PEZHVAKEIRAN.COM مانیفست درماندگی؟
 

مانیفست درماندگی؟
اسماعيل نوری‌علا

          يکی از مشکلات انديشيدن در حوزهء مسائل اجتماعی ناشی از بی توجهی انديشه گران به معنا و تعريف و کاربرد واژه هائی است که در تفسيرها و اظهار نظرهای سياسی خود بکار می گيرند و، در نتيجه، سطح سخنان شان به نوعی ابتذال ابزارگرا برای راندن شنوندگان به سوی مقاصدی سياسی تنزل می يابد. بنظر من، يکی از بد فهميده شده ترين و بد بکار رفته ترين اين اصطلاحات به واژه / مفهوم «اپوزيسيون» بر می گردد. در اين مورد ما بطور روزمره نظراتی را می شنويم که، بدون ارائهء تعريف و مفهوم دقيق از اين واژه، دست به صدور احکام قاطع و تفاسير متقن می زنند.

          نمونهء بارز اين امر سخنان اخير آقای اکبر گنجی در راديو فردا است ـ که برای استفادهء ايرانيان داخل کشور کار می کند و ما خارج نشينان فقط از طريق اينترنت به آن دسترسی داريم. ايشان در گفتگوئی نسبتاً بلند، از جمله مطالبی را در مورد «اپوزيسيون خارج کشور» مطرح کرده اند که، عليرغم دقتی که در بحث های مذهبی ـ اجتماعی و در ارائهء مفاهيم و تعاريف نشان می دهند، حاکی از بی دقتی  )نمی خواهم بگويم غرضمندی) در اين مقوله است.    

بخش هائی از گفتگوی ايشان با راديو فردا براستی اسف برانگيز است چرا که اکبر گنجی آدم از راه رسيده و ناشناسی نيست. کسی که روزگاری به کنفرانس برلين آمده بود تا توضيح دهد که چرا اصلاح طلبی آيندهء ايران را رقم می زند، و بخاطر آن به زندان افتاد، و در زندان دست به مبارزه زد، اعتصاب غذا کرد، «خامنه ای بايد برود» را نوشت، «مانيفست جمهوری خواهی» را رقم زد، تبديل به يک قهرمان ملی شد، و آنگاه يک باره و غافلگير خلاصش کردند و پاسپورتش را به دستش دادند تا از کشور خارج شده و جايزهء های رنگارنگ حقوق بشر و دموکراسی خواهی و روزنامه نويسی را درو کند و شهروند افتخاری شهرهای استخواندار دنيا شود و با بزرگان عالم انديشه بنشيند و برخيزد، اکنون ـ دو سال و اندی گذشته از آن «خروج»، و در پی ده ها نامه و مقاله نگاری، اعتصاب غذا و سخنرانی ـ نتيجهء مطالعاتش را از ميکروفن راديو فردا، به مخاطبان نشسته در ايران، چنين گزارش می کند که: «آن چيزی که  الان هست٬ صرفاً ادعا است ـ ادعای اين که اپوزيسيون وجود دارد. ولی واقعيت مطلب اين  است که اپوزيسيونی که منتهی به عمل شود اصلاً وجود خارجی ندارد» .

          نمی دانم که من، شخصاً، از کسی که روزگاری او را بهين انسان بر شده از لجنزار حکومت اسلامی می دانستم که گردن فرازانه به پرسش و پاسخ با تاريخ برخاسته است، چه انتظاری بايد می داشتم. واقعيت تلخ همين است که هست: او به ما نگريسته و به اين نتيجه رسيده است که ما (خواستاران برچيده شدن بساط ولايت فقيه از ايران و غير دينی کردن حکومت کشور، و به کلامی ديگر، در تعريف ايشان، «اپوزيسيون حکومت اسلامی») اصلاً وجود خارجی نداريم ، چرا که نتوانسته ايم، و مهمتر از آن، نمی توانيم، «منتهی به عمل شويم».

اصلاً چرا بايد از کسی که بر اساس مشاهداتش حکم می کند توقعی داشت؟ مگر نه اينکه، در بيان مولوی، هر کسی از ظن خود يار ما می شود؟ قهرمان مانيفست نويس ما نيز، لابد به دليل تجربه ها و حشر و نشرهائی که در اين دو ساله داشته، به اين نتيجهء دردناک رسيده و آن را ـ با استفاده از ميکروفن راديو فردا ـ همچون فضانوردی که به کرهء ديگری پرتاب شده و اکنون از سطح پر شکنج آن به پايگاه زمينی اش خبر می دهد ـ به هموطنان نشسته در وطن اش گزارش می کند که: «اينجا خبری نيست، اپوزيسيونی که منتهی به عمل شود وجود خارجی ندارد، دلتان را به اينجا خوش نکنيد...»

          اما اکنون که به ياد مثنوی مولانا و آن اصطلاح «هر کسی از ظن خود شد يار من» افتاده و تکرارش کرده ام، نمی شود به اين يکی بيت ديگرش نيز اشاره نکنم که در واقع در پی آن می آيد تا تفسير و تعليل آن اولی باشد؛ آنجا که می گويد: «پيش چشمت داشتی شيشهء کبود / لاجرم دنيا کبودت می نمود». بخود می گويم دوست قهرمان ما نيز شايد عينک ساتری بر چشم دارد، شايد اصلاً چشم بسته به خارج از کشور آمده و چشم بسته اين همه سير و سفر کرده که اکنون چنين می پندارد و بيان می کند. يا شايد بايد ببينيم که او، هم از آغاز اين سير آفاق و انفسی، با چه کسانی محشور بوده است؛ چه کسانی زير بال و پرش را گرفته اند؛ چه کسانی خرج زندگی اش را تأمين کرده اند؛ چه کسانی ملاقات هايش با بزرگان عالم انديشه را ترتيب داده اند؛ چه کسانی مقالاتش را به انگليسی ترجمه کرده اند؛ چه کسانی برايش ناشر پيدا کرده اند؛ و چه کسانی برايش دريچه ای تنگ فراهم ساخته اند تا از آن به چشم انداز خارج از کشور بنگرند و آن را برهوتی اين چنين نوميد کننده بيابد.

          و نيز می توان پرسيد که چگونه شد آن آدمی که هم از بدو ورود مصاحبه و سخنرانی های بسيار داشت و مردمان را ـ چه در اروپا و چه در آمريکا ـ گرد می آورد، جلوی سازمان ملل اعتصاب غذا براه می انداخت، و به در و ديوار دنيا نامه های اعتراضی و روشنگر می نوشت، رفته رفته پنچر و خاموش شد، محقق شد، آن هم نه در مورد جهان خارج کشور، که در ميان متون فقه و شرعيات و قرآنيات و احاديث، مخاطبش را گم کرد، ندانست برای که می نويسد، چرا می نويسد و چگونه می نويسد؟

          ای کاش او، در حين آن مطالعات، کمی هم از خود می پرسيد که تعريف خودش از «اپوزيسيون» چيست؟ چرا اين اپوزيسيون (که در عالم فيزيکی وجود دارد اما ـ در نظر او ـ در عالم عمل مفقود است) نمی تواند کاری را که او از آن انتظار دارد انجام دهد؟ و خود او در اين دو سالهء اخير، جز ايجاد حرمان و سرخوردگی، چه دهشی به اين مجموعه داشته است؟

بله، سرخوردگی! سرخوردگی از کوچکمرد بزرگی که در زندان «مانيفست جمهوری خواهی» می نوشت، به اصل سکولاريسم معتقد شده بود، مشروعيت نظام مذهبی را رد می کرد و به جمهوری ناب می انديشيد، اما چون به خارج از کشور آمد، بی انکار آن نظرات، از يکسو، اصل مجاهده اش را بر نجات اسلام از خشم عمومی مردم جهان گذاشت، فرياد برآورد که اسلام واقعی را نمی شناسيد و، از سوی ديگر، بنای کار خويش را بر حذف گروه هائی (حتی برای شرکت در اعتصاب و تظاهرات) نهاد که اگرچه با او از نظر آرمان های سياسی اختلاف داشتند اما پايمردی و علو طبعش را می ستودند و در نگاهشان به او جرقه ای از اميد می درخشيد.

          و اکنون می بينم، آنچه می گويد و می نويسد ـ بی آنکه بدانم بر اين امر آگاه است يا نه ـ بوی نظرات بخش های معينی از وزارتخارجه ای ها و اعضاء «اطاق های فکر» کشورهای اروپا و آمريکا و لابی ايست های اسلامی پراکنده در غرب را گرفته است که می کوشند تا به ما و به مردم داخل کشور تلقين کنند که راهی جز راه اصلاح طلبان دوم خردادی وجود ندارد؛ آنانند که نماد اسلام مسالمت جو و صلح طلب اند، و می توانند در زير چتر همين حکومت اسلامی «قرائت جديد» ی از حاکميت اسلام را متحقق سازند که بنيادگرا نيست و می خواهد در کنار مردم ديگر جهان زندگی صلح آميزی داشته باشد.

          از صلح گفتم. بله، او منادی صلح هم هست؛ از جنگ متنفر است؛ با تحريم دشمن است؛ اما راه حل ديگری هم برای درمان درد مزمن کشورش ندارد ـ جز همان نسخهء مندرس اصلاح طلبی اسلامی. او برای مردم آمريکا راه و روش کمک واقعی به اصلاح طلبان را پيشنهاد می کند و برای مردم ايران خبر از وجود خارجی نداشتن اپوزيسيون خارج از کشور را دارد. و در اين خبرگزاری نوعی خوشحالی تلويحی هم وجود دارد. انگار بخواهد خيالشان را راحت کند که «باور کنيد و خوش باشيد که در غرب خبری نيست!»

          بيائيم لحظه ای بکوشيم که، اگرچه او نمی گويد، اما از فحوای کلامش درک کنيم که منظور او از «اپوزيسيون» ـ که اکنون در نظر او در وضعيتی عدمی بسر می برد ـ چيست. او، در بخش پرسش و پاسخ گفتگويش با راديو فردا در اين مورد توضيحاتی داده که بد نيست به قسمتی از آن توجه کنيم:

«اپوزيسيون جنبشى متشكل، داراى رهبرى، آرمان، اهداف مشخص، استراتژى ، تاكتيك و اعمال جمعى معين است. مخالفان رژيم جمهورى اسلامى نه تنها داراى اين اوصاف نيستند، بلكه به شدت مخالف يكديگرند، به هم تهمت مى زنند، اهانت مى كنند، به جاى آنكه وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى آنها را ترور شخصيت كند، اينان خود به نحو احسن همديگر را ترور شخصيت مى كنند. اگر كسى كمى مطرح شود، همگى اجماع مى كنند كه او را خراب كنند، هيچ عملى جز صدور بيانيه و مقاله از سوى مخالفان ضورت نمى گيرد. نه بودجه اى براى عمل دارند و نه وقتى به عمل و اقدام عليه رژيم  اختصاص مى دهند، و نه بر سر چيزى توافق دارند».

حال از خود بپرسيم که آقای گنجی ـ که بنظر می رسد بسيار هم اهل مطالعهء متون نظری رشته های علوم اجتماعی هستند ـ اين تعريف از اپوزيسيون را از کجا آورده اند؟ چرا از نظر ايشان يک اپوزيسيون هم جنبش است، هم متشکل است، هم رهبری دارد، هم آرمان مشخص دارد، هم برنامه دارد و هم بودجه، و اعضائش نيز با هم نه اختلاف دارند و نه بهم تهمت می زنند؟

اساساً چگونه می توان در ميان يک جمع چند ميليون نفری خارج نشين به چنين نهادی دست يافت؟ آيا نه اين است که ايشان مفاهيمی همچون نارضايتی، مخالفت، مبارزه، جنبش، حزب، گروه های فشار، روند آلترناتيو سازی و ده ها مفهوم ديگر سياسی را با هم يکی کرده و نام اين ملغمهء عجيب را «اپوزيسيون» گذاشته اند؟ و حتی اگر چنين است آيا حق آن نيست که اين تعريف ناممکن خود را توضيح دهند تا شنوندگان ايران نشين ايشان منظورشان را ـ آنگونه که ايشان در نظر دارند، و نه از «ظن خود» ـ درک کنند؟

          اساساً، در حوزهء انديشهء سياسی، اپوزيسيون دارای يک «معنای کلی» است که شامل «گروه ها» ی گوناگون اما مخالف با حکومت مستقر می شود و آنگاه، در داخل اين طيف کلی، نيروهای «اپوزيسيونل» بوجود می آيند که گاه با هم مخالف و رقيبند و گاه، در راستای مقصدی مشترک، با يکديگر ائتلاف و اتحاد می کنند. داشتن توقع از اينکه اپوزيسيون جمهوری اسلامی بايد جنبشی واحد، تک ساختی، و فرا گير باشد که، بصورتی سازمان يافته، آرمان معينی را دنبال کرده و برنامه ای خاص را در نظر داشته باشد و همگان، در راستای تخقق آن برنامه ها، از جان و مال خود مايه بگذارند، تلويزيون ملی بوجود آورند، و... تنها می تواند به يخزدگی در تصويری معوج از دی و بهمن 1357 تعبير شود.

تازه، از ديدگاه همان علوم اجتماعی که مورد علاقهء ايشان است، نيروهای داخل اپوزيسيون، چه در داخل کشور (حداقل در دو قطاع خودی و غير خودی) و چه در خارج کشور (در ده ها قطاع متکثر ناشی از آزادی بيان و تبليغ) دارای جلوه ها، طبيعت ها و کارکردهای متفاوتی هستند و نمی شود همهء آنها را با يک ديد و يک توقع مورد بررسی قرار داد. همچنين، در يک مقياس گسترده، اپوزيسيون دولتی که با انقلابی دموکراسی شکن به قدرت رسيده باشد با اپوزيسيون دولتی که طی روندهای دموکراتيک انتخاب می شود فرق بسيار دارد. نيز اپوزيسيون يک دولت بی پول و توان، با اپوزيسيون يک حکومت مقتدر نشسته برچاه های نفت متفاوت است. اپوزيسيون يک حکومت خونخوار و بی اعتناء به همهء موازين بشر هيچ شباهتی به اپوزيسيون يک حکومت ديکتاتور اما طالب داشتن وجهء مطلوب بين المللی ندارد. و در هر کدام اين موارد لازم است معيارهائی همچون تشکل، بودجه، آرمان و هدف و امکانات در هرگونه مطالعه ای ملحوظ شوند.

و چرا بايد ما، در گزارش خود به يک ملت گرفتار در بند ديو، همهء اين ملاحظات را کناری بگذاريم و فقط به بزرگ کردن مواردی منفی، اما طبيعی و ناگزير، بپردازيم؟ معلوم است که گروه های خارج کشور ـ که تنها وجه اشتراکشان مخالفت با حکومت اسلامی است ـ دچار همينگونه تشتت ها که آقای گنجی فهرست می کنند خواهند بود وقتی شرايط کنونی بين المللی نامطلوب اند و از آقای کارتر و کنفرانس گوادالوپ و ژنرال هويزر و آقای ابراهيم يزدی هم که می تواند آخوندی را از نجف به نوفل لو شاتو منتقل کند و با ميليون ها دلار ريخت و پاش، با هواپيمای چارتر به تران ببرد خبری نيست. و بر اين مجموعه از عناصر غايب اضافه کنيد غيبت يک اپوزيسيون متشکل و هدف دار و با ثبات قدم «در داخل کشور» را که کارش فريب مردمان، و اتلاف وقت و هدر دادن انرژی نيروهای دموکراسی خواه به نفع حفظ «کيان حکومت اسلامی» نباشد. اما آيا فقط همين هاست که از وجود کارای يک اوزيسيون خبر می دهد؟ و آيا يک ناظر منصف نبايد به جنبه های ديگری از کارکرد های اين جمع مخالفان و مبارزان رنگارنگ و اغلب متضاد نيز بنگرد؟ آيا اينگونه گزارشگری از وضعيت اپوزيسيون خارج کشور نشان وجود نوعی پيشداوری و تصميم گيری در ذهنيت ناظر گزارشگر نيست؟

آخر در کجا نوشته اند که ناراضيان و مخالفان از يک هيئت حاکمه فقط وقتی تبديل به اپوزيسيون می شوند که يکپارچه و متحد در زير يک پرچم «همه با هم» جمع شوند و فرياد «ما همه سرباز توايم» را در برابر «رهبر» سر دهند؟ چرا نبايد بالقوگی های موجود در جمع مخالفان و ناراضيان را به حساب کار نگذاشت و در پی اين بر نيامد که چرا آنها اختلاف ها را کنار نگذاشته و تحت يک رهبری واحد جمع نمی شوند تا آقای اکبر گنجی بتواند گزارش کند که «اپوزيسيونی که منتهی به عمل شود وجود خارجی پيدا کرده است»؟

نمی دانم آقای گنجی، و نيز خوانندگان اين نوشته، فيلم مشهور «فارنهايت 451» (درجه حرارتی که کاغذ در آن آتش می گيرد) را ديده اند يا نه؟ آن فيلم هم داستان جامعه ای استبداد زده است که با بر پا داشتن مراسم کتابسوزان، در واقع، خرد مستقل و آزادهء مردمان را به خاکستر تبديل می کند. اما، در «خارج» اين جامعه، گريختگانی وجود دارند که در پناهگاه های جنگلی خويش به حفظ کتاب ها مشغولند. هر نفر کتابی را به حافظه سپرده است و جنگل تبديل به مجموعهء آدميانی شده که در جمع خود کتابخانه ای بزرگ را تشکيل می دهند. چرا آقای گنجی اين جنبه از زندگی مخالفان جمهوری اسلامی در خارج کشور را نمی بيند و آن را به حساب دست آوردهای بزرگ اپوزيسيون نمی گذارد؟

هم از ابتدا، مبارزهء همهء انسان های گريخته از خرافات مذهبی و آگاه به ارزش های مدرن دموکراسی و سکولاريسم مخالف با برقراری حکومت اسلامی، پيش از آنکه هويتی سياسی داشته باشد دارای ماهيتی فرهنگی بوده است. «انقلاب مشروعهء 57» آمده بود تا دست آوردهای «انقلاب مشروطه» را يکسره باطل کند و، باورمندان به اين دست آوردها نيز بنای کار خود را بر حفظ آنها در برابر تندباد انقلابی جاهلانه و خردگريز گذاشتند. يعنی، اپوزيسيون حکومت اسلامی در خارج کشور ـ حتی پيش از آنکه به آنچه می کند آگاه شود ـ اپوزيسيونی فرهنگی بود.

          بگذاريد برای قهرمان «مانيفست نويس» مان توضيح دهم که ما، همگی، که از جهنم اسلامی، از فقه و شرعيات خونبار آخوندی، از حاکميت (بقول شما) عاليجنابان سرخ پوش و سياه پوش و نعلين دار و صاحب عبای شکلاتی، به يکسان، گريخته ايم، سی سال است که کوشيده ايم تا به جاماندگانمان فراموش نکنند که دموکراسی و کثرت مداری و شايسته سالاری در ظل هيچ حکومت ايدئولوژيکی ممکن نيست. ما ـ در مواضع و صف های عقيدتی مختلف، آرمان ها و برنامه های گوناگون، و حتی در تخالف تام با هم ـ همگی بنياد کارمان را بر مبارزه ای فرهنگی عليه حکومت اسلامی نهاده ايم که نتايج عملی اش ـ اگر چشم دل باز کنيم ـ نه در خارج کشور که در قلب سرزمينمان تحقق يافته است و می يابد.

مگر نه اينکه بنای کار سلحشوران انقلابی اسلام، هم از ابتدا، بر کندن ريشه های هويت ملی، انديشهء خرد مدار و تساهل گر و مبتنی بر حقوق بشر تاريخی ما بوده است؟ و مگر نه اينکه اگر اين «مبارزه فرهنگی» وجود نداشت دينکاران امامی و اوباش امنيتی شان به اهداف خود رسيده بودند.

براستی که اگر انقلابيون ديروز (که در برپا شدن حکومت اسلامی شرکت داشتند اما در اين سی ساله چشم باز کرده و کمی «عينک کبود» پيشداوری را از پيش چشم خود برداشته اند) توانسته اند عمق نکبت حکومت اسلامی را درک کنند، و به علت همين دانائی از کوره های جانگداز شکنجه و درد بگذرند و آب ديده شوند، بخشی از بينائی و آگاهی شان را مديون همين اپوزيسيونی هستند که اکنون مدعی اند «وجود خارجی ندارد».

          آنها اگر دلسوز جمعيت بزرگی بودند که اگرچه عملاً آن را اپوزيسيون نمی خوانند اما بالقوه از دل آن است که ـ در لحظهء تاريخی جور شدن ممکنات و مقدورات ـ اپوزيسيون سياسیی گسترده ای بيرون خواهد آمد، آنگاه، بجای مژده رسانی به مردم دربارهء «عدم» چنين جبهه ای، به اين می انديشيد که چگونه می شود آن ممکن مطلوب را متحقق کرد. و اينجاست که بايد از آقای گنجی پرسيد که: شما بفرمائيد در اين دو ساله که به ميان جمع ما آمده ايد و خارج کشوری شده ايد کدام راهنمائی را ارائه داده و کدام قدم را برداشته ايد؟

ما، متفرق و رنگارنگ و متکثر، سی سال است با جمهوری اسلامی مخالفت کرده ايم، حلقوم مردم مظلومی بوده ايم که جمهوری اسلامی تمام تريبون ها و ميکروفن هايش را از آنها گرفته است. با بدبختی نوشته ايم، سخن گفته ايم، با تلويزيون های فکسنی مان دريچه هائی را بر روی مردم ايران گشوده ايم؛ برايشان ميکروفن فراهم کرده ايم؛ و همواره نيز ـ بيشترين مان ـ گفته ايم که تحول ايران در درون کشور شکل می گيرد و کار ما ـ اپوزيسيون رنگارنگ جمهوری اسلامی ـ فقط مدد رسانی و انعکاس آنچه هائی است که در ايران می گذرد.

و اکنون چراست که، بدون آنکه توضيحی داده شود، وظايفی جعلی را بر گردهء اپوزيسيون خارج کشور می گذاريد تا، بر بنياد آن، خبر ناتوانی و عجز اين اپوزيسيون را در بوق کنيد؟ براستی معنای «اپوزيسيونی که منتهی به عمل شود» چيست و، در اين عبارت ترکيبی تلخ، واژهء «عمل» چه معنا دارد؟ مگر قرار بوده است که اپوزيسيون خارج کشور، در خارج از کشور، دست به قيام و انقلاب بزند؟ مگر قرار بوده که ما در اينجا دولت موقت تشکيل دهيم؟ مگر بايد همگی مثل مجاهدين خلق عمليات فروغ جاويدان بر پا کنيم و به خاک کشور لشگر بکشيم؟ اگر اين توقعات را از اپوزيسيون خارج کشور داشته باشيم و اگر منظورمان از «عمل» همينگونه چيزها باشد، بايد خيلی ساده انگار باشيم.

و براستی چرا شمايانی که پاسپورت می گيريد و به جهان آزاد پا می گذاريد و اين همه بار دانش با خود داريد به اين لشگر ممکنات و بالقوگی ها نمی گوئيد که «عمل» مورد نظر شما چيست؟ چرا وقت خودتان و ما را با بحث های التقاطی فقهی و مذهبی تلف می کنيد؟ چرا دنبالهء کار «مانيفست جمهوری خواهی» را نمی گيريد؟ چرا ـ در آن واحد ـ در چند جهت حرکت می کنيد؟ چرا از يکسو در برابر سازمان ملل اعتصاب غذا راه می اندازيد و خط و ربط مبارزات اعتراضی را ديکته می کنيد و، از سوی ديگر، اعلام می داريد که «من رهبر نيستم، بلکه روزنامه نويسی اهل تحقيقم». مگر نه اينکه می گوئيد که: «واقعيت اين است که نيروهای  مخالف با نظام حاکم بر ايران به شدت پراکنده هستند و در عمل کار  چندانی از سوی آنها صورت نمی گيرد»؟ بما بگوئيد که خود شما جز تشديد اين تفرقه چه اقدامی برای رفع پراکندگی کرده ايد؟ اين ميهمانی بی اعتناء به صاحب خانه تا کی ادامه خواهد داشت؟

          در ايران که بوديد، جز آنان که پدر و خواهر و برادر و مادرشان را حکومت اسلامی برپا شده به دست انقلابيون اسلامی کشته شده اند و (به غلط يا درست) شما را يکی از آنان می دانند، همگان، نام شما را فرياد می کردند و می انديشيدند که جمعيت خاطر شما پراکندگی ما را نيز از بين خواهد برد؛ چرا که اعتقاد داشتند صحنهء اتفاقات سرنوشت ساز در ايران است نه در شهرهای بيگانهء ما پراکندگان. پس ما از همهء امکاناتمان برای «برايش» شما استفاده کرديم، طومار نوشتيم، شعر سروديم، به ديدار دبيرکل سازمان ملل رفتيم، و خواستيم تا جان ارزشمندتان را آنگونه که می کرديد تلف نکنيد. اما، آن گاه که حاکميت هم در برابر ارادهء شما و هم در مقابل تلاش ما، عقب نشست و رهايتان ساخت شما چه کرديد؟

شما ترجيح داديد که ميدان داخل کشور را که از شجاعت شما جان گرفته بود خالی کنيد، اميد را در چمدانی بپيچيد و به اين سوی آب ها بيائيد. يعنی، اين شما بوديد که با آمدنتان به ميان جمع ما، اپوزيسيون داخل کشور را از نعمت وجود خود محروم ساختيد. نه، تنها شما چنين نکرده ايد؛ بسيارانی از بريدگان از حکومت اسلامی اما دل نکندگان از جمهوری اسلامی نيز در همين مسير گام برداشته اند. اين شمايان بوده ايد که ميدان اصلی را خالی کرده و، در اين سوی آب ها، خودتان را جانشين اپوزيسيون کرده ايد؛ راديوها و تلويزيون های قدرتمند و بی پارازيت رو به ايران را تصرف کرده ايد، مطابق ميل وزارت خارجه کشورهائی که از قبل همين حکومت اسلامی فربه شده اند و شبانه روز ـ با زمانه و فردا و بی بی سی شان ـ برای حفظ آن می کوشند سخن گفته ايد؛ به نابودگی اپوزيسيون خارج کشور گواهی داده ايد و انگشت اشاره و توصيه تان همچنان به سوی خودی هاتان در ايران بوده است.

          و هم اکنون آيا چه می کنيد؟ به کدام يک از جريانات داخل کشور دل بسته ايد؟ مگر نمی گوئيد نبايد به ايران حمله شود؟ مگر نه اينکه با تحريم های اقتصادی مخالفيد؟ و مگر نه اينکه خواستار استقرار حقوق بشر در ايران ايد؟ پس چگونه است که امضای هيچ کدام شما را در پای نامهء سرگشادهء عباس امير انتظام به دبيرکل سازمان ملل نمی توان ديد؟ من، به شخصه هيچ توهمی در مورد استحاله پذيری حکومت اسلامی ندارم و، فقط از آنجا که جايگاه نبض تپندهء جريانات را در داخل کشور می دانم، به احترام مردی که سه دهه است با دشمن سر آشتی و معامله نداشته و حسرت يک آخ را به دلشان نشانده است، پای سخنش امضاء می گذارم و همگان را به انجام اين کار تشويق می کنم تا شايد اين امضاء ها قطرات آبی باشند که پای نهال بالندهء يک چهرهء سرفراز ريخته شوند، اما شما با کجای حرف او مخالفيد؟ او در کجا نسبت به شما کم آورده است؟ اگر شما يک سال و سه سال و پنج سال به زندان رفته ايد او 28 سال است زندانی اين رژيم دد صفت بوده و هست. اگر شما را بخاطر اعتصاب غذا از زندان به بيمارستان برده اند، او بخاطر دردهای ناشی از شکنجه به درمانگاه برده شده و در بستر بيماری حتی دستانش را با زنجير به تخت بسته بوده اند؛ اگر دوستان شما در ايران هنوز از گفتن واژهء «سکولاريسم» اکراه دارند و رفقايتان در حزب مشارکت اسلامی اعلام می دارند که «ما در دو جبهه عليه ارتجاع مذهبی و سکولاريسم می جنگيم»، عباس امير انتظام سال هاست که ندای خواستاری سکولاريسم را زير سقف ايران درانداخته است. پس ما را نه، او را چرا تنها گذاشته ايد؟ چرا، بجای خبر ناگوار فقدان اپوزيسيون در خارج از کشور، مژدهء وجود مردی مقاوم و در داخل کشور را، که در سخنش همهء آرزوهای نيک جامعه ايرانی موج می زند، از ميکروفن هائی که صدايتان را به ايران می برند به مردم بی خبر جهان و مردم دل شکسته ايران نمی دهيد؟ چرا رفقای شما در تهران از اين نماد مقاومت و آزادگی پشتيبانی نمی کنند؟ چرا آن بست نشينی های هنگام ترور دوست شما، آقای حجاريان، را برای ايشان انجام نمی دهند؟ چرا حتی جبههء ملی ايران در داخل کشور ـ که سال ها از نام او در زير اعلاميه های خويش استفاده کرده ـ در مورد اين آخرين فرياد مددطلبی اش خاموش است؟ نهضت آزادی کجاست؟ اصلاح طلبان هزار و يک رنگ به کدام سوراخ پناه برده اند؟

          معنای اين امتناع و سکوت چيست؟ آيا کشور ما به سرزمين کوتوله های سياسی تبديل شده است که چشم ديدن روند بر شدن، فراز شدن، و نماد شدن کسی را ندارند و همهء قوايشان را صرف اين می کنند که هر فوارهء برخاسته ای را سرنگون کنند و با اره و تيشه درختان تناور را جراحی کرده و هم قد خود سازند؟ آن تشکل، وحدت عقيده و عمل، سازمان و برنامه و بودجه ای که از ما توقع داريد، در صفوف دوستان خود شما در داخل کشور کجاست؟

          چرا با قلم تحليل گر و موشکاف خود نمی نويسيد که وظيفهء ما ـ خواستاران برچيده شدن بساط ولايت فقيه از ايران و غير دينی کردن حکومت کشور ـ در خارج از کشور چيست؟ چرا ما را با اپوزيسيون های خارج کشور جوامع ديگر «که منتهی به عمل شده اند» آشنا نمی کنيد؟ چرا خستگی را به تن ما باقی می گذاريد؟ چرا به چهرهء اپوزيسيون رنگارنگی که ـ بی توقع پاداش و ذستمزد و بی سودای به دست گرفتن مصادر قدرت در فردای فروپاشی نظام منحوس ولايت فقيه ـ شبانه روز با کمترين امکانات به مبارزهء فرهنگی خود برای روشن نگاه داشتن چراغ مدرنيسم، خردمداری، دموکراسی خواهی، مطالبهء حقوق بشر، و برقراری سکولاريسم ـ بعنوان مهم ترين پادزهر حکومت های ايدئولوژيک ـ مشغولند پنجه می کشيد؟

          بله؛ در اين رودخانه که ما در آن شناوريم برگ و گل و شاخ و خاک و خاشاک بسيار است؛ اما هر کس در حد توان و عقل خود می کوشد؛ و تجربهء روزانه به ما می گويد که اين تريبون ها و قلم ها و قدم های ماست که مورد نياز مبارزان داخل کشور است؛ و شما فرمان حذف و ناديده گرفتن اين همه انرژی و وقت و تلاش را ـ آن هم بصورت مژده ای شادمانه ـ صادر می کنيد؟

          بله، راهزنان جمهوری اسلامی هر روز يکی را از جمع ما می دزدند، يکی را با چاقو سر می برند، يکی را با مسلسل به گلوله می بندند، يکی را با توطئه بدنام می کنند، يکی را با پول می خرند، اما هنوز اين قافله زنده است و تلاش می کند تا گوهر آن جنبش فرهنگی را ـ که عصارهء مبارزه با يک خطای فرهنگی و يک اعوجاج دردناک تاريخی است ـ در سراسر اذهان جوانان ما بگستراند تا فردای ايران از نعمت بزرگ آزاد انديشی، تبعيض گريزی، همزيستی مشفقانه و انديشمندی خردمدارانه خالی نباشد.

          از طنزنويسی کوشنده و به مختصری خرسند در ميان ما که هر روز چهرهء منفور قداست ولی فقيه را به نيش کلامش در هم می شکند گرفته، تا  انديشمندی که راز «امتناع انديشه» را در تاريخ مان فاش می کند، تا مردان و زنانی که با خون دل به نوشتن «دائره المعارف ايران» مشغولند، تا آنها که خبر زندان رفتن ها و دردهای شما را به گوش جهانيان رسانده اند، تا آنها که در جوار موزه های دنيا برای اعتراض به تخريب آرامگاه کورش بزرگ امضاء جمع می کنند، تا آنها که از فرهنگ انسانمدار و خردگرا می نويسند، تا آنها که حاصل دانش خود را در برنامه های راديو تلويزيونی برای استفادهء دانشجويان دانشگاه های قبرستان شده و حوزه زدهء کشورمان بازگو می کنند، تا آنها که ديوارهای آهنينی را که حکومت اسلامی کوشيده بر گرداگرد آن کشور بکشد ويران ساخته اند، و حتی تا آن خوانندهء لوس آنجلسی که با ترانه های نه چندان درخشانش می کوشد، در برابر سيل پول نفت خوردهء فرهنگ نوحه خوانان و قرآن به سر گيران و تعزيه گردانان، شراب شادمانی و پايکوبی در جان جوانان ما بريزد، هزاران انسان عاشق وطن در خارج از کشور به پيکرهء اپوزيسيونی فرهنگی شکل می بخشند که چرخ سيستم گستردهء آموزش و پرورش اسلامی را پنجر کرده و راه های اميدش به استقرار فضائی آفريده در قرون وسطای تاريخ آدمی را سد نموده است.

شما اما، با کوردلی تمام، اين همه را نمی بينيد و، غوطه ور در تلقين های شبانه روزی ميزبانان تان، می کوشيد ـ چه آگاه و چه نا آگاه ـ به مردم دو سوی مرزهای ايران چنين تلقين کنيد که ما «وجود خارجی نداريم».

          اما براستی که نمی دانم اگر ما نبوديم، اگر دريچه های نشريات و راديو تلويزيون ها و انجمن های ما بروی شما باز نبود، شما اکنون در کدام فردوگاه اروپائی، سرگردان، پی آدمی می گشتيد که بتواند حرف های شما را برای رانندهء ماشينی که قرار است شما را به مرکز شهر ببرد ترجمه کند.

          نه آقا جان! ما هستيم، اما، بقول قديمی ها، فقط دستمان برای آدم هايي چون شما نمک ندارد.

 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]