PEZHVAKEIRAN.COM چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟
 

چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟
اسماعيل نوری‌علا

اين روزها گروه های مختلفی کوشش می کنند تا مفهوم «هويت» را با مسئلهء «سياست» پيوند زده و، بر اساس آن، به مفهوم سياسی ِ «حکومت نامتمرکز» (که معنائی جز يک حکومت فدرال ندارد) رنگی از دلايل غيرسياسی داده و جغرافيای مناطق مختلف کشورمان را تسليم تقسيم بندی های قومی و زبانی کنند. در مطلب اين هفته کوشيده ام نشان دهم که چرا امر بسيار پر اهميت «هويت»، و بخصوص نقش «زبان مادری» در آن، موضوعی سياسی نيست و دخالت دادن اين امر در بحث نامتمرکز کردن قدرت سياسی، صرفاً خلط مبحثی فاجعه آفرين بشمار می رود.
اجازه دهيد سخنم را با مفهوم «هويت» آغاز کنم. در ساحت معناشناسی، «هويت» را می توان در مورد همهء موجودات عالم به «چيستی»، و در مورد انسان ها (که چيستی شان در نمود فيزيکی شان مشهود است) به «کيستی»، تعبير کرد. و همين جا توجه کنيم که هم چيستی و هم کيستی جزو ادوات پرسش اند و در واقع «سخن گفتن از هويت» با «پرسش از چيستی و کيستی» يکی است. يعنی، هويت همواره در ارتباط با يک پرسش از جانب «ديگری»، و اغلب در پاسخ به پرسش ديگری از اينکه که «اين چيست؟» و، در مورد آدمی، در پاسخ به اينکه «تو کيستی؟ يا او کيست؟» معنا پيدا می کند. همچنين از همين «روياروئی با ديگری» است که معنای «معرفی» (به فارسی، «آشناسازی») به دست می آيد: کسی خود را به ديگری می شناساند يا دو نفر را با هم آشنا می کند.
اما پرسش «تو کيستی؟»، متأسفانه، همواره يک پاسخ معين و يگانه ندارد، چرا که «هويت» هر فرد آدمی دارای اجزاء گوناگون و سطوح مختلفی است و لذا مفهوم مرکب و پيچيده ای بشمار می رود که، بدون در نظر گرفتن شرايطی خاص، يافتن پاسخ به پرسش بالا را ناممکن می سازد.
در ذهن من، اين «مجموعهء هويتی ِ اشخاص»، از نظر ساختاری، به يک «پياز» شباهت دارد که از يک ريشه و يک لايهء مرکزی آغاز شده و سپس از طريق يک سلسله لايه ها يا ورقه های جديد، که بر روی هم انباشته می شوند، به شکل کامل خود می رسد.
روند هويت يابی آدمی نيز چنين است: از شکم مادر بيرون می آئيم؛ گروهی هست که ما را در خود می پذيرد، احتمالاً و معمولاً پدری و خواهری و برادری در کارند؛ افراد خانوادهء گسترده تر نيز هستند و اينها همگی کلاً «محيط ابتدائی ِ» ما را تشکيل می دهند؛ محيطی که صداها، بوها، رنگ ها، و شکل های مختلف را در خود و با خود دارد. به ما نام می دهند و ما را بدان می خوانند. رفته رفته، بر اساس تجربه هامان، بد و خوب (يا مفيد و مضر) را در می يابيم. و بزودی، بقول ايرج ميرزا، يک حرف و دو حرف بر زبان مان می گذارند تا ما را «گفتن بياموزند»... بزرگ تر می شويم. دين و مذهب و عقيده پيدايشان می شوند و لايه هائی تازه را بر لايه های قبلی هويت ما می افزايند. پا از خانه بيرون می نهيم. با کوچه و خيابان و محله و شهرمان آشنا می شويم و بموازت اين تجربه ها لايه های تازه تری به مجموعهء هويت مان می پيوندند. به مدرسه می رويم، معناهای تجريدی تری همچون کشور و سرود و پرچم از راه می رسند. به سفرمان می برند، با شهرها و مناطق ديگر آشنا می شويم؛ و...
در واقع، اين روند لايه روی لايه گذاشتن از لحظهء تولد و تا دم مرگ هر انسان ادامه می يابد و به دليل همين پيچيدگی است که پاسخ به پرسش «تو کيستی؟» بسيار مشکل می شود؛ بطوری که تا نتوانيم بدانيم که «چه کسی، در چه موقعيتی، و چرا» از ما چنين می پرسد قادر به پاسخگوئی به پرسش اش نيستيم. به عبارت ديگر، بر اساس هويت پرسنده و چرائی پرسشی که او مطرح می کند است که ما يکی از لايه ها يا برگه های هويتی خود را از مجموعه ای که در ذهن داريم بيرون می کشيم و در قالب پاسخی فهميدنی پيش روی پرسنده می گذاريم.
شما وقتی رفته ايد که فرزندتان را از مدرسه تحويل بگيريد و مسئول مدرسه که قبلاً شما را نديده می پرسيد که «کيستيد؟» در پاسخ اش نمی توانيد بگوئيد که «من يکی از اهالی کرهء زمين هستم!» در حالي که پاسخ شما بهيچ وجه ساختگی و ريائی نيست. شما، در اين موقعيت و بر اساس شناختی که از پرسنده داريد، می دانيد که اينگونه پاسخ را بايد برای آنجا و آن زمانی بگذاريد که موجودی از کرات ديگر يقهء شما را بگيرد و بپرسد که «شما کيستيد؟». در موقعيت گفتگو با مسئول مدرسه اما شما مسلماً پاسخ می دهيد که «من پدر اين بچه هستم»، و می دانيد که بقيهء لايه های هويتی شما ربطی به پرسش مسئول مدرسه ندارد.
پس، چگونگی و محتوای بيان هويت ما «اغلب» موکول به شناخت ما از هويت پرسنده و موقعيتی است که هر دو در آن قرار داريم.(1)
***
حال اگر بر آن «روند شکل گيری هويت» که گفتم متمرکز شويم، خواهيم ديد که، جز چند خرده هويت ابتدائی، بقيهء لايه های هويتی ما رشته هائی هستند که گروهی از انسان ها را در «مجموعه های هويتی مختلف» بهم وصل می کنند. من در تهران به دنيا آمده ام و پس با بقيهء تهرانی ها همشهری ام. پدر و مادرم از «نور ِ» مازندران هستند، پس من با زادگان اين منطقهء از شمال ايران نيز همريشه ام.(2) شهروند ايران هم هستم (يا بوده ام، نمی دانم، چرا که پاسپورتم را حکومت اسلامی باطل کرده است!)، اهل آسيا هم هستم، اهل آسيای جنوب غربی نيز (که همان حوزهء امپراتوری کورش هخامنشی باشد)؛ و بالاخره اهل خاور ميانه ام و در خانواده ای مسلمان و شيعه به دنيا آمده ام و زبان مادری ام فارسی است، و...
پس لايه های هويتی ما هر يک کارکردی اجتماعی دارند و در مدارج مختلفی از اهميت قرار می گيرند و در هر مرحله ما را عضو گروه خاصی می کنند.
 
***
و بر اين اساس است که می توان پرسيد «کدام لايهء هويتی افراد، بيش از بقيهء لايه ها، گروه های آدمی را مشخص و از هم متمايز می سازد؟» آيا همگروه بودن با اهالی شهر و شهرستان و استان و ايالت و ولايت خاصی می تواند مهمترين لايهء هويتی ما باشد؟ يا مذهب ما و اينکه به کدام «امت» تعلق داريم؟ يا رنگ پوست و شکل وجنات مان؟ و يا اينکه چگونه از هويت خود برای ديگران «می گوئيم؟»
آشکار است که در اينجا «گفتن» هم معنائی«يگانه» ندارد و مجموعه ای از صداها و معانی و نام ها و صفات و ويژگی های جهان وجود دارند که ما آن مجموعه را «زبان مادری» می خوانيم و به مدد آن از خود و ديگران می گوئيم.
پس، لااقل به باور من، مهمترين عنصر هويتی هر فرد «زبان مادری ِ» اوست که هم وسيله ای برای فکر کردن اش محسوب می شود و هم ابزاری برای هويت پيدا کردن و آگاهی يافتن از «مجموعهء لا به لای کيستی» اش. اينکه من در کردستان به دنيا آمده باشم مرا لزوماً فردی از گروه کردان نمی کند، اينکه مذهبم شيعهء امامی باشد مرا لزوماً با شيعه های نجف و کربلا هم گروه نمی سازد. اينکه ايرانی هستم نيز لايه ای هويتی است که امروزه بر اساس يک قرارداد حقوقی بين المللی ساخته شده و ماهيت بالذات ندارد، آنگونه که بر اساس اين قرارداد، يک انگليسی زبان هم می تواند با يک مهر و امضای مأمور مربوطه، مثلاً در ادارهء اتباع خارجی، به شهروندی ايران درآيد و ايرانی محسوب شود.
«زبان مادری» اما از جنم ديگری است. نخست به خاطر اينکه «زبان» است و سرچشمهء همهء مفهوم ها و معناها و نام ها و صفت ها و قيدها است، و دو ديگر بدان سبب که «مادری» است، يعنی مثل شير در جان کودکی ما نشسته و جهان را برايمان بيان و معنا کرده است. چرا که ما جهان را با زبان می سازيم و می فهميم و درک می کنم. زبان خانهء عاطفه های ما نيز هست و می تواند آنها را در برابر احساس هائی که از جهان بيرون از ما به مرکز درک ما می رسند برانگيزاند.
شبی را به ياد دارم که با دکتر غلامحسين ساعدی به گفتگو نشسته بودم و او، که سرگرم باده بود، يکباره شروع به خواندن شعری به زبان ترکی کرد و به اينجا که رسيد بغض اش ترکيد: «بیزدن ده بیر یاد ائلییه ن ساغ اوْلسون / دردلریمیز قوْى دیّکلسین، داغ اوْلسون». من، غمناک از اينکه نمی دانم او چه می خواند، خواستار ترجمه شدم. گفت تک بيتی است از «حيدر بابا»ی شهريار که می گويد: «هر کس از ما ياد کند سلامت باشد / و به او بگوئيد که درد ما، مثل همين کوه، بزرگ است». و سال ها بعد ديدم که کسی حيدربابا را به نظم فارسی درآورده و اين بيت را چنين منظوم ساخته است: «از ما هر آنکه یاد کند بى گزند باد / گو : درد ما، چو کوه، بزرگ و بلند باد». نمی دانم اينگونه ترجمه ها تا چه حد درست اند(3) اما يقين دارم در کلمات اصلی ِ شهريار چيزی پنهان بود و هست که از دست ترجمه می گريزد و چون آتش به جان دکتر ساعدی می افتد.
من دوستان بسياری در ميان مليت ها و اقوام و تيره های ساکن ايران دارم. و همين گونه تجربه را بارها با آنان داشته ام. ساعدی نويسنده ای بزرگ به زبان فارسی بود و، در نتيجه، اين واقعيت که او در تبريز به دنيا آمده بود در ميان مان تفاوتی ايجاد نمی کرد. در عين حال، من می توانستم به تبريز سفر کنم، به زيارت سبلان و حيدربابا و مزار شهريار و هر کجای ديگر زادگاه دکتر ساعدی بروم. اما تفاوت زبان های مادری ما می توانست در ساعدی شوری بيافريند که من از آن محروم بودم و تا طعم و مزه و رنگ و بوی نهفته در زبان شهريار را نمی فهميدم و آنها را، چون شير مادر، قطره قطره در جانم نمی نشاندم، ممکن نبود که با آن لحظهء گريستن ساعدی همدلی راستين پيدا کنم.
بنا بر اين، فکر می کنم که نه زادگاه و نه مذهب و نه سرچشمه های قوميتی و ژنتيک، و نه رنگ پوست، هيچکدام نمی توانند گروه های آدمی را آن سان از هم متمايز کنند که زبان می کند. بخصوص که می بينم، در زمانهء ما، کرد و ترک و عرب و فارس بودن فقط به زبان است و لاغير. زادهء کردستانی که زبان مادری اش کردی نباشد کرد محسوب نمی شود، چه سنی باشد و چه هفت پشت اش در کردستان زيسته باشند.
 
***
                  حال بايد ديد که پديدهء «هويت» چه ارتباطی با سياست پيدا می کند. لااقل سه هزار سال است که مردمان گوناگون، با زبان ها و باورها و آئين ها و فرهنگ های مختلف، در قلمروی حکومت های سياسی مختلف زيسته و هر از چند گاهی شاهد آن بوده اند که حاکمان قبلی جای خود را به حاکمانی جديد داده اند، بی آنکه در قلمروی هويتی مردمان تحت فرمان شان جابجائی خاصی صورت گرفته باشد. يعنی، می توان گفت که تطابق «استقلال سياسی» و «استقلال هويتی» امری متعلق به دوران پيش از تاريخ است و با شروع تاريخ مدون جهان(بگيريم سه هزار سال پيش) تقسيمات هويتی ـ که اغلب به تقسيمات جغرافيائی هم ترجمه می شوند ـ کمتر توانسته اند موقعيت سياسی مستقلی بيافرينند. به تاريخ هر منطقه از کشورمان که بنگريم خواهيم ديد حاکمان شان هر از چند گاهی از جائی فراز آمده و بر تخت نشسته اند. به همين دليل، می توان گفت که مثلاً، «بلوچستان» يک مفهوم هويتی ـ جغرافيائی است و نه يک مفهوم سياسی.
                  حال، به اين «واقعيت» که گفتم اضافه کنيد واقعيت های جديدی را که با شروع «عصر انقلاب ارتباطات و اطلاعات» بوجود آمده و دنيای نوينی را، در صورت «دهکده ای جهانی» ساخته اند. يعنی، در زمانه ای زندگی می کنيم که «روند جهانی شدن»، همراه با مقتضيات اقتصادی و شغلی و مهاجرت های وسيع، همچون دستينهء بزرگی که محتويات ديگی پر از مواد مختلف را چنان بهم زند که از هر ماده ای در هر کجای ديگ بتوان يافت، جمعيت های مختلف دنيا را در هم «بـُر» زده است.
                  اما، به باور من، در تمام طول اين تحولات تاريخی، رابطهء قدرت و هويت همواره رابطه ای يک سويه بوده و بصورتی يک طرفه اعمال می شده است. بدين معنا که «هويت» يک مفهوم سياسی و زايندهء عناصر قدرت نيست بلکه اين قدرت های غير دموکراتيک و سرکوبگر از يکسو، و قدرت طلبانی که آرزوهای خود را در پشت سپر هويت طلبی پنهان می کنند، از سوی ديگر، عواملی بشمار می روند که موجب می شوند مسئلهء «هويت» بصورت يک غامض «سياسی» در آيد؛ يعنی، تا اينگونه دخالت ها نباشند هويت نمی تواند بصورت مسئله ای سياسی عمل کند.
                  هويت البته که منشاء رضايت و نارضايتی است، قدرت سياسی هم يا ناراضی تراش است و يا رضايت آفرين. اما اين رابطه هميشه از جانب سياست با هويت معنا می يابد. اين قدرت، در صورت اول خود، بدان خاطر هويت را به ماشين ناراضی تراشی تبديل می کند که خود را منتخب و خادم مردم نمی داند و می خواهد تا ايدئولوژی مذهبی يا غيرمذهبی خود را، عليرغم ميل مردمان گوناگون يک سرزمين، بر آنان تحميل کند. قدرت سياسی ِ ناراضی تراش، بدين ترتيب تمرکزگزا، سرکوبگر و يکسان ساز است. ايدئولوژی يا مذهب رسمی دارد، زبان اداری خود را زبان ملی اعلام می کند و زبان های ديگر را جزء ممنوعه ها قرار می دهد. با باورها و ارزش های مردمان کار دارد، ويرانساز و سرکوبگر فرهنگی ـ هويتی است و، چون به اقتضای مضامين ايدئولوژيک خود پا به حوزهء تخريب ارزش های هويتی می نهد، خود راه را باز می کند تا مرمان ناراضی نيز با توسل به دلايل هويتی با قدرت سرکوبگر به مبارزه برخيزند.
قدرت سياسی ِ رضايت آفرين اما قدرتی است برآمده از مردم، خدمتگزار آنان و برسميت شناس تکثر و رنگارنگی شان. چنين قدرتی طبعاً نمی تواند از يکسو ايدئولوژيک و، از سوی ديگر، متمرکز باشد. يعنی نمی تواند از دل ماشين بازتوليد استبداد بيرون آمده باشد.
«قدرت سياسی غير ايدئولوژيک» برآمده از شراکت همهء مردم (که در تيره ها و گروه های زبانی، عقيدتی، و فرهنگی گرد هم می آيند) محسوب می شود و به هيچ گروه و دسته ای نيز تعلق ندارد. و در صورتی که چنين قدرتی بر پايهء اعلاميهء حقوق بشر بوجود آمده و در ساختار مديريتی «نامتمرکز» عمل کند خود بخود از اعمال هرگونه تبعيض و اجحاف هويتی (مذهبی، و فرهنگی، و بخصوص زبانی) عاجز خواهد بود.
بدين سان اگر، بجای کوشش برای استقرار يک سکولار دموکراسی نامتمرکز، بخواهيم مبارزهء خود را به امری «هويت طلبانه» تبديل کنيم نخست از قلمروی مبارزهء سياسی خارج شده ايم و دو ديگر اينکه ناچاريم بر عناصری سياست زده (و نه سياسی) تأکيد کنيم که، بجای گسترش تساهل و همزيستی، زايندهء عناصر خشونت آميز ناشی از تصفيه های فرهنگی بشمار می روند.
مثلاً، «مليت» ساختن (که مفهومی سياسی است) از کسانی که زبان مادری شان  يکی است همانقدر خطرناک است که ويژگی های يک «مليت» را در مذهب و رنگ چشمان جمعی از مردمان دانستن. و به همين دليل است که فکر می کنم حتی مسئلهء مهم «زبان مادری» را نمی توان به مسائل سياسی متصل کرد و مشکلات مربوط به آن را بايد از راه توسل به ايجاد حکومت های نامتمرکز مرتفع نمود. در اين ميانه نه توسل به تاريخ چاره ساز است و نه استدلالات جفرافياسياسی.
بعبارت ديگر، در اينکه يک سرزمين بزرگ مشتمل بر مناطق سکونت مليت ها و اقوام و تيره های مختلف است شکی نيست. در اينکه هر منطقه می تواند واجد زبان و مذهب و فرهنگی «غالب» باشد نيز نمی توان شک کرد؛ اما کشاندن اين مسائل به حوزهء سياست و دليل ساختن از آنها برای ايجاد «مناطق خالص زبانی ـ قومی» جز تهيهء هيزم آتشی که به جان ساکنان همان مناطق خواهد افتاد نتيجهء ديگری ندارد.
می خواهم بگويم که اگر بحث سياسی را از بحث زبان آغاز کنيم بزودی در خواهيم يافت که به دامچالهء بزرگی افتاده ايم که در آن بجای تساهل دچار تخالف می شويم، بجای همزيستی به جان هم می افتيم و بجای بکار بردن راه حل های منطقی ناچاريم به خشونت صرف متوسل شويم. اما اگر بتوانيم مشکلات سياسی مان را در همان ساحت سياست حل و فصل کرده و آنگاه از آن منظر به مسئلهء تفاوت های زبانی و برسميت شناختن حقوق زبانی، مذهبی و فرهنگی مردمان کشورمان بپردازيم آنگاه قضيه، هم در سطح حقوقی و هم در ساحت اجرائی، راحت تر قابل حل و فصل خواهد بود.
 
***
و دريغم می آيد که اين نکته را نيز ناگفته بگذارم که اگر در بررسی مشکلات ناشی از حکومت های متمرکز (و در نتيجه اغلب استبدادی)، و در راستای چاره جوئی برای آنکه ماشين بازتوليد استبداد را از کار انداخته و پياده کنيم، مجدانه به ضرورت های امروزين ِ لازم برای ايجاد يک «سيستم نامتمرکز خودگردانی» بپردازيم آنگاه مطرح کردن معيار اشتراک زبانی (و در نتيجه، هويتی) در امر تعيين «مناطق خودگردان يک کشور»، در مقايسه با معيارهای علمی ِ اقتصادی، جغرافيائی و طبيعی ِ اين کار، در درجهء کمتری از اهميت قرار می گيرد، با اين نتيجه گيری بديهی که لازم است «دولت های منطقه ای خودگردان»، که در يک نظام نامتمرکز ظهور می کنند، برای حفظ و گسترش زبان های مادری اهالی منطقهء تحت حاکميت خود کوشا باشند و وسائل لازم را در اين مورد فراهم سازند.
در عين حال، به باور من، اين امر هيچگونه منافاتی با برقرار بودن يک زبان رسمی در کشوری چند زبانه ندارد؛ آن هم زبانی که بتواند مردمان مختلف کشور را با يکديگر در ارتباط بگذارد. از اين منظر که بنگريم می بينيم که اگر «زبان مادری» مرکز هويت فرد فرد ما است «زبان سراسری ِ» يک کشور نيز فراهم آوردندهء «هويت ملی» ما محسوب می شود و سياست گزاران ما بايد در حد مقدور بکوشند تا از بروز تضاد بين اين دو جلوگيری کرده و هر يک را در حوزهء کارکردی خود مطرح سازند. بعبارت ديگر، بزرگ کردن مسئلهء الزامی بودن يک زبان سراسری، آن هم از طريق ايجاد جنجال در مورد اينکه چنين زبانی لزوماً سرکوب کنندهء زبان های ديگر مادری در يک سرزمين است، تنها يک «گفتمان جعلی سياسی» را مطرح می سازد که جز خسران برای صاحبان زبان های مختلف يک سرزمين چيز ديگری بهمراه نخواهد داشت.
همچنين اگر، در سود و زيان سنجی منافع ملی و مليتی، بخواهيم «اشتراک زبانی ِ» مابين ساکنان مناطق مختلف را دليلی بر «يکپارچه کردن» يا «مستقل نمودن» آنها بدانيم، و بخاطر آن از حقايق مختلف علمی، اقتصادی و اجتماعی غافل شويم، کارمان حاصلی جز ورشکست کردن مردمی که در منطقهء خيالی ما ساکنند ببار نخواهد آورد. مثلاً، «خوزستان» در جفرافيای سياسی و اقتصادی ِ کشور ما يک «منطقه» است و آنچه اين منطقه را با مناطق ديگر همجوارش جدا می سازد نمی تواند با معيارهای قومی و زبانی سنجيده شود و اگر بخواهيم، به استناد اينکه زبان عدهء کثيری از اهالی خوزستان عربی است، پس خوزستان را يک سرزمين عربی بدانيم و بخواهيم، بر اساس اين «عربيت»، ادعای استقلال آن را مطرح کنيم و يا بکوشيم خوزستان را بصورت جزئی از شيخ نشين های خليج فارس درآوريم(!) اين سخنان آنقدر مضحک اند که در يک بحث جدی سياسی ـ فرهنگی نمی توان به آنها فرصت عرض اندام داد.
نيز اگر بخواهيم سرزمين های کردهای ايران و ترکيه و سوريه و عراق را، بر اساس اشتراک زبانی، تبديل به يک کشور کنيم آنگاه بايد پرسيد که چرا انگليس و امريکا و استراليا و زلاند نو يکی نمی شوند؛ يا چرا همين سوريه و عراق و مصر و ليبی و مراکش و تونس و عربستان سعودی را نبايد يکی کرد؟ در جهان امروز اشتراک زبانی تنها دل ها را بهم نزديک می کند و نه منافع اقتصادی و سياسی مردمان همزبان را.
من، در عين اعتقاد به ضرورت تبديل ايران به «ايالات متحدهء ايران»، بمنظور شکستن و از کار افکندن «ماشين توليد استبداد و تبعيض»، و در عين اعتقاد به اينکه مناطق مختلف ايران بايد دارای قدرت خودگردانی باشند و دولت های محلی خود را دارا شوند، و در عين باور به اينکه در مناطق مختلف ايران بايد «زبان های غالب مادری» همدوش «زبان فارسی» عمل کنند، به اين نکته نيز باور دارم که طرفداران «حکومت های نامتمرکز قومی و زبانی» فقط و فقط تشنگان قدرتی هستند که تصور می کنند با تکه تکه کردن ايران مناصب قدرت محلی متعددی را به دست خواهند آورد. براي آنها مهم نيست که تکيه بر نژاد و هويت های قومی و زبانی تنها آفرينندهء شوونيسم های شبه ناسيوناليستی اند و، در سراسر تاريخ جهان، مادر استبداد و بيداد و کشتار بوده اند. آنها اساساً، بر خلاف آنچه ادعا می کنند، نه به دموکراسی اعتقاد دارند و نه به خدمتگزاری حکومت و دولت در راستای رفاه ملت.
اما، اگر خواستار رسيدن به سکولار دموکراسی و آزادی های نهفته در حرمت گزاری بر «کرامت انسان» هستيم، بايد بدانيم که «ايجاد سيستم نامتمرکز کشورداری» تنها می تواند بر اساس ملاحظات اقتصادی، جغرافيائی، معشيتی و رفاهی مردمان و بر اساس رضايت آگاهانهء آنان صورت گيرد و موارد هويتی گوناگونی همچون زبان و مذهب و نژاد را بايد در ساحتی غيرسياسی و در حوزه های حقوقی و اجرائی، که يک قانون اساسی سکولار دموکرات زمينه ساز آنها است، مورد بررسی قرار دهيم.
_______________________________________
1. اين «اغلب» را از اين جهت آورده ام که گاه سئوال کننده می تواند خود شخص باشد که از خويشتن می پرسد «من کيستم؟» اما پاسخ اين پرسش نيز موکول به چگونگی موقعيت پرسنده و مقصود از پرسش است که من نخواسته ام  در مطلب حاضر به آن بپردازم چرا که کل مسئله به حوزه ای فلسفی و خارج از موضوع اين مقاله مربوط است. فقط همين را گفته باشم که يکی از تعاريف کار هنری «پرسش هنرمند از هويت خويش استوار» است و، در اين زمينه ياد سهراب سپهری بخير که همهء يکی از شعرهای بلند اش را به همين بازبينی هويتی اختصاص داده بود، آنگونه که گوئی مخاطبان اش از او پرسيده باشند «تو کيستی؟» و او به آنها است که پاسخ می دهد: « اهل کاشانم من... / اهل كاشانم ، اما / شهر من كاشان نیست. / شهر من گم شده است. / .../ خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام./ من در این خانه به گمنامی نمناك علف نزدیكم...» و، بدينسان، از همان خاک کاشانی که در آن خفته است همدرد من در غربت نشسته می شود.
2. بصورت معترضه بگويم که ديده ام کسانی به من حمله کرده اند که چرا آباء و اجدادم از همان «نور»ی می آيند که شيخ فضل الله نوری هم ـ با نوه اش کيانوری نوری ـ از همانجا سرچشمه گرفته اند! می بخشيد!
3. بخصوص اين ترجمهء منظوم که بيان و جود درد را به آرزوی داشتن درد تبديل کرده است!

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]