PEZHVAKEIRAN.COM یادش به خیر مادرم
 

یادش به خیر مادرم
شهنام شرقی

 

یادش به خیر مادرم

از پیش در جهد بود دائم

تا واژگون کند دیوار اندوهی که خبر داشت

بر دلم، مرگش به جای خالی‌اش احداث می‌کند (شاملو)

 

هیچ سپری جز واژه در برابر بی عدالتی و زور در جهان نداشت. با شعر و جادوی کلمه از دوران جوانی در شاگردی نیمای بزرگ آشنا شد و این نیروی دیدن و خود را و جهان را فهمیدن تا ساعت ۱۲/۴۰ دقیقه‌ی روز شنبه ۲۲ دسامبر، در اتاقی نیمه تاریک در بیمارستان در تبعید با او بود.

اشرف سرهنگ پور نمین در سال ۱۳۰۳ در نمین آذربایجان به دنیا آمد. تسلط غریبی بر شعر کلاسیک فارسی داشت. ادبیات آذری- زبان مادری‌اش را نیک می‌دانست.

 

زادگاهم ز ازل خاک نمین

مردمانش همه پاک است و امین

 

مجموعه‌ی اشعارش تحت عنوان «ضحاک»، شاهد نامه ای است از دوران فشار و زور، عصری که او را به تبعید و آواره‌گی کشاند.

 

زندگی کردم و با آتش دل سوخته‌ام

وقتی رفتم ز دل سوخته‌ام یاد کنید

در دلم هست هنوز درد اسیران قفس

 

این اما شناسه‌ی هنرمند معترض تبعیدی است که رویدادهای اجتماعی، سیاسی را در بیان هنری‌اش بایگانی کند، از دست برد، عسس های ریز و درشت قدرت حاکم به دور کند. این یعنی همان حافظانه نگاه کردن به دوران خویش در کار هنری، این برخورد تفألی با متن و ساختار پیچیده‌ی حافظ نیست.

اشرف سرهنگ پور با درک مستقیم ادبیات و درونی کردن آن در شعراش، متنی می‌آفریند که فریاد انسان عاصی است در برابر شقاوت و زور.

 

من از اغیار نمی‌ترسم ولی از خویش می‌ترسم

من از خرقه به تن پشمینه پوشان بیش می‌ترسم

من از پیمانه‌ی میخوارگان صدق و صفا دیدم

من از تسبیح و عمامه، من از آن ریش می‌ترسم

 

جهان و ساختار شعر اشرف، به سادگی و نه با زبان تمثیلی پیچیده، با ارثیه‌ای از پروین اعتصامی فریاد زنی را بگوش جهان می‌رساند که،

اینک بنگرید به ظلم و به شقاوت به همان سادگی که به اطراف خود می‌نگرید:

 

ای زاهد فتنه‌ی عباپوش

شمع وطنم تو کردی خاموش

 

در دفتر روزگار فانی

ضحاک مگر شده است فراموش

 

تو ای جبار و خونخوار غضبناک

تو کردی ملت ایران اسفناک

بسی ظلمی که در ایران بکردند

به دست شاه و شیخ ویران بکردند

 

در اتاق نیمه تاریک بیمارستان- قلبی سرشار از مهر و خسته از فریاد، نگاهمان می‌کند برای آخرین بار باید بدرقه‌اش کرد، در سفری که بداند تنها نیست.

پس شعر را و کلمه را زیر گوش‌اش می‌خوانیم

همچون مردمان باستان که با خود در سفر آخر شئی‌‌ای یا زیوری را همراه رفته‌گان می‌کردند.

اما زیور او همان شعر و کلمه بود که او دوست می‌داشت

از حافظ و از سرودی غمگین از سرزمین زادگاهش

 

یاری اندر کس نمی‌بینم یاران را چه شد؟

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟

کس به میدان در نمی‌آید

سواران را چه شد؟

 

«ساری گلین» را این سرود غمگین سرزمین زادگاهش را می‌‌خوانیم.

ساچون اُوزن هورمزلر

ساری گلین...

نی نیم آمان...

 

آرام می‌شود برای ابد اما شعرش و واژه‌های عاصی‌اش در دست‌ها و گوش‌ها باقی است.

اشرف سرهنگ پور آینه‌ای در برابر ما می‌گیرد تا به شقاومت و ظلم و بلاهت عادت نکنیم و این یعنی کار ادبیات پویا و زنده.

 

بر گوش فلک رسید این ناله‌ی من

گفتا که جهان بقا ندارد فانی است

ما نیز فنا شویم و آخر فانی است

 

یادش گرامی

 

۲۳ دسامبر ۲۰۰۷

 

منبع:پژواک ایران