ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟
اسماعيل نوری‌علا

اين روزها، در بحث های مربوط به مبارزه با حکومت اسلامی، مسئووليت اپوزيسيون انحلال طلب، ضرورت اتحاد نيروهای سکولار دموکرات، روند «آلترناتيو سازی» و ايجاد يک «رهبری» کار آمد، اغلب، و بويژه با اشاره به نقش آيت الله خمينی در متحد کردن نيروهای مخالف شاه و سرنگون ساختن رژيم سلطنتی، به نقش و اهميت «کاريزماتيک» بودن یک رهبر اشاره می شود و کسانی معتقدند که مشکل اپوزيسيون انحلال طلب محروم بودن از داشتن يک «رهبر کاريزماتيک» است. فکر کردم بد نباشد که جمعه گردی اين هفته را به چند و چون اين نوع رهبری اختصاص دهم.

واژهء «کاريزما» تاريخی چند هزار ساله دارد و، در طی اين دوران بلند، معناها و تعاريف مختلفی را بخود گرفته است که عنايت به آنها برای روشن بحث های کنونی خالی از فايده نيست.کاريزما (با تلفظ «خاريسما» χάρισμα khárisma) واژه ای يونانی و بکار رفته در سده های پيش از ميلاد مسيح است که ريشه در واژهء «خاريس» يونانی دارد که می توان آن را به «لطف» ترجمه کرد. فرهنگ های واژگان فارسی واژهء «لطف» را چنين تعريف می کنند: «نرمی، مدارا، رفق (از رفاقت)، کرم، بذل، بخشش، و حُسن» و آن را در برابر «عنف و عتاب و قهر و زشتی ظاهری و باطنی» می گذارند. ما در فارسی از اين نام با دو فعل معين داشتن و کردن به افعالی ترکيبی می رسيم. ضمناً معتقديم که اين لطف می تواند از جانب هر کس و هر منشائی به ديگران اعطا شود.

اما سيصد سال قبل از ميلاد مسيح، هنگامی که قرار شد «تورات»، کتاب مقدس يهوديان، به يونانی ترجمه شود، مترجمان با واژهء «هن يا حن hen» روبرو شدند که همان معنای «لطف» فارسی را دارد اما تنها از جانب خداوند به برخی از آدميان اعطا می شود. مترجمين يونانی تورات، بدون توجه به عام بودن معنای «خاريس» و خاص بودن مفهوم «حن»، واژهء «خاريس» را در ترجمهء واژهء «حن» بکار برند و اين کار بتدريج سرنوشت اين واژه را کلاً از زمين بريده و به آسمان متصل کرد.

در اين روال است که وقتی به اوان مسيحيت می رسيم می بينيم که واژه خاريس و خاريسما (يا کاريزما) کلاً معنائی الهی يافته و منشاء صدور آن تنها خداوند محسوب می شود. آنگاه کليسا اين واژه را به استخدم خود در می آورد و «کاريزما» را تبديل به وديعه ای می کند که از جانب خداوند به برخی از انسان های برگزيده اعطا می شود و در آنان سرمنشاء خيرات و کراماتی غير عادی می شود که آنها را از آدميان عادی متفاوت کرده و به مقام قديسين می رساند.

توجه کنيم که در فارسی واژهء «لطف» به «معنای عام» واژهء يونانی نزديک تر است تا معنای خاص «حن» در زبان عبری توراتی. حافظ گاه در اشاره به دوست می گويد: «دلا طمع مبـُر از لطف بی نهايت دوست» و گاه آن دوست را خدا می بيند و می خواند که «دام سخت است، مگر يار شود "لطف خدا"». و در تورات فقط همين «لطف خدا» است که واقعيت و اهميت دارد.

البته در برخی از متون مربوط به تاريخ پيش از اسلام کوشش هائی بچشم می خورد که واژهء کهن «فره» (بيشتر در ترکيب «فره ايزدی») را برابر نهادی برای کاريزمای مسيحی بدانند و آن را پديده ای تلقی کنند که در استوره های کهن ايرانی از جانب اهوراهائی همچون ميترا و مزدا به شاهان راستين اعطا می شود و آنان را قادر به انجام کارهائی خارق العاده می کند. گاه نيز (همچون مورد مغرور شدن جمشيد شاه) ضرورتی پيش می آيد تا خدايان «فره ايزدی» را از شاه بازستانند و او را به سطح آدم عادی برگردانند. بر اين اساس برخی از محققان بجای واژهء «لطف» پيشنهاد کرده اند که واژهء «فره ايزدی» را در ترجمهء «کاريزما» بکار بريم. بهر حال، با وجود همهء تشابهات، واژهء «فره» و واژهء «کاريزما» دو منشاء و دو تاريخ مختلف دارند و در اين مختصر نظر تنها به معناها و تحولات واژهء کاريزما در فرهنگ غربی است.

می گويند مهمترين کتابی که در مورد واژهء کليسائی «کاريزما» نوشته شده نوشتهء تاريخنويس مسيحيت، رودلف سـُوم [به سکون واو] است که کتاب خود را در سال 1892 و با نام آلمانی Kirchenrecht منتشر کرده است. نيز گفته می شود که جامعه شناس بزرگ آلمانی، ماکس وبر (1920-1864)، اين واژه را در اين کتاب يافته و به مدت بيست سال با نويسندهء آن مباحث و مکاتبات بسياری داشته است. «وبر» خود اين واژه را نخست در کتاب مشهور خويش «اخلاق پروتستانتی و روح سرمايه داری» بکار برده و سپس آن را در «جامعه شناسی دين» خويش توسع داده و از آن برای توضيح انواع «اقتدار» (authority)، که موضوع اصلی مورد علاقهء او بوده سود برده است. او معتقد است (يا معتقد بود!) که اقتداری که در جوامع کهن منجر به ظهور «رهبری مورد پذيرش مردمان» می شده (و به لحاظ اين پذيرش با اقتدار ناشی از سلطه و زور فرق داشته) دارای دو سر منشاء بوده است: يا «سنت» های رايج در جوامع که تعيين «رهبر مقتدر» را آسان می ساخته اند و يا باور به نزول نامنتظر «کاريزما» از آسمان بر انسان هائی برگزيده که موجب رهبری آنان می شده است. از نظر او، تنها در دوران مدرن است که «رأی مردم» بعنوان منشاء اصلی گزينش و حقانيت رهبران و اعطای اقتدار به آنان مطرح شده و جانشين سنت و کاريزما گشته است. بعبارت ديگر، در نوشته های «وبر» همه جا «کاريزما» دارای منشاء آسمانی و الهی است.

البته بايد توجه داشت که ماکس وبر، بعنوان يک عالم و دانشمند، اعتقادی به وجود ماوراء طبيعت و الاهيات نداشت بلکه معتقد بود که آدميان به لحاظ ايمان و اعتقاد بوجود اين عوالم به رهبری کسی که می پندارند لطف خداوند شامل حال اش شده است گردن می نهاده اند. يعنی، در همهء اين احوال، منشاء اصلی اقتدار رهبری از آن مردم است و تا رضايت و موافقت آنها نباشد رهبران جامعه، جز با توسل به زور، نمی توانند اقتدار خود را اعمال کنند. اما اين رضايت و پذيرش را تصور وجود کاريزما و نيز اثر فرهنگی سنت در ذهن آدميان بوجود می آورده است. يعنی، همواره اين مردم اند که کاريزماتيک بودن (مثل رهبری پيامبران) و يا برآمدن از دل سنت (مثل پادشاهی موروثی و خونی) را در رهبران خود تصديق می کرده اند و تنها در دوران مدرن است که به نقش خود و اهميت رأی خود در گزينش رهبر و اعطای اقتدار رهبری به او واقف گشته اند.(1)

نوشته های پراکنده و نابسامان ماکس وبر طی سه دهه پس از مرگ او منظم شده و آنگاه متون سامان يافته به انگليسی ترجمه شدند. انتشار اين نوشته ها به زبان انگليسی يکباره فضای بحث های جامعه شناسی سياسی و دينی را تسخير نمود و وضعيتی پيش آمد که در آن واژهء کاريزما نقل مجلس اهل نظر شد. در اين مباحث در ابتدا نظر به معنای مذهبی «کاريزما» بود اما در اواخر دههء 1950 رفته رفته تمايل بر آن قرار گرفت که از معنای الهی واژهء کاريزما (لطف الهی) دور شده و کاربرد آن را به دوران يونان پيش از ترجمه تورات برگردانند. در اين معنا، «کاريزما» خاصيتی مرموز و وصف ناشدنی است که بعضی از مردمان را جذاب و مورد توجه ديگران می کند و موجب می شود که آنها در جامعه بالا آمده و قلوب مردم بسياری را تصاحب کنند. در اين کاربرد می توان ديد که چگونه واژهء کاريزما به واژهء مرموز و وصف نيافتنی «آن» در زبان فارسی و شعر حافظ نزديک می شود: «بندهء طلعت آنيم که آنی دارد!»

باری، بدينسان در دههء 1960 واژهء کاريزما ورد زبان کسانی می شود که می خواهند دلايل محبوبيت سياستمداران و هنرمندان را در يک کلمه توضيح دهند. از جيمز دين گرفته تا جان اف کندی، بيشمارانی لقب «کاريزماتيک» می گيرند. در اين کاربرد جديد می توان واژهء مزبور را به «جذابيت مرموز و وصف ناشدنی» معنا کرد.

اصطلاح «کاريزما» نخستين بار بيست سال پس از رايج شدن اش در مغرب زمين، و همراه با پيدايش آيت الله خمينی در نقش رهبر انقلاب 1357، در ادبيات سياسی ايران بکار رفت و از آن پس هم در موارد گوناگونی بکار می رود. يعنی هنوز هم برخی از اهل نظر آيت الله خمينی را يک «رهبر کاريزماتيک» می دانند و معتقدند که امروز نيز جای چنين رهبری در مبارزهء کنونی مردم با حکومت خالی است، رهبری که بتواند به کمک «کاريزما»ئی که دارد همگان را بهم نزديک و با هم متحد کند و در ظل اين اتحاد سرنگونی رژيم حاکم بر ايران را موجب شود.

اما حال که با سوابق و معنانی متحول واژهء «کاريزما» آشنا شديم، فرصت آن است که به خاصيت اساسی آن در جامعه شناسی ماک وبری نيز اشاره کنيم. در واقع، در کنار معرفی مفهوم «کاريزما» بعنوان يک اصطلاح کليدی جامعه شناسی، ماکس وبر يک بعد ديگر نيز برای مفهوم «رهبران کاريزماتيک» قائل بود که در کاربرد اين واژه در جامعه شناسی سياسی او واجد اهميت خاص است اما کمتر مورد توجه قرار می گيرد. ماکس وبر معتقد بود که «رهبران کاريزماتيک» (که در ذهن آدميان مشمول لطف الهی شده اند) اغلب در «مواقع بحرانی» ظهور می کنند و در واقع پاسخگوی نيازی اجتماعی اند که خود را بصورت «انتظار برای ظهور رهائی بخش» متجلی می سازد. به عبارت ديگر، در مواقع عادی مردمان کمتر انتظار ظهور رهبران کاريزماتيک را دارند و يا کمتر آماده اند که رهبران خود را «کاريزماتيک» يا «مشمول لطف الهی» بدانند.

اين تعريض در مفهوم کاريزما بيش از خود واژهء مزبور ما را در درک وضعيت اجتماعی سياسی جامعهء خودمان کمک می کند. يعنی، اگر از متصف کنندگان خمينی به صفت کاريزماتيک بپرسيم که «ويژگی های کاريزمای او چه بود؟» اغلب متوجه می شويم که اين صفت به هر دو معنای آسمانی و زمينی آن در مورد او بکار برده می شود. می گويند: «خمينی کاريزماتيک بود چرا که، از يکسو، لباس "مردان خدا" را بر تن داشت و، از سوی ديگر، صورت و رفتار و گفتارش بگونه ای بود که ديگران را مجذوب و مقهور خود می ساخت». در واقع، آنان که به خدا و پيامبر و ائمه اعتقاد داشتند در او لطف الهی را مشاهده می کردند و آنانکه به اين عوالم اعتقادی نداشتند ظاهر و منش و کنش او را جذاب می يافتند.

اما مگر همين خمينی نبود که در سال 1342 عليه شاه سخنرانی کرد و جز چند متعصب مذهبی و اوباش ميدان ميوه کسی حرفش را تحويل نگرفت؟ و مگر او نبود که در آن سال فتنهء 15 خرداد را بپا کرد اما وقتی حکومت گوش او را گرفت و به خارج کشور تبعيدش کرد آب از آب تکان نخورد؟ مگر هنگامی که دکتر ابراهيم يزدی او را در هواپيما نشاند و به پاريس برد کسی هنوز از کاريزماتيک بودن او سخنی بر زبان می راند؟ پس اين «کاريزما» چگونه در ويلای دهکده «نوفل لو شاتو» بر او نازل شد و خمينی را از مقام آيت الهی به درجهء امامت رساند؟

پاسخ «وبری» به اين پرسش ها آن است که خمينی در لحظه ای بحرانی ظهور کرد و لباس و منش و کنش و چهره اش پاسخگوی انتظار مردمی شد که، بی هدف و مقصودی معين، اما بجان آمده از استبدادی تحقير کننده، به خيابان ريخته بودند و کسی را می خواستند که بر خشم کور آنان سوار شود و تشنگی روحی شان را برای تخريب و ويرانی تشفی دهد. او پاسخگوی مردمی شده بود که فرياد می زدند: «خمينی عزيزم / بگو که خون بريزم» و او الحق که در تمام آن هفت هشت سالهء باقی مانده از عمرش اينگونه «گفت» و ايران را به جنونکده ای تبديل کرد که هنوز مردمانش در گروه های صد نفره برای تفريح و سرگرمی به تماشای اعدام جوان و پير می روند.

او البته که گستاخ و بی پروا بود و سخنانی را که مردان اطرافش جرأت نمی کردند بر زبان آورند مجدانه بيان می کرد. اما گستاخ بودن و بی پروائی و حتی شجاع بودن هيچ کدام ربط مستقيمی با کاريزماتيک بودن ندارند. به گمان من، آنچه از او چهره ای کاريزماتيک ساخت در نوع رابطهء بين او و بحران سياسی حاکم بر ايران قابل درک است. شاپور بختيار، آخرين نخست وزير رژيم مشروطه، بحرانی را در هيکل توفان می ديد و، خود را «مرغ طوفان» می خواند اما بزودی دريافت که توفان با خود «مرد بحران»ی را آورده است که او نمی تواند از پس اش برآيد.

شايد بتوانيم آنچه را که گفته آمد در اين فرمول خلاصه کنيم که «بحران از هر کس که بتواند سوارش شود در چشم منتظران ظهور نجات بخش يک شخصيت کاريزماتيک می سازد». يعنی، مهم توانائی سوار شدن بر بحران است و آن کس که چنين کند، هرآنکس که می خواهد باشد، يکشبه تبديل به شخصيتی کاريزماتيک می شود؛ و چون چنين شد آنگاه رفتار و گفتار و افکارش هم جذابيتی خارق العاده می يابند.

حال اندکی نيز به مداقه در سود و زيان ظهور رهبران کاريزماتيک در مواقع بحرانی بپردازيم. تجربهء تاريخی نشان از آن دارد که اين پديده نمی تواند چندان در خدمت آفرينش جامعهء متمدن و امروزی باشد و به تکثرگرائی و سکولاريسم و دموکراسی کمک کند. در واقع بسياری از اهل سياست معتقدند که ظهور شخصيت های کاريزماتيک موجب می شود که قطار جامعه از ريل مصلحت انديشی اجتماعی و نظم ناشی از آرامش خارج شود و، لذا، علاقمندند که با فکر ضروری شدگی ظهور رهبران کاريزماتيک در بين اپوزيسيون مبارزه کنند. اما، متأسفانه، اگر شرايطی پيش آيد که اين پديده از دل بحران زاده شود ديگر نمی توان اميد داشت که اين مبارزات بجائی برسند. يعنی، اگر جامعه به نقطهء بحرانی خود رسيده باشد و بحران توانسته باشد انتظار برای ظهور رهائی بخش را در دل افراد جامعه نهادينه کرده و وضع موجود را تبديل به وضعيتی غيرقابل تحمل نمايد، ظهور رهبر کاريزماتيک ديگر معجزه ای نامنتظر نخواهد بود.

رهبر کاريزماتيک از دل بحران زاده می شود، از وجود گستردهء بحران سود می جويد، درهء دهان گشوده بين رهبران سياسی و مردم عادی را از اين بحران پر می کند، و با همين بحران بر فراز دره پل می زند، ديگر رهبران اپوزيسيون را پشت سر می نهد و يا در رکاب خويش می کشد، و گله ای از آنان را به همراه خود سوار هواپيمای ارفرانس می کند و در فرودگاه کشوری که مرغ توفان فرمانش را در دست دارد می نشاند، در بهشت زهرايش توی دهن دولت می زند و بر اساس اعتمادی که مردم به او کرده اند دولت تعيين می کند... و سالی نگذشته همهء مظاهر عقلانيت و تمدن را زير پای استبداد تک ساحتی خويش له می کند.

آری، خمينی همان خمينی 15 سال پيش از انقلاب بود. در لحظه ای که بحرانی در کار نبود، او را از خانه اش در قم بيرون کشيدند، به زندان انداختند، و به ترکيه و عراق تبعيد کردند. و او پانزده سال تمام را در نجف، بين خانه و مرقد مطهر، به بطالت گذراند تا اينکه بحران از راه رسید و از او رهبری کاريزماتيک ساخت.

توجه کنيم که، بدينسان، کاريزما صفتی نهفته در آدميان نيست. چه بسا شخصيت های جذاب و خوش سخن و شيرين کرداری که توجهی را بخود جلب نمی کنند و چه بسا آدميانی ژوليده و جنون زده که می توانند جامعه ای را آلودهء جنون خويش کنند. نام آنچه چنين وضعيتی را ممکن می سازد «بحران» است و بحران زادهء وضعيتی است که آدمی در آن احساس عادی بودن اوضاع و آرامش زندگی را از دست می دهد، سيستم های اجتماعی در هم می ريزند و پاسخگوی نياز مردمان نيستند، و انتظار نام شب و روز مردمان می شود. در اين انتظار اصلاً مهم نيست که امام غايبی در کار باشد که بخواهد از عمق چاهی سر بيرون کشد. بحران و انتظار می تواند آخوندی پير و فرسوده و خونریز را «امام» کند و، بجای کمک به صعودش از دل چاه، از آسمان فرودش آورد.

حال می توان پرسيد که جامعهء ما ـ با وجود سه دهه کشتار و ايذاء و سخت گيری و سرکوب؛ وضعيتی که اکنون با بيکاری و فقر و گرسنگی و بيماری نيز همراه شده ـ آيا اکنون به لحظهء بحرانی تاريخ خود رسيده است؟ اگر رسيده باشد آنگاه بايد منتظر ظهور يک رهبر کاريزماتيک بود؛ اما اگر نرسيده باشد، و تا وقت باقی است، اپوزيسيون حکومت اسلامی بايد «آلترناتيو»ی را در برابر اين حکومت مسلط بر ايران بنشاند که بتواند از شکل گرفتن يک رهبری تک نفره و فراگروهی جلوگيری کند، و در اين کار هدفش را جلوگيری از بازتوليد استبداد در فردای فروپاشی رژيم اسلامی بگذارد.

ضرورت ايجاد آلترناتيوی در برابر حکومت اسلامی تنها در اين «وقت شناسی» است که معنا می گيرد.

______________________________

1. من سی و چهار سال پيش معنای «کاريزما» در فرهنگ جامعه شناسی وبری را، بخصوص در رابطه با فرهنگ دين اسلام و مذهب تشيع، در کتاب «جامعه شناسی سياسی تشيع اثنی عشری» که در ماه های قبل از پيروزی انقلاب 57 منتشر شد، به تفصيل شرح داده ام. اين کتاب را می توانيد از پيوند زير بصورت رايگان تهيه و قرائت کنيد:

http://www.mediafire.com/?jc6x6xe8a6z2jve

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]