آزادیِ آسان، عدالتِ سخت!
اگر آزادی کاری به عدالت نداشته باشد از هفت دولت آزاد است!
محمد هادی
بیشک آزادی و عدالت از جمله محوری ترین خواست و آرمان جوامع بشری، در طول تاریخِ پر درد و رنج انسان میباشند. ایندو نیاز اساسی انسان، هنوز هم در صدر تمامی اعتراضات و جنبشهای اجتماعی حضوری غیر قابل انکار دارند. این نوشته نیم نگاه و ناخنکی به این مقولات سنگین و پیچیده است !
رابطه آزادی و عدالت از چنان پیچیدگی و ظرافت و تناقضِ ذاتی برخوردار است که بقولی رابطه ای مانند کِش دارند که با کشیده و بزرگتر شدن یکی، دیگری ضعیف و لاغر میشود بعبارت دیگر آزادی زیاد و بی در و پیکر، نابرابری و فواصل طبقاتی را بیشتر و همینطور توجه نسنجیده و نابخردانه به مقولۀ عدالت و تلاش در جهت تخفیفِ اختلاف میان دارا و ندار، میتواند به محدودیت آزادی و زمینه ظهور استبداد منتهی گردد! در کشاکش رقابت و انتخاب بین آزادی و عدالت، آلبرت کامو–نویسندۀ الجزایری الاصل فرانسوی- میگوید: "در انتخاب بین آزادی و عدالت، آزادی را انتخاب میکنم تا بتوانم علیه نابرابری فریاد بزنم!"(تمام نقل قولها، نقل بمضمون)
در اضاع و احوال کنونی و با گسترش و تشدید فواصل طبقاتی و جنگ و درگیری در گوشه و کنار دنیا ، بعید است که در نبود گونه ای از عدالت، از صلح و آرامش نیز خبری باشد! علیرغم تقدم مرحله ای آزادی بر عدالت باید توجه داشت که اگر آزادی بخواهد بصورت پل و وسیله ای برای رسیدن به عدالت اجتماعی مورد استفاده قرار گیرد دشمنان آزادی و عدالت دست روی دست نخواهند گذاشت و برای حفظ ثروت و قدرت، متقابلاً به اشکال تراشی و دشمنی مبادرت خواهند نمود! بعبارت دیگر خط قرمز نهایی آزادی، طرح و پیگیری مقولۀ عدالت اجتماعی است!
در مقایسه با عدالت، برقراری آزادی به نسبت آسان به نظر میرسد. دشواری برپایی عدالت، در کلامی کُلّی در این است که عدالت با عمیق ترین خصائل خود خواهانۀ انسان در ستیز است حرف و سخنرانی در بارۀ عدالت آسان، ولی تن دادن عملی به آن-در سطوح فردی و اجتماعی-مسئلۀ دیگری است! مهمترین مانع همراهی آزادی با عدالت در اجتماع، همانا تضاد منافع فردی و گروهی و طبقاتی در اجتماع و خودخواهی نهفته در تاروپود انسان است که دردی است بظاهر بیدرمان و به قدمت حضور انسان در روی زمین! در رابطه با منفعت طلبی و خودخواهی آدمی-با اجتناب از نقش ارگان و سیستم های اجتماعی در تشدید نابرابری-بیشتر به نظر میرسد که سیستم های ظالمانه نیز نهایتاً چیزی جزء جمع مرکب و پیچیدۀ خود آدم ها در جامعه نیست که همه در تلاش اند که بیشترین نفع را ببرند! در برپایی هر بنای نوین اجتماعی، نهایتاً مصالح و ابزاری جز همین آدمهای بد و خوب نیست که در مجموع تنظیم روابط اجتماعی را-صرف نظر از هر نوع مدیریت و رهبری- فوق العاده مشکل و پیچیده مینماید!
علیرغم ظاهر ناپسند مسئله و با صرفنظر از انسانهای استثانایی، آدم بمثابۀ موجودی برآمده از عالم حیوانات، در بسیاری از موقعیت ها و فرصت ها بیشتر بر اساس منافع فردی-خانوادگی و . . . حرکت و فعالیت میکند! منفعت طلبی افراد در اشکال مختلف، خود را اغلب در لایه های زیرین رفتار های فردی-اجتماعی پنهان میکند مشکل انسان امروزی، متاسفانه این است که بنا بدلایل بعضاً بیولوژیک نمیتواند و قادر نیست همنوع خود را همچون خود و اعضای خانوادۀ خود دوست داشته باشد و در تحلیل نهایی، این گرۀ کور و طلسم ناگشودنی روابط ناعادلانه و خشونت آمیز فردی-اجتماعی است! همنوع دوستی انسان در مقایسه با منفعت طلبی غریزی و حیوانی او، قشر نازک و شکننده ای از شخصیت و کاراکتر انسان را تشکیل میدهد! اکثریت آدمها نمیتوانند-حتی اگر بخواهند-فرزند دیگری را همچون فرزند خود بطور طبیعی دوست بدارند!
در رابطه با خود خواهی آدم ها بعنوان نمونه کافیست به مسئلۀ هوم لسی و بیخانمان ها اشاره نمود روشن است که این عارضۀ ضد انسانی از کمبود جا و خانه و مسکن نیست ولی برغم مسئولیت دولتها و دیگر ارگانهای مربوطه در قبال این تراژدی انسانی-در سطح فردی و تسکین درد انسانهای بیخانمان- هر خانه داری میتواند حداقل در خانۀ خود میزبان چند نفر هوم لس باشد و به سهم خود و بدون ادعای حل نهایی این مشکل، از درد چند نفر بیخانمان کاسته و آنها را حداقل جای خواب بدهد! چرا چنین عمل انسانی علیرغم هزار و یک ادعای انسانی و همنوع دوستی انجام نمیشود؟ آیا غیر از این است که هر خانه داری بعنوان مسئول خانوادۀ خود از ایجاد اخلال در آسایش اعضای خانواده خود شدیداً پرهیز دارد! همانطور که سرمایه داران و جهانخوران فرزندان خود را بیشتر از دیگران دوست داشته و برای آنها بهترین را میخواهند این معادلۀ خود و خانوده دوستی در دو سوی دارها و ندارها نیز-تا آنجا که به غرایز و علائق آدمها برمیگردد-اساساً فرق چندانی ندارد! سرمایه دار ها و ثروتمندان لزوماً تافتۀ جدا بافته از دیگران و از دیگر کُرات و کهکشانها نیستند و آنها نیز کم و بیش و در سطوح مختلف مانند بقیه آدمها اسیر غرایز خودخواهانه میباشند! خروج از مدار خواهی و خود پرستی و تقویتِ همنوع دوستی–به معنای واقعی و راستین آن-پروژه ای طولانی مدّت و تدریجی و طاقت فرساست! در مسیر ارتقاء خودخواهی به همنوع دوستی، بیشک انسانهای استثانایی بهترین نمونه و راهنمای عملی دیگران در نیل به چنین آرمان والای انسانی میباشند! هر چند چنین مقصد انسانی و عادلانه-با توجه به محدودیت های انسانی-بسی دور و غیر قابل دسترس به نظر برسد! مقولات خود خواهی و منفعت طلبی در ادبیات سیاسی ایران بدلایلی اغلب نامشروع تلقی شده و بارِ شدیداً منفی دارند بهمین دلیل در مباحث سیاسی-اجتماعی بسیار دیده و شنیده میشود که مثلاً فلان شخص، گروه، طبقه و کشور تنها بدنبال منافع خود هستند! در حالیکه این قصۀ پر غصۀ اکثریت خلق الله است که از بام تا شام و در بدر و قبل از هر چیز به دنبال منافع خود هستند نکته غالباً نادیده این است که معمولاً آدم اشکالات و نواقض را در دیگری، بزرگتر و زشت تر می بیند تا عین همان عیوب را در خود! گویی دوربین ذهن، عمل زشت را روتوش شده و غیرگزنده بخورد چشم و دل آدم میدهد! مشکل انسان امروز بقول دالی لامایا-رهبر بودایی ها-"در رفتار و رابطه ای است که با همنوع خود دارد و این در حالی است که انسان-با غلبه بر دیگر حیوانات و بسیاری از موانع موجود در طبیعت-به فرمانروای زمین تبدیل شده است!
علیرغم توصیه و تفاسیر اخلاقی فلاسفه، به نظر میرسد که اغلب مشکلات آدمها و جوامع انسانی لزوماً از ناآگاهی نیست نادانی ظاهراً سرپوش منافع واقعی است و اغلب این منافع-مستقیم و غیر مستقیم-است که مانع درک و لمس واقعیت میباشد! بعنوان مثال در حالیکه دروغگویی تا حد دشمنی با خدا، بد و نکوهیده و ظاهراً احتیاجی به بحث تئوریک و برگزاری سمینار در مذمّت دروغگویی نیست با این وجود در واقعیت، بسیاری از امورات زندگی مردم، بدون دروغ پیش نمی رود! در این رابطه فقط کافیست که به سیستم های قضایی موجود در اکثر کشورها توجه شود که چگونه اوقات بسیار زیاد و میلیونها دلار فقط برای پیدا کردن افرادی که مرتکب اعمال خلاف قانون شده و دروغ میگویند-هزینه میشود!
در دنیای سیاست نیز طبیعی است که اکثراً بدنبال منافع فردی-گروهی-طبقاتی-ملّی خود باشند در رابطۀ کشور ها و قدرتهای جهانی با کشورهای کوچک و ضعیف نیز خواهی نخواهی چیزی خارج از منفعت طلبی طرفین در محدودۀ امکانات آنها نیست!
مرحوم شریعتی به اشتباه در مزمت آمریکا و رابطۀ آن با شرق میگفت: "سرسبزی آمریکا از رویش نیست بلکه از یورش است" این تعبیر گوش نوازِ دهۀ 60-70 امّا در بر گیرنده همۀ آمریکا و غرب نیست! دستاوردهای جهان غرب و اروپا و آمریکا را فقط بدلیل غارت شرق دیدن، نگاهی ناقض و مخدوش است که نهایتاً دردی از دردهای کهنه و بیدرمان کشورهای عقب مانده -از جمله مرز پر گهر ایران- درمان نخواهد کرد! رابطۀ غرب با شرق صرفاً رابطۀ غارتگر و غارت شده نیست! جدا از رابطۀ قوی و ضعیف، رابطۀ پیشرفته و عقب مانده نیز هست!
در این مورد برخی چنان دو آتشه به نظام سرمایه داری و سرمایه داران حمله میکنند که گویی انسان ها و جوامع ماقبل سرمایه داری، بدور از منفعت طلبی و جهانخواری بوده و تنها در 400-500 سال اخیر است که عده ای در سیمای سرمایه دار، جهانخوار شده اند! در حالیکه میلیون ها سال تاریخ دیروز انسان چندان انسانی تر از امروز نبوده و علیرغم ظاهر قضیه، امروز در روند مارپیچی و تدریجی تاریخ، بهتر و متکاملتر از دیروز است! کسانی که از وخامت اوضاع و احوال فعلی دنیا شکایت و داد و فغان دارند احتمالاً از بدتر بودن وضعیت دیروز بشری بیخبرند! دیروز و گذشته علیرغم چشمک و چراغی که میزنند فاقد هرگونه برتری نسبت به امروز میباشند شاید چون دیروز هر کس- در چهارچوب فردی-اشاره به معصومیت دوران کودکی و بیخبری دارد بهمین دلیل اشتباهاً به نظر میرسد که انگار دیروز بهتر از امروز بوده است در حالیکه در کلیت تاریخی جوامع بشری، امروز بهتر از دیروز و فردا بهتر از امروز خواهد بود!
در رابطه با سربراه شدن آدم تنها امید است که سرانجام انسان به درک و فهمی نائل گردد که بداند زندگی بدلیل کوتاهی و موقتی بودن آن-بر خلاف خیال خام جاودانگی-ارزش آن را ندارد که زندگی خود و همنوعان خود را تباه کند! قدرتمندان و ثروتمندان بایستی با خضوع و خردمندانه در ترجیح زندگی تجملاتی-امّا در محاصرۀ محافظین و نرده های آهنین و فقرای خشمگین و منتظر فرصت-به زندگی همراه با آرامش و آسایش و در فضایی دوستانه، درنگ و تامل کنند! هرچند علیرغم تمامی این واقعیت ها، انسان یگانه موجود عجیب و غریبی است که در مقیاس کلی هم از نظر بد بودن و هم از نظر خوب بودن میتواند رکورد و مرزهای معمولی را پشت سر گذاشته و خود و دیگران را به تعجب و تحسین وا دارد! در یک پروژۀ مطالعاتی-در جمع آوری آخرین کلمات قبل از مرگ اکثراً در آخرین لحظات برزخِ زندگی و مرگ گفته اند: "که ایکاش با دیگران مهربانتر می بودیم!" جالب آنکه انسانها درست در آستانۀ رفتن بخواب ابدی است که از خواب غفلت زندگی وحشت زده بیدار میشوند!
ابراهام مزلو روانشناس آمریکایی میگوید: "همۀ مشکلات جهان زیر سر انسان است و تنها با اصلاح اوست که همه چیز درست خواهد شد!" در این مورد نباید از یاد برد که علیرغم تمامی تکریم و تحسینی که در حرف نثار انسان میشود همه هر شب، درب خانه های خود را برای مصون ماندن از تعرض همنوعان خود چهار قفله می بندند!
در عوالم قوانین حقوقی-اجتماعی، قانونی نانوشته بنام قانون طبیعی در زمینه عدالت-فراتر از دیگر قوانین-وجود دارد که به آن در مکالمات عادی نیز تحت عنوان عادلانه بودن و یا نبودن مسائل مورد بحث اشاره میشود احتمالاً به دلیل وجود چنین قانونی در ضمیر و ذهن آدم است که انسان ها بطور کلّی نسبت به مقولۀ عدالت و خوبی حساسیت دارند بهمین دلیل در طول تاریخ دیکتاتورها قبل از کشتار آزادیخواهان مجبور بودند ابتدا آنها را در افکار عمومی بد و باطل معرفی کنند! در غیر اینصورت میتوانستند خیلی راست و پوست کنده بگویند: که ایهالناس! ما باطل و ظالم هستیم و دلمان میخواهد حق و مظلوم را از بین ببریم! در ارتباط با داشتن قدرتِ دیکتاتورها در گرفتن حق حیات از دیگر انسانها، جای شکرش باقی است که هیچ قدرتی قادر نیست با کشتن کسی-از عمر باقی ماندۀ مقتول- به عمر خود اضافه کند! والّا فاجعه اندر فاجعه می شد!
علیرغم ترقی و پیشرفت جوامع انسانی، هنوز که هنوز است متاسفانه ترس از قوانین و مجازات الهی یا دنیوی است که باز دارندۀ اکثریت انسانها در دوری جستن از قانون شکنی و تجاوز به حقوق دیگران است نه لزوماً عشق و علاقه آنها بیکدیگر و احترام به قوانین! اگر همین فردا اعلام کنند که دیگر از پلیس و قانون و مجازات خبری نخواهد بود، به احتمال خیلی زیاد تنها اقلیت ناچیزی خواهند بود که بدون کوچکترین تغییری در رفتار فردی-اجتماعی خود کماکان به حقوق دیگر انسانها-اعم از ضعیف و قوی-احترام خواهند گذاشت! با توجه به طبقاتی بودن جوامع بشری، طبیعی است که در صورت نبود و یا برداشتن قانون، بیشتر احتمال حملۀ فقرا به اغنیاء میرود تا تعرض داراها به ندارها! فقرا که چیزی ندارند که نگران از دست دادن آنها باشند! المفلس فی امان الله!
حضور خصلت ناپسند خودخواهی در انسان-با توجه به محیط طبیعی که انسان در آن ظاهر شده است-چندان جای تعجب ندارد! درطبیعت این موجود قویتر است که ضعیفتر را خورده و مورد تجاوز قرار میدهد! در بطن چنین جنگلی است که انسان-بمثابۀ پتانسیل گُل سرسبد آفرینش شدن-میخواهد طرحی نو از عدالت و انصاف براندازد! در مقایسه با قانون برتری قوی بر ضعیف در طبیعت، گرایش عدالت طلبانه در انسان حس و تمایلی ضعیف است! با توجه به تاریخ طولانی پیدایش انسان در روی زمین، هنوز زمینه حیوانی و غریزی زیادی در انسان باقی مانده است که تمدن چند صد سالۀ اخیر انسان-در برابر این تاریخ دور و دراز-ناچیز و کوتاه میباشد! حتّی در پیشرفته ترین جوامع کافیست چند ساعت برق و چراغ های راهنمایی مختل و یا متوقف شوند تا با نهایت تاسف و تعجب دید که تمدن بشری چقدر نازک نارنجی و شکننده است! علیرغم تمامی مصائب و مشکلات بشری، اریک فروم روانشناس انساندوست معاصر میگوید: "در نگاهی تاریخی و تکاملی نمیتوان به انسان نمرۀ قبولی نداد! موجودی که-جدا از تفاسیر و تعالیم مذهبی-نمیداند از کجا آمده و به کجا میرود و در این مسیر مخاطره آمیز -بدون هیچگونه دستور العمل و راهنمایی از قبل-تا همین جای تاریخ هم خوب و خردمندانه آمده و در مجموع و در کلیّت اجتماعی خود، قابل تحسین و تشویق میباشد!
در پایان و در آرزوی برقراری عدالت و برپایی جامعۀ ایده آل انسانی شاید حق کلام با برتول برشت باشد که میگفت: "جامعه انسانی باید از چنان رشد و تکاملی برخوردار گردد که دیگر دروغ و تقلب و تجاوز-بعنوان تاکتیکِ جلو افتادن و برنده شدن-جاذبۀ خود را از دست داده و مسیر گمراهی و شرارت بدون متقاضی، متروک و بدون رهرو بماند!"
محمّد هادی-آمریکا
منبع:پژواک ایران