسته هستند؟ و مگر نه اينکه برادر زن ايشان نيز هفته ای پيشتر اعلام داشته بود که حکومت مورد نظر اصلاح طلبان مذهبی حکومتی است که "مناسبات دينی و فرهنگی جامعه را رعايت کند"؟(2)

      متأسفانه، بنظرم می رسد که کمتر کسی، جز خود اصلاح طلبان روی دست خورده، متوجه اين واقعهء عظيم شده که اکنون جنبش سبز، عليرغم تلاش اصلاح طلبان، دو مفهوم «اپوزيسيون» و «آلترناتيو» را سخت بهم نزديک کرده و مقدماتی را فراهم ساخته است تا، با کنار زدن «اپوزيسيون خودی»ی بی عرضه و محافظه کار و فريبگر، اپوزيسيونی واقعی را بيافريند که، چون خواستار انحلال کامل «حکومت اسلامی» و ايجاد يک «حکومت ايرانی» است، و چون در اين «ايرانيت» الغای همهء تبعيض های قوميتی، جنسيتی دينی و مذهبی را می بيند، سپهر سياسی کشورمان را آبستن تشکلی مدرن، دموکرات و، لاجرم، سکولار کرده است.

      بنظر من، کوته فکرانی که صرفاً در رويا خود را تنها اپوزيسيون و، در عين حال، بديل و آلترناتيو حکومت فعلی مذهبی می دانند، يا می پندارند که نيروی غالب صحنهء اپوزيسيون ايران را همان اصلاح طلبان خودی تشکيل می دهند، بزودی در خواهند يافت که همهء اين گزينه ها به دست جنبش سبز سکولار ايران سوخته و به باد سپرده شده اند.

      اما، در عين حال، دريغم می آيد که اين مقاله را به پايان برم و از اين درد ننالم که همچنان هستند دوستانی در جمع «اپوزيسيون غيرخودی»، که معتقدند «حق با مهاجرانی است؛ جنبش سبز از روز اول به نظام، خمینی و قانون اساسی التزام داشت. کسانی که به این سه رکن اعتقادی ندارند، درون این جنبش نیستند»، و می پندارند که «سبز» را بايد به اصلاح طلبان واگذاشت و به دنبال جنبشی ديگر و رنگ يا رنگ هائی ديگر رفت.

      اين دوستان، در واقع، به بخش عظيم سکولار جنبش سبز بی وفائی می کنند و هنوز به ماهيت واقعی جنبش سبز پی نبرده اند و، در نتيجه، می پندارند که «سکولار» خواندن «جنبش سبز» به تضعيف سکولاريسم می انجامد. بنظر من، درست است که مقدمات جنبش سبز را تقلب در انتخابات بين «بد» و «بدتر» فراهم ساخته اما، در پی تجربهء اين تقلب بزرگ، مردم بجان آمدهء وطنمان اکنون فرسنگ ها از آن منزل برگذشته و به ماهيت خواست های خود که ـ بر لزوم انحلال کليت حکومت مذهبی و ايدئولوژيک پا می فشارد ـ پی برده اند و می دانند که هرکس در راه تثبيت حکومت مذهبی و تقويت ارکان حکومت اشغالگری که با نام مستعار «جمهوری اسلامی» بختک وار بر حيات و ممات ملت ما فرو افتاده گام بردارد و بخواهد از چهرهء بزرگترين جنايتکاران تاريخ ملی ايران قديسانی ستايش برانگيز بسازد، تنها در راه خيانت به اين مردم ستمديده گام برداشته و بايد، بقول و فتوای حافظ، نمرده بر او نماز کرد.  

1. نگاه کنيد به سخنرانی آقای مهاجرانی در دقيقهء شش اين ويدئو:

http://www.youtube.com/watch?v=jhb12BFhV3U&feature=player_embedded

2. نگاه کنيد به ويدئوی گفتگوی حجة الاسلام، محسن کديور:

http://www.youtube.com/watch?v=7PoEQky3q0Y 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]