PEZHVAKEIRAN.COM همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!
 

همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!
اسماعيل نوری‌علا

معلم های رياضی، اغلب، برای اينکه شاگردان به حل کردن مسائل تنها از يک روش تکراری استفاده نکنند و بدانند که راه های ديگری هم برای نزديگشت و بررسی مسئله و حل آن وجود دارد، خواهان آن می شوند که شاگردان مسئلهء مورد نظر را از راه «برهان خـُلف» هم حل کنند. و من، در اين آخرين جمعه گردی سالی که به پايان می رسد، دوست دارم اين سخن را، که بشکل های مختلف بيان کرده ام، ديگرباره تکرار کنم که حل مسئلهء «ائتلاف نيروهای اپوزيسيون سکولار، دموکرات و انحلال طلب حکومت اسلامی» همچنان منوط به کوشش برای اعمال روش «برهان خـُلف» در حل مشکلات ائتلاف است. چرا که راه های رفته و مفروضات بديهی انگاشته شده بر واقعيت های مثبت سپهر سياسی ما پرده ای از عادت کشيده اند و اين واقعيت ها نيز، به ناگزير، حضور مؤثر خود را از دست داده اند.
در سالی که گذشت، هر کجا که نشسته ام و با هر که در مورد اين «ائتلاف» گفتگو کرده ام، شنيده ام که مخاطب، ارشميدس وار، به من گفته است که «طبعاً برای ائتلاف بايد به "اشتراکات حداقلی" اکتفا کرد و تصميم گيری دربارهء اختلافات را بايد به بعد از انحلال حکومت اسلامی واگذاشت». من خود، دو هفته پيش، از «فهرست دم افزون اشتراکات» نوشتم و به اين نکته توجه دادم که، در مقايسهء اين فهرست با اشتراکات نيروهای مخالف شاه در سی و سه سال پيش، می توان دريافت که اپوزيسيون کنونی تا چه حد از آن اپوزيسيون قديمی پيشرفته تر، گسترده تر و امروزی تر شده است و تعداد باورهای مشترک حداقلی اش به عددی دو رقمی سر زده است.
اما نکته در اين است که اشتراکات (که وجودشان تصمين کنندهء هر ائتلاف بزرگی است)، مثل جرمی که بر ديوارهء درونی سماور می نشيند، تدريجی و پاورچين به دست می آيند و همين روند تدريجی در حوزهء عادت های ما نشسته و در نتيجه اهميت و تازگی و تأثير خود را از دست می دهند و، لذا، از نظر من، برای کارا کردن و بهره گيری از آنها در راستای «ائتلاف نيروهای اپوزيسيون سکولار، دموکرات و انحلال طلب حکومت اسلامی» چاره ای جز توسل به نوعی «برهان خـُلف» وجود ندارد. چرا که روش پايه قرار دادن آنها تا کنون جواب نداده است. براستی چند بار است که افراد و گروه هائی از اين اپوزيسيون در شهرهای مختلف عالم گرد هم آمده اند تا بر بنياد «مشترکات حداقلی» شان ائتلاف کنند و، نصف روز نگذشته، کارشان به ستيز و دعوا کشيده و هر کدام شان به راه «مستقل!» خود ادامه داده است؟
***
اين داستان مرا به ياد يک مجلس «آشتی دادن» می اندازد که در ايام جوانی شاهد آن بودم. پدرم ريش سفيد خانواده بود و در اغلب دعواهای خانوادگی او را به حکميت می خواندند. شنيديم که دختر يکی از اقوام پدرم با شوهر خود اختلاف پيدا کرده و به خانهء پدر برگشته و شوهر هم دو بچه شان را پيش خود نگاه داشته است و مادر برای بچه ها و بچه ها برای مادر بی تابی می کنند. عاقبت قرار شد که پدرم پادرميانی کند و زن و شوهر را با هم آشتی دهد. من هم، بعنوان رانندهء پدر، در اين مجلس شرکت داشتم. زن و شوهر در دو طرف اطاق، همچون دو جبههء جنگ، با خانواده هاشان نشسته بودند و من و پدرم هم، همچون سفيران صلح سازمان ملل، قصد ميانجيگری داشتيم.
پدرم سخنانش را با تکيه بر مشترکات طرفين دعوا آغاز کرد. از اين گفت که «شکر خدا هر دو طرف نجيب و سر به زير و خانواده دار و تحصيل کرده اند، دو فرزند مثل دستهء گل دارند، بهم علاقمندند، خانواده های همديگر را دوست دارند، و...» گفت و گفت. تا اينکه عاقبت پدر عروس به صدا در آمد که: «قربانت گردم، من هم می توانم ده مورد ديگر از اين اشتراکات را بشمارم. اما با اينها نمی شود اختلاف را رفع کرد. حضرتعالی آقائی بفرمائيد و از اين دو نفر بپرسيد که دردشان چيست و اختلاف شان چه ماهيتی دارد که در رفع آن عاجزند و ناچار به اين شده اند که ما را در کار فروبستهء خود دخالت دهند...»
بقيهء داستان احتمالاً اهميتی ندارد. من اما آن روز چنين آموختم که «هيئت های صلح و آشتی» نمی توانند کارشان را صرفاً با «تکيه بر اشتراکات» انجام دهند و تنها پس از پرداختن به «اختلافات» و يافتن راه حلی برای رفع آنها است که می توان اميدوار بود ـ آن هم تا اطلاع ثانوی! ـ که بين طرفين صلح برقرار شود.
ما از يکسو می گوئيم «نيروهای اپوزيسيون سکولار، دموکرات و انحلال طلب» پراکنده اند و با هم اختلافات گوناگون ايدئولوژيک، عاطفی، اولويتی و شخصيتی دارند» اما، از سوی ديگر، از آنها می خواهيم که بر بنياد «مشترکات» شان بنشينند و عليه حکومت اسلامی با هم ائتلاف کنند. و وقتی هم که در کوشش های مکررمان اين مهم اتفاق نمی افتد از بی خردی و مسئوليت نشناسی طرفين تعجب می کنيم و خشمگين می شويم و سر به حسرت تکان می دهيم که «اين هم از بدبختی های ملت عقب ماندهء ما است. در دنيای متمدن، گرگ و ميش هم کنار هم می نشينند و به سلامتی هم ودکا و ويسکی می خورند، اما ما فقط بلديم بر طبل تفرقه بکوبيم و بی خود و بی جهت گلوی يکديگر را بدريم».
من اما می گويم تا زمانی که ننشسته و به بررسی اختلافات نپرداخته ايم هزار اشتراک را هم که بر بشمريم وجود تنها يک تک اختلاف می تواند همهء آنها را بی اثر و باطل کند. آن روز در آن جلسهء صلح جوئی هم، عاقبت زن به خانهء پدر برگشته بود که دهان باز کرد و گفت: «نمی خواستم اين را بگويم. اما حالا که اصرار داريد می گويم. بله، اين آقا خيلی خانواده دوست و مهربان و فداکار است. من و بچه هايش را هم دوست دارد، چند سال خوشی را هم با هم داشته ايم. اما اين آقا مدتی است که ترياکی شده است و من هم تحمل اعتيادش را ندارم!»
و با گفتن چنين سخنانی بود که يکباره بحث به اين کشيد که «چارهء کار چيست؟» و عاقبت هم شوهر، که برای اعتيادش هزار و يک دليل محکمه ناپسند می آورد، رضايت داد که نزد دکتری رفته و در مورد ترک اعتيادش اقدام کند. يادش بخير، شش هفت ماه بعد، نوروز که شد، آنها با بجه هاشان به خانهء ما آمدند و مادرم، که داستان را فراموش کرده بود، با تعجب چند بار به مرد گفت که چه آبی زير پوست اش افتاده است!
***
ما اين همه انرژی و وقت و گاه پول خرج گرد همآئی های متمرکز بر اشتراکات مان کرده ايم. حال چه می شود که يکبار هم به بررسی اختلافات مان بنشينيم تا ببينيم که ماهيت آنها چيست و آيا برای رفع شان راهی وجود دارد يا نه؟
خيلی ها از انجام چنين کاری بدان دليل پرهيز می کنند که اعتقاد دارند طرح اختلاف، چه رسد به حل آن، خود امری نفاق افکن و وقت و هزينه بر است و ما نبايد فرصت های خود را در «اين راه» بسوزانيم. اما مگر ما اين همه وقت و فرصت و پول را در «آن راه ديگر» (تکيه بر مشترکات) از دست نداده ايم و هنوز همانجائي نيستيم که در آغاز بوديم؟ گفته اند: «صد بار بدی کردی و ديدی ضررش را / خوبی چه بدی داشت که يک بار نکردی؟» من گاه از اصرار بر امتناع نسبت به بررسی اختلافات حيرت می کنم و، از سوی ديگر، اين اعتقادات جزمی که در مورد معجزه گری اشتراکات وجود دارد به اعجابم وا می دارد. همچنين اين نظر که هرگونه حل اختلافی را بايد به پس از انحلال حکومت اسلامی موکول کنيم همهء سيستم خطريابی ذهنم را به کار می اندازد.
بگذاريد فقط يک نمونه از اختلافات را که راه حل اش، به گمان من، بايد هم امروز پيدا شود مطرح کنم.
مردم ايران از اقوام و تيره های مختلفی می آيند، با زبان ها و رسوم و فرهنگ ها و مذهب های مختلف. اينها نه از ماه آمده اند و نه از مريخ. هزاره ها است که ساکن آن خاک بوده و در موطن خود با زبان و رسم و آئين و مذهب خود زيسته اند و اين زيستار هزاره ای در بين شان اشتراکات فراوانی را نيز ايجاد کرده است که نه به مرزهای سياسی کنونی اکتفا می کنند و نه به تاريخی که هم اکنون در دست باد حوادث ورق می خورد. «ايرانی» که می گوئيم طنين زبان های رنگارنگ فارسی و کردی و بلوچی و عربی و آذری در گوشمان می پيچد. در جمع هائی می نشينيم که حضارش هر يک با لهجه ای سخن می گويند و ما به مدد همان لهجه موطن اش را در جغرافيای ذهنی خود از ايران معين می کنيم. يکی شيعه است، يکی سنی، يکی بهائی، يکی مسيحی، يکی يهودی و يکی هم بی اعتقاد به کل ماوراء الطبيعه.
اما، مطابق حقوق بين الملل، اين همه آدم رنگارنگ که در داخل يک مرز سياسی شناختهء شده بوسيلهء کشورهای ديگر زندگی می کنند اجزاء يک کليت يکپارچه به نام «ملت ايران» اند. حال، دری به تخته خورده است و ضرورت هائی تاريخی موجب شده که، در پی انقلاب مشروطه، نظام ديوانسالاری شکلی «متمرکز» پيدا کند و اين شکل متمرکز کوشيده است مسائلی «وحدت بخشنده» را بر اين رنگارنگی تحميل کند، آن هم اغلب ناشيانه و سرکوبگرانه.
مثلاً، برای «يک کشور ـ يک ملت شدن و بودن» به يک زبان مشترک اداری هم نياز است. در اين مورد انتخاب يک زبان در ميان زبان های جاری بر سرزمين ايران کار آسانی بوده است. قرن های قرن چنين بوده است که ترک و کرد و بلوچ و عرب به زبان فارسی سروده و نوشته و تکلم کرده و با هم در ارتباط بوده اند. پس اين زبان دارای گستردگی لازم بوده است تا زبان اداری کشور شود. اما چرا بايد برای اين کار تدريس به زبان های مادری را در مدارس ممنوع می کردند؟
يا اصلاً چرا مديران نواحی کشور بايد از مرکز و از ميان «غير محلی ها» تعيين می شدند؟ چرا ما بايد در قانون اساسی خود دارای مذهبی رسمی باشيم که صاحبان مذاهب ديگر را تبديل به شهروند درجه دوم کند؟ چرا ثروت های مردم ساکن نواحی مختلف کشور بايد در دست «مرکز» متمرکز می شده است؟ و چرا اين مرکز دست به توزيع عادلانهء ثروت نمی زده است؟ چرا... و آيا نه اينکه همين تمرکز عامل بازتوليد دائم استبداد بوده است؟ و اين استبداد نسبت به آنان که دور از «مرکز: بوده اند نمی توانسته جز به زبان سرکوب سخن بگويد؟
باری، می شود صدها چرای ديگر را هم مطرح کرد. اما مهم آن است که بدانيم بيش از 65 درصد از ملت ايران با وجود اين «نظم متمرکز» قرنی است که در معرض تبعيض قرار گرفته، رنج کشيده و متحمل شدائد بسيار مادی و معنوی شده اند و، طبعاً، از وضع زندگی خود بشدت ناراضی اند و این بی توجهی نسبت به حقوق طبيعی و مدنی بخشی از شهروندان ما نه با حقوق منتشر و جهانی بشر می خواند و نه با انصاف و عدالت و مروت؛ و، در عين حال می تواند ـ و متأسفانه توانسته است ـ عده ای سوء استفاده چی ماجراجو را هم به تحریک مردمان ستم کشیدهء ما وادارد و خيال مفسده انگيز جدائی طلبی را در برخی از ذهن های خام برانگيزد.
در واقع، همين که ما، اغلب، در صدر فهرست مشترکات مان، مسئلهء «حفظ تماميت ارضی و يکپارچگی کشور» را می نشانيم خود نشانهء اين واقعيت است که در کارمان ه مشکلی واقعی وجود دارد که می تواند کار کشور ما را به فروپاشی و تجزيه و جنگ داخلی و هزار درد بی درمان ديگر بکشاند. در حال حاضر، من کسی را نمی شناسم که منکر وجود اين مشکل باشد. اما، با توجه به اينکه هر کس در ذهن خود برای حل اين مشکل راهی را مناسب تشخيص می دهد و اصل ختلاف نظرها نيز به همين «راه حل»ها مربوط می شود، می توان چنين نتيجه گرفت که اگر ما نتوانيم در يک بحث مشبع و روياروی راه حل هامان را بروی ميز بگذاريم، و به امکان تحقق يا منتفی شدن شان رسيدگی نکنيم، هيچ «وجه اشتراکی» نمی تواند ائتلاف و همدلی ما را ممکن سازد.
***
حتی اهل «فرار از مسئله» هم منکر وجود اين مشکل نيستند اما معتقدند که اينگونه مشکلات را بايد به فردای فروپاشی حکومت اسلامی و با رجوع به افکار عمومی ملت ايران در انتخاباتی آزاد موکول کرد. اما بايد پرسيد که آيا چنين امری ممکن هم هست؟ من خود از نخستين کسان بوده ام که مسائل مختلف سد راه ائتلاف را به دو دستهء «اکنونی و اينجائی» و «فردائی و آنجائی» تقسيم کرده و همواره بر اين اعتقاد بوده ام که بايد اين تفکيک را بر پايهء واقعيت ها قرار داده و نگذاشت که راه حل های «فردائی و آنجائی» مانع ائتلاف اکنونی و اينجائی ما شوند. اما ديده ام که در نزد برخی از دوستانم اعمال اين «معيار» صورت عملی ديگر بخود گرفته است.
مثلاً، دوستانی معتقدند که رسيدگی به خواستاری يک حکومت فدرال در ايران امری «فردائی و آنجائی» است. اما، در پی بيان اين سخن، خود عاجزند که با صرف نظر کردن و ناديده انگاشتن و احالهء اين موضوع به فردا، و تنها بر اساس اشتراکاتی که در نظر دارند، چهار تا و نصفی آدم را گرد هم آورند. چرا؟ زيرا انجام اقداماتی که در زير شرح می دهم، بدون توجه و رسيدگی به خواسته های اقوامی که اين روزها خود را «مليت» می خوانند و برای حل مشکلات اين مليت ها هزار راه حل پيشنهاد می کنند قابل برداشتن نيستند:
1. نمی توان با گذاشتن پيش شرط هائی همچون «از واژه های فذرال و مليت استفاده نکنيد» به گفتگو با بکار برندگان اين واژه ها نشست. اين پيش شرط بخشی از اپوزيسيون را کنار می گذارد.
2. نمی توان با احالهء کردن وارسی مسائل قومی (که اين روزها در موردش لفظ استالينی ِ «مسئلهء ملی» را بکار می برند) به «فردا و آنجا»، نظر بيش از 65 در صد مردم ايران را بخود جلب کرد و نمايندگانی از آنها را بر سر ميز مذاکره برای ائتلاف نشاند.
3. ممکن است که گفته شود نمايندگان برخی از احزاب منطقه ای تا بحال در هر همايش و کنفرانسی شرکت کرده اند و نبايد تصور کرد که با اعمال اينگونه پيش شرط ها و پيشنهادات، ائتلاف از حضور و وجودشان محروم می شود. اما واقعيت آن است که آنها به جستجوی اينکه برای مسئله شان راه حلی پيدا شود در هر همايشی شرکت می کنند ولی وقتی با آن درهای بسته که شرح دادم روبرو می شوند واکنش شان اعتراض و ترک مجلس و مسائلی از اين قبيل بوده و موجب ناکامی اغلب گردهمآئی ها شده است.
4. بگيريم که بدون حضور اين شخصيت ها و گروه ها ائتلافی در خارج کشور صورت پذيرد و حتی اين ائتلاف بتواند جانشين حکومت اسلامی شود. آيا، در فردای آن روز، اين ائتلاف و يا هر حکومتی که در تهران بقدرت برسد می خواهد با چه فرمولی مسائلی معوق شده را حل کند؟
5. بگيريم که نيروهای محلی سرکشی آغاز کنند و راه جدائی و استقلال را پيش بگيرند. امری که اغلب مخالفان گفتگو و طرح مسائل ما را از آن می ترسانند. آيا نه اينکه واکنش در برابر اينگونه اعمال تاکنون بصورت لشگرکشی و سرکوب نمودار شده است؟ اما ـ حتی اگر کسانی به اين راه حل ضد انسانی بيانديشند ـ آيا حکومت پس از فروپاشی اسلاميست ها دارای آنچنان قدرت و توانی هست که در دور تا دور ايران به سرکوب بپردازد؟ آيا رشته ای همچون «ايمان مذهبی» و چهره ای کاريزماتيک و مذهبی همچون خمينی وجود خواهد داشت که «فدائی اسلام» بيافريند و در قالب خلخالی به سرکوب کردستان و ترکمن صحرا بفرستد؟ و در صورت فراهم آمدن چنين اسبابی آيا کشور و مردم ما محکوم به آنند که از يک دندهء استبداد و سرکوب برخيرند و بر يک دندهء ديگر از همان استبداد و سرکوب فرو افتند؟
6. برخی می گويند ما جز به «عدم تمرکز» به چيزی تن نمی دهيم. روند «عدم تمرکز» (که اصلاحی غلط ترجمه شده از واژهء «دی سنتراليزه» است و معنای درست اش «تمرکز زدائی» است) در درون خود اين پيش فرض را حمل می کند که حکومت بعدی نخست حکومتی متمرکز خواهد بود که به تدريج دست به «تمرکز زدائی» خواهد زد و اختيارات محلی را بصورتی قطره چکانی گسترش خواهد داد. اما می توان پرسيد که شما آن حکومت متمرکز را با توجه به وضعيت ترسيم شده در پاراگراف بالا، از کجا خواهيد آورد؟ قانون اساسی آينده را با چه نيروئی بر بنياد حکومت متمرکزی تمرکز زدائی شونده خواهيد نوشت و اجرا خواهيد کرد؟
اين مطالب را نيز می توان همچنان ادامه داد. اما همين مقدار کافی است تا مرا به اين نتيجه برساند که يافتن راه حل هائی برای جلوگيری از بازتوليد تمرکز و استبداد در فردای سقوط حکومت اسلامی دقيقاً امری «اکنونی و اينجائی» است و، بدون رسيدگی به آنها، ائتلافی هم اگر صورت گيرد ائتلافی معوج در بين قشری کم جمعيت از اپوزيسيون خواهد بود.
اما اگر احکام پيش داورانه را کنار بگذاريم و بی هيچ پيش شرطی کنار هم بنشينيم و بی تکيه بر اشتراکات ـ يا حتی با قوت گرفتن از اشتراکات ـ به طرح و وارسی اختلافات پرداخته و از هم اکنون راه حل هائی منصفانه و مرضی الطرفين برايشان پيدا کنيم، هم ائتلاف ممکن می شود و هم در فردای فروپاشی رژيم با مشکلات گوناگونی که جلوی استقرار دموکراسی و برنامه های آبادانی و رفاه را می گيرند روبرو نخواهيم بود.
بر اين اساس، و در آستانهء فرارسيدن سال نو، پيشنهاد می کنم که بزرگان سياسی ما يکبار هم برای طرح و بررسی اختلافات شان گرد هم آيند و، بی هيچ پيشداوری و پيش شرطی، يکديگر را تحمل کنند و خواسته های يکديگر را بشنوند تا شايد بتوانند هم امروز برای غده های چرکينی که فردا سر باز خواهند کرد التيام و داروئی بيابند.
آيا براستی اختلاف بين جمهوری خواهان و پادشاهی خواهان جز از طريق «احاله به فردا» قابل حل و فصل نيست؟ آيا نمی توان بين فکر «عدم تمرکز» و «دولت فدرال» پلی از آشتی بست؟ آيا نمی توان بالاخره مسئلهء مواضع پيچيدهء انحلال طلبان در برابر اصلاح طلبان را به روشنائی کشاند؟
***
من فکر می کنم که پاسخ اين پرسش ها مثبت خواهد بود اگر توجه کنيم که برای چنين کاری وجود يک عامل ديگر تا کنون مفقوده هم اهميت حياتی دارد. نام اين عامل «افکار عمومی» است و نحوهء ميدان دادن به آن نيز به شفافيت مذاکرات در برابر دوربين ها و ميکروفن های رسانه ها و چشم ها و گوش های خبرنگاران و تحليل گران مربوط می شود. اگر بتوان اختلافات را در برابر مردم مطرح کرد و در موردشان به بحث نشست، آنگاه روشن خواهد شد که چه کس تجزيه طلب است و چه کس حق مردم خود را در زير سقف ايرانی يکپارچه می خواهد؛ يا چه کس ادای انحلال طلبان را در می آورد اما دل و ذهن اش با اصلاح طلبانی است که در بند نقش ايوان خانهء ويران شدهء حکومت اسلامی است. و يا چه کس منظورش از پادشاهی خواهی بازگشت به استبداد سلطنتی است.
«حضور مردم» مهمترين عنصر برافکندن اختلاف ها است. برای اين کار برگزاری همايشی وسيع و بدون پيش شرط، مرکب از حداکثر شخصيت ها و گروه های اپوزيسيون، لازم است؛ همايشی که بايد از مدت ها قبل در مورش تبليغ شوه تا مردم ـ در خارج و داخل کشور ـ در مورد آن آگاهی داشته باشند. نيز بايد وسائلی را فراهم کرد که مذاکرات اين همايش وسيعاً در رسانه ها منعکس شود.
می دانم که برای انجام چنين کار بزرگی هم همت لازم است، هم نيروی انسانی و فنی، و هم سرمايه ای که بدنبال «بازده مالی» نبوده و در راه سعادت آيندهء ملت ايران خرج شود. اما اين واقعيت هم وجود دارد که انسان ها همواره فرصت خدمت به ميهن خود را ندارند. اينگونه فرصت ها از دل بحران های تاريخی نياز آور ساخته و پرداخته می شوند و جان های آزاده را به کمک می طلبند.
آيا در اين ميدان زنان و مردانی سزاوار چنين خدمتی وجود دارند؟

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]