پيرامون مساله ملی در ايران!
حسن جداری
در کشوری نظير ايران که بيش از نصف ساکنين آنرا ملتهای غير فارس تشکيل ميدهند، برخورد اصولی به مساله ملي، وظيفه هر انسان سياسی متعهدی است که صادقانه به دفاع از موازين انسانی و دمکراتيک، اعتقاد دارد. در اين مقاله، کوشش بعمل آمده است ، گوشه ها و جوانبی از مساله ملی در ايران، بازگو شود.
در آغاز نوشته، لازم ميدانم اين نکته را تذکر دهم که بسياری از اهالی ايران، حتی ايرانيان غير فارس، بعلت عدم اطلاع و يا در نتيجه متاثر بودن از تبليغات شوونيستی رايج در ارتباط با مساله ملي، منکر وجود مليتهای مختلف درايران بوده ومعتقدند که در
سرتا سر ايران، تنها يک ملت، يعنی«ملت ايران»،زندگی ميکند و عبارت «ملت ايران»، به همه سا کنين اين سرزمين پهناور، اطلاق ميشود. طی سالهای گذشته، با پيروی از شوونيسم غالب، نويسندگان، محققين و مورخين فارسی زبان،در آثار و نوشته های خود ، همواره برآن شده اند که وجود مليتهای غير فارس را در ايران انکار کرده،زبان و فرهنگ اين مليتها را مورد توهين و استهزا قرار داده و در زمينه«فر و شکوه» ايران باستان و برتری نژاد آريائی و عظمت کوروش و داريوش و شاپور ذوالاکتاف و....جمله بافی و قلم فرسائی کنند.غلبه شوونيسم ، سبب شده است برخی از دانشمندان ، مورخين و پژوهشگران که به ملت فارس تعلق ندارند، نيز،در آثار و نوشته های خود، مبلغ و اشاعه گر نظريات بس نا روا در زمينه زبان و فرهنگ مليتهای غير فارس ساکن ايران باشند. از جمله اين مورخين و دانش پژوهان، ميتوان از احمد کسروي،نويسنده کتاب پر ارزش تاريخ مشروطيت و تاريخ 18 ساله آذربايجان و مبارز پيگير عليه خرافات و تاريک انديشي،نام برد که در آثار خود مطالبی عميقا شوونيستی و از لحاظ تاريخی نادرست در رابطه با زبان ترکی آذري، به رشته تحرير در آورده است.
در بين مطالب فراوانی که در طول دهه های گذشته، از طرف محققين و نويسندگان فارسی زبان در برتر شمردن زبان و فرهنگ فارسي، تحقير زبانهای غيرفارس رايج
در ايران و افسانه و واهی شمردن وجود مليتهای غير فارس در اينکشور، نوشته شده است، ما در اينجا تنها به دو نمونه ،اکتفا ميکنيم.ملک الشعرای بهار، شاعر، پژوهشگر و سياستمدار معروف، در شماره 124 مورخ 26/6/42 و شماره مورخ 27/6/42 نشريه «نبرد»، طی مقاله ای تحت عنوان « حزب دمکرات آذربايجان»، زبان ترکی را زبان تحميلی دانسته و اين زبان را بشدت تحقير ميکند. او در پاسخ به رهبران" فرقه دمکرات آذربايجان" که از تدريس زبان ترکی در مدارس اين سرزمين، جانبداری ميکردند، چنين مينويسد:« آمديم بر سر لهجه های محلی و تدريس زبان ترکی.....ميگوئيد که در سه ساله ابتدائی زبان رسمی زبان ترکی باشد.... ای کاش مردم آذربايجان لااقل زبان تاتهای قفقاز يا فارسی گويان خود آذربايجان را بعنوان زبان ملی احياء مينمودند و ما خود را راضی ميکرديم که « زبان آذری» که يک لهجه قديمی است، دو باره بدست فرزندان خود، احياء ميشود.اما بکدام دلخوشی ميتوانيم راضی باشيم که آقايان، زبان تحميلی فاتحان تاتار را بر زبان اجداد و نياکان ما،رجحان مينهند.حال آمديم و گفتيم که زبان ترکی لهجه محلی آذربايجان است، بسيارخوب، کسی حرفی ندارد.اين زبان مادری را کسی نميخواهد از شما بگيرد. اما آيا فکر کرده ايد که دامنه زبان وسيع دری با آنهمه ادبيات عالمگير و آنهمه کتابهای مفيد و آنهمه مفاخر تاريخی که فعلا نيز هموطنان شما در همه ايران به آن زبان تکلم ميکنند و استعدادهای عجيب و غريبی در خود آذربايجان از اين زبان ادبی بروز کرده و ميکند، چه عيب دارد که بايد در پی احيای زبانی برآئيد که نه سابقه ادبيات جهانی دارد و نه بزرگانی پرورده و نه امروز ميپرورد؟ اگر شما را مخير کنند تنها در دنيا يک زبان را اختيار کنيد، ايا بهتر نيست که اين يک زبان، زبان فارسی باشد. زبانی که فرهنگ بزرگ جهانی دارد و کتب زيادی در آن تاليف شده و با دانستن آن ميتوانيد در مملکتی وسيع با برادران ايرانی خود زندگی کرده و از جاه و ثروت آن کشور بهره مند گرديد...»(!!)
در سال 1969، جزوه ای تحت عنوان « افسانه خلقهای ايران» ، بقلم ماکان، در ردّ وجود مليتهای غير فارس در ايران، از جانب انتشارات مزدک منتشر گرديد که آکنده از جعليات تاريخی و انبانه ای از افکار و نظريه های انحرافی در زمينه مساله ملی در ايران بود. نويسنده مقاله که شوونيسم ، سرتاسر وجودش را احاطه کرده است، برای اثبات حقانيت نظريات انحرافی خود و اقناع خواننده، نقل قولهای زيادی از اينجا و آنجا آورده و کوشيده است از ديد « علمی»، وجود خلقها و زبانهای مختلف در ايران را ردّ کند.
در باره تحميلی بودن زبان ترکي، مولف مينويسد:« زبان ترکي، زبانی است که اقوام ترک که به آذربايجان لشگر کشيده اند، به اهالی اين منطقه تحميل کرده اند.» کردها وديگر خلقهای ايران را يک ملت واحد فرض نموده و ميگويد:« کردها و ساير ايرانيها يک ملت و يک فرهنگ دارند، يک ادبيات و يک تاريخ، کريم خان زند و حکومت او که از نظر رابطه اش با مردم، شايد در تاريخ ايران بی نظير باشد، دليل ديگری است بر وجود وحدت سياسی( ملی) بين کردها و ساير اهالی ايران.» جای ديگر در ردّ وجود ستم ملی در ايران چنين تذکر ميدهد:« ما ديديم که چون اقتصاد و فرهنگ وزبان ايران همه مشترک بوده است ، ستمی به کسی روا نشده است ... اگر بر فرض ترکان در ايران بمثابه " خلقی" وجود داشته باشند، نه تنها بآنها ستم ملی روا نشده است، بلکه فارسها يعنی غير ترکان بوده اند که زير« ستم ملی» آنان قرار داشه اند.» از اين سفسطه گريها در ردّ مساله ملی در ايران، در نوشته فوق الذکر، فراوان است. بطور کلي، عقايد و نظريات شوونيستی و برتری طلبانه در برخورد به مساله مليتهای غير فارس ساکن ايران، در بين پژوهشگران و نويسندگان فارسی زبان و در ادبيات سياسی ايران، سخت رواج دارد.
حال ميرسيم به اين موضوع که آيا در ايران ملت های مختلف و زبان ها ،سنت ها و آداب و رسوم مختلف ، وجود دارند يا اينکه طبق نوشته ماکان در جزوه «افسانه خلقهای ايران»، همه ساکنين اين کشور پهناور ، به يک ملت يعنی «ملت ايران »تعلق داشته ، دارای « يک ادبيات و يک تاريخ»واحد بوده و کسی درسرتاسر اين سرزمين ، از ستم ملی رنج نميبرد .برخلاف نظر ماکان وديگرروشنفکران و دست به قلم های شوونيست -که تعدادشان هم کم نيست - که با اصرار و ابرام و نفی حقايق آشکار، وجود ملت های غير فارس را در ايران نفی ميکنند ،- ايران کشوری است کثيرالمله که در آن، ملتهای مختلف زندگی کرده و اين ملت ها دارای زبان و سنت ها و آداب و رسوم خاص خود ميباشند. اهالی سا کن ايران ،همه به يک ملت که البته وجود خارجی ندارد ، متعلق نبوده و زبان فارسی ، زبان کليه ملتهای ساکن ايران نيست و تنها متعلق به ملت فارس ميباشد که کمتر از 40 %اهالی کشور را شامل است.
+++++++
مقوله ملت متعلق به دوران ظهور و رشد بورژوازی مدرن ميباشدو در تمام دوران فئوداليسم از اين مقوله، نشانه ای وجود نداشت . نخستين بار، با رشد سرمايه داری صنعتی و غلبه آن بر پراکندگی فئودالی در اروپای غربي،ملت های مختلف به وجود آمده و جنبش ملی پا به عرصه حيات نهاد.در تمام دوران فئوداليسم در اروپا که بدنبال اضمحلال امپراطوری روم، در حدود 1000 سال بدرازا کشيد، در فرانسه، انگلستان، آلمان و ديگر سرزمينهای اروپای غربی ، پادشاهان و حکام بيشمارحکومت ميکردند که در قلمرو حکمفرمائی خود از استقلال کامل برخوردار بودند و هر ناحيه وبخشی از اين سرزمينها به وسيله مرزهای گمرکی خاص، اوزان خاص و قوانين ويژه اي، از ديگر نواحي، مشخص و مجزا بود. دراغلب موارد، حکام اين نواحی بمنظور کسب نفوذ و برتري، مشغول ضد وخورد و کشمکش با همديگر بودند.
از دوران رنسانس باينطرف که در حدود 500سال پيش آغاز شد، با رشد سرمايه داری مدرن در اروپا ،بخشهای مختلف سرزمينهائی که دارای زبان واحد بودند با هم متحد شده و ملتهای انگليس و فرانسه وغيره را که هر کدام در قلمرو واحدی زندگی ميکردند، تشکيل دادند.در اين پروسه تغيير و تحول دوران ساز، زبانهای ملی نيز قد علم کرده و جای زبان لاتين را که زبان ادبی ، سياسی و دينی دوران فئوداليسم بود، گرفتند. بطور کلي، تشکيل ملتها در اروپای غربی با ايجاد دولتهای مستقل ملی در اين سرزمينها، همراه بود .بدين ترتيب، کشورهای مختلف با زبانهای ملی در اروپای غربی بوجود آمدند.
سرمايه داری همچنان در اروپای شرقي،آسيا و ديگر نقاط جهان، بتدريج رشد کرده و مساله ملی در اين سرزمينها نيز پا به عرصه وجود نهاد. در حاليکه در اروپای غربی با رشد سرمايه داری مدرن،بطور کلی کشورهای يک ملتی بوجود آمدند، در اروپای شرقی که از لحاظ اقتصادی عقب افتاده بود، کشورهای چند مليتی که در آن، ملتی بر ملتهای ديگر تقدم و سروری داشت، ايجاد شدند.در کشورهای چند ملتی نظير امپراطوريهای روسيه واطريش، يکی از ملت ها " ملت روس در روسيه و ملت آلمان در اطريش"، نقش متحد سازنده ملتهای مختلف را بعهده گرفت و بدين ترتيب، موضع برتر در اينکشورها کسب کرده ، ملتهای ديگر را تحت فشار و ستمگری قرار داد.با گذشت زمان و با گسترش روز افزون دامنه سرمايه داری ، مبارزه ملتهای تحت ستم در امپرطوريهای روسيه و اطريش در راه آزادی از يوغ ستم ملي، هرچه بيشتر رشد يافت.
درسرزمينهای آسيا ، آفريقا و آمريکای لاتين که از کاروان پيشرفت و ترقی فرسنگها دور بودند ، اوضاع بر منوال ديگر بود.در سالهای پس ازرنسانس و ظهور و رشد سرمايه داری در اروپا، کشورهای اروپائی شروع بدست اندازی به قاره های ديگر کرده وسرزمينهای وسيعی را در آسيا،آفريقا و آمريکای لاتين به مستعمرات خود مبدل ساختند. در دهه های آخر قرن 19 ميلادي،کوشش کشورهای سرمايه اری اروپا جهت کسب مستعمرات و مناطق نفوذ ، دامنه وسيعتری پيدا کرد.چنانکه در پايان اين قرن پرحوادث، درسرتاسر افريقا، آسيا وآمريکای لاتين، نقطه ای وجود نداشت که مستعمره و منطقه نفوذ يکی از دولتهای استعماری غرب، نباشد.
در سالهای پايان قرن نوزده و آغاز قرن بيستم،سرمايه داری رقابتی به سرمايه داری انحصاری مبدل گرديده و عصر امپرياليسم،آخرين مرحله سرمايه داری به مثابه سرمايه داری انگلی ،آغاز شد.امپرياليسم به معنای تشديد تلاش دولتهای استعماری جهت کسب مستعمرات و انقياد خلقهای تحت ستم جهان بود.اگر دوران ماقبل امپرياليسم و سرمايه داری انحصاری يعنی دوران سرمايه داری رقابتی ، دوران تقسيم جهان بين قدرتهای مختلف استعماری محسوب ميشد ،عصر امپرياليسم عبارت بود ازعصر تقسيم مجدد جهان بين امپرياليست های آزمند و غارتگر. اين خود، موجب ميشد که تضاد و کشمکش ميان قدرتهای امپرياليستی هر چه بيشتر شده وجنگها و تصادمات دهشتناک و خونين بين آنها را سبب گردد.
با ظهور امپرياليسم، همچنان تضاد بين خلق های اسير و در بند در مستعمرات و مناطق نفوذ از يک طرف و قدرتهای استعماری از طرف ديگر ،شدت يافته و دوران رشد مبارزات رهائی بخش ملی در آسيا، آفريقا و آمريکای لاتين آغاز شد. انقلاب 1905 روس ،الهام بخش مبارزات ضد استعماری خلق های تحت ستم و به پاخاسته در آسيا و ديگر نقاط جهان گرديد.در سال 1906 ، در ايران انقلاب مشروطيت که تبلور عصيان و خشم خلقهای ايران عليه امپرياليسم واستبداد شاهان قاجار بود، به وقوع پيوست.
انقلاب 1911 چين، سلسله منچو را که آلت و دست نشانده امپرياليستها بود، سرنگون ساخت. در سالهای نخستين قرن بيستم، جنبش های دمکراتيک و ضداستعماری در ترکيه،هندوستان وساير نقاط آسيا و در بسياری از کشورهای آمريکای لاتين شدت يافت.
لنين در مقاله ای تحت عنوان «بيداری آسيا» در سال 1913، در زمينه رشد مبارزات ضد استعماری در آسيا در اوايل قرن بيستم، چنين مينويسد:« بيداری آسيا و آغاز مبارزه پرولتاريای پيشرو در اروپا در راه کسب قدرت، نمايانگر فاز نوينی در تاريخ جهان ميباشد که در آغاز اين قرن شروع گرديد.» پيروزی انقلاب اکتبر و ايجاد نخستين کشور سوسياليستی در روسيه در سال 1917، نويد بخش رشد و اوجگيری پيکار ضد امپرياليستی و دمکراتيک خلقهای تحت ستم، در نقاط مختلف جهان بود.
در دهه های نخستين قرن بيستم، در دوران آغاز رشد و گسترش بيداری ملی در آسيا و ديگر نقاط جهان، در کشورهای چند مليتی که در چنگ استعمار اسير بودند، معمولا يکی از ملتها يعنی ملتی که از لحاظ اقتصادی و سياسي، پيشرفته تر بود، رهبری مبارزات ضد امپرياليستی و دمکراتيک را در دست گرفته و ملتهای ديگر ساکن در آن کشور را بدنبال خود ميکشاند. بعدها که روابط سرمايه داری در بين همه مليتهای ساکن در اينگونه کشورها، رشد و تکامل يافت، بورژوازی ملتهای تحت ستم به جنب و جوش افتاده و وارد کشمکش و مبارزه با بورژوازی ملت غالب بمنظور ايفای حقوق ملی خود، شدند. بدين ترتيب ، مساله ملی به مفهوم اخص، بتدريج شکل گرفت و حائز اهميت شد. در مبارزه با بورژوازی ملت غالب، بورژوازی ملتهای تحت ستم ملي، همواره سعی بر آن دارد که توده های زحمتکش ملت «خود» را بدنبال خواستهای سياسي، اقتصادی و فرهنگی خويش بکشاند. اما در اساس، مبارزه ملی ،خصلت بورژوازی خود را همواره نگه داشته و در درجه اول تامين کننده منافع بورژوازی ملتهای تحت ستم است.
سخن باينجا که رسيد، لازم ميدانم خصوصيات و ويژگيهای يک ملت مشخص و واحد را اجمالا، توضيح دهم. ملت به گروهی از اهالی اطلاق ميشود که سالهای متمادی در کنار هم زندگی کرده و دارای خصوصيات زير باشند.
1- زبان مشترک 2- اقتصاد مشترک 3 � سرزمين مشترک 4- آداب و رسوم و فرهنگ و ترکيب روانی مشترک.
مقوله ملت، مقوله ای تاريخی بوده، يعنی در طول تاريخ و ادوار متوالي،بوجود آمده و بهيچوجه جنبه نژادی و مذهبی ندارد. اغلب ملتها از ترکيب نژادهای مختلف بوجود آمده و اديان و عقايد مذهبی مختلف در ميان آنها متداول است.
با در نظر گرفتن آنچه گفته شد، فارسها وترکهای آذربايجان يک ملت واحد را تشکيل نميدهند.چون به دو زبان مختلف صحبت ميکنند. تاجيکهای آسيای مرکزی و فارسهای ايران، يک خلق واحد را تشکيل نميدهند، گرچه بيک زبان مشترک تکلم ميکنند.چون فاقد ديگر خصوصيات يک ملت واحد هستند. اين امر در مورد ملتهای انگليس ، آمريکاو استراليا که به زبان انگليسی صحبت ميکنند،نيز مصداق پيدا ميکند. انگليسی ها ، استراليائی ها و آمريکائی ها گرچه به زبان واحدی حرف ميزنند ، اما چون دارای اقتصاد مشترک نبوده و در سرزمين های جداگانه ای سکونت دارند ، طبيعته ملت واحدی را تشکيل نميدهند.
در دوران فئوداليسم، آذربايجان به نواحی و بخشهای مختلف تقسم شده و در هر يک از اين بخشهای جداگانه،حاکم خاصي، حکمروائی ميکرد.گمرکها وواحدهای سنجش و اندازه گيری جداگانه و قوانين و مقررات خاصي، بخشهای مختلف اين ناحيه را از همديگر جدا ميکرد. بدين ترتيب، قبل از ورود سرمايه داری مدرن به آذربايجان، گرچه همه اهالی اين خطهريا، به زبان ترکی آذری تکلم ميکردند، اما چون اقتصاد مشترکی بخشهای مختلف آذربايجان را بهم مربوط نميساخت،اهالی اين سرزمين ،ملت واحدی را تشکيل نميدادند. تنها پس از رشد و گسترش روابط سرمايه داری در آذربايجان و پا گرفتن بورژوازی بومی در اين سرزمين بود که ملت ترک آذربايجان بمفهوم واقعی کلمه، بوجود آمد.
در اين نوشته ، برخورد باين نکته نيز لازم است که شوونيستهای ملت فارس، همواره منکر اصالت زبانهای غير فارس در ايران بوده و اين زبانها را بمثابه زبانهای تحميلی و بيگانه و يا لهجه هائی از زبان فارسی تلقی ميکنند. اين چيزی جز کتمان واقعيتها، نيست. برای نمونه، زبان ترکی آذري، همچون زبان فارسي، زبانی مشخص و اصيل بوده و کاملا از لحاظ گرامر و ريشه و اصول و قواعد زباني، با زبان فارسی فرق دارد. اگر در طول قرنها، بسياری از کلمات فارسی و عربی و غيره وارد اين زبان گرديده است، اين امر، بهيچوجه نميتواند دليلی بر نفی زبان ترکی آذری بمثابه يک زبان اصيل و واقعی باشد.
در دنيا ی امروز، زبانی وجود ندارد که در آن ،زبانهای ديگر بطرق مختلف تاثير و نفوذ نداشته و لغات فراوانی از زبانهای ديگر وارد آن نشده باشد.در طول مدت متمادي، لغات فراوانی از زبانهای عربي،ترکی ، فرانسه و .. وارد زبان فارسی شده و با اين زبان در
آميخته است. اين امر بهيچوجه زبان فارسی را به لهجه زبانهای نامبرده ،مبدل نساخته و ذره ای از اهميت و اصالت آن نميکاهد.زبانهای مختلف اروپائی در طول قرنها بر همديگر تاثير گذاشته و بسياری از لغات عربي،لاتين،يونانی و ترکی و.... وارد اين زبانها شده است . اما کسی نميتواند باين بهانه، اصالت اين زبانها را نفی کرده و آنها را لهجه اين يا آن زبان بيگانه بخواند. بهمين ترتيب، زبانهای کردي، ترکی آذري، بلوچی و غيره، لهجه های زبان فارسی نبوده وعليرغم ادعا های شوونيستها، زبانهای تحميلی و بيگانه بشمار نمی آيند و از لحاظ اصالت زباني، کوچکترين فرقی با زبان فارسی ندارند.
کليه ملت های غير فارس ساکن ايران، همچون فارسها که ملت غالب و حاکم را تشکيل ميدهند، دارای زبان و فرهنگ خاص خود بوده و سنتها و آداب و رسوم ويژه ای آنها را از همديگر متمايز ميسازد. در طول قرنها، شعرا و ادبای خلقهای غير فارس ايران، به زبان مادری شعر و ترانه سروده و به خلق آثار ادبی پرداخته اند. درانقلاب مشروطيت، بويژه در دوران استبداد صغير که آزادی از همه نقاط ايران رخت بر بسته تنها در تبريز شعله های آن فروزان بود و فرزندان دلير آذربايجان در دفاع از انقلاب و در مبارزه عليه استبداد محمد عليشاهي، حماسه هائی از جانبازی و مقاومت ميافريدند، آزاديخواهان آذربايجان، نشرياتی به زبان مادری انتشار داده و در اين نشريات، نويسندگان و شعرای آزاد انديش، آثار مبارزه جويانه خود را به عامه مردم، عرضه می داشتند.
اگر بسياری از مردم ايران، کوچکترين آگاهی درزمينه زبان وفرهنگ خلقهای غير فارس ندارند، دليل اين امر را نه در عدم اصالت و بيگانه بودن اين زبانها و فرهنگها بلکه بايد مشخصا در وجود ستم ملی در ايران و فشاری که از جانب رژيمهای شوونيستی حاکم بر زبان و فرهنگ و آداب و رسوم خلقهای تحت ستم ملی وارد ميشود، جستجو کرد.
يکی ديگر از تبليغات شوم شوونيستها در رد اصالت زبانهای غير فارس ايران، اين است که ميگويند زبان باستانی آذربايجانيها، تيره ای از زبان فارسی بوده و از دوران سلاطين سلجوقی باينطرف، اقوام ترک، با زور و قلدري، زبان خود را ، بر مردم آذربايجان تحميل کرده اند! سر تا پای اين نظريه غير علمی و نابخردانه، مملو از تعصبات و دروغ پردازيهای شوونيسم ملت غالب بوده و معنی و مفهومی جز تحقير زبان و فرهنگ وتاريخ ملتهای تحت ستم ايران و از آنجمله خلق ستمديده آذربايجان ندارد.
مهم اين نيست که اهالی آذربايجان، هزار سال پيش به چه زبانی محاوره ميکردند. مطالعه و بررسی اين امر که چگونه و از چه طريقی زبان ترکی به آذربايجان آمده و به زبان محاوره ای ساکنين اين سرزمين مبدل گرديده و تحقيق و کنکاش در زمينه زبانهای رايج در آذربايجان در ازمنه کهن، وظيفه ايست که بايد آنرا بر عهده زبان شناسان و محققين و مورخين، واگذار کرد.
زبان يک ملت ، عبارت از زبان مرده و پوسيده قرنها پيش نبوده و همانا زبان رايج و متداول امروزی آنها ميباشد که افراد و آحاد ملت، بدان صحبت کرده و شاعران و ترانه سازان توده، بدان شعر و ترانه ميسازند.زبان زنده و واقعی يک ملت، زبانی است که مادران بوسيله آن به کودکان شير خوار خود در گهواره ها لالائی گفته و توده های خلق از طريق آن ،آلام و آرزوها و خواستهای خود را بيان ميسازند.زبان زنده يک ملت عبارت از زبان محاوره ای متداول وزبان فلکلوريک آن ملت است.
اگر قرار باشد زبانهای متروک و قديمي، زبان اصيل ملتها باشد، در چنين صورتی بايد زبان اصيل مصريهای کنوني، زبانی باشد که اهالی اين سرزمين ، در دوران قبل از حمله اعراب، بدان حرف ميزدند و زبان عربي، زبانی بيگانه و تحميلی محسوب گردد! اگر تز شوونيستی ناسيوناليستهای ملت غالب را در مورد بيگانه و تحميلی بودن زبان ترکی آذری قبول کنيم در اين صورت بايد اغلب زبانهای رايج و متداول را در نقاط مختلف جهان رد کرده و منکر اصالت آنها باشيم.شوونيست ها، همچنان اصالت زبان کردی را کتمان کرده و اين زبان را يکی از لهجه های متعدد زبان فارسی می شمارند. آنها کردها را «ايرانيان اصيل » و «بقايای نژاد خالص آريائی» ناميده و بدين وسيله ،اين واقعيت را انکار ميکنند که کرد ها، ملت مشخصی بوده و به مثابه خلقی اصيل و تاريخی ،دارای زبان و فرهنگ وآداب و رسوم خاص خود ميباشند.زبان کردی بهيچوجه لهجه ای از زبان فارسی نبوده و با وجود شباهتهائی که با زبان فارسی دارد، کاملا از اين زبان، متمايز ميباشد.
شوونيستهای ملت غالب در مورد ديگر خلقهای غير فارس ساکن ايران نيز دروغهائی بهم بافته و باهزار حيله و نيرنگ ، منکر وجود خلقها وزبانهای غير فارس در ايران ميشوند.
نفی وجود خلقهای غير فارس در ايران و رد زبان ، فرهنگ و آداب و رسوم اين ملتها، بمثابه ناديده گرفتن ستم دير پای ملی در اين کشور کثيرالمله ميباشد. شوونيستهای ملت غالب و رژيمهای شوونيست حاکم بر ايران، با انکار وجود خلقها ی غير فارس و زبانها و فرهنگهای آنها، ميکوشند زبان و فرهنگ فارسی راکه به کمتر از نصف اهالی کشور تعلق دارد، بر تمام خلقهای ايران تحميل کرده وبا اعمال زور و قلدري، خلقهای غير فارس را از فراگيری و تبليغ و اشاعه زبان و فرهنگ و آداب و رسوم و فلکلور ملی خود، باز دارند.
اما عليرغم خواست شوونيستها و رژيمهای زور گوی حاکم، کسی نميتواند با توسل به سر نيزه و زور و قلدري، زبان و فرهنگ ملتهای تحت ستم ملی را از بين برده و زبان و فرهنگ بيگانه ای را بآنها تحميل کند. اين يک واقعيت است که در ايران غير از خلق فارس، حد اقل پنج خلق ديگر نيز زندگی ميکنند که عبارت از خلقهای کرد،ترک، بلوچ ، عرب و ترکمن ميباشند. سالهاست اين خلقها در معرض بدترين ستم ملی قرار گرفته و حق دخالت در امور داخلی خود را ندارند.فرزندان آنها از تحصيل به زبان مادری محروم بوده و در مدارس، مجبور به فراگيری زبان فارسی ميباشند که برای آنها زبان بيگانه ای محسوب ميگردد.شوونيسم ملت حاکم،زبان، فرهنگ، سنتها و آداب ورسوم خلقهای تحت ستم ملی را تحقير کرده و با اسلحه استبداد و قلدري، زبان و فرهنگ وتاريخ خود را بآنها تحميل ميکند.
اگر بر کارگران و زحمتکشان سرتاسر ايران از طرف امپرياليسم و سرمايه داری حاکم، ستم اقتصادی وارد ميشود، خلقهای غير فارس در معرض ستم ملی نيز قرار دارند و بهمين جهت نيز مبارزه قاطع و بی امان با ستم ملی در تمام اشکال آن، قبول اصل حق تعيين سرنوشت ملل و پشتيبانی بيدريغ از مبارزات دمکراتيک خلقهای تحت ستم ملی در جهت نيل به حقوق حقه خود، از وظايف مبرم نيروهای پيگير انقلابی در ايران، محسوب ميشود.
منبع:پژواک ایران