PEZHVAKEIRAN.COM راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»
 

راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»
اسماعيل نوری‌علا

بحث ضرورت آفرينش يک آلترناتيو، يا بديل، در برابر «حکومت اسلامی»، هيچ تازه نيست. بخاطر دارم که بيست سال پيش، هنگام زندگی در لندن، عصری را ميهمان هادی خرسندی بوديم و او، به رسم معمول اينگونه ميهمانی ها، يکی از آخرين کارهايش را برای ميهمانان خواند که با اين مصراع آغاز می شد: «چيست اين آلترناتيو، مالترناتيو؟» او، با ذوق خاص خود در آفرينش اينگونه قافيه های غافلگير کننده، غزلی آفريده بود که، در عين طنازی، از دردی عميق ما آوارگان زمين حکايت می کرد: فقدان جانشينی مطلوب برای حکومت اسلامی، آن هم با وجود صدها گروه و حزب و فرقهء سياسی.

         واقعيت هم آن است که، بی شک، در سراسر سه دههء اخير، يکی از گره های کور عالم سياست ما به فقدان «آلترناتيو» بر می گردد؛ موجودی که هميشه از آن سخن می گوئيم اما نه نشانی اش را می دانيم و نه مشخصاتش را. مثل آدمی که به پليس مراجعه کند و شرح گم شدن عزيزی را بدهد اما، در برابر پرسش های مأمور مربوطه، نه نشانی از قيافه و شمايل گمشده اش داشته باشد و نه بداند که ليلی اش مرد بوده يا زن.

اما، اين روزها، يک سالی گذشته از پيدايش جنبش اميدوار کنندهء سبز، و نيز خاموشی تدريجی آن به مدد بی کفايتی رهبران داخل کشور و سرکوب بی رحمانهء حکومت که نتايج آن بی کفايتی را صد چندان کرده، بازار «آلترناتيو سازی» از هميشه داغ تر شده است. هر کجا سرک می کشی سخن از لزوم گرد هم آمدن و همبستگی و اتحاد و اتفاق می شنوی و اينکه بايد «هرچه زودتر» دست بکار شد و برای حکومت اسلامی شاخی و بديلی در هيئت «آلترناتيو» تراشيد. دربارهء امکانات تحقق اش هم حرف و سخن بسيار است؛ از استغنای تام در برابر «کمک بيگانه» گرفته تا حساب باز کردن تمام بر روی همين گزينه. آن سان که اگرچه من راهرو های وزارت خارجهء آمريکا يا انگليس را نديده ام اما مطمئنم که اگر اجازه رخصت ديدار از آنجاها را داشته باشيد، حتماً برخی از «چلبی» های ايرانی را خواهيد ديد که در آنجا نيز مشغول «تفهيم» اين «واقعيت» به مأموران دست سوم «بيگانه» اند که آلترناتيوی جز آنها وجود ندارد که بتواند ـ در صورت تزريق آمپول های تقويتی، البته ـ حکومت اسلامی را فرو بپاشد و خود جانشين آن شود.

         باری، شوخی و جدی، گريزی از اين واقعيت نيست که حکومت اسلامی را فقدان يک بديل امروزی و متمدن و آراسته به احترام حقوق بشر تا کنون سر پا نگه داشته است؛ بديلی که دنبال جاه و مقام و سلطنت و رياست جمهوری و نخست وزيری برای اعضاء خود و پست های ديگر برای ياران آنها نباشد و سوخت موتور فکر و ذکر و حرف و عمل اش را از احساس تعلق و وظيفه نسبت به وطنش بگيرد. منظورم از اين «بديل» آدمی معين و اسم و رسم دار نيست؛ اما به اين واقعيت نظر دارم که حکومت اسلامی، در افلاس کامل و وامانده از همه جا، منتظر همين بديل است که آخرين ضربه را به او بزند و به درک واصلش کند؛ اما حريفی قدر از راه نمی رسد و دشمنانش او را رها کرده و به اختلاف بين خود مشغولند.

در واقع، در پی پيدايش جنبش سبز، با نشانه های روشن سکولارش، و خاموشی دردناک و سريع شهاب ثاقب گونه اش، حکومت اسلامی شده است همان هيکل سليمان نبی، که مدت ها ـ ايستاده و تکيه داده به عصا ـ مرده بود اما کسی پيدا نمی شد که جلو برود، نفس اش را امتحان کند، نبضش را بگيرد و خبر مرگش را اعلام کند. تا اينکه موريانه ها به خوردن عصايش مشغول شدند و چون عصا از درونه تهی شد فرو شکست و «هيکل» نيز همراه آن نقش زمين شد. و آيا هيچ فکر کرده ايد که معنای نمادين اين داستان، و بخصوص عصا و موريانه، چيست؟ تا موريانه بيايد و ستون های حکومتی را از درون تهی کند ممکن است سی سال ديگر هم بگذرد و ستونی هم که خالی می شود ممکن است حيات و ممات کشور و ملت ما باشد. پس از در و ديوار اسباب نگرانی فراهم است.

 

2

بحث «حاشيه ای» هم داريم که، همچنان، بر حول محور مخالفت برخی هائی می گردد که اصولاً و کلاً «خارج کشور» را شايسته ورود به اين مدخل نمی دانند. يعنی آنها که اصلاً با دخالت «خارج کشوری ها» در امور سياسی «داخل» مخالفند و تنها عمل مشروع ما را فرمانبرداری و اطاعت از «داخل کشور» می دانند؛ يا آنها که به حبل المتين آقا و خانم موسوی آويخته اند و می خواهند اصول مغفولهء قانون اساسی خونريز اسلامی را کارا سازند؛ و نيز آنها که به نعل و به ميخ می زنند و مدعی اند که راه حل را يافته اند و می کوشند تا حکومت اراذل و اوباش را با «تاکتيک های مصلحتی و تدريجی و شديداً بدون خشونت» خود منحل کنند.

اما من در اين مقاله چندان کاری با آنها ندارم و فکر می کنم که بهر حال روزی خواهد رسيد که آنها هم ـ اگر ذره ای حسن نيت و دلسوزی برای ميهن شان داشته باشند ـ به همين چهار راهی خواهند رسيد که من و شما در آن معطل قدم بعدی مانده ايم.

خوش خيالی است؟ باشد. ماليات که ندارد! بگذاريد، عطف به اين حقيت مسلم که اکثريت مردم بجان آمدهء ايران (حتی برای نجات دين خود از چنگال حکومتی ايدئولوژيک) خواستار حکومتی غير مذهبی شده اند، ما هم در اين خيال غوطه زنيم که تصلب سياسی در داخل کشور زمينه های ايجاد يک بديل «غير مذهبی» (سکولار) و دموکرات را در ايران ما بکلی از بين برده و اين «وظيفه» کلاً به خارج کشور مهاجرت کرده است.

بخصوص که اگرچه ما سکولارها هنوز کار چندانی در اين راستا نکرده ايم، اما می بينيد که، بجای ما، «اصلاح طلبان خواستار فعال کردن مواد مغفوله» شتابان خود را از ايران به همين «خارج کشور» رسانده اند و در اينجا است که پشت سرهم سايت اينترنتی و تلويزيون ماهواره ای می زنند و ويدئوکليپ رهبرانه صادر می کنند و اطاق فکر راه می اندازند و ماهيت جنبش سبز و شرايط عضويت در آن را تعريف می کنند.

پس، آيا اين پرسشی مجاز و موجه نيست که «وقتی سبزهای مذهبی و سيدی بساط آلترناتيو سازی خود را به خارج کشور منتقل کرده اند، ما خارج کشوری های "اصيل" (به معنی آنچه خواجه حافظ فرمود که بايد "در کوزه بماند اربعينی") چرا نبايد بفکر وطن از دست رفته مان باشيم و نخواهيم که، با جدا کردن حساب هامان از آن دسته از شرکای سابق حکومت اسلامی، که اکنون آزاديخواه و حق طلب (البته در حد شرعی آزادی و حق!) شده اند اما برای گفتن واژهء «سکولاريسم» ده بار دهان شان را آب می کشند، در يک جوال نرويم و بکوشيم تا شايد، با يک آزمون و تلاش ديگر، به همدلی لازم برای ايجاد يک «بديل سکولار ـ دموکرات» در خارج کشور برسيم؟

 

3

         بر متن اين زمينه است که من اين روزها به شرکت در جلسات گوناگونی دعوت شده ام که گردانندگان شان همگی در پی يافتن راهکارهائی برای ايجاد چتری فراگير اند؛ به قصد گردآوری بيشترين تعداد آدم های سياسی که بتوانند نوعی تشکل کلی را سامان داده و زمينه را برای برقراری يک ـ بگيريم ـ «کنگرهء ملی» فراهم کنند و از دل آن يک آلترناتيو کارا و زنده و خوندار بيرون کشند.

و حاصلی که من به دست آورده ام آن است که می بينم هرکس در «حجره» ی کوچک خويش چنان نشسته که حجره اش، همچون ميخ ملانصرالدين، همان مرکز زمين (و شايد زمان) است و همه بايد خود را به زير سقف آن برسانند تا از قافله عقب نمانند. و در اين «سودای پوچ» چه نيروها و انرژی ها و توانمندی ها که به هرز می رود.

         يعنی، مشکل ما تعصبات کودکانه مان نسبت به حجره هائی است که داريم، بی آنکه به ياد آوريم که از قديم الايام از کنار هم قرار گرفتن حجره ها بوده که بازارهائی پديد می آمده که رونق را به خانه های مردم می رسانده اند. و اکنون هم چرا نکوشيم تا راه حلی برای حفظ حجره ها و ايجاد بازار پيدا کنيم؟

         باری، در جلساتی که شرکت داشته ام يکی از مفقوده های بحث را برشمردن «حداقل های اشتراک و همفکری» يافته ام و به اين نتيجه رسيده ام که اگر اين اين حداقل ها معين شوند (آنگونه که هر آدم و تشکل مدعی سکولار / دموکرات بودن را ـ اعم از مذهبی ها و دگر انديشان ـ در بر بگيرند)، و اگر نوک پيکان اين حداقل ها بسوی ايجاد بديل سياسی در برابر حکومت مذهبی ـ ايدئولوژيک مسلط بر کشورمان نشانه رفته باشد، آنگاه همهء شعارها و گفتمان های حداکثری ما می توانند مبدل به «برنامه های کار» شوند و در راستای رساندن پيکان به هدف مورد استفاده قرار گيرند.

يعنی، اگرچه نمی توان کوه خاک را بی سرند از نخاله تهی کرد اما می توان سوراخ های سرند را آنقدر تنگ نگرفت که هيچ مشت خاکی از آن رد نشود و آنچه هم که بدست می آيد صرفاً گرده ای باشد بی رمق که بيشتر به درد تهيهء سرخاب و سفيداب برای بزک کردن مردهء سليمان بخورد.

 

4

         اما، در مورد مشکل اول، که عبارت باشد از «پيدا کردن مشترکات حداقل» نکات چندی به نظرم می رسد که مختصراً در اينجا مطرح شان می کنم.

بنظر من، «تنها وجه اشتراک لازم و کافی» مابين نيروهای سکولار / دموکراتی که می توانند زير سقف همايشی راهگشا بنشينند اعتقاد بلاترديد آنها به «ضرورت آفرينش يک آلترناتيو سکولار و ملتزم به حقوق بشر» برای حکومت فعلی است، که از يکسو بعنوان وسيله ای برای شناسائی همدلان و، از سوی ديگر، بعنوان غربال درشت روزنی برای حساب باز نکردن روی مخالفان، عمل می کند.

يعنی، هر کس قبول نداشته باشد که يک چنين بديلی بايد آفريده شود، و هرکس که فکر کند اين بديل هم اکنون وجود دارد، و هرکس که خود را به کوچهء علی چپ زده و آفرينش اين بديل را در شرايط کنونی به «مصلحت» نداند، و..، خود بخود، از شرکت در اين همايش معاف خواهد بود، چرا که، خوب اگر فکرش را بکنيد، چنين کسی بيشتر به جبههء مخالف تعلق دارد و نه به جبههء «ما»، و انصاف هم نيست که از او توقع پيوستن به اين «گردهمآئی بديل آفرين» را داشته باشيم، مگر بخواهيم که زير مکان گردهمائی بمب ساعت شمار کار بگذاريم!

         توجه کنيد که پذيرش «ضرورت آفرينش يک آلترناتيو سکولار و ملتزم به حقوق بشر» می تواند بلافاصله به «همايش نيروهای موافق با آن» راستا و جهت و هدف هم دهد. چرا که، برای يک نيروی سکولار، داشتن هيچ شعار ديگری نمی تواند مانع پيوستن اش به اين جمع باشد. بعنوان مثال، پادشاهی خواهان مدعی سکولار بودن به همان ميزان در اين همايش سهم دارند که دينداران معتقد به سکولاريسم و ضرورت انحلال حکومت اسلامی. آقای بنی صدر، که مدعی است منظورش از «انقلاب اسلامی» عبارت بوده از «انقلاب در اسلام» آن هم برای جدا کردن ارادهء معطوف به قدرت از ساحت دين، همانقدر می تواند در اين همايش شرکت کند که آن سوسياليست موافق اعلاميهء جهانی حقوق بشر، که به بند 17 آن (مبنی بر پذيرش مالکيت خصوصی) گير نمی دهد و، لذا، قصد مصادرهء اموال و املاک، و براندازی دين و مذهب مردم را ندارند. نيز می دانيم که مدت ها است جمعی از نيروهای سياسی سکولار در خارج کشور به اين نتيجه رسيده اند که مهمترين شعار و برنامه، برای گرد هم آوردن نيروهای سياسی مخالف حکومت اسلامی، خواستاری انجام «انتخابات آزاد» است و می پندارند که همهء نيرو شان بايد صرف وادار کردن حکومت به انجام چنين انتخاباتی باشد. و من هم در مخالفت با اين فکر چند مقاله نوشته ام. اما آشکار است که، به محض نشستن در زير چنان سقفی، اينگونه اختلاف نظر ها از يک سطح گفتمانی ـ ايدئولوژيک، و حتی استراتژيک، به يک سطح برنامه ای ـ تاکتيکی تقليل پيدا می کنند. بهر حال، مگر نه اين است که خواستاران انجام انتخابات آزاد (از مشروطه طلب گرفته تا جمهوری خواه) بايد در آن «روز تصوری» که اين انتخابات در آن انجام می شود دارای تشکلی برای شرکت در ميدان رقابت باشند؟ در اين صورت «آلترناتيو» ی که آفريدهء همهء ما است در آن روز می تواند بعنوان يک بديل سکولار ـ دموکرات در خدمت اهداف آنان نيز قرار گيرد.

بدينسان، اختلاف نظرهای فعلی که مانع گرد هم آمدن نيرو ها شده اند، با کاهش يابی به سطح تاکتيک ها و برنامه هائی که «آلترناتيو آفريده شده« مجری و تعقيب کنندهء آنان است، بجای پنجر کردن چرخ ماشين اتحاد، به تنوع و تضارب مناظر در چشم انداز سفری که به سوی مقصدی معين در پيش داريم تغيير ماهيت می دهد.

 

5

و اما مشکل دوم، گفتم که، به خواستاری برافراشته شدن خيمه و خرگاه اپوزيسيون در حيات خلوت حجرهء هر يک از «ما» مربوط می شود.

اجازه دهيد صورت مسئله را اينگونه تعريف کنم که من نوعی، بگيريم بعنوان يک صاحب حجره، می خواهد برود سراغ، مثلاً، آقای بنی صدر و بگويد که «دوستان شما معتقدند که ملت ايران، عليرغم گذشت سی سال، هنوز چشم براه بازگشت شما است و اگر شما هم تشريف بياوريد و در حجرهء ما نزول اجلال کنيد، بقول آن لغز قديمی، ما جملگی صد می شويم». آيا طبيعی نخواهد بود که ايشان به من بگويند که «تو کيستی که می خواهی مرا به حجرهء خودت ببری، در حالی که حجرهء من کاخ اولين رئيس جمهور ايران است؟» و يا، نه، فکر کنيد که بخواهيم سراغ اعضاء جبههء ملی برويم و دعوت کنيم که به «ما» بپيوندند. آيا به تريج قبای آنها بر نخواهد خورد که «ما نيمقرن سابقه را ـ همراه با استورهء مصدق و شهدای 30 تير 1330 و سند ملی شدن صنعت نفت ايران ـ بگذاريم و به شما بپيونديم؟» می بينيد که اين هم نمی شود. پس چطور است برويم سراغ آقای رضا پهلوی در حومهء پايتخت آمريکا تا شايد ايشان بخواهد برای «نجات ايران» به ما بپيوندد؟ اما شما اگر جای ايشان بوديد جواب نمی داديد که «آقا جان، من سال ها است اعلام کرده ام که حاضرم رهبری اپوزيسيون را بر عهده بگيرم، حالا شما از من می خواهيد بيايم سر ميز مذاکره ای که شما ترتيب می دهيد بنشينم؟» می بينيد که مجبوريم ايشان را هم رها کنيم و، با اميدواری، سراغ تشکل های جوان و جديدالأسيس برويم. مگر همين دو هفته پيش «سکولارهای دموکرات آمريکای شمالی» در نيويورک دور هم جمع نشده و اعلام موجوديت نکرده اند؟ برويم و بگوئيم که «خانم ها، آقايان! شما سکولار هستيد و ما نيز، شما دموکرات هستيد و ما نيز، شما به اعلاميهء جهانی حقوق بشر معتقد و ملتزميد و ما نيز. پس چرا دو تشکيلات جدا داشته باشيم و ديوار بين حجره هامان را در هم نکوبيم و فضا را گل و گشادتر نکنيم؟» فکر می کنيد پاسخ ما چه خواهد بود؟: «اتحاد بين نيروهای سکولار خيلی خوب و پسنديده است. شما هم برويد انجمنی در آمريکای شمالی تشکيل دهيد و فرم تقاضای عضويت ما را پر کنيد تا جواب تان را بدهيم».

         اما، اين وسط، حتماً يکی هم پيدا می شود که به ما بگوئيد: «حضرات! شما خودتان کی هستيد که از همه انتظار داريد به شما "بپيوندند"؟ شما هم که توی حجرهء خودتان تپيده و هل من مبارز می طلبید!»

         و کلاه مان را که قاضی می کنيم می بينيم که حق با اين آدم منصف است که معلوم نيست از کجا پابرهنه وسط اقدامات ما پريده و جلوی صورتمان آينه ای گرفته است تا ما نيز صورت خود را در آن «به صد گونه تماشا» بنشينيم.

         پس چاره چيست؟ اين همه نيرو به اين نتيجه رسيده اند که تا وقتی آلترناتيوی غيرمذهبی برای اين حکومت مذهبی پيدا نشود اميدی به تغيير اوضاع نيست و حداکثر مطالبهء مردم هم ـ عملاً ـ نمی تواند از «رأی مرا پس بگير، يا پس بده» بيشتر شود و منتهای پيروزی هم همين خواهد بود که احمدی نژاد و کابينهء اوباشش بروند و موسوی، با کابينه ای از دانشمندان و سياستمداران اسلامی و دست به تفأل زدن با قرآن، جای او را بگيرند و خانم رهنوردشان هم مشغول تعليم فن «عاشق حجاب شدن» شود و کاری کند که، در همان چهار سال اول رياست جمهوری ِ «ميرحسين»، همهء زنان ايران چادرها و روسری هاشان را عاشقانه به سر کنند و حداکثر جريمهء بد حجابی هم چيزی حدود جريمهء خلاف رانندگی باشد.

         براستی چاره چيست، اگر يقين داريم که حل مسئلهء کشور ما در ايجاد يک آلترناتيو غيرمذهبی و ملتزم به اعلاميهء حقوق بشر است که هم آزادی را تأمين کند، هم انتخابات آزاد را سامان دهد، هم زندان سياسی را از ميان بر دارد و، هم در راستای الغای تبعيض های جنسيتی و قومی و فرهنگی بکوشد؟

         براستی چاره چيست، اگر اين همه نيرو نمی توانند خودروهای خود را در حياط يکديگر پارک کنند و زعيم و بزرگ تری هم ندارند که در محله شان ميهمانی بدهد و همه را به صرف چای و شيرينی دعوت کند؟

 

6

         حال از اين بگويم که در اين ميانه من ـ لابد به شيوهء آن «گنگ خواب ديده» ی حافظ ـ به اين نتيجه رسيده ام که چارهء کار چيزی نيست جز ايجاد يک «کميتهء غيرسياسی تدارکات»، متشکل از نمايندگانی آمده از همهء گروه ها و دستجات و شخصيت های سياسی، که کارش بايد فقط انجام تدارکات لازم برای برگزاری يک همايش گسترده بوده و حق دخالت در بحث های سياسی را نداشته باشد!

من فکر می کنم که چنين کميتهء بی طرفی می تواند آن دعوت کنندهء مفقودی باشد که زير چتر آن جمع شدن برای هيچ کس نمی تواند کوچکی و سرشکستگی بياورد؛ البته اگر اهداف اين کميته هيچ نباشد جز فراهم آوردن امکانات يک گردهمآئی بزرگ، يک همايش ملی، نخست برای رای زنی و ايجاد تفاهم، و سپس برای توافق بر سر تشکلی که می تواند همان آلترناتيو مطلوب همگان باشد.

         البته ممکن است که اين همايش هم بجائی نرسد و جز تفرقه حاصلی ببار نياورد. اما، با تشکيل آن، همهء ما از بن بست فعلی خارج شده و، برای چند روزی لااقل، زير يک سقف دور هم نشسته ايم؛ سقفی که سقف حجرهء هيچ کسی نيست و به همگان تعلق دارد و تن زدن از نشستن در زير آن از يکسو نشانه ای جز بی تکليفی و وظيفه گريزی نيست و، از سوی ديگر، مآلاً به بسته شدن پروندهء شخص ممتنع خواهد انجاميد و خيال همگان را از او آسوده خواهد کرد که «فلانی يا اين کاره نيست و يا خود را بازنشسته کرده است».

         می دانم که می پرسيد بانی چنين کميتهء تدارکاتی چه کس می تواند باشد؟ و من می گويم که، اگر «خود اين فکر دو جانبه» پذيرفته شود، پيدا کردن آدم هاي انجام دهندهء کار مشکل نيست، چرا که عضويت در آن نمی تواند واجد هيچ انگ و دنگی باشد. حد اکثرش داشتن دستک و دفتری است، و تلفن و فکسی، و کامپيوتر و ای ميلی، برای تماس گرفتن با اشخاص و گروه ها و پيشنهاد و تقاضای اعزام نماينده از يکسو، و تهيه امکانات مالی و اجرائی کار، از سوی ديگر.

         باری، در اين دم آخری، ياد سعدی شيراز شاد بادا که در گلستان اش نوشت: «شبی، در بیابان مکه، از بی خوابی، پای رفتنم نماند؛ سر بنهادم و شتربان را گفتم: "دست از من بدار ! " گفت: "ای برادر، حرم در پیش است و حرامی در پس، اگر رفتی بـُردی و گر خفتی مـُردی» .

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]