PEZHVAKEIRAN.COM جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما
 

جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما
اسماعيل نوری‌علا

در هر زبانی، برای آن «نيرو ـ شخصيت»ی که تصور می رود بر عالم هستی سلطه دارد و زاينده و نگاهدارندهء وجود و موجودات است، واژه ای «عام» وجود دارد. کودکان اين واژه را زود می آموزند و بر اثر آن نگاه شان به جهان نيز صورتی عام بخود می گيرد. باور می کنند که جهان را آفريننده و نگاهدارنده ای است که همهء آدميان بوجودش احتياج دارند، از خواست اش اطاعت می کنند، برای کارها و درمان هاي خود از او کمک می طلبد و... در فارسی کنونی، ما اين «نيرو ـ شخصيت» را «خدا» می ناميم.

اما، در واقع، واژهء «خدا» معرف يک «مفهوم» است و نه يک «مصداق معين». مثل اينکه گفته باشيم «درخت». در بيرون از ذهن ما ـ در عالم «خارج» ـ چيزی به نام «درخت» وجود ندارد؛ آنچه هست تيره های مختلف درخت است: درخت کاج، درخت چنار، درخت سيب. و اگر به کسی بگوئيم «درخت را نشانم بده» او تنها می تواند تک درخت خاصی را نشان مان بدهد؛ که مصداق معينی از درخت عام است.

اين عام و خاص بودن تصور ما از «خدا» داستان بلندی دارد. زندگی بشر با فرهنگ «چند خدائی» آغاز شده است. هر عنصر قاهر طبيعت خدائی محسوب می شده و هر انسان ِ فرهنگی شده به وجود چندين خدا قائل بوده و، از استخراج وجوه مشترک خدايان اش، مفهوم عام خدا را بر می ساخته است. يعنی زندگی اجتماعی آدميان ساحت خدايان گوناگونی بوده که انسان، در ذهن خويش، برخی از مشخصات مشترک شان را استخراج کرده (يا به اصطلاح رياضی «از آنها فاکتور گرفته») و اين وجه (يا وجوه) اشتراک را «خدا» ناميده است. از نظر او «خدا» يک واقعيت عام ذهنی بوده اما، در عالم واقع و خارج از او، چندين خدا وجود داشته اند. گروهی شان نرينه و بخشی شان مادينه.

***

ميراث اين «گذشته» در اجتماع امروزی نيز باقی مانده و کارائی دارد. در واقعيت زندگی اجتماعی کنونی نيز «خدا» وجود ندارد بلکه «خدايان» گوناگونی در اذهان آدميان گوناگون هستی دارند که هر يک با ويژگی های «خاص» خودشان شناخته می شوند و سرمنشاء آن مفهومی محسوب می شوند که «دين» خوانده می شود. هر دين دارای خدای خاص خويش است.. بر همين پايه، کسی را که بطور کلی می پندارد که «خدا» هست با نام «اهل اعتقاد» می شناسند اما کسی که پيرو يک خدای خاص است «اهل دين آن خدا» محسوب می شود. خدای اهل دين با خدای اهل اعتقاد تفاوت کلی دارد. خدای اهل اعتقاد از استخراج وجوه مشترک خدايان به دست می آيد، اما خدای اهل دين بر ويژگی های خاص خود، که او را از ساير خدايان جدا و متمايز می کند، استوار است.

اين امر هنگام فراگرفتن زبان های ديگر واقعيت خود را بهتر نشان می دهد. در کلاس زبان ياد می گيريم که انگليسی زبان ها به خدا می گويند «گاد»، اما ياد نمی گيريم که انگليسی های مسيحی يا يهودی يا مسلمان هر يک برای خود دارای خدای خاصی هستند که نام ويژه ای دارد. به همين دليل آشنائی زبانی اغلب به آشنائی فرهنگی نمی انجامد؛ چرا که تنها در حوزهء فرهنگ است که انواع و اقسام خدايان خاص ظهور می کنند و معنا می يابند.

يعنی، آنکه زندانی فرهنگ اجتماع خويش است و از جهان های فرهنگی ديگر خبر ندارد، تفاوتی هم بين خدای عام و خدای خاص قائل نيست و هنگامی که لفظ عام «خدا» را بکار می برد منظورش خدای خاص فرهنگ خودش نيز هست. در جريان زبان آموزی نيز در اين تصور تفاوت چندانی رخ نمی دهد. از نظر او انگليسی زبان ها هم به همان «خدا» ئی که او در تصور دارد می گويند «گاد».

اما کافی است که شخص پا از حوزهء فرهنگ خويش بيرون نهد و با فرهنگ های ديگری که در جامعهء بزرگتر خودی، و يا جامعهء بيگانه، وجود دارند آشنا شود تا دريابد که، علاوه بر مفهوم عام «خدا»، هر «خرده فرهنگ» خودی و هر فرهنگ جامع بيگانه دارای خدای «خاص» خويش است. او رفته رفته در می يابد که خدای يهوديان و مسيحيان «يهوه» نام دارد، خدای زرتشتيان «مزدا» است، و خدای مسلمانان «الله». در ساحت اين نام ها ديگر وجوه اشتراک محو می شوند و نه تنها وجوه اختلاف جلوه گری می يابند بلکه پيروان هر يک از اين خدايان خدای ديگران را نفی کرده و خدای خود را «خدای واقعی» می داند و گاه، بخاطر او، به جنگ پيروان خدايان ديگر می رود.

داستان به اينجا هم ختم نمی شود. در داخل يک فرهنگ دينی هم برداشت های مختلفی از يک خدای واحد بوجود می آيد و پيروان هر «برداشت» مشخصات و صفاتی را برای خدای همان دين قائل می شوند و مشخصاتی را که پيروان «برداشت» های ديگر از «همان خدا» دارند نمی پذيرند. اينگونه است که هر «دين» خود در قالب «مذهب» های گوناگون متلاشی می شود. يک شيعه و يک سنی هر دو مسلمانند و «الله» را قبول دارند اما برداشت شان از «الله» با هم متفاوت است. در اصطلاح، جمع اين برداشت ها را «اصول دين» می گويند که در واقع بايد «اصول مذهب» خوانده شوند. اصول دين سنی با شيعه فرق دارد و همين فرق، در طول تاريخ، منشاء جنگ ها و خونريزی های فراوان بين خود مسلمانان شده است و هنوز هم می شود.

***

اگر در همين حوزهء فرهنگ اسلامی و دين اسلام توقف کنيم و به سرچشمه های آن برگرديم خواهيم ديد که اين دين و فرهنگ اش با «جنگ خدايان» آغاز شده است. نام مفهوم عام «خدا» در عربی، اگر مذکر باشد، «اله» است؛ و اگر مؤنث باشد «الاهه». پيش از استقرار اسلام در شبه جزيرهء عربستان، شهر مکه و خانهء کعبه (به معنی اطاق مکعب شکل) محل نگاهداری «بت» ها (يا نمادهای تمثيلی ِ) خدايان اعراب بود که يکی از آنها «الله» نام داشت و بعدها بعنوان خدای مسلمانان شناخته شد و از مقام «بت» به مقام «خدای انتزاعی ِ حاضر در عالم غيب» رسيد.

در آن زمان، «هر قبيله "اله" (يا خدا) ئی داشت که در قالب بتی تجسم يافته و آن بت در بتکدهء مرکزی موسوم به کعبه نگهداری می شد. هر کس، يا هر قبيله ای، می توانست خدای خويش را خود انتخاب کند و بر او نيايش برد و از آدابی که دينکاران آن خدا برايش معين می کردند تبعيت نمايد. بدين سان، بتکدهء کعبه نماد تنوع مذهبی، همزيستی مذهبی و تساهل مذهبی بود. کسی بر سر اينکه کدام خدا از ديگران برتر است دعوا نمی کرد. هر ساله مردمان قبايل مختلف به مکه می آمدند تا مراسم "حج" بجای آورند، هرکس به نيت نيايش خدای خود می آمد، اما همه مراسم حج را با هماهنگی انجام می دادند. به دور بتکده طواف می کردند، شب ها در حلقه هائی گرد می آمدند و سرود می خواندند، شاعران سروده هاشان را در مراسمی همچون "شب های شعر" می خواندند و شنودگان بهترين ها را بر می گزيدند تا برای يک سال به ديوار کعبه آويخته شوند. به اين شعر های برگزيده "معلقه" و(يا "معلقات") می گفتند. مکه شهر مسالمت و همريستی بود، وادی ايمن بود، پا که در آن می گذاشتی جنگ را می بوسيدی و کنار می گذاشتی. تا اينکه سال دهم هجری مسلمانان فرا رسيد. آنها يک سال پيشتر به نيت فتح مکه آمده و در بيرون آن شهر با بزرگان مکه پيمان صلح بسته و برای تسليم شهر به آنان مهلتی يک ساله داده بودند. آنک آن مهلت بسر آمده بود».(1)

توجه به شعارهای مسلمانان آمده از «مدينة النبی»، به هنگام ورود به مکه، روشن کنندهء چگونگی اوج جنگ خدايان است. يک شعارشان اعلام می داشت که «اللهُ اکبر» يعنی «الله بزرگ ترين است». در اين شعار وجود خدايان ديگر تصديق می شد اما الله بزرگ ترين آنان به حساب می آمد. شعار دوم اما به همين تصديق نيز خاتمه داده و اعلام می دارد که «لا اله ِ الا الله»؛ يعنی هيج اله (يا خدا) ی ديگری جز الله وجود ندارد. مسلمانان اين اعتقاد را «توحيد» يا «وحدانيت الله» نام گذاشته و همين شعار را مجوز آن کردند که پيامبر اسلام وارد خانهء کعبه شود و همهء بت ها يا خدايان موجود در آن را بشکند و اسلام را دين رسمی اعراب کند.

در واقع، احداث هر «دين توحيدی» اعلام جنگ خدای آن دين با خدايان ديگر است. ابراهيم هم، که مسلمانان او را اولين مسلمان دانسته و «خليل الله» اش می خوانند و سر سلسلهء پيامبران اديان ابراهيمی محسوب می شود نيز، در استورهء مربوط به او، کار خويش را با شکستن بت ها آغاز می کند.

***

بدينسان، معنای توحيد در داخل هر «دين توحيدی» نفی خدايان ديگر است و هر دين توحيدی، که نهاد تبديل کنندهء خدای عام به خدای خاص است، دشمن اديان ديگر و بهانهء جنگ و فتح جهان به زور شمشير بوده و از زمان آغاز «دوران تک خدائی» در جهان همواره خون طلبيده و خون ريخته است.

به همين دليل نيز بوده که عقلای هر قوم، با درک تهديدی که اينگونه اديان برای جوامع بشری دارند، کوشيده اند تا مفهوم «توحيد» را به صورتی معنا کنند که راه برای بازگشت «خدای عام» به ساحت آن گشوده شود. تاريخ نشان می دهد که قرائت «ضد توحيدی ِ» عقلای صلح طلب اقوام از مفهوم «توحيد» آن بوده که همهء اديان دربارهء يک خدای واحد سخن می گويند و جنگ و هياهو و تفرقهء بين پيروان اديان ناشی از اشتباه و سوء فهم و غرض های آدمی است.

در همهء اديان و فرهنگ های دينی اين اتفاق در حوزهء نگرش عرفانی و حکمت «وحدت وجود» رخ داده است و عرفای هر فرهنگ کوشيده اند، از طريق دگرگون سازی مفهوم «وحدت»، از خاص به عام، و از يهوه و مزدا و الله وامثال شان، به «خدای عام و واحد» برسند.

اگر به متون بی شمار عرفانی فرهنگ اسلامی مراجعه کنيم متوجه عمق و اهميت اين قرائت صلح آميز از مفهوم «توحيد» می شويم. شايد چکيدهء اين انديشه را بتوان در شعر مشهور شيخ بهائی يافت، آنجا که می گويد:

«تا کی به تمنای وصال تو "یگانه" / اشکم شود،از هر مژه، چون سیل، روانه؟ /... / رفتم به در صومعه‌ی عابد و زاهد / دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد // در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد / گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد // یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه // روزی که برفتند حریفان پی هر کار / زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار / من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار / حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار / او خانه همی جوید و من صاحب خانه / ... / عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید / دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید / تا غنچه‌ی بشکفته‌ی این باغ که بوید / هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید / بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه...»

همين متفکرانند که ناقوس کليسا و بانگ الله اکبر را يکی می گيرند، از زبان خدا به موسی فرمان می دهند که او برای «وصل کردن» آمده است و بايد به چوپان بگويد که، در گفتگو با خدا، «هيچ آدابی و ترتيبی» (که خاص مذاهب است) نجويد و «هرچه می خواهد دل تنگ» اش بگويد.

از نظر من، اين قرائت بديع و کارآمد و انسان ساز، آن هم از مفهوم خونريز و جنگنده ای همچون «توحيد»، بزرگ ترين دست آوردی است که عارفان بزرگ به جامعهء بشری تقديم کرده و از اين راه کوشيده اند تا امر «تقريب» (يا نزديکی بين اديان) را فراهم سازند.

در واقع، اگر عارفان را «عام سازان ِ» مفهوم «خدا» بدانيم ناگزيريم که دينکاران (حجة السلام ها، آيت الله ها، نويسندگان توضيح المسائل و مراجع شريعت مذاهب) را «خاص کنندگان ِ» آن مفهوم و، در نتيجه، حاملان انديشه های مبتنی بر ستيز و جنگ بدانيم.

***

پيدايش آنچه اسلاميسم، يا اسلام سياسی، خوانده می شود و در آن دينکاران مذاهب اسلامی، با شرايع و توضيح المسائل گوناگون شان، دست بالا را پيدا کرده اند، در واقع آغاز حرکت جديدی بوده است در عکس جهت راهی که عرفای ما در طی چند قرن پيموده و در حد توان خويش کوشيده اند تا به اسلام چهره ای «رحمانی» داده و از تمايلات خونريز آن (که خاص اسلام هم نيست) بکاهند.

اکنون، شعار اسلاميست ها، بار ديگر، همان «الله اکبر» و «لا اله الا الله» است و آنان جهان را به دو اردوگاه «دار الاسلام» و «دار الکفر» تقسيم کرده و خواستار درهم شکستن اين دومی اند.

اسلاميست ها، همچون پيروان هر ايدئولوژی انحصار طلب ديگر، قصد يک سان و يک دست کردن جهان کرده اند؛ می خواهند «مديريت جهان» را به نام الله شان به دست گيرند و اجرای احکام او را، که به دست دينکاران مدون شده اند، بر همه کس و همه جا تحميل کنند.

اين امر، بطور طبيعی، موجب آن شده است که رفته رفته دينکاران اديان توحيدی ديگر هم به حوزهء جنگ خدايان بازگردند. اين روزها در بيشتر کليساهای مغرب زمين ديگر سخن از «خدای مسلمانان» (که بر حسب نظر عرفان مسيحی می تواند با خدای مسيحيان يکی باشد) نمی رود، بلکه از «الله» سخن گفته می شود و دينکاران مسيحی او را «خدای ساختگی» (Fake God) می نامند که در برابر «خدای واقعی ِ» آنها قد علم کرده است.

به ياد داشته باشيم که پس از حملهء مسلمانان فرقهء «القاعده» به برج های دوقلوی نيويورک، جورج بوش، رئيس جمهور وقت امريکا، نيز از اين حادثه با تعبير يک «جنگ صليبی ِ» ديگر ياد کرد و، بدينسان، داستان عبرت انگيز حملهء مسيحيان اروپای غربی به اورشليم در قرن 12 ميلادی برای پس گرفتن خانهء خدایشان از دست مسلمانان را زنده کرد.

اگر ساموئل هانتينگتون نيز از «جنگ تمدن ها» در آيندهء بشريت سخن می گويد، در واقع مشغول ارائهء تعبير ديگری از همين «جنگ خدايان» است. در تعبير او، در مرکز هر «تمدن»، يک «دين» و يک «خدا» وجود دارد و آيندهء بشر را برخورد اين خدايان، و در نتيجه اين تمدن ها، رغم خواهد زد؛ نوعی آينده نگری بدبينانه که لرزه بر اندام آدمی می اندازد.

***

پرسش مهمی که اکنون مطرح است اينگونه قابل فرمول بندی ست: آيا می توان «نوانديشی شيعی» و البته اسلامی را، لااقل از منظر نتايج اش، نوعی بازگشت به کوشش عرفای اسلامی دانست که تفسير و قرائتی «رحمانی» را از فرهنگ قرآنی ارائه می دادند تا زهر مذهب توحيدی شان گرفته شود و زمان و زمانه بر مدار مدارا و تساهل و آسان گيری بچرخد؟

به تعبيری ديگر، آيا راه نجات جامعهء ما از قربانی شدن در زير دست و پای دينکاران و اسلاميست ها دل بستن به جريانی است که «نوانديشی دينی» خوانده می شود؟

من، به سهم خود، به اين پرسش پاسخی دو گانه دارم. از يکسو، تصور من آن است که ما هنوز نوانديشی مستقل دينی (يا، در واقع، مذهبی) نداريم و اکثريت نوانديشان ما، خود، از بستر اسلاميسم و اسلام سياسی برخاسته و بيشترين نظريه پردازی های خويش را نيز در حوزهء سياست (از پيدايش ولايت فقيه گرفته تا مسئله مشروع [شرعی] بودن حکومت) انجام داده اند و می دهند و، به يک تعبير، خودشان قسمتی از صورت مسئله اند تا حل آن.

از سوی ديگر، اگر خاستگاه عارفان بزرگ گذشته را فرصت فروپاشی قدرت خلافت اسلامی (و تبديل آن به عروسکی نشسته در بغداد) بدانيم و به پيدايش حکومت ها و سلطنت های محلی ِ خودکامه که اسلام را تنها برای مشروعيت خود می خواستند و به احکام آن اهميتی نمی دادند و از گرايشات عارفانه نيز به نفع خود سود می جستند، توجه کنيم، می بينيم که هيچ تشابهی بين آن گذشته و اين اکنون وجود ندارد.

يعنی، متأسفانه، نوانديشان امروزی ما از يکسو خود در ايجاد حکومت دينکاران، و نوشتن قانون اساسی جامعه بر بنياد شريعت آنان، نقش اصلی را داشته اند و، از سوی ديگر، هم اکنون در قيد و چاه همين حکومت خونريز گرفتار شده و قادر به بيان انديشه های نوآورانه خويش و تبليغ آنها نيستند و ناگزيرند که يا در زندان روزگار بگذرانند و يا راه هجرت و تبعيد خود خواسته را در پيش بگيرند و تأثير چندانی در نوسازی درک توده ها از مذهب و خدا نداشته باشند.

از نظر من، واقعيت آن است که نوانديشی دينی تنها در غياب حاکميت دينکاران، و عليه آنان، امکان وجود و رشد و گسترش پيدا می کند و وضعيت نوانديشان ما از اينهمه حکايتی ندارد.

بر اين اساس، از هر منظر عقلائی که به اين وضعيت بنگريم می بينيم که کليد حل مسئلهء کنونی ما نه در اميد بستن به نوانديشی دينی که در اصرار بر روند پايان دادن به اسلام سياسی و برقراری حکومتی غير دينی ـ مذهبی (سکولار) قرار دارد؛ حکومتی که از يکسو احکام و شرايع مذهبی را از قوانين اساسی خارج می کند و از سوی ديگر چتر امنی برای همهء اديان و مذاهب و عقايد غيردينی يا ضد دينی، فراهم می سازد که در آن امکان نوانديشی ِ غيرسياسی ِ دينی، برای تلطيف احکام مذهبی، نيز فراهم می شود.

***

متأسفانه، بخصوص پس از بقدرت رسيدن آقای اوباما در امريکا، و سياست او در راستای تشويق اسلاميست ها برای رسيدن به قدرت در کشورهای اسلامی خاور نزديک و ميانه، ما هم اکنون با روندی روبرو هستيم که بجای کوشش برای دموکراتيزه کردن حکومت های سکولار و استبدادی منطقه، به سرنگون کردن آنها و ايجاد جانشين های اسلاميست مشغول است.

به احتمال زياد دليل اتخاذ اين سياست آن است که حاصل حکومت های سکولار استبدادی در منطقه و سرکوب مظاهر دينی از جانب آنها (بجای اعطای آزادی پيروی از هر دين و آئين و سنتی) موجب آن شده است که مذهبيون چارهء کار خود را در بنيادگرائی معطوف به برانداختن حکومت های سکولار ببينند و رفته رفته بصورت فنر فشرده ای در آيند که هر آن می تواند از جا بر جهد و همه چيز را بهم ريزد. و از آنجا که آنان غرب، و بخصوص امريکا، را حامی حکومت های سکولار غيردموکراتيک ديده اند، به ستيز با منافع غرب نيز می پردازد. اين تفسير، غربيان را به اين نتيجه رسانده است که بهتر است خودشان روند بقدرت رسيدن اسلاميست ها را در دست داشته و کنترل کنند و آنگاه، از طريق تعامل در صحنهء سياست بين المللی، به تعديل آنان بپردازند.

از نظر من اين سياستی سخت خطرناک است. ما نمونهء بقدرت رسيدن اسلاميست ها و دينکاران را، هم در ايران ولايت فقيه و هم در افغانستان طالبان، ديده ايم و اين تجربه نشان داده است که اسلاميست های نشسته در قدرت تعديل پذير نيستند و تا آنجا که بتوانند می تازند و جهان را با انواع خطرها روياروی می کنند و تنها در صورتی می توان به دفع شر آنها اميد بست که ملت های تحت ستم آنها، در يک روند دردناک و بلند، از آنها رويگردان شده و بطور طبيعی خواستار برقراری حکومتی غير دينی ـ غير ايدئولوژيک شوند.

خوشبختانه، اين همان واقعهء خجسته ای است که در ميهن ما رخ داده. دينکاران امامی و اسلاميست های گوناگون بنيادگرا و نوانديش و اصلاح طلب و غيره، همه، امتحان خود را پس داده اند. ديگر از لذت معنوی بردن از «صوت دلکش قرآن» در ميان مردمان ستم کشيده خبری نيست. ديگر آخوند احترامی ندارد. ديگر مردم ديده اند که از لای صفحات توضيح المسائل «آيات عظام» چه خونی می چکد. و، پس، نه از «خدا»، که از «الله» اين جباران ـ که «قاصم الجبارين» نامش داده اند ـ روی گردانده اند.

اينگونه است که در شهر اسلامی مشهد، مأموران امر به معروف و نهی از منکر با حيرت دويست کليسای خانگی کشف می کنند که در آن مسلمانان سابق به نيايش مسيح مشغولند؛ يا خانقاه ها را پر از مردمی می يابند که به نيايش خدای يگانهء عارفان مشغولند و، در نتيجه، ناچار می شوند تا سقف نيايشگاه را بر سر اين گريختگان از «الله ِ حکومتی» خراب کنند؛ و بر گردن پير و جوان گردن آويز اهورمزدا را می بينند که خبر از گزينش خدائی غير «الله» می دهد؛ خدائی که نام «خرد» را بر خود دارد و آدميان را به صلح و آشتی فرا می خواند.

اينگونه است که، به گمان من، سياست آقای اوباما برای کشور ما سی سال تمام تأخير اجرائی دارد و نخواهد توانست بجائی بکشد. ما از دوران جنگ خدايان بيرون جسته ايم و با سرعت تمام به سوی حکومتی سکولار ـ دموکرات در حرکتيم ـ چه آقای اوباما و خانم کلينتون اين نکته را دريابند و چه در توصيه های مشاوران ايران ستيزشان غوطه زنند.

 

1. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2008/090508-Idol-Temple.htm


منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]