PEZHVAKEIRAN.COM عصرما؛ ايدئولوژي فراموشی و خودسانسوري
 

عصرما؛ ايدئولوژي فراموشی و خودسانسوري
خسرو صادقی بروجنی

مي‌توان رشته اين چنگ گسست
مي‌توان كاسه اين تار شكست
مي‌توان فرمان داد :
‹‹هان !
اي طبل گران
زين پس خاموش بمان!››
به چكاوك اما
نتوان گفت: ‹‹مخوان!›› (1)

‹‹سانسور››(Censorship) و ‹‹خودسانسوري›› (Self-censorship) عمري به درازناي تاريخ بشريت دارند. از آن روز كه هابيل قرباني خصم قابيل گشت تا همين ‹‹اكنون›› كه  نگارنده قادر به بيان تمامي آنچه مي‌بايست بگويد نيست اين دو مقوله بر ذهن و جسم و انديشه ‹‹انسان››، اين مغموم  هميشه‌ی تاريخ سنگيني كرده و چون بختكي بر ما مستولي بوده‌است.
‹‹سانسور›› و ‹‹خودسانسوري›› مفاهيمي تفكيك ناپذيرند كه قائل ‌شدن به عدم ارتباطي ديالكتيكي في مابين آنان خود نوعي سانسور شمره مي‌شود، چرا كه همچنان كه ‹‹خودسانسوري›› محصول بلافصل ‹‹سانسور›› بوده، ‹‹سانسور›› نيز تنها در فضاي مشحون از آن ديگري (خودسانسوري) قادر به تداوم بقاست، همچنان كه در غياب ‹‹نقد››.
‹‹جهان مدرن›› پيام آور ارزش‌هاي مدرن بود، جهاني كه در آن ‹‹هر آنچه سفت و سخت است دود مي‌شود و به هوا مي‌رود و هر‹‹مقدسي››، ‹‹نامقدس›› مي‌گردد وسرانجام آدمي ناگزير مي‌گردد با ديدگاني هوشيار با شرايط واقعي زندگي و مناسبات خويش با نوع خود روبرو شود››(2) و مرگ ‹‹امر قدسي›› را در‹‹خدا مرده استِ›› (3) نيچه متجلي كرد و به ‹‹انسان›› ارزشي دگرباره داد. سوژه‌اي خود بنياد كه بر ابژه‌یِ پيراموني‌اش چيره گشت.
ما را اما نصيبي از سرور و خوشي اين جهان نبوده‌است كه پاي در زنجير ‹‹مطلق‌هاي سفت و سخت›› داريم و درگير اوهام و افسانه‌ها، اذهان‌مان را به ‹‹ازخودبيگانگي›› وانهاده‌ايم و لاجرم ‹‹خودسانسوري›› را چون مرگي خود خواسته از بيم ‹‹مثله شدن توسط ديگري››(سانسور) برگزيده‌ايم. جهاني كه ‹‹آزادي››اش نيز پيامي به  دهشتناكيِ  پيام استبداد دارد. از همين آزاديِ ‹‹نيم بند››  نيز نصيبي نبرديم. ‹‹نيم يند›› چرا كه  از ‹‹آزادي بيان و انتقاد›› براي استحکام ‌بخشيدن به خود بهره مي‌برد؛ و حتي خودش در نقد خودش پيش‌قدم مي‌شود زيرا در صورتي که سيستم سرمايه‌داري، خود قادر به توليد نقد خود باشد، نشان‌دهنده آن است که خود واقعاً بي‌بديل و غيرقابل قطع نظرکردن است. هدف تمام نقدها و طنزهاي نمايشي عليه سيستم، آگاهانه يا ناآگاهانه همين است: ‹‹شريک‌شدن در قدرت نقد، براي آسيب‌ناپذيرکردن سيستم.›› يک ديکتاتوريا يك سيستم استبدادي  با سرکوب مستقيم و عريان نقدها، در حقيقت اقرار مي‌کند که تغيير ناممکن نيست و نقدها مي‌توانند مؤثر باشند، در حالي‌که سرمايه‌داري كه خود را هم پيوند دائمي دموكراسي و آزادي مي‌پندارد با اعطاي بيشترين آزادي به مطبوعات و سهيم‌شدن در انتقاد، پيام وحشتناکي صادر مي‌کند که در چند جمله خلاصه مي‌شود:
‹‹ البته که نقد کنيد، ما همه مخالف بيماري هستيم، ولي نقد فايده‌اي ندارد››
درچنين ناسامانه‌اي است كه در پس پشت  ادعاهاي ‹‹حقوق بشري››اش نيز مي‌توان سياست سانسور را كه لامحاله ‹‹خودسانسوري›› رادرپي دارد، ديد.
‹‹منطق حقوق حقوق بشري››اش تنها ‹‹نفس شكنجه›› را عدول از حقوق بشر ارزيابي مي‌کند و بر ريشه‌هاي آن چشم مي‌پوشد چرا كه اساساً ‹‹راديكال›› بودن که به معناي ‹‹دست در ريشه بردن›› و به ريشه و اساس امور پرداختن كه همانا ‹‹انسان›› است فارغ از حصارهاي تنگ و دگم ايدئولوژيك، در انديشه‌ی هوادارانِ نظمِ نوين ِجهاني مفهومي است ناشناخته و تهديدگرِ منافع كلان، انساني كه ‹‹دست مرئي اش›› اساس تغيير است و به مناسبات ‹‹دست نامرئي بازار ››(4) دل خوش نمي‌کند.
ريشه‌هاي شكنجه را مي‌توان در سياست‌هاي صندوق بين المللي پول (IMF)  و ديگر نهادهاي جهانی نولیبرال محور جستجو كرد كه به شورش انسان‌هاي بي سر پناه و تحقير شده و ‹‹ناديده انگاشته شده›› مي‌انجامد. روایج رایج حقوق بشر ناديده مي‌گيرد كه اگر انسان شكنجه مي‌شود، به دليل قيام عليه تجاوزات است، لذا غالباً به علل و ریشه‌ی اعتراضات نمی‌پردازد اما مي‌توان پي برد كه در پشت اين سرو صداهاي حقوق بشريسم هدفي پنهان است: ‹‹با انتقاد از زياده‌روي‌هاي يك نظام سياسي، مي‌توان كل نظام را مطلوب تلقي نمود››.
و ‹‹سانسور›› را مگر معنايي جز ‹‹ناديده انگاشتن حقايق›› دارد؟ حال چه با داغ و درفش و سركوب يا ‹‹ عدمِ اعمالِ نقد››. بدين گونه است كه در وراي كلام نافيان پست مدرن و پسامدرنِ روايات اعظم (Grand narratives) ومنتقدان راسخ ‹‹ايدئولوژي›› كه جهان مدرن را به چالش مي‌کشند، آن‌چه چون كوه يخ در پي فريبمان است همانا ‹‹ايدئولوژي فراموشي››(Forget ideology) است كه  روايت مسلط عصر ماست (5) و با ظاهر دلفريب غير ايدئولوژيك بودن، ايدئولوژيك ترين ِ ايدئولوژي‌ها را به رخمان مي‌کشد. ايدئولوژي كه تنها آن‌چه به ارمغان آورده  ازخود بيگانگي‌اي است دهشتناك.
بايد ببينيم و فراموش كنيم و ‹‹خود سانسوري››  را پيشه سازيم. چرا كه ‹‹گردش روزگار همين است كه هست و فكر كردن درباره اين كه  گردش روزگار چگونه بايد باشد فايده‌اي ندارد.››(6) و اين همان ‹‹واقع بيني››! عصرِ ماست و  پيام به غايت ايدئولوژيكِ واضعانِ ‹‹پايان ايدئولوژي››(7) و بشارت دهنگانِ ‹‹پايان‌تاريخ››(8) و بدرودگويانِ دوزخيانِ رويِ زمين(9).
اما آيا اين ‹‹انفعالِ›› زاييده سانسور به باور پاي كوبان وسرخوشان نظم نوين،  ‹‹پايان تاريخ›› است؟ قطعاً نه. چرا كه «سانسور مبارزه را نابود نمي‌کند بلكه آن را يك جانبه مي‌کند، مبارزه‌اي آشكار را به مبارزه‌اي پنهان تبديل مي‌کند، مبارزه بر سر اصول را به مبارزه‌اي بدون قدرت با قدرتي بدون اصول تبديل مي‌کند»(10)

پانوشت :
1-   فريدون مشيري
2-   لئوپانيچ، كالين ليز، مانيفست؛ پس از150 سال، ترجمه حسن مرتضوي، نشر آگه ، ص 280
3- ‹‹ شعارپيامبرگونه‌یِ نيچه كه «خدامرده است» سرآغاز فلسفه مدرن بوده است.›› ( ‹‹ ماكس وبر وكارل ماركس››، كارل لوويت، ترجمه شهنازمسمّي پرست، نشرققنوس،1385 ، ص 18)
4-  اشاره‌ای است به منطق حاکم بر نظام سرمايه‌داری که به تبع از آدام اسميت «دست نامرئی بازار» را تعيين کننده مناسبات حاکم بر جامعه می‌دانند.
5-  ‹‹مقاومت، آفرينش  است››، ميشل بن سايق، فلورانس اوبنا، ترجمه حميد نوحی، نشر چشمه، 1384  
6- Harper Colins ,1990, p-3 Howard zinn , Decloration of  Independence,
7-  ‹‹پايان ايدئولوژي››؛ عنوان كتابي است از ‹‹دانيل بل››.
8-  ‹‹پايان تاريخ››؛ عنوان  كتاب و نظريه‌اي است از ‹‹فرانسيس فوكوياما››.
9- اشاره‌اي است به كتاب ‹‹بدرود طبقه كارگر›› از « آندره گور» كه در آن  ضمن اشاره به گسترش بخش خدمات، محوِ كارگران صنعتي را نويد مي‌دهد- ‹‹دوزخيان روي زمين››  نيز عنوان كتابي است از فرانتس فانون.
10- ‹‹سانسور وآزادی مطبوعات››، کارل مارکس ، ترجمه حسن مرتضوی، نشر اختران،1384، ص 94

 

خسرو صادقی بروجنی

منبع:پژواک ایران