هدی صابر و بابی ساندز دو فدایی آزادیخواه !
عباس رحمتی
سابقه آشنایی من با رضا هدی صابر به سالهای 58 باز می گرددد ، اولین بار او را در دفتر « جنبش مسلمانان مبارز (ج.م. م.) در خیابان بهار تهران دیده بودم او خیلی سریع و چابک بود همیشه شتابان و بسمت جلو حرکت می کرد پویایی و پتاسیل بالای او زبانزد همه بود ، او در خیابان بهار در دفتر ج.م.م. بعنوان ادیتور نشریه « امت » کار و فعالیت می کرد شاید این اولین تجربه حرفه ای او در روزنامه نگاری بود در آن زمان جنبش مسلمانان مبارز ( دکتر پیمان ) با گروه ها ی دیگری مثل ، سازمان (جنبش ) مجاهدین خلق و جنبش جاما ( دکتر سامی ) جنبش ( حاج سید جوادی ) برای دور اول انتخابات مجلس ائتلاف سیاسی کرده بودند و هدی کارهای تبلیغاتی و تهیه افیش های انتخابات را نیز انجام می داد . هدی کمتر حرف می زد و بیشتر عمل می کرد او عاشق کارش بود . در آن زمان افراد زیادی بودن که نسبت به گروههای مورد علاقه اشان تعصبات زیادی داشتند ( هیستریک ) و دگماتیزیم برشان حاکم بود ولی هدی فردی بود که به عقاید دیگران احترام خاصی می گذاشت او فردی دموکرات و بدور از بحث و جدل های بیهوده بود، در حین اینکه با« ج.م.م » کار می کرد از مواضع سایر گروه های سیاسی کاملا آگاه بود ، در واقع آن اندیشه و آگاهی که هر فرد سیاسی باید از آنها با اطلاع باشد هدی تمامی آنها را دارا بود . هدی فقط مرد حرف نبود او به آنچه می فهمید عمل می کرد و بارها به خاطر اندیشه و تفکراتش به زندان افتاد و هیچگاه ذره ای از آنها کوتاه نیمی آمد. او فردی آزاد اندیش بود و برای رسیدن به آزادی و دموکراسی به جد مبارز می کرد و در آخر هم دیدیم که جان خود را چون تمامی آزادی خواهان در کف نهاد تا تقدیم آزادی کند . هدی را آخرین بار در 2 مرداد سال 1389 بعد از انتخابات تقلبی دستگیر می کنند . در حالی که هیچ گناهی نداشت او را بدون اینکه حکمی دریافت کند در زندان نگه داشتند تا جریان شهادت هاله سحابی پیش می آید که خشم هدی و سایر زندانیان را برانگیخت .
هدی صابر و امیرخسرو دلیر ثانی دو فعال ملی – مذهبی در پی شهادت هاله سحابی اعلام کرده بودند که در اعتراض به فاجعه روز چهارشنبه ۱۱ خرداد ماه ۹۰ و تهاجم منجر به مرگ فرزند اول سحابی بزرگ که مادرصفت و خواهر گونه در خدمت مردمان و آسیب دیدگان وقایع دو سال اخیر میهن بود، از غروب پنجشنبه ۱۲ خرداد ماه در بند ۳۵۰ زندان اوین بدون طرح هیچ گونه مطالبه و خواسته شخصی، دست به اعتصاب غذایتر میزنند.
این اعتصاب غذا منجر به مرگ هدی صابر ، روزنامه نگار و فعال ملی –مذهبی شد ،اما هنوز از وضعیت امیر خسرو دلیر ثانی. دیگر اعتصاب کننده در بند ۳۵۰زندان اوین اطلاع دقیقی در دست نیست.[1]
بدنبال شهادت هدی بدست جلادان رژیم 26 نفر از زندانیا ن سیاسی طی اطلاعیه به مردم ایران و جهانیان اعلام می کنند که ما شهادت می دهیم که هدی را بعد از درد سینه هایی که دچار شده بود به بهداری زندان برده اند و بجای درمان ناراحتی اش وی را بشدت شکنجه کرده و به سلول برگردانده اند و بعد از آن شکنجه بود که هدی جان به جان آفرین گفته است و جاودانه شده است یعنی مسبب شهادت هدی مستقیما رژیم جمهوری اسلامی وشکنجه گرانش هستند. [2]
خصوصیات فکری صابر:
هدی با حفظ مرز بندی نسبت به مجاهدین و بنیانگذاران سمپاتی نشان می داد و کتاب « سه هم پیمان عشق» را در همین رابطه منتشر می کند یکی از همکارانش در این رابطه در باره هدی چنین می گوید : " به بنیانگذاران مجاهدین خلق، از جمله حنیفنژاد و… علاقهی ویژهای داشت. ضمن این که با مشی سیاسی کنونی مجاهدین خلق مرز بندی داشت. در رابطه با بنیانگذاران. کتابی به نام "سه همپیمان عشق" را در همین سالهای اخیر کار کرده بود که منتشر شد. ( رضا علیجانی )
هدی صابر خود ورززشکار بود و کوهنوردی می کرد و بارها او را در قله های بلند و رشته کوه های بلند البرز دیده بودم در زندان روزانه یک ساعت و اندی ورزش می کرد ، از ورزش و ورزشکاران و سیاست های کثیف رژیم آگاهی کامل داشت ، ویژهنامهای برای تختی منتشر کرد و همچنین در بارهی دکتر مصدق تحقیقی کرده بود که به صورت کتاب و شکلهای دیگر رسانهای منتشر شد . "
بعد از انحلال « ج.م.م » هدی کارش را با مجله " ایران و فردا " آغاز می کند ، سردبیری قسمت اقتصادی " ایران و فردا " که مهمترین بخش آن بود را بعهده می گیرد و ویژه نامه ای را به مناسبت پنجاهمبن سالگرد برنامه و بودجه منتشر می کند . پس از چند سال فعالیت این مجله را هم توفیف می کنند.
هدی از دید همکارش :
رضاعلیجانی در باره او چنین ادامه می دهد :هدی صابر فردی تقریباً همه جانبه بود. او کارشناس اقتصاد بود، در حوزهی ورزشی کار کرده بود، در رشتهی تاریخ تحقیق کرده بود و کلاسهای تاریخ داشت، با جنبش دانشجویی نیز ارتباط خیلی نزدیکی داشت. اکثر بچههای نسل ۱۸ تیر، هدی صابر را میشناسند. او در کنگرهها و اجلاسهای تحکیم، معمولاً یکی از اعضای ثابت و یکی از سخنرانهای ثابتاش بود. او در مجلهی "ایران فردا" مسئول سرویس اقتصادی ما بود. ویژهنامهای به مناسبت پنجاهمین سال برنامه و بودجه داشتیم که سردبیری آن بر عهدهی هدی بود. هدی واقعاً یکنفره ، یک لشکر بود. یعنی خیلی بیشتر از تواناش، خیلی بیشتر از آنچه از یک نفر توقع میرود، فعالیت میکرد. این را همهی کسانی که از نزدیک با صابر سروکار داشتند، تأیید میکنند. او انسان ویژهای بود، اگر برای دیگران سختگیر بود، برای خودش، به صورت مضاعفی سختگیر بود. خیلی منظم بود، نظم زندگی شخصیاش زبانزد بود. سر قرار آمدنهایاش، سر ساعت آمدنهاش و دقتاش در کارها، زبانزد همهی دوستان بود.
رضا هدی صابر ، با اینکه در اعتصاب غذا بسر می برد او را برای رسیدگی به وضعیت سلامتی اش به بهداری زندان می برند تا درمان کنند ولی شکنجه گران در آنجا وی را به زیر مشت و لگد می گیرند تا ناراحتی قلبی اش خوب و درد های سینه اش آرام گیرد ! این روش درمان را سی سال است که فاشیست های جمهوری اسلامی ابداع کرده اند ، روشهایی علمی که در هیچ دانشگاهی جز زندانهای رژیم که تبدیل به دانشگاه شده بود نمی توان یافت .
بی شک « رضا هدی صابر » راه « بابی ساندز» [0]مبارز ایرلندی را برای آزادی کشورش برگزیده بود و جان خود را فدای رهایی کشورش (ایران ) از زیر سم ستوران تازی های اشغالگر کرد ، او همچون « بابی ساندز » برای رساندن صدای اعتراضاتش به اعتصاب غذای طولانی مدت روی آورده بود ولی دژخیمان امانش ندادند و با شکنجه های قرون وسطایی پس ده روز از پای درآوردنش . بابی ساندز در زندان انگلیسی ها دست به اعتصاب غذای 66 روزه می زد و جان به جان آفرین گفت و فدایی کشورش شد و هدی صابر بعداز 10 روز اعتصاب" غذا ی تر " از درد خفیف سینه نالید وجنایتکاران بجای اینکه او را درمان کنند او را به زیر شکنجه می بردند و با بدن خونی او را درسلولش می اندازند تا چنین قهرمانانه در راه آزادی وطنش جان خود را فدای آزادی کند. / یاجان رسد به جانان یا جان زتن در آید / و دژخیمان هدی صابر را چنین ناجوانمردانه به شهادت می رسانند ، آیا وقت آن نرسیده است تا سازمانهای حقوق بشری که فقط "پز " حقوق بشر را یدک می کشند از خواب خرگوشی بیدار شوند ؟
آیا زمان آن فرا نرسیده است که افرادی چون شیرین عبادی که جایزه صلح نوبل را دریافت کرده اند به خود آیند و اعلام یک اعتصاب غذا سراسری کنند و از مردم بخواهند تا در مقابل ساختمانهای شورای حقوق بشر و عفو بین الملل و دیده بان حقوق بشر و... اعتراضات را آغاز کنند ؟ شیرین عبادی جایزه صلح نوبل را به خاطر همین مردم تحت ستم رژیم بدست آورده است و به مردم بدهکار است پس تا زندانی دیگر و فرزندی دیگر از سرزمینمان بر زمین نیافتاده است دست به کار شویم که فردا دیر است ./
______________________________________________________________________________
[0]
بابی ساندز مبارز ایرلندی و عضو ارتش جمهوری خواه ایرلند در ۱۹۵۴ در بلفاست مركز جمهوری ایرلند شمالی به دنیا آمد. او در ۱۶ سالگی به كار مكانیكی مشغول و عضو اتحادیه كارگری ایرلند شد. بابی ساندز با آنكه به یك خانواده كاتولیك ایرلندی متعلق بود اما مدالهای زیادی از كلوپهای ورزشی پروتستان گرفت.
او در ۱۹۷۲ (كه ۱۳ سال كاتولیك در تظاهرات به دست سربازان انگلیسی كشته شدند ) در سن ۱۸ سالگی به ارتش جمهوریخواه ایرلند پیوست. وی یك سال بعد به جرم حمل اسلحه دستگیر و به ۵ سال زندان محكوم شد. ۶ ماه پس از آزادی در ۱۹۷۷ دوباره به همین جرم و اینبار به ۱۴ سال زندان محكوم شد، ولی به محض ورود به زندان در اعتراض به رفتار دولت از پوشیدن لباس زندانیان امتناع كرد و خواستار این شد كه او را به عنوان یك زندانی سیاسی بشناسند نه زندانی جنایی!
بابی ساندز طی سالهای ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ اشعار و مقالات انقلابی خود را در زندان روی كاغذ توالت می نوشت و آن را برای بیرون از زندان می فرستاد. از آغاز اعتصاب غذای ۶۶ روزه او كه سرانجام منجر به مرگش شد نوشته های وی به عنوان پرفروشترین اشعار و مقالات ایرلند درآمده بود. بابی ساندز چریك با استقامت ایرلندی در زندان شكنجههای مأموران انگلیسی را تحمل كرد. او همواره خواستار خروج ارتش انگلیس از شمال ایرلند بود و به همین دلیل وارد ارتش جمهوریخواه ایرلند شد.
ساندز در زندان نیز از این عقیده خود سرسختانه دفاع كرد. دولت انگلیس تلاش بسیاری كرد تا اعتصاب غذای او را بشكند اما سرانجام پس از ۶۶ روز اعتصاب غذا در پنجم می ۱۹۸۱ در زندان بلفاست درگذشت. مرگ بابی سندز موجی از خشونت سیاسی را در ایرلند شمالی به وجود آورد. در جمهوری اسلامی ایران به پاس مبارزات او و ابراز تنفر نسبت به سیاستهای استعماری انگلیس خیابان چرچیل را كه در رژیم پهلوی به این نام موسوم شده بود خیابان بابی ساندز نامیدند .
http://rahekargar.wordpress.com/2011/06/12/67-94 /[1]
http://www.rahana.org/archives/41277 [2]
منبع:پژواک ایران