PEZHVAKEIRAN.COM رضايت سنجی و قدرت سياسی
 

رضايت سنجی و قدرت سياسی
اسماعيل نوری‌علا

رابطهء «قدرت» و «پايگاه اجتماعی قدرت» يکی از دلکش ترين مباحث علوم اجتماعی است که متفکران اين علم هر يک از جانبی و منظری بدان نگريسته و نظريه هائی را مطرح ساخته اند. در عين حال، بايد توجه کرد که اين «رابطه» پديدهء جديدی نيست که در عصر اعتلای دموکراسی در جهان مطرح شده باشد و، لذا، اشتباه است اگر تصور کنيم که صاحبان قدرت در گذشته تنها به زور شمشير حکمروائی نموده و سرکشان را خفه می کرده اند و تنها امروز است که «شمشير» جای خود را به «صندوق رأی» داده است و قدرت از آن کسی است که، بر حسب نتايج انتخابات آزاد، دارای «پايگاه اجتماعی» وسيع تری است و از حمايت و، در نتيجه، از رأی اکثريت مردم برخوردار است.
می خواهم بگويم که، حتی پيش از پيدايش نظريات مربوط به بخش بندی های اجتماعی و توجه به تنوع منافع گروه های مردم، و حتی در آنجا که جامعه به دو بخش «ارباب يا مـَلک» و «رعيت» تقسيم می شده نيز داشتن «پايگاه اجتماعی» تضمين کنندهء استواری قدرت حاکمان بوده است و «سفارش به عدل و داد»ی که در سراسر نصيحت نامه های متفکران سياسی قرون گذشته به «ملوک» وجود دارد ناظر بر ماهيت همين رابطه است.
***
اجازه دهيد تا، برای تشريح مکانيسم های اين رابطه، ابتدا به حکايتی از گلستان ِ سعدی «در سيرت پادشاهان» اشاره کنم؛ آنجا که می گويد:
«يکی را از ملوک عجم حکايت کنند که دست تطاول به مال رعيت دراز کرده بود، و جور و اذيت آغاز کرده، تا بجائی که خلق از مکايد ِ [=نيرنگ ها] فعل اش به جهان برفتند، و از کـُربت [بر وزن غربت = اندوه و دلگيری] جور اش راه غربت گرفتند. چون رعيت کم شد، ارتفاع ولايت نقصان پذيرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند... باری، به مجلس او شاهنامه همی خواندند، در زوال مملکت ضحاک و عهد فريدون. وزير، ملک را پرسيد: "هيچ توان دانستن که فريدون، که گنج و ملک و حشم نداشت، چگونه بر او مملکت مقرر شد؟" [ملک] گفت: "آنچنان که شنيدی، خلقی بر او به تعصب [=هواداری] گرد آمدند و تقويت کردند و پادشاهی يافت". [وزير پرسيد:] "ای ملک! چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است، تو مر خلق را پريشان برای چه می کنی؟ مگر سر پادشاهی کردن نداری؟" ملک گفت: "موجب گرد آمدن سپاه و رعيت چه باشد؟" [وزير] گفت: "پادشه را کرم بايد تا بر او گرد آيند، و رحمت تا در پناه دولت اش ايمن نشينند؛ و تو را اين هر دو نيست!" ملک را پند ناصح، موافق طبع مخالف نيامد؛ روی از اين سخن در هم کشيد و به زندان اش فرستاد. بسی بر نيامد که بنی عم ِ [پسر عموها] سلطان به منازعت برخاستند و مـُلک پدر خواستند. قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پريشان شده، بر ايشان گرد آمدند تا مـُلک از تصرف اين به در رفت و بر آنان مقرر شد...»
چنان که می بينيم، در چشم انداز اين «حکايت» جند دسته از آدميان حضور دارند. نخست «مـُلـِک» يا «پادشاه» و بطور کلی صاحب يا صاحبان قدرت، دوم «لشگر» يا نيروی کنترل و سرکوب، سوم «رعيت» و «خلق» و «مردمان». صاحب قدرت، برای ادامهء حاکميت خويش، دو روش در اختيار دارد. يا مردم را با «کرم و رحمت» راضی نگاه دارد و يا لشگريان را چندان بخوراند که به فرمان او رعيت را کنترل و سرکوب کنند؛ اما او، برای اعمال هر دوی اين گزينه ها، نيازمند داشتن «خزانهء پر رونق» و «دست دهنده» است. و «خزانه» چگونه پر رونق می شود؟ بدان هنگام که «خلق» بر گرد صاحب قدرت جمع شده و «ارتفاع ولايت ِ» او را تضمين کنند؛ چرا که مردم «ناراضی» پراکنده می شوند، عده ای مهاجرت می کنند و به «غربت» می روند، عده ای تن به همکاری نمی دهند، و اگر «پول باد آورده ای همچون نفت» در ميان نباشد و خزانه را خراج و ماليات مردم پر کند، و در وضعيتی که خزانهء تهی توان نگاهداری لشگريان را نيز نداشته باشد، طبعاً، راه بر پيروزی «دشمن» باز می شود.
براستی که اين حکايت سعدی درسی آشکار اما بسيار ساده در جامعه شناسی ِ مکانيزم های درگير در روند تصاحب قدرت است. مردمی «راضی» که به رغبت کار می کنند، در عين حالی که درآمد بوجود می آورند و ماليات و خراج می دهند، به مديريت صاحب قدرت برای حفظ «مـُلک» نيازمندند و خزانهء چنين مديری را پر می کنند تا او بتواند به مدد اين خزانه «لشگريان» فراهم آورد و، به کمک آنها، هم دشمن را از خود دور کند و هم به آسانی جلوی مخالفت های احتمالی ِ بر هم زنندهء وضع موجود را بگيرد.
پس اصل و ريشهء قدرت در خلق (يا، به زبان امروز، جامعه) و در حوزهء حضور رعيت و مردم است و صاحبان قدرت از اين آبشخور است که می توانند قدرت را تصاحب و حفظ کنند و، در عين حال، مردم را راضی نگاه دارند تا خود در قدرت بمانند. بدين سان آشکار می شود که چون ريشهء قدرت در جامعه قرار دارد اين جامعه است که، بر اساس «رضايت خلق»، قدرت را بصورتی «برحق» (و به زبان آخوندی، مشروع) در می آورد؛ و چون اين «حقانيت» سستی بگيرد ريشه های رضايت می خشکد و مردم ناراضی، عاقبت، قدرت را از تصرف کنندگان اش پس می گيرند، تا با آن چه کنند نکته ای است که بماند.
***
اما گفتم که نگاه سعدی به اين منظره نگاهی «ساده» است چرا که در فرمولبندی او عنصر خلق، يا مردم، يا رعيت، بصورت يک پديدهء يگانه و بی تکثر منظور شده است، حال آنکه اگر به تنوع منافع و خواست ها و ارتباطات درون جامعه بنگريم ديگر نمی توانيم اين مجموعه های پيچيده را به نام کلی ِ «خلق» و «رعيت» و «مردم» بخوانيم و از آن توقع واکنشی يکسان و يک پارچه داشته باشيم.
در واقع، در عين حالی که توجه «خام» به اين تنوع را می توانيم در آثار کهن فرهنگ خودمان نيز بيابيم (1)، بخش عمده ای از جامعه شناسی کلان کنونی نيز به توضيح علمی و سيستماتيک اين تنوع اختصاص دارد و در اين زمينه است که نظريه های فراوانی عرضه شده.
مثلاً، شايد نظريهء «طبقات اجتماعی» مهمترين و ساده ترين توجه علمی به تنوعات اجتماعی باشد: جامعه از طبقاتی تشکيل می شود که دارای منافع و خواست ها و ارزش ها و آرزوهای مشترک نيستند و اغلب، بخاطر همين عدم اشتراک، يا با يکديگر در ستيزند و يا نسبت به رفتار «قدرت» واکنش های متفاوتی نشان می دهند. اين «عدم اشتراک منافع» بوجود آورندهء يک «هرم اجتماعی» است که در رأس آن صاجبان قدرت نشسته اند و در لايه های مختلف آن طبقات اجتماعی قرار دارند. هر چه از لايهء بالائی و نزديک به قدرت دور شده و به لايه های زيرين و دور از قدرت نزديک می شويم گسترهء هر «طبقه» پر جمعيت تر و وسيع تر اما، بخاطر دور شدن از وسائل اعمال قدرت، ضعيف تر می شوند. در عين حال، طبقات بالائی طبعاً محافظه کارند و می کوشند تا نظم مطلوب اجتماعی آنان دست نخورده باقی بماند، حال آنکه طبقات زيرين تر يا اصلاح طلب اند و يا دگرگونی خواه و مخالف خوان.
اما همين طبقات نيز يک دست و يک پارچه نيستند و هر يک از «قشر» های مختلفی تشکيل می شوند که اگرچه در منافع کلی با هم مشترک اند اما، در همان حال، دارای منافع ويژه ای نيز هستند که ممکن است با منافع اقشار ديگر درون طبقه شان تضاد داشته باشد. مثلاً، اگرچه همهء افراد بالاترين طبقه دارای بيشترين منافع اند و در راستای حفظ اين منافع با يکديگر همکاری و همدستی می کنند، اما ممکن است که قشر زنان در اين طبقه خواستار حقوق و ارزش هائی باشند که قشر مردسالار همين طبقه از اعطای آن حقوق به آنها خودداری می کند. همين اختلاف می تواند در واکنش اين اقشار نسبت به حاکميت و قدرت تفاوت های شگرفی ايجاد کند و حتی کار را بجائی بکشاند که قشری از طبقهء بالائی با قشری از طبقات پائين تر اشتراک منافع پيدا کند و با آن متحد شود.
چنان که می بينيم، جامعه، که سرمنشاء اصلی قدرت است، بر خلاف تصويری که سعدی ارائه می دهد، به هيچ روی يک پارچه نيست و آنکه به تصرف قدرت می انديشد ناچار است، نه به داشتن نظر موافق «همهء مردم»، که به احراز حداکثر تعداد موافقان و حداقل تعدادمخالفان اکتفا کند(2).
***
حال برگرديم به آن «سفارش عدل و داد»ی که در حکايت سعدی اينگونه فرموله شده است: «پادشه را کرم بايد، تا بر او گرد آيند، و رحمت، تا در پناه دولت اش ايمن نشينند». و آنچه را که حاصل اين فرمول است می توان در مفهوم «رضايت» خلاصه کرد: رضايت مردم از داشتن «سهم» در رفاه و امنيت است که حاکمان را در قدرت می نشاند و نگاه می دارد؛ و چون اين رضايت زايل شود پايگاه اجتماعی (يا مردمی يا خلقی) نيز از دست می رود.
اما، همانگونه که «منافع» در بين طبقات متفاوت است، ميزان «رضايت» نيز در هر طبقه و قشری گوناگونی می يابد و، در اين مورد نيز، برای بدست آوردن قدرت و حفظ آن، بايد بتوان به داشتن «حداکثر رضايتمندان و حداقل ناراضيان» دست يافت.
اما، رضايت هم پديده ای ثابت و بی تغيير نيست و در ساختار اين معادله «عامل تغيير رضايت» نيز نقشی اساسی دارد. در کار اعمال قدرت برای حفظ «وضع موجود»، بنا بر طبيعت هستی شناسانهء حيات فردی و اجتماعی، بين رفتار قدرت و واکنش اقشار و طبقات مختلف رابطه ای مستقيم اما دائماً در حال تغيير وجود دارد. هر کنش قدرت، هر تغيير فن شناختی و آگاهی، و هر نوسان در امکانات رفاهی، و هر دگرگونی در ميزان اختيار و آزادی، می تواند عقربهء «رضايت سنج» را به سوی اقطاب دوگانه اش در نوسان آورد، اشتراکات منافع را تغيير دهد، اتحادهای ناشی از منافع را در روابط بين اقشار دگرگون سازد و در نتيجه، حاصل جبری ِ همهء اين نوسانات را به امری متغير مبدل سازد.
بدينسان «رضايت اجتماعی» ـ که به «پايگاه اجتماعی»ی قدرت مندان و قدرت جويان ترجمه می شود ـ حکم ديگ دربسته ای را دارد که بر فراز «آتش رفتارهای صاحبان قدرت» نشسته و ميزان حرارت اش بر اساس کم و زياد شدن شدت اين آتش در نوسان است. و اگر دستگاهی برای سنجش برآمد اين نوسانات وجود داشته باشد «عقربه»ی آن دائماً در بين دو «حد نهائی »ی رضايت و نارضايتی در نوسان است؛ هرچند که، در اغلب اوقات، اين نوسانات در محدوده ای اتفاق می افتند که «سيستم» را در حالت نزديکی به قطب انفجار يا قطب خاموشی و سردی نشان نمی دهند.
***
                  پس، رضايت و نارضايتی اجتماعی همواره در حال قبض و بسط اند. اما هر کجا که انفجاری رخ دهد می توان نشان داد که عقربهء «رضايت سنج» به حوالی «قطب نارضايتی عمومی» رسيده و مرزهای جداکنندهء طبقات و اقشار را در همريخته است. يعنی، بر خلاف نظريه های دگماتيستی استالينی، انفجار (يا بخوانيم انقلاب) لزوماً ناشی از تضادهای بين طبقات اجتماعی نيست و بيشتر حاصل «اشتراک ِ» طبقات گوناگون در امر «نارضايتی» به شمار می رود.
                  در اين زمينه شايد «انقلاب 57 ايران» بهترين نمونهء آزمايشگاهی اين «اشتراک در نارضايتی» باشد که طبقات اجتماعی را در مخالفت با قدرت متمرکز حاکم بهم نزديک ساخته است. توجه به اين نکته از آنجا مهم است که اغلب شارحان اين «انقلاب» از حضور اقشار مختلف و متضاد مردم در کنار هم اظهار حيرت می کنند و حتی، اگر در فرمولبندی های غالبی ايدئولوژيک گرفتار آمده باشند، می کوشند تا دلايلی را برای حدوث اين انقلاب بياورند که بتواند توجيه کنندهء «اتحاد لحظه ای اقشار متضاد» باشد. به نظر من، ادعای اينکه «انقلاب 57» حاصل «مبارزهء ضد امپرياليستی مردم ايران» بود يکی از اين توجيحات بی پايه است. حال آنکه اگر از دريچهء «رضايت و نارضايتی» به اين واقعه بنگريم می بينيم که چگونه نارضايتی های مختلف ناشی از کارکردهای گوناگون قدرت حاکم توانسته اند در هم جوش خورده و ديگ وضع موجود را در يک انقلاب همگانی منفجر کنند.
                  در اينجا بد نيست، صرفاً بعنوان نمونه، به چند وضعيت نارضايتی آفرين اشاره کنم:
                  1. اگر، بر حسب ادعائی که می شود، بتوان ريشه های انقلاب 57 را در کودتای 32، و روند 25 سالهء طی شده مابين اين دو مقطع، دانسته و چنين پنداشت که کودتای مزبور «حکومت محبوب و ملی»ی دکتر مصدق را به زور و اجبار ساقط کرده و «حکومت ناحق و غير قانونی»ی شاه را جانشين آن ساخته است و، در نتيجه، تسليم مردم به کودتا را نه از سر رضايت مندی بدانيم، آنگاه پذيرفته ايم که عقربهء رضايت سنج ما در سال 32 به قطب سردی نزديک بوده است. آنگاه با حکايتی 25 ساله روبرو هستيم که در آن اين عقربه نوسانات مختلفی را نشان داده و بالاخره در سال 57 به قطب انفجار رسيده است. به عبارت ديگر، شاه به مدت 25 سال فرصت داشته است که رضايت مردمان را کسب کند اما نتوانسته چنين کند و «اجماع نارضايتی اقشار مختلف» ديگ را ترکانده است.
                  2. بن نظر من، بموازات آنچه گفتم، هيچ کس نمی تواند منکر آن شود که اقدامات «شاهانه» در اين 25 سال در راستای کسب رضايت مردم بوده است و شاه و اطرافيانش هرگز با يقين به اينکه عمل شان نارضايتی آفرين است دست به اقداماتی که صورت دادند نزده اند. اين نظريه نيز که «شاه مجری دستورات امپرياليسم بوده و به رضايت مردم نمی انديشيده» چندان واقعی به نظر نمی رسد؛ چرا که اساساً با به قدرت رسيدن پرزيدنت کندی در امريکا در فاصله ای کمتر از يک دهه از کودتای 32، سياست قدرت اصلی بين المللی (که چپ ها «امپرياليسم» اش می خواندند) بشدت متوجه توليد رضايت در مردم بود و در نتيجه، حتی اگر عليرغم ميل شاه و اطرافيان اش هم بوده باشد، اين سياست آنچه را که «انقلاب سفيد شاه و مردم» نام گرفت بر آنها تحميل کرده است. يعنی، در اين راستای «نيت خير رضايت طلبی برای استمرار دستيابی به قدرت» در صورت های مختلف وجود داشته است و اگر نتايج کار بر خلاف انتظار از آب درآمده دليل را بايد در «نحوهء اجرای نيت ها» جستجو کرد.
4. انقلاب سفيد، در مرحلهء اول، دو قشر اجتماعی در داخل طبقهء ممتازه را ناراضی کرد. محور اين انقلاب اصلاحات ارضی نام داشت و شاه مجری در هم شکستن «قدرت مالکيت بنياد ِ» مالکان بزرگ شد.  قشر ديگر اين طبقه «روحانيون بزرگ» بودند که بلافاصله نسبت به اين «اصلاحات» عکس العمل نشان دادند. درست است که خمينی مهمترين آنها نبود و برخی از مهمترها با اقدامات خمينی در سال 42 مخالف بودند اما آنجا که پای «جسارت به ساحت مقدس روحانيت» پيش آمد و خمينی به زندان افتاد اکثر «علمای اعلام» همبستگی طبقاتی ـ قشری خود را نشان داده و مانع تعدی به خمينی شدند.
5. انقلاب سفيد بر اين تصور استوار بود که با اقداماتی نظير اصلاحات ارضی، گسترش سوادآموزی و تأسيس دانشگاه ها، آفرينش طبقهء متوسط شهری ـ صنعتی، دادن حق رأی به زنان، و سهيم کردن کارگران در سود کارخانجات، اگر اقشار بزرگ مالک و روحانی را از دست می دهد اما به رضايت توده های وسيع کشاورزان و کارگران و زنان دست می يابد. اما، علاوه بر فساد مزمنی که در دستگاه های مجری اين اقدامات وجود داشت، مشکل اصلی در آن بود که اصلاحات (يا انقلاب سفيد) اقشار جديدی را در جامعه می آفريد که در گذشته نيروی مهمی محسوب نمی شدند اما، چون در جايگاه پايهء اصلی قدرت قرار می گرفتند، خواست ها و توقعات خويش را به صحنه می آوردند، حال آنکه دستگاه قدرت نه تنها برای پاسخگوئی به اين خواست ها آمادگی نداشت بلکه تصور می کرد می تواند بر سياق گذشتهء ماقبل اصلاحات عمل کند.
6. قدرتی که از تکيه بر بزرگ مالکان و روحانيون به دست می آمد و بقيهء مردم را پايگاه اجتماعی خود نمی دانست، لاجرم، قدرتی استبدادی بود. انقلاب مشروطه به سختی در ساختار پايگاه سنتی قدرت خدشه وارد ساخته بود. ديوانسالاری جديد همچنان از دو قطب بزرگ مالکی و روحانيت تغذيه می کرد و می توانست «تجدد ايران» را ـ که هنوز لطمهء چندانی به آن دو قشر وارد نمی کرد ـ بر اساس فرمول های گذشته عملی سازد. رضا شاه پهلوی، در واقع، بازتوليد همان شاه طهماسب و شاه عباس صفوی و، بطور کلی، همهء شاهان مقتدر اما رفاه آفرين ِ گذشته ايران بود؛ مردانی اهل گسترش امنيت و رفاه اما بشدت مستبد و سرکوبگر؛ مردانی بيگانه با مقتضيات مردمسالاری و اعتنا به خواست مردم. اين ساختار آنچنان متصلب بود که دوران شبه دموکراتيک دوازده سالهء رفتن رضا شاه تا کودتای 32 نيز نتوانست در ساز و کار آن تغييری دهد. مجلس و دولت بازيچهء دست بزرگ مالکان و روحانيون بودند و چون اين دو قشر از دکتر مصدق روی گرداندند راه برای کودتا هموار شد. محمدرضا شاه، در بازگشت به قدرت، ناچار به تکيه بر همين اقشار بود و با تنفيذ آنها توانست، در طول هشت ـ نه سال، مخالفان را سرکوب کند.
7. «انقلاب سفيد» اما معاملهء بزرگ شاه با سرنوشت خود بود. او از اقشار سنتی پشتيبان قدرت می بريد تا بر اقشاری نوين و کمتر به بازی گرفته شده تکيه زند؛ بی آنکه بداند وارد کردن اين اقشار به صحنهء سياسی زمينه های حکومت استبدادی را از بين می برد و تقاضای اشتراک در سرنشت سياسی کشور را مطرح می سازد. اين در حالی بود که شاه می انديشيد می تواند کار «تجدد ايران» را، همچون پدرش، با مشت آهنين و استبداد گسترنده به پيش برد.
8. اما تنها 15 سال کافی بود که اقشار جديدی که به دست محمدرضا شاه به صحنهء سياسی وارد شده و از زنان و مردان تحصيل کرده، فرنگ رفته و متخصص، و کارگران ماهر مشغول در صنايع جديد ترکيب می شدند در مقابل رفتارهای ديکتاتورمآبانه ای، که عاقبت در تشکيل حزب رستاخيز به اوج خود رسيد، واکنش ناشی از نارضايتی نشان دهند و به آزادی های مجاز روز اکتفا نکرده و خواستار آزادی سياسی و شراکت در تعيين سرنئشت کشور و جامعهء خود شوند.
9. به اين نارضايتی ِ در حال گسترش اضافه کنيم نارضايتی کشاورزان صاحب زمين شده را که می ديدند اربابی که برايشان بذر و کود و وسائل شخم فراهم می کرد و محصولاتشان می خريد رفته است و بجای آن بانک طالب اقساط زمين و ديوانسالاری بی عرضه و فاسد نشسته است. بزودی مهاجرت انبوه کشاورزان هستی از دست داده به اطراف شهرها آغاز شد و تودهء سياهی از نارضايتی را هم بخاطر وضع از دست رفته و هم در مواجهه با زندگی غيرسنتی شهری به جمع نارضايتی ها افزود. از آنجا که در اين باره در مقاله ای ديگر به تفصيل توضيح داده ام به همين اشاره اکتفا می کنم(3).
***
اينکه چرا نارضايتی گسترنده در ميان اقشار مختلف مردم (بزرگ مالکان سابق، روحانيون بزرگ، کشاورزان، طبقهء متوسط شهری و کارگران صنعتی) بجای نشاندن يک حکومت سکولار دموکرات بجای حکومت شاه رو به خمينی شياد نهاد موضوع بحث کنونی من نيست و آن را بايد با عينک فرمول های ديگری از علوم سياسی مورد بررسی قرار داد.
نارضايتی همچون گلوله ای برفی است که اگر در جای مسطحی قرار داشته باشد همانجا می ماند يا آب می شود اما اگر بر فراز سراشيب قرار گيرد و حرکت رو به پائين اش را آغاز کند براحتی می تواند تبديل به بهمنی ساختار شکن شود؛ همانگونه که اکنون شاهد گلوله ای از نارضايتی هستيم که می رود ساختار حکومت اسلامی را نيز در هم شکند.
 
______________________________
1. در مورد نظريه های باستانی طبقات اجتماعی، نگاه کنيد به مقالهء مورخ 28 آبان 89  با عنوان «سابقهء جداسازی مذهب از حکومت در ايران»، در سايت شخصی من. در اين پيوند:
2. در اين مورد نگاه کنيد به مقالهء مورخ 28 تير 1387 با عنوان «لزوم رمزگشائی از پايگاه مردمی» در سايت شخصی من. در اين پيوند:
3. در اين مورد نگاه کنيد به مقالهء مورخ 30 مهر 1389 با عنوان «از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی» در سايت شخصی من. در اين پيوند:
 
 
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
 
 

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]