جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک
اسماعيل نوری‌علا

من فکر می کنم که يک معنای «دموکراسی» را می توان «گريز از ايدئولوژی» دانست و يا، ميزان نزديکی و دوری هر جامعه به دموکراسی را می توان با ميزان دوری از، و نزديکی به،  ايدئولوژی تعيين کرد. يعنی، اگر جوامع بشری را رهرو راهی با مقصد دموکراسی تصور کنيم، حد دوری آنها از ايدئولوژی ميزان راه پيمودهء شان به سوی مقصود را روشن می سازد.

 

در عين حال، بر بنياد پيشگزارهء بالا، بنظر من، يکی از نشانه های عقب ماندگی اجتماعی ـ فرهنگی ـ تمدنی يک جامعه، و برعکس آن، وجود و يا فقدان احزاب سياسی غيرايدئولوژيک نيز هست. چرا که در حوزهء تفکر دموکراتيک، احزاب سياسی غير ايدئولوژيک نهادهای کارای راه پيمائی بسوی ملت سالاری و تحقق عينی روندهای دموکراتيک محسوب می شوند.

بيائيد به جامعهء خودمان نگاهی ديگرباره بيافکنيم. به اعتقاد من، «حزب غير ايدئولوژيک» دقيقاً همان پديده ای است که در جامعهء کنونی ما، چه در داخل و چه در خارج کشور، حکم کيميا را دارد؛ آنگونه که می توان اساساً فرض کرد که، در تصور ما، «حزب سياسی» پديده ای است که بر پايه باور اعضائش به يک «ايدئولوژی» خاص بوجود می آيد و در اختيار گرفتن زمام قدرت را هم از آن رو می جويد، و به روش های مختلف می طلبد، که قصد دارد، از طريق کاربرد قدرت، ايدئولوژی خود را بر کل جامعه مسلط ساخته و تحميل کند.

در کشورهائی که، در راه پيمائی به سوی دموکراسی، پيشرفته تر از ما هستند، چنين تعريفی از «حزب سياسی» محلی از اعراب ندارد و اگرچه نمی توان منطقاً اختيار مردمان را برای تشکيل اينگونه احزاب ايدئولوژيک از آنان سلب کرد اما هنگامی که پای بدست گرفتن قدرت سياسی در ميان می آيد يا اينگونه احزاب ـ که از زاويهء تنگ و انحصاری ايدئولوژی خود به اجتماع می نگرند ـ رأی نمی آورند و يا اگر چنين اتفاق افتد که آنها به قدرت راه پيدا کنند، معمولاً قوانين اساسی کشورهای مزبور طوری نوشته شده اند که اينگونه احزاب نمی توانند ايدئولوژی خود را قاطعاً بر همهء مردم زير فرمان خود اعمال کنند.

 

اساساً اگر دموکراسی را حاصل کثرت گرائی (پلوراليسم) و انحصار گريزی (آنتی مونيسم) بدانيم، آنگاه برايمان آشکار می شود که در يک فضای دموکراتيک امکان پيروزی تشکلات سياسی ايدئولوژيک وجود ندارد و اينگونه احزاب تنها از راه هائی همچون کودتا و انقلاب می توانند قاعدهء بازی دموکراتيک را بهم زده، قوانين آن را ناديده گرفته، و ارزش های مندرج در ايدئولوژی خود را بر کل جامعه تحميل کنند.

در اينجا پرسش کحتوم آن است که اين «حزب سياسی غيرايدئولوژيک» چگونه پديده ای است و چه مشخصاتی دارد؟ بگذاريد از ابتدائی ترين تعريف ها از «حزب سياسی» در جوامعی که معتقديم تا کنون پيشرفته ترين رهروان راه دموکراسی بوده اند آغاز کنم تا، شايد، بتوانم نشان دهم که اساساً عبارت «حزب ايدئولوژيک» خود نشان از وجود وضعيتی دارد که بر فقدان دموکراسی گواهی می دهد. مثلاً، برای روشن شدن روند شکل گيری تربيت سياسی مردم آمريکا بد نيست به چند فرهنگ واژگان رايج نگاهی بياندازيم ـ با اين توجه که روند تربيت سياسی و آشنا شدن مردمان در سرزمين های بيشتر دموکراتيک با مفاهيم و روندهای سياسی، از مدارس ابتدائی آغاز می شود و از همين مراحل نخستين است که فرزند آدمی می آموزد که قدرت سياسی يک کشور متعلق به همهء ملت است و ملت برای اينکه امورات بگذرد عده ای را انتخاب می کند و به آنها حقوق می پردازد تا به نمايندگی از او کارهای مملکت را بگردانند.

مدرسهء ابتدائی «آندرسن»، در يکی از شهرهای کوچک کارولينای جنوبی، در سايت خود، و در زمينهء دروس نخستين مفاهيم سياسی، دارای يک فرهنگ واژگان سياسی هم هست که «حزب» را برای دانش آموزان مدرسه چنين تعريف می کند: «يک گروه سازمان يافته از مردم که می کوشند نامزدهای خود را به نمايندگی پارلمان برسانند».  ( 1 ) می بينيم که در اين تعريف همهء مسائل مربوط به حاکميت منبعث از مردم و بکار گرفتن انتخابات برای ايجاد مجلسی از نمايندگان برگزيدهء مردم و ديگر متفرعات اين ساختار مستترند. همچنين، کسانی که در «ادارهء مهاجرت آمريکا» برای پذيرفته شدن به عنوان شهروند اين کشور امتحان می دهند، در اوراق درسی خود می خوانند که: «حزب عبارت است از گروه سازمان يافته ای از مردم که از لحاظ سياسی دارای نظرات مشابهی هستند». ( 2 ) و واژه ياب دانشگاه پرينستون هم چنين تعريفی از حزب دارد: «سازمانی سياسی که قصد دارد ادارهء دولت را به دست گيرد». ( 3 ) و در فرهنگ های عمومی سياسی اين کشور هم می خوانيم که: «حزب به گروه سازمان يافته ای از مردم گفته می شود که دربارهء نحوهء ادارهء کشور خود دارای نظرات مشابهی هستند».( 4)

در اينجا لازم است دربارهء تفاوت عميق بين «ايدئولوژی» از يکسو، و «عقيده» و «برنامه» از سوی ديگر، چند نکته ای را توضيح دهم. فرض بر اين است که جوامع دموکراتيک بر بنياد «قوانين اساسی» مشخصی ساخته شده اند که دارای ويژگی های عمدهء زيرند:

 

 1. دامنهء شمول قانون اساسی همهء آحاد ملت را در بر می گيرد و مردمان، بدون هيچ تفاوت و تبعيضی، در برابر آن دارای حقوق و وظايفی مساوی هستند.

 

 2. مردمان حق دارند برای ادارهء کشور خود دارای نظرات و عقايد و برنامه های مختلفی باشند و در راه تحقق آنها بکوشند و احزاب سياسی جايگاه تبلور جمعی آن عقايد و برنامه ها هستند

 

 3. عقايد و نظرات و برنامه های مندرج در بند 2 هنگامی در راستای تلاش برای احراز قدرت سياسی قابل پذيرشند که نافی شرط مندرج در بند شمارهء يک نباشند. 

 

اگر همين سه شرط مختصر را چراغ راه خود قرار داده و از آنها چارچوب مراجعه ای بسازيم، بلافاصله در می يابيم که جمعيت های صاحب ايدئولوژی نمی توانند در اين چهارچوب فعاليت کنند چرا که ايدئولوژی، بنا بر طبيعت خود، دارای شمول عمومی نيست و همواره معتقدان بخود را در مقام بالاتری از ديگران می بيند و، در نتيجه، شمول حاکميتش بر بخشی از مردم با رضايت آنان همراه است اما بخش ديگری از مردم را بايد با اعمال قدرت و زور مقهور خود سازد و، بدينسان، در بيرون چهارچوب مراجعه ای که ساخته ايم قرار می گيرد.

 

ديديم که «اشتراک در نظر» شرط اصلی پيدايش احزاب سياسی در جوامع دموکراتيک است. اما اين «نظر مشترک» با اعتقاد گروهی از مردمان به يک «ايدئولوژی» از زمين تا آسمان تفاوت دارد. من در اينجا فقط به چند تائی از تفاوت های عمدهء اين دو پديده اشاره می کنم:

 

 1. در جوامع «پيشرفته در راه تحقق دموکراسی» نظرها و عقايد و برنامه ها در چهارچوب «فراگير بودن» قانون اساسی کار می کنند و نوعی گرايش و سليقهء اجرائی را که، با حفظ حقوق بنيادی «اقليت»، قابل قبول «اکثريت» باشد عرضه می دارند، حال آنکه ايدئولوژی نه «فراگير» است و نه به «رضايت اکثريت» توجه دارد، و به «حقوق بنيادی اقليت» وقعی می نهد. و حزب ايدئولوژيک حتی اگر در انتخابات شرکت کند، تنها می تواند با سوء استفاده از لحظات بحرانی تاريخ خود را به بام قدرت برساند و پس از آن هم  بلافاصله «خود دموکراسی» را تعطيل می کند. نمونه ای از اين امر را می توانيم در بقدرت رسيدن هيتلر در آلمان و خمينی در ايران مشاهده کنيم ـ دو نماد حکومت فاشيستی که با «عوام فريبی» به قدرت رسيدند تا دمار از خود اين «عوام» در آورند.

 

 2. برخلاف «نظرها» و «عقايد» و «برنامه ها» ی برآمده از متن اعتقاد به دموکراسی، «ايدئولوژی ها» نمی توانند در چهارچوب قوانين اساسی دموکراتيک عمل کنند و در نتيجه به هر شکل که شده می کوشند تا اينگونه قوانين اساسی را تعطيل نموده و يا بکلی منسوخ سازند. شما هيج حزب ايدئولوژيکی را نمی توانيد پيدا کنيد که يا راه رسيدن به قدرت خود را در انقلاب و توطئه های کودتائی نبيند و يا آگر از راه اغفال مردم و سوء استفاده از مجاری دموکراتيک به قدرت رسيد، به تغيير قوانين اساسی دموکراتيک دست نزند. حکومت اسلامی در ايران با انقلاب بقدرت رسيد و نوع حکومت خود را از مجرای ظاهراً دموکراتيک رفراندوم مسجل ساخت، اما در جريان نوشتن قانون اساسی آن ـ از پيش نويس تهيه شده در پاريس گرفته تا متن تهيه شده بوسيلهء مجلس خبرگان ـ اين سند هزار و يک بار تغيير کرد و رفته رفته ماهيت دموکراتيک خود را از دست داد و عاقبت هم، حتی پس از تصويب شدن در رفراندوم، با ايجاد متممی برای آن، بکلی از هرچه محتوای دموکراتيک بود خالی شد. نمونهء ديگر، مورد حزب اسلامی (و در نتيجه ايدئولوژيک) «عدالت و توسعه» در ترکيه است که با اعلام پذيرش مفاد قانون اساسی سکولار ترکيه به قدرت رسيده و اکنون زمزمهء تغيير قانون اساسی را سر داده است و بقدرت نرسيده  تا آنجا پيش رفته که قصد دارد تصميم ارتش اين کشور برای اخراج افسران و سربازان متمايل به، يا فعال در، «بنيادگرائی اسلامی» را نيز ناديده بگيرد. ( 5 ) و اگر سکولارهای ترکيه نتوانند در برابر اين تعرض تدريجی مقاومت کنند، ديری نخواهد پائيد که از قانون «فراگير» اساسی اين کشور چيزی جز پوستی و استخوانی باقی نخواهد ماند.

 

 3. در کشورهای دموکراتيک، عملی کردن نظرها و عقيده ها و برنامه هائی که با قانون اساسی منافات نداشته باشند کار مشکلی نيست و موجب برخورد با «فراگيری» قانون اساسی نمی شود. به همين دليل، هيچ حزب بقدرت رسيده ای را نمی توانيد در اين جوامع سراغ کنيد که برای انجام «مقاصد» و «برنامه» های خود بکوشد تا قانون اساسی را عوض يا تعطيل کند. در واقع، اين قوانين اساسی دارای آنچنان چفت و بستی هستند که نگذارند احزاب سياسی برای انجام مقاصد خود به دستکاری آنها بپردازند. ما در طی هفت سالهء گذشته شاهد بقدرت رسيدن گروه کوچکی در داخل حزب جمهوری خواه آمريکا بوده ايم که در بسياری از مواقع کارشان از حدود نظر و برنامه و عقيده گذشته و به فعاليت هائی مبتنی بر ايدئولوژي نزديکی يافته است. با اين همه، هنوز نمی توان موردی را نشان داد که دولت «بوش» توانسته باشد قانون اساسی اين کشور را دور بزند و در خطر بازجوئی و حتی سلب قدرت و اخراج قرار نگيرد؛ به همين دليل هم بيرون نشستگان قدرت کل نهاد حکومت، در هر سه قوه، را مورد انتقاد قرار می دهند و تنها به قوهء مجريه بسنده نمی کنند.

 

حال اگر با اين عينک به تشکلات سياسی خودمان نگاه کنيم می بينيم که کمتر تشکلی را می توان يافت که در چهارچوب های تعاريف احزاب غير ايدئولوژيک در جوامع دموکراتيک بگنجد، چرا که عموماً اين تشکلات دارای ماهيت ايدئولوژيک هستند و هر کدام قصد دارند لباس خاص ايدئولوژی خود را بر تن ملت ايران کنند. در اين زمينه نيز می توان نکات زير را مورد توجه قرار داد:

 

1. احزاب و تشکل های سياسی ما را می توان از طرق مختلفی دسته بندی کرد. نخستين تقسيم بندی بر اساس جايگاه احزاب نسبت به چهارچوب قانون اساسی موجود در ايران صورت می گيرد. يعنی، اگر قانون اساسی ولايت فقيه را در نظر بگيريم، احزاب سياسی ما يا اين چهار چوب را می پذيرند و يا آن را رد می کنند. 

       

2. در مورد آنهائی که اين چهارچوب را قبول می کنند نمی توان ترديد داشت که با تشکلاتی ايدئولوژيک سر و کار داريم چرا که خود قانون اساسی حکومت اسلامی برآمده از نگاهی ايدئولوژيک بوده و تاکنون هم با اعمال زور و سرکوب کار ايدئولوژيک خود را به پيش برده است. بنا بر همين استدلال، می توان به ضرس قاطع گفت که تمام تشکلات «مجاز» در حکومت اسلامی خودبخود دارای طبيعتی ايدئولوژيک بوده و قادر نيستند در بازی دموکراسی شرکت کنند. حزب مشارکت اسلامی ايرانيان، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی، نهضت آزادی، تشکل ملی ـ مذهبی ها، حزب جمهوری اسلامی، حزب کارگزاران سازندگی، حزب اعتماد ملی، تشکيلات فدائيان اسلام، جمعيت های مؤتلفه و ده ها تشکل همچون آنان هيچ کدام عرضه کنندهء نگاهی دموکراتيک به قدرت سياسی نيستند و همگی بر حول محور ارزش های ايدئولوژيک مندرج در تشيع دوازده امامی و حکومت ولائی فقيه گرد آمده، از آن حمايت کرده، و از آن مجوز فعاليت می گيرند. در يک جامعهء دموکراتيک جائی برای اينگونه احزاب نيست و دکانشان نمی تواند رونقی داشته باشد و فعاليت شان نيز بايد به پيش بينی های مندرج در قانون اساسی ساخته شده بر موازين دموکراتيک محدود شود.

 

2. در بيرون از دايرهء معتقدان به قانون اساسی حکومت اسلامی نيز کمتر می توان به احزابی برخورد که دارای سکوی پرتاب ايدئولوژيک نباشند. نگاهی به چند گرايش عمده در طيف چپ و نيز نگاهی به تشکلات موجود در طيف ميانه و راست نيروهای سياسی، اين واقعيت را روشن می کند که هيچ کدام اين تشکلات (توجه کنيد که من از اعضاء سازمان ها سخن نمی گويم) به درد کار برقراری دموکراسی در ايران نمی خورند. در طيف ميانه سازمان مجاهدين خلق يک سازمان سياسی ـ مذهبی است که می خواهد جمهوری اسلامی نوع خويش را بوجود آورد و رهبرانش علاوه بر کار سياسی به زيارتنامه خوانی نيز مشغولند. گروه انقلاب اسلامی آقای بنی صدر هم که تکليف اش با اسمی که دارد روشن است. چريک ها و فدائيان خلق و معتقدان گوناگون به «ديکتاتوری پرولتاريا» نيز همگی در چهارچوب ايدئولوژی های خاص می انديشند و برنامه ارائه می دهند و در صورت رسيدن به قدرت نمی توانند از تکرار کارهای هر حکومت ايدئولوژيک ديگری خودداری کنند.

 

3. در احزاب طيف راست نيز همين وضعيت برقرار است و آنها نيز علاوه بر اينکه ناچارند، برای روزگاران آينده، قوانين اساسی خود را هم اکنون بنويسند، هر يک بصورتی آن قوانين نوشته و نانوشته را به نکاتی غير دموکراتيک مشروط می سازند. مثلاً حزب مشروطه ايران، بی آنکه کاملاً مشخص شود از کدام مشروطه سخن می گويد، برای ايران آينده بازگشت نظام شاهنشاهی را توصيه می کند و با اصرار در تمرکز قدرت از يک فراگيری کارا باز می ماند. (توضيح درباره اينکه چرا پادشاهی خواهی در طبيعت خود نوعی ايدئولوژی است را بوقتی ديگر موکول کرده و در اينجا فقط به اين اشاره اکتفا می کنم که تخصيص حاکميت ـ حتی بصورت تشريفاتی ـ به اعضاء يک خانواده و محدود نبودن دوران پادشاهی هريک از شاهانشان، هر دو، اموری غير منطقی و ناقض ملت سالاری هستند. کشورهای دموکراتيکی هم که دارای نظام پادشاهی هستند از دموکراسی حرکت نکرده و به پادشاهی نرسيده اند، بلکه آنها در مسيری بر عکس حرکت کرده و هنوز هم حرکتشان به پايان نرسيده است). حزب پان ايرانيست هم بر مبنای بنيادنامهء خود رسماً اعلام می کند که با سکولاريسم مخالف است و با آن مبارزه می کند و می خواهد دولت آيندهء ايران را بر بنياد دين پاک اجدادی ـ آريائی بوجود آورد. برای نشان دادن ايدئولوژيک بودن ماهيت احزاب «سلطنت طلب» نيز کوشش چندانی لازم نيست.

 

در اين ميانه می ماند مسئلهء وجود تشکلات وسيعی که بر خود نام حزب نمی گذارند و بيشتر مدعی آنند که احزاب مختلف در زير چتر آنها با يکديگر توافق، يا ائتلاف، و يا اتحاد کرده اند. در اين زمره می توان از اتحاد جمهوری خواهان، اتحاد جمهوريخواهان لائيک، و جبههء ملی نام برد که ظاهراً از جمع چندين حزب و تشکل مختلف بوجود آمده و هستی يافته اند.

اگرچه مقالهء کنونی بيشتر می کوشد تا به پديدهء «احزاب سياسی» بپردازد اما پرداختن به برخی نکات در مورد تشکلات فراحزبی نيز می تواند در روشن کردن مطلب مفيد باشد. اما، در اينجا، پيش از آنکه به ماهيت اين تشکلات ظاهراً وسيع بپردازيم می توان از خود پرسيد که چگونه تشکل گسترده ای که از جمع چند حزب ايدئولوژيک بوجود می آيد می تواند خود غير ايدئولوژيک باشد؟ من چنين امری را ناممکن می بينم و به همين دليل فکر می کنم که اينگونه تشکلات، بخاطر حمل احزاب ايدئولوژيک در زهدان خود، از همان آغاز کار در مسير تجزيه و انشعاب قرار دارند و محکوم به تکه تکه شدن هستند، تا آن حد که در طول زمان از آنها فقط تک چهره هائی باقی می مانند که هريک خاطرهء تشکل و حزب و سازمانی را در جيب خويش دارند و، به عشق آن گذشته، خود را با الفاظ و اسماء دهن پر کن پر طمطراقی همچون «سازمان های جبههء ملی ايران» معرفی می کنند، بی آنکه معلوم شود که اين «سازمان ها» کدامند و هر يک چند عضو دارند

 

اما، صرفنظر از اين واقعيت گريز ناپذير، نکتهء اساسی در آن است که، از نظر تئوری های شناخته شدهء سياسی، اتحاديه ها و ائتلافات و جبهه ها اساساً دارای قابليت ها و توانائی های بلند مدت و منسجم نيستند و تنها در زمان هائی معين و کوتاه، بر محور برنامه هائی معين و محدود، بوجود آمده و، در هر دو صورت پيروزی و شکست، محکوم به انحلال اند، چرا که يا به مقصود مشترک متحدين رسيده اند و ديگر دليلی برای ادامه اتحاد وجود ندارد و يا در مقصود خود شکست خورده اند که در آن صورت بقايشان، آن هم در مقياس های بلند تاريخی، شکلی صرفاً توخالی و مضحک بخود می گيرد.

 

در اين ميان اگر «اتحاد جمهوری خواهان ايران» طفل نوپائی است که اميدوارانه بايد مراتب رشد و بلوغ خود را بپيمايد، سازمانی به نام جبههء ملی دارای همهء مشخصات يک ائتلاف پيروز در روزگاری دور دست است که، عليرغم تغيير زمانه و صورت مسئلهء سياسی، همچنان می کوشد تا همچون يک تشکل وسيع پا بر جا و منسجم سياسی عمل کند، حال آنکه وجود تفرقهء هزار دامادی که در بين اعضاء خارج کشور آن بچشم می خورد بخوبی از همان اضمحلال و زوال طبيعی خبر می دهد و در داخل کشور نيز اساساً فضای سرکوب و مجاز نبوذن فعاليت های سياسی، از آن جز نامی آشنا باقی نگذاشته است.

 

در اين ميانه اما نکتهء قابل توجه آن است که جبههء ملی داخل کشور (تشکيلات اصلی) در سال های اخير، رفته رفته و بنا بر ضرورت زمانه، در رفتار و کردار و گفتار، از شکل يک «جبهه» خارج شده و صورت يک «حزب سياسی» را بخود گرفته که ناگزير است، متأسفانه، به دور از وجود يک قانون اساسی دموکراتيک مسلط، بکوشد تا قانون اساسی آيندهء متبوع خويش را خود بنويسد. من اگر در نوشته های اخيرم نسبت به آيندهء اين روند اظهار خوش بينی کرده ام درست بدان خاطر است که،  از طريق چنين برداشت و تفسيری، به اين نتيجه رسيده ام که جبههء ملی بسوی تبديل شدن به يک حزب سياسی غير ايدئولوژيک حرکت کرده است و بخصوص سند اخير اعلام مواضع آن بخوبی بوی يک قانون اساسی دموکراتيک را دارد. همين امر نيز موجب شده تا عناصر ايدئولوژي زده ای که عمری را در دکان های رنگارنگ اما بی رونق جبههء ملی سر کرده اند به هراس افتاده و بکوشند، بهر صورت که شده، لای چرخ اين حرکت مفيد چوب بگذارند.

 

باری، از نظر من، جهان سياسی ما (چه چپ، چه راست و چه مذهبی) کلاً ايدئولوژی زده است و در نتيجه فضای لازم برای رشد دموکراسی را فراهم نمی کند. اين احزاب به جای ارائهء «برنامه»، از آنجا که ايدئولوژی در ذاتشات مخمر شده است، به مطرح ساختن شعار و تحليل های ايدئولوژيک می پردازند و لذا، با همهء احترامی که می توان برايشان قائل شد، بکار دموکراسی نمی خورند.

در همين راستا می توان نتيجه گرفت که بن بست کنونی اپوزيسيون «حکومت ايدئولوژيک اسلامی» هم، دقيقاً نتيجهء دوری نشدن اين اپوزيسيون از «ايدئولوژی کاری» و آلوده شدن به «ايدئولوژی زدگی» مفرط است ـ وضعيتی که نمی تواند آلترناتيوی امروزی و دموکراتيک را در برابر حکومت اسلامی بنشاند.

 

از آنچه نوشتم نتيجه بگيرم. بنظر من، اگر کسی دلسوز وضع موجود و آيندهء ايران باشد، بايد در راستای ايجاد احزابی غير ايدئولوژيک و تکثر آنها برای در بر گرفتن همه گونه عقيده و نظر و برنامه، که تعداد گزينه های مردم را بالا می برند بکوشد.

شايد گفته شود که اين عمل، در دور افتادگی از محيط واقعی سياسی و نيز فقدان يک قانون اساسی دموکراتيک که به اينگونه احزاب اجازهء فعاليت آزاد را عطا کند، امری ناممکن بنظر رسد اما، اگر دقت کنيم می بينيم که، در جهان معاصر، اغلب مواد و تبصره های اينگونه قوانين اساسی فراگير و دموکراتيک بخوبی نوشته شده اند و ديگر برای تدوين شالوده های اين قوانين نيازی به سر و کله زدن ها و بحث و جدل های فراوان نيست. يعنی، در حوزهء اصول پذيرفته شدهء بين المللی، وضع چنان است که می توان، بدون وجود يک قانون اساسی مدون، و صرفاً با تکيه بر چند «اصل بنيادين» مربوط به قواعد حرکت به سوی ساختن يک جامعه دموکراتيک، به حزب سازی و توليد نظر و عقيده و برنامه پرداخت.

و اين اصول کدامند؟ من آنها را، به ترتيب اهميتی که در نظر من دارند، اينگونه می بينم:

 

         1. اعتقاد راسخ و استثناء ناپذير به سکولاريسم به معنی جدائی مذهب، دين و ايدئولوژی از حکومت و دولت، و به عنوان نخستين گام در راستای رسيدن به آزادی و ملت سالاری. (تعداد کمی از تشکلات اپوزيسيون با اين امر موافقند).

         2. پذيرش اعلاميهء حقوق بشر برای رفع هرگونه تبعيض از آحاد ملت. (اين امر بخصوص شامل احزاب و تشکلات واجد پسوند اسلامی می شود).

         3. پذيرش «جمهوری» بعنوان منطقی ترين شکل حکومت مبتنی بر ملت سالاری. (بخش وسيعی از تشکلات اپوزيسيون با اين امر مخالفند).

         4. اعتقاد به مفهوم بنيادين «عدالت اجتماعی» بمنظور کاستن از شکاف بين طبقات اجتماعی بی آنکه اين امر مانع ظهور ابتکارات فردی و مالکيت های خصوصی شود. (بسياری از احزاب راست، به بهانهء اعتقاد به ليبراليسم از اين اصل دوری می کنند).

         5. پذيرفتن «وجود تجزيه ناپذير» کشوری به نام ايران و ملتی به نام «ملت ايران». (اکثر تشکلات قومی که از «مليت های غير فارس» سخن می گويند با اين اصل مخالفت عملی دارند).

         6. پذيرش فدراليسم به معنی:

الف. پخش قدرت تصميم گيری در بين بخش های مختلف کشور،

ب. پذيرفتن اصل عدم تمرکز فعاليت های اداری،

پ. تعيين اختيارات دولت مرکزی که به امور کلی کشور همچون روابط خارجی، ارتش، ماليات های عمومی و اداره «ثروت های ملی» محدود می شود،

ت. تعيين و مشخص ساختن «ثروت های ملی» و ايجاد مجاری لازم برای تقسيم عادلانهء آنها در بين ابالات مختلف کشور،

ث. احترام مساوی به همهء زبان ها، فرهنگ ها، مذاهب و عقايد مردمان مناطق مختلف کشور، از طريق آزادسازی سيستم آموزش و پرورش و رسانه های عمومی، در عين توافق بر سر يک زبان مشترک برای حفظ ارتباطات بی آنکه اين زبان برتری و اولويتی بر زبان های ديگر داشته باشد.

(در اين مورد آخر نيز هراس از فدراليسم در بسياری از تشکلات حزبی قابل مشاهده است).

با اين همه، بنظر من، هم اکنون اکثر تشکلات سياسی ما به سوی پذيرش اين اصول حرکت کرده و برخی شان هم در اين راستا گام های بلندی برداشته اند، اما پايبندی های ايدئولوژيک از يکسو و فقدان برنامه های مشخص، از سوی ديگر، کار عمومی را با يک بن بست نگران کننده مواجه ساخته است.

بهر حال، شرايطی که بر شمردم، بنظر من موجد آن مجموعه ای ست که من آن «ايالات متحدهء ايران» می خوانم و عقيده دارم که هرآن تشکل و حزبی که بر پذيرش اين موازين استوار باشد يک نهاد دموکراتيک است و می توان برای رسيدن به آيندهء ايرانی آزاد و آباد و سربلند به کارکرد آن دل بست. آنگاه، من و شما نيز می توانيم، بر حسب «عقيده» و «نظر» خود، حزب مورد علاقهء خويش را برگزيده و برای تحقق «برنامه» های آن کوشا شويم.

 

  1. www.immigrantvoice.org/miv2004/toolbox/leadership_dev/political_historical/ wordnet.princeton.edu/perl/webwn                                        

منبع:http://www.puyeshgaraan.com/Esmail


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]