یادداشتی دربارهی یک مرگ
پ. مهرکوهی
حکایت ِ سووم (سوّم) این هم از این! دریغا و خوشا که چه شتابی داشت در پیوستن به لقاء الله!؟ حاج آقا احمد صدر حاج سيد جوادی در سن ِ نود و شش سالگی جوان مرگ شد و دست ِ کم هفتاد و پنج میلیون آدم را در غم ِ مرگ ِ نا به هنگام ِ خود سوگوار کرد. گزافه نمی گویم. اگر کسی از مردم ِ امروز در مرگ ِ او نگرید، من خود به تنهایی هفتاد ِ پنج میلیون بار در مرگ ِ آن جوان ِ ناکام که تنها نود و شش سال زیست خواهم گریست! کیست که بداند آن جوان مرگ که بود و در غم ِرفتن اش خون نه گرید؟ کجایند مرغان ِ هوا که در نبود ِ او که بزرگ بود و از اهالی ی فردا بود سر ِ غم به رشته کوه های «سودا» ی عربستان زنند؟ در مانده ام چرا آسمان چنان بی رحم است که در مرگ ِ آن دُردانه ی تاریخ نمی گرید؟ اگر قدرتی داشتمی به کین خواهی او که خیلی زود از میان ِ ما همی رفت به تیغ ِ دشنه ای شکم ِ آسمان به دریدمی! و چه باک که بچه های دلپاک ِ قزوین لیچاری بارم کنند و بگویند: «آن کس که برابر قدرت بند بباخت از مردم ِ قزوین نبوده و نیست!، که آن جوان مرگ نام ِ آن شهر آلوده خواست کرد».
تازه از خواب بیدار شده ام. به خوی بد ِ همیشه گی، تا قهوه ی ناشتایی ام جوش آید سری به اینترنت می زنم. و اینک خبر ِ مرگ ِ او مرا به جوش می آورد. می دانم که تا پایان ِ شب دیگر خوراک خوردن نتوانم و من خواهم بود و روزی تیره و تار و سیگار پشت ِ سیگار!
آن دل بسته ی داد و راستی وکیل ِ دادگستری بود و دکترای «علوم» ِ سیاسی داشت! پیش از آن که آن ابرمرد ِ دیگر به کشف ِ تشعشع ِ مو دست یابد، این بزرگواری که امروز ما را سوگوار ِ نهاد به این آمیغ دست یافت که خدا زن را کودن آفرپده است و پیرو ِ مَرد، و پس کودن حق رأی ندارد. از این رو بود که شورشی و به گمان خود اش انقلابی شد تا در برابر ِ آن انقلاب ِ شاهانه ای به ایستد که با پروانه ی حق ِ رأی دادن به زنان به روسپی گری دامن می زد. در آن دوران ِ طاغوتی زندان های ایران پُر بود از زنان خوگر به شیشه و هرویین، و در میان ِ آنان زنانی دانش آموخته که برای هزینه ی اعتیاد ِ خود ناچار به تن فروشی می شدند. این بزرگوار بر آن بی داد و هرازان بیداد دیگر قیام کرد. این که وی و همپالکی های دیگر اش پس ترها ادعا کردند آقای خمینی ایران را برای اسلام می خواست و ایشان اسلام را برای ایران، سخنی است تقیه وار. اینان همه گی مُقلِدان ِ آقای خمینی بودند و اینان همه گی خیلی بیشتر از هر کس ِ دیگری به روشنی و نیکی می دانستند خواست ِ آقای خمینی، ولایت فقیه، چیست. آدم هایی مانند سید جوادی ها که پدر در پدر و پسر پس از پسر و زاد بر زاد در کشور ِ ما مفتخواری کرده اند نمی توانند درد ِ مردم داشته باشند. کینه ی اینان از دودمان ِ یهلوی نه از سر ِ دادخواهی و هواداری ی توده ها و خواستاری ی عدالت اجتماعی که بر سر ِ از دست دادن ِ سِفره پهن و درازی بود که برای سده ها از آن می خوردند. درختنامه ی زنده گی ایشان نشان می دهد که دودمان شریف اش برای دست ِ کم چهار سد* سال مردم ِ قزوین را سرکیسه کرده بوده اند و نان از نادانی مردم می خورده اند. حال تنها خدا داند که پیش از فرود ِ ایشان به قزوین چه بر سر ِ مردم ِ تبریز آورده بوده اند!
این یکی از بزرگترین فاجعه های تاریخ ِ ایران بوده و هست که دانش آموخته گان ِ ایرانی و نیرو های چپی که خود را انقلابی می پنداشتند، در شورش ِ 57 به دنباله روی از نیروهای اسلام پناه دویدند. گویا برای آن چپ دانستن در باره ی انقلاب ِ 1917 و دولت ِ موقت ِ کرنسکی دلپسندتر از آگاهی یافتن درباره ی چرایی ی جنبش ِ مشروطه بود. ادعاها زیاد بوده و هست ولی براستی تاریخ ایران را نمی دانستند. بی هوده نیست که ما هنوز هم از نداشتن ِ یک تحلیل ِ منطقی و مستدل ِ چپ از جنبش ِ مشروطه رنج می بریم. شاید اگر بر پایه ی تحلیل طبقاتی ی خود می دانستند که جنگ ِ سید جوادی ها بر سر لحاف ِ قدرت است و بر سر کار آمدن ِ اینان چه پیامد های شوم و ویرانگری دارد در افکندن ِ آتش به خانه ی خود هنباز ِ جاج سید جوادی ها نمی شدند و راه ِ خود را از ایشان از همان آغاز جدا می کردند تا تاریخ از ایشان به نامِ گول خورده گان یاد نکند. برای دانستن این که پدران ِ سید جوادی ها در دوران قاجار و پیش از آن از چه کیا و بیایی برخودار بوده اند بد نیست نگاهی تند و گذرا به نخستین رویه های کتابِ گفت و گوی دانشگاه ِ هاروارد با ارتشبد توفانیان انداخته شود. توفانیان هر که بود و هر که نبود در آن گفت و گو، در بخش ِ گزارش ِ وضع ِ ایران در سال های پایانی ی قاجار، صادق است. این را ده ها و سدها سند ِ دیگر ِ به جا مانده از آن دوران ثابت می کند. باشد که در باره ی ریشه ی سرشت ناهمسازواری ی اندشه ورز نمایانه و داددوستانه ی جانورانی مانند سید جوادی ها بیشتر اندیشه کنیم. برای من در شناخت ِ انسان گرایی ی آنان که دم از مردم زده اند تنها یک سنجه وجود دارد: سینما رکس ِ آبادان! برای من، با شناختی که از این مفتخواران ِ تاریخ دارم، به هیچ روی پذیرفتنی نیست که حاج سید جوادی ها، بازرگان ها، بنی صدر ها، شیخ منتظری ها، شیخ اردبیلی ها، شیخ صانعی ها نمی دانستند و هرگز!! ندانستند چه کسی سینما رکس ِ آبادان را به آتش کشید. اگر در آن کس که دیگر نتوانست با هیچ کلاه ِ شرعی سرِ فرشته ی مرگ را بیش از این گول زند و امروز به ناچار جان داد یک چیز ِ «ارزشمند» و «ستایش برانگیز» یافت شود همان خمیره ی راز نگاهداری او بود و او ، همچون دیگرانشان، هرگز درباره ی جنایت ِ سینما رکس ِ آبادان سخن نگفت. رازی داری یی که فرماسیون های راز نگهدار را هم به .رشک می اندازد پ. مهرکوهی
*
سد وازه ای پازسی است و نوشتن آن با «ص» عربی به پارسی شناسی ی نویسنده کمکی نمی کند
منبع:پژواک ایران