دلم ميخواهد الزايمر بگيرم
هادی خرسندی
دلم ميخواهد الزايمر بگيرم
که لبريز از فراموشي بميرمدلم خواهد ندانم در چه حال ام
کجايم، در چه تاريخ و چه سال امنخواهم حافظه چندان بپايد
که تاريخ و رقم يادم بيايدبه تاريخ هزار و سيصد و کي؟
بريدند از نيستان ناله زن ني؟به تاريخ هزار و سيصد و چند؟
ز لب هامان تبسم رفت و لبخند؟نخواهم سال ها را با شماره
که ميسازم به ايما و اشارهبه سال يکهزار و سيصد و غم
اصول سرنوشتم شد فراهمبه سال يکهزار و سيصد و درد
مرا آينده سوي خود صدا کردگمانم در هزار و سيصد و هيچ
شدم پوياي راه پيچ در پيچندانم در هزار و سيصد و پوچ
به چه اميد کردم از وطن کوچنميخواهم به ياد آرم چه ها شد
که پي در پي وطن غرق بلا شدچگونه در هزار و سيصد و نفت
خودم ديدم که جانم از بدن رفتگرسنه بود ملت بر سر گنج
به سال يکهزار و سيصد و رنجچه سالي رفت ملت در ته چاه
به تاريخ هزار و سيصد و شاهبه سال يکهزار و سيصد و دق
چه شد؟ تبعيد شد دکتر مصدقبه تاريخ هزار و سيصد و زور
همه اسباب استبداد شد جوربه تاريخ هزار و سيصد و جهل
فريب ملتي آسان شد و سهلبه سال يکهزار و سيصد و باد
خودم توي خيابان ميزدم دادبه سال يکهزار و سيصد و دين
به کشور خيمه زن شد دولت کينچه سالي شيخ بر ما گشت پيروز
به تاريخ هزار و سيصد و گوزدلم خواهد فراموشي بگيرم
که در آفاق الزايمر بميرمبطوري گم کنم سررشته خويش
که يادي ناورم از کشته خويشنه بشناسم هلال ماه نو را
نه خاطر آورم وقت درو رااگر جنت دروغ هرچه دين است
فراموشي بهشت راستين استهادی خرسندی
منبع:پژواک ایران