PEZHVAKEIRAN.COM بچه هایِ اعماق! عمدتاً مردم آزار!
 

بچه هایِ اعماق! عمدتاً مردم آزار!
محمد هادی

 

این نوشته بدون آنکه قصد و یا توان آنرا داشته باشد که به بحث، در مورد نقش لمپن و لات و لوت ها در جامعه و تحولات معاصر ایران، دست درازی و یا ناخنک بزند بر آن است که با نوعی مرور خاطرات-از دوران شاه- نگاهی نه چندان جدّی به این موضوع داشته باشد. هر چند در رابطه با بحث های مربوط در این زمینه، بیشتر بر این نظر است که در این مورد نیز-مانند بسیاری از موضوعات دیگر-استثناء وجود دارد و هیچگاه با یک گُل بهار نمیشود و نمیتوان و نباید به صرف وجود تک و توک، لوطی و جوانمرد در بین لش و لوش ها، از قباحت و زشتیِ منش و کردارِ غالب بر اکثریت آنها چشم پوشید! همانطور که بعنوان مثال نباید بدلیل حضور تعدادی عناصر مترقی و مردمی در قشر روحانیت، در ارتجاعی و ضدمردمی بودن این قشر فاسد و سربار جامعه، شک و تردید نمود! حتّی تک نمودهای برجسته و والای فرهنگ ایران، هیچگاه برآیند و محصول طبیعی و ظرفیت متوسط جامعه ایران نیستند بلکه آنها تنها گلهای زیبا و عطرافشانی بودند که در جهنم سوزان استبداد و عقب ماندگی و عمدتاً بدلیل استعداد و ذوق و تلاش فردی روئیدند! اگر حافظ عزیز دُردانه شعر و فرهنگ ایران، بعنوان قهرمان مبارزه با ریا و تزویر در تاریخ ادبیات اجتماعی ایران مطرح است قبل از هر چیز بدلیل غالب بودن فرهنگِ ریا و تزویر و نیز نایابی و قحطی صداقت و یکرنگی در جامعه بوده است!

حافظ با همه استعداد و نبوغ خود نمیتواند یک تنه بار سنگین و طاقت فرسای دو رویی و دجالگریِ  جامعه را بدوش گرفته و فرهنگ ایرانی را در قیامت و صحرای محشرِ فرهنگ جهانی و در برابر دیگر ملل، شفاعت و نجات دهد!

در زمان شاه و قبل از  قیام 57 و ملاخور شدن آن توسط آخوندها، بدلیل حضور تفکرات چپ و رادیکال، نوعی توهم و برداشت غلط و غیر واقعی نسبت به طبقات و اقشار فقیر و محروم در نزد روشنفکران و مبارزان وجود داشت مبنی بر اینکه صرف وجود فقر و فلاکت و بدبختی، موجب داشتن انگیزه های قوی و بعضاً مردمی برای تغییر شرایط سیاسی-اجتماعی میباشد تا اینکه بهمن هولناک قیام همه را از خواب غفلت، وحشت زده پراند! یکی از دوستان سیاسی و اهل مطالعه که در دوران بیکاریِ بعد از دیپلم و پایان خدمت نظام وظیفه، شبها موقّتاً در تهران به رانندگی تاکسی مشغول بود تعریف میکرد که در یکی از شبها گویا دانشجویی سیاسی و احتمالاً وابسته به یکی از گروه های سیاسی مخفی را سوار کرده بود که ضمن صحبت های معمولی با یکدیگر، در مورد مسائل و مشکلات جامعه ایران و دیگر مسائل جهانی نیز بحث و گفتگو داشتند. دانشجوی مسافر از اینکه یک راننده تاکسی میتواند پابپای او بحث سیاسی-اجتماعی کند خیلی خوشحال شده و راننده تاکسی را مورد تشویق و تحسین قرار داده بود! دوست راننده تاکسی میگفت در موقع خداحافظی نوعی احساس مسئولیت کردم که برای رفع سوء تفاهم به دانشجویِ مسافر بگویم که: دوست عزیز! من راننده تاکسی تمام وقت و واقعی نیستم و علی الحساب تا پیدا کردن کار مناسب مشغول راندن تاکسی هستم! این دوست توضیحاً میگفت: ترسیدم این دانشجوی مبارز برود و در خانه های تیمی و بر سرِ همرزمان خود فریاد بزند که: چه غافل و دور از توده های مردم نشسته اید! ما فرسنگها از مردم عقب مانده ایم نشان به آن نشانی که امشب من با یک راننده تاکسی در مورد مسائل سیاسی و انقلابی-از کودتای شیلی گرفته تا مبارزات خلق ویتنام-بحث و گفتگوی خیلی جالبی داشتم! وقتی یک راننده تاکسی چنین از اوضاع جهانی آگاه و مطلع باشد خدا میداند که دیگر اقشار و طبقات جامعه، در چه سطحی از آگاهی بسر میبرند!

عنوان "بچه های اعماق" را گویا برای اولین بار زنده یاد شاملو بود که در یکی از  آثار خود در اشاره به محرومین جنوب شهری بکار برد! محلات جنوب شهر بدلیل تراکم جمعیت و وجود فقر و عقب ماندگی و خشم و عقده های فرو خورده و . . . خاک و زمینه بسیار مستعدی برای پرورش لات و لوت ها و اراذل و اوباش بود و رژیم خمینی بعد از قیام ناجوانمردانه از معادن متعفن و لجنزار عقب ماندگی این قشر شرور سوء استفاده نمود و آنها را مانند شمشیری تشنه خون بر بالای سر اقشار روشنفکر و مبارز به نمایش و گردش در آورد!

در ادامه برای لمس نسبی آنچه که واقعاً در اعماق جامعه میگذشت به نمونه هایی از مردم آزاری لش و لوش های جنوب شهر تهران اشاره میشود:

* مشکل اصلی بچه های اعماق، بیکاری و علافی آنها بود که گاهی از سر بی حوصله گی و بیکاری بهم میگفتند: بچه ها حوصله مون سر رفت، برویم یه جایی دعوا راه انداخته و کتک کاری کنیم! بیخود نیست که از قدیم گفته اند که: شیطان برای آدمهای بیکار، برنامه و سرگرمی تمام وقت دارد! از جمله برنامه های روزانه لش و لوش ها این بود که از سر صبح تا نیمه های شب از سر کوچه ها تا سر چهارراه ها را، متر و اندازه گیری میکردند و اغلب مزاحم زندگی و کسب و کار مردم بودند اغلب کاسب ها برای جلو گیری از پاتوق شدن جلوی مغازه، روی میله های دور باغچه جلوی مغازه خود، تیغ های فلزی شبیه نیزه جوش میدادند تا باسن مبارک بیکاره ها نتواند براحتی روی نرده ها بنشینند! تقریباً اکثر کاسب ها در داخل و پشت شیشه مغازه نوشته بودند که "توقف بیجا مانع کسب است" که در پرندان بیکار ها چندان موثر نبود! حضرات بیکار و مردم آزار در بعد از ظهر تابستانها-که بسیاری از مردم در خواب نیمروزی بودند-همگی و به ترتیب زنگ درِ خانه ها را زده و فرار میکردند و مردم بیخبر و خواب آلود همزمان  درِ خانه ها را باز میکردند و از فرط عصبانیت هر چه فحش خواهر و مادر بود همراه با ناله و نفرین نثار بچه های مردم آزار میکردند!

* بچه های اعماق در بعضی از  شبهای تابستان به صورت دو نفری چادر زنانه سر میکردند و با عشوه گری سر کوچه منتظر تاکسی می شدند! بیچاره بسیاری از راننده های بیخبر و هوسباز، گول خورده و آنها را سوار میکردند و بجای عشق و حال در اولین چهارراه با کتک و مشت خوردن مجبور بودند بچه های اعماق را پیاده کنند! بچه های اعماق گاهی همین کار را در  خیابانهای اطراف شاه عبدالعظیم و قم با چادر سر کردن و بستن پارچه بدور باسن-برای بزرگ نشان دادن آن-میکردند و عمداً جلوی طلاب-که در آتش شهوت و دوری از فسق و فجور و منکرات می سوختند-با اینور و انور انداختن باسن تقلبی خود آب از لب و لوچه طلاب علوم دینی و الاهی-که چون بید بر سر ایمان نحیف و ضعیفِ خود میلرزیدند-راه می انداختند! طلاب حشری در دوران شاه بعلت طلبه و فقیر بودن در معامله با فواحش اطراف حوزه های قم از آنها برای صیغه شدن با عجز و التماس تخفیفِ دانشجویی و ویژه روحانیت میخواستند! و توضیحاً میگفتند  که آنها برای خواهش های شهوانی و نفسانی نیست که میخواهند با آنها بخوابند بلکه بیشتر برای سبکی روح و روان و آزاد شدن نفس اماره است به این امید که بتوانند با تخلیه قوای شهوانی، شیطان را از خود دور کنند تا بدون حواس پرتی و هرز انرژی بتوانند روی کتب و علوم اسلامی عمیقاً تمرکز و مطالعه کنند! این طلاب بدبخت و بیچاره غافل بودند که ستاره بخت آنها در آینده ای نه چندان دور همراه با حکومت آخوندها در راه است تا در سایه حکومت ولایت فقیه، تا آنجا که میخواهند بچرند و بخورند و در راه ارضای شهوت سیری ناپذیر خود تا میتوانند جماع جسمانی و جهاد نفسانی کنند!

* بدشانسی ساکنین بعضی از محلات جنوب شهر تا حدی بود که  حتّی بعد از نقل مکان و اسباب کشیِ لات و لوت ها، آنها هنوز از پاتوق و محله دل نمی کندند و اغلب روزها مانند شغل و سرکار رفتن با تاکسی و یا اتوبوس خود را مشتاقانه به محل پاتوق میرسانند و تا پاسی از شب، سر کوچه ها و چهارراه ها کشیک میدادند! تا حدی که اغلب بدلیل ایستادن و علافی طولانی در یک نقطه، رفته رفته تبدلیل به نشانی و علامتی برای آدرس دادن میشدند بطوریکه گاهی برای آدرس دادن میگفتند: همینطوری برو برو تا برسی به حمید کچل، بعد می پیچی به طرف دست راست تا اینکه میرسی به محمد زاغول! امّا اگر به ولی کُوره رسیدی بدانید که از آدرس مورد نظر رد شده اید!

* از جمله دیگر مسائل در محلات بچه های اعماق سنتِ زخم زبان و اسم و لقب گذاشتن روی برخی از اهالی محله و بین خودشان بود بهمین دلیل اکبر نامی که یک چشمش کور بود اکبر یک لامپی میشد! حسن که کم مو و یداله که چشمش کم سو بود به ترتیب می شدند حسن کچل و یداله کوری! محمد که سرش کاملاً طاسِ طاس بود میشد محمد سر طلا! مش حیدر که بیچاره فقط چند بار برای اهالی محل استخاره کرده بود به حیدر جادوگر معروف شده بود! حسن که ورزشکار بود و بخصوص گردن کلفتی داشت مفتخر بود به حسن خرگردن! و سرانجام امیر را که از تنبلی ریش بلندی میگذاشت امیرالمومنین صدا میکردند!   

* در ایام محرم و صفر در زمان شاه  بین محافل مذهبی و آخوندها با اراذل و اوباش نوعی قرار داد نانوشته ای دال بر اتحاد و همکاری چند ماهه به وجود می آمد برخی از لش و لوش ها حتّی در تعزیه شرکت کرده و نقش های مختلفی بعهده میگرفتند بعضی از شبها این لات و لوت ها در بین تنفس و یا پایان تعزیه با هم دعواشان میشد آنها چنان در نقش های خود در تعزیه حل می شدند که در تعریف و تحلیل وانداختن تقصیر دعوا به گردن دیگری ، در اشاره به همدیگر از اسامی و نقش های تعزیه استفاده میکردند مثلاً کسی که ایفاگر نقش علی اکبر بود در تلاش برای اثبات بیگناهی خود، به کسی که نقش عُمرِ سعد را داشت میگفت: ببین عُمرِ سعد ترا بخدا من اصلاً به خولی و یا مسلم ابن عقیل حرفی زدم که شمر و حرمله به حمایت از آنها بیخودی خودشان را داخل میکنند و یا  اصلاً امام حسین خودت بگو من به قمقمه آب حضرت عباس دست زدم! بدتر اینکه در بعد از ظهر عاشورا و شهادت امام حسین و یارانش در تعزیه، مردم تماشاچی  پیراهن عرق کرده و بو گند گرفته شهیدان تعزیه را تیکه تیکه میکردند و هر کس به نیّت تبرک تکه ای را با خود به خانه میبرد!

* از جمله بازی و سرگرمی های بچه های اعماق، بازی اوستا گفته بود که از میان جمع یک نفر بعنوان اوستا و سردسته انتخاب می شد و هر کاری میکرد بقیه بایستی بدون تردید و دو دلی آنرا انجام میداند و الا بازنده می شدند گاهی اوستا کلاه کسی را ور میداشت و یا به کسی تنه میزد و یا پاسبان محله را مسخره میکردند و . . . . بقیه بایستی همان کار را دقیقاً-علیرغم هر قدر زشت و مردم آزار بودن-انجام میدادند!

* در رابطه با میزان شرارت و مردم آزاری بچه های اعماق، پاسبانهای جنوب شهر از وجود تبعیض در سختی خدمت؟ در پائین شهر و راحتی خدمت دیگر پاسبان ها در بالا و شمال شهر شکایت میکردند و میگفتند خدا را خوش نمی آید که ما در حسرت غلاف کردن باطوم خود باشیم در حالیکه پاسبانهای بالای شهر در حسرت بیرون کشیدن آن!

علیرغم شکایت پاسبانها از سختی خدمت در جنوب شهر، نمیتوان بدون اشاره به مفتخوری و دله صفتی آنها گذشت که واقعاً مثل تلفن های عمومی بودند که بدون پول انداختن و رشوه دادن محال بود قدم از قدم برداشته و کاری کنند! در باره مردم آزاری پاسبانها و افسران شهربانی- که برای بعضی چهارراه های پر در آمد و سرقفلی دار، مانند سه راه آذری- سر و دست می شکستند بعضی بر این باورند که اساساً شهربانی یکی از منابع اصلی نارضایتی مردم در جریان قیام ضد سلطنتی بود با این استدلال که نیروهای شهربانی-بر خلاف دیگر نیروهای نظامی رژیم-رابطه ای بدون واسطه و نزدیک با مردم داشتند در حالیکه دیگر نیروها در پادگانها و دور از مردم، چندان موردی برای برخورد و روبرو شدن با مردم و در نتیجه ایجاد ناراحتی در آنها نداشتند!

* دعواهای ساختگی بچه های اعماق از دیگر انواع مردم آزاری آنها بود که در دعوای ساختگی بین خود چند نفر الکی گلاویز می شدند و اگر عابری بدبخت و از همه جا بیخبر میخواست آنها را جدا کند ناکس ها عابر میانجی و بیچاره را چنان طبیعی و عادی به باد کتک میگرفتند بطوریکه عابر بیچاره فکر میکرد که واقعاً طرفین دعوا اشتباهاً او را هدف مشت و لگد قرار میدهند!

* بچه های اعماق در بعضی مواقع از شلوغی چلوکبابی تازه کار در محلات خود سوء استفاده میکردند به این شکل که به نشانی بعضی خانه های بی در و پیکر و دارای دالانهای دراز، چند پرس چلوکباب و غذاهای گران قیمت سفارش میدادند و با قایم شدن در دالان خانه های مزبور و بعد از تحویل گرفتن غذا ها، آنها را می خوردند و حتی ظروف آنرا در خیابان گمرک می فروختند! بهای این مردم آزاری و شکم چرانی را، ساکنین بیچاره و مستاجر این خانه ها میدادند که ضمن خوردن قسم و آیه به کارکنان چلوکبابی-که برای گرفتن ظروف و پول غذا می آمدند- میگفتند: بابا ترا بخدا به حال و روز ما و سر و وضع این خانه نگاه کنید اصلاً به گروه خون این خانه و ساکنین آن میخوره که چلوکباب سلطانی و شیش کباب، با دوغ و نوشابه و ماست و چند نوع سالاد سفارش بدهند!

-بعضی از اذیت و مردم آزاری بچه های اعماق مانند سریالهای تلویزیونی دنباله دار بودند مانند سرکار گذاشتن و همزمان از کار و زندگی انداختن پهلوان اکبر معمار بود اکبر آقا که بدلیل زورخانه رفتن و ورزش باستانی و داشتن شانه های پهن به پهلوان اکبر معروف بود اغلب بعد از کار بنایی  هر روز تا آخر شب سر کوچه می ایستاد. از قضا محل پاتوق پهلوان اکبر مسیر رفت و آمد دختری دبیرستانی و خیلی خوشگل بنام فرشته بود که هر روز از جلوی پهلوان رد میشد و دل و قلوه پهلوان اکبر-بدتر از داش آکل صادق هدایت-برای نیم نگاه فرشته برشته شده و میسوخت! بچه های اعماق جهت سرکار گذاشتن-و در حقیقت بیکار کردن پهلوان اکبر-مبادرت به نوشتن نامه ای عاشقانه از طرف فرشته برای  اکبر آقا نمودند مضمون نامه که توسط یکی از بچه های خردسال محله بدست پهلوان اکبر داده شد این بود که: اکبر جون! کجای کاری که این دختر خوشگل و تو دل برو نه یکدل که هزار و دو دل عاشق و خجالت میکشد که شخصاً راز عاشقی خود را مستقیماً بیان کند بهمین دلیل توسط نامه راز عشق خود را برای اولین بار  به شخص پهلوان اکبر برملا میکند خلاصه اینکه فرشته از عشق پهلوان اکبر خواب و خوراک نداشته و از درس و مشق افتاده و نمیداند چگونه بدون اکبرش، صبح را به شب و شب را به صبح برساند! و . . . . ! بدبخت پهلوان اکبر از همه جا بی خبر بمحض دریافت نامه اولین کاری که کرد استعفاء و نرفتن به سر کار بنایی بود تا مبادا ساعات کار و مشغولیت های مربوطه، مانع رسیدگی به عشق فرشته شود بهمین دلیل بطور تمام وقت سر کوچه  به پاسداری و مراقبت از مسیر عبور و مرور فرشته مشغول شد نشان به آن نشانی که در مسیر و ساعات رفت و برگشت فرشته به دبیرستان،  اونو مثل سایه دنبال میکرد تا هیچکس جرئت نکرده و مزاحم  معشوق خیالی او نگردد تا اینکه سرانجام بعد از چند ماه علافی، یک روز خسته از تحمل و تکرار نگهبانی و تعقیب و مراقبت از فرشته، خود را به سیم آخر زد و در حالیکه با فاصله چند قدم مثل سگ پشت فرشته راه میرفت و تلو تلو میخورد با صدایی ناله وار و عاشقانه به فرشته گفت: فرشته جون! بخدا بیشتر از این دیگر طاقت ندارم و نمیتوانم دوری ترا تحمل نمایم  ترا بخدا منو ببخش که تا این مدّت متوجه عشق و علاقه ات نشده بودم ایکاش میدانستم و خیلی زودتر غلام حلقه بگوش و نوکرت می شدم! خوشگل و همه چیز پهلوان اکبر! حالا برای جبران سستی و سهل انگاری گوش به فرمان و حاضرم تا در راه رسیدن به عشق و وصال تو دنیایی را به خاک و خون بکشم ! بخدا! جگر و چشماشو در می آرم اگر کسی بخواهد به ناموس پهلوان اکبر چپ نگاه کند! بخدا . . . . !                                                                                     

در اینجا بود که فرشته از همه جا بیخبر پرخاش کنان به فریاد آمد که چی میگویی مرد حسابی! چه عشقی؟ چه کشکی؟ من اصلاً نمیدانم شما در مورد چی حرف میزنید؟ احتمالاً  اشتباهی گرفتید! آخه آقا من جای دختر شما هستم! برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند! مردتیکه از هیکل گنده و لندو هورش خجالت نمیکشد!برو آقا و الا همین الان پاسبان صدا میکنم!                                                                                         

آشکار شدن راز سرکار گذاشتن پهلوان اکبر و حنده و ریسه رفتن بچه های اعماق که از دور و نزدیک اکبر آقا را دنبال میکردند همراه با عصبانیت و خشم پهلوان اکبر، همزمان حکایت تراژدیک و خنده داری شده بود با دور شدن فرشته، پهلوان اکبر با کشیدن پاشنه های کفش و دادن فحش خواهر و مادر، یک نفس دنبال بچه اعماق شروع به دویدن و دنبال کردن آنها نمود! پهلوان اکبر بدو، بچه های اعماق بدو!                                                          

با توجه به چنین نمونه هایی از مردم آزاری بچه های اعماق و فرهنگ مردم آزاری طبیعی است که چنین لشگر بی فرهنگ و بی معرفت براحتی در خدمت قدرتهای حاکم-اعم از شاهنشاهی یا آخوندی-قرار بگیرند! هر چند رژیم آخوندها بدلیل پیوندهای مشترک لمپنی و انگل صفتی با لش و لوش ها در استفاده و بخدمت گرفتن آنها گوی سبقت و سرعت را از دیگر سلسه های شاهنشاهی در ایران ربوده است! پیوند آخوند و لات و لوت ها بر خلاف رژیم شاه دائمی و ناگستنی است و تنها با سرنگونی محتوم آخوندهاست که بسیاری از غده های چرکین جامعه در بستر جراحی و تزکیه و سلامت قرار خواهند گرفت! به امید آنروز!

محمّد هادی – آمریکا

 

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب محمد هادی  در سایت پژواک ایران 

*مصداقی و یغمایی در آینۀ نامه ها! نکاتی پیرامون افشاگری های مصداقی و یغمایی علیه مجاهدین و شورا! [2013 Jul] 
*بچه هایِ اعماق! عمدتاً مردم آزار!   [2013 May] 
*مصداقی، مُبصر کلاس اپوزیسیون! نگاهی به نامۀ سرگشادۀ مصداقی به رجوی! [2013 May] 
*قایم موشک بازی در سایتها! نگاهی به سوء استفاده از اسامی مستعار در سایتها! [2013 Apr] 
* انتخابات، واقعیت ها و شک ها و تردید ها!  [2013 Apr] 
*زن در قفسِ نامرئی مرد!  [2013 Mar] 
*اصلاح طلبانِ اصلاحِ ناپذیر!  [2012 Dec] 
* انتقاد تنها بخشی از مبارزه است نه تمامی آن!  [2012 Dec] 
*مردم و رژیم، هر دو در تبِ انتظار!  [2012 Jul] 
*اطاقِ انتظارِ عزرائیل!  [2012 May] 
*کلمات رکیک در نوشتجات! تاملی در باب ضرورت استفاده از کلمات رکیک ! [2011 Dec] 
*سکولاریسم در جنوب شهر! جدایی کاملِ لات و لوت ها از سیاست! [2011 Nov] 
*بن بست یا پیچِ خطرناکِ مبارزه! وضعیت امروزِ مجاهدین در شهر اشرف لزوماً نتیجۀ اشتباهات دیروز آنها نیست! [2011 Nov] 
*آزادیِ آسان، عدالتِ سخت! اگر آزادی کاری به عدالت نداشته باشد از هفت دولت آزاد است! [2011 Oct] 
*هر مسافر به "ایران خودش" سفر میکند!  نگاهی به دیده ها و شنیده های مسافران ایرانیان مقیم خارج به ایران!  [2011 Sep] 
*چارۀِ پُر چانهِ گی در جلسات!   [2011 Jun] 
*مبارزه بمثابۀ مهمترین مسئلۀ زندگی! نگاهی به تفاوت مبارزه در نزد مجاهدین و سایرین! [2011 May] 
*سانسور زندگی سخایی در مراسم خاکسپاری!  [2011 May] 
* آخرین مجهول معادلۀ سرنگونی!  [2010 Dec] 
*ارتباط آلترناتیو و رهبری با نحوه سرنگونی!  [2010 Oct] 
*دردهای بی درمان رژیم و اتمام داروهای مُسکن!  [2010 Jun] 
*خورشت قیمه و خداشناسی آخوندی! نمونه هایی از نگاه شکم پرستانه و شهوت آلود آخوندها به جهان هستی و اجتماعی! [2010 May] 
*توقع واقعبیانه از جنبش سبز و سرخ و سپید!  [2010 May] 
*جنازه جهان قشقایی و لاشخورهای رژیم!  [2010 Apr] 
*جنبش داخل و ایرانیان خارج از کشور  [2010 Mar] 
*ماراتُن مبارزه و مفسّران عجول!  [2010 Feb] 
*معمّای رهبری در جنبش! نقطه ضعفی که بطور مقطعی نوعی نقطه قوت است! [2010 Jan] 
*خطر چپ روی بیشتر از راست روی است!  [2010 Jan] 
*توصیه به مبارزه مسالمت آمیز بمنظور حفظ رژیم!  [2010 Jan] 
*حساسیّت برخورد با موقعیت و مواضع موسوی موسوی را بایستی در متن منافع کل جنبش ارزیابی نمود! [2010 Jan] 
*هنگامیکه اسماعیل ابراهیم را به قربانگاه میبرد! نگاهی به مقالات و مواضع اخیر اسماعیل وفا یغمایی [2009 Nov] 
*بدلیل بی آبرویی آخوندها، در تظاهرات نیویورک از هیئت سینه زنان رژیم خبری نبود!  [2009 Sep] 
*رژیم در رفع مسئولیت از مجاهدین  در شروع مبارزه مسلحانه! [2009 Sep] 
*تحملِ تجاوز در راه آزادی  [2009 Aug] 
*«جمهوری ایرانی« پادزهر «جمهوری اسلامی» سبز فقط بهانه است! کل نظام نشانه است! [2009 Aug] 
*تحریم انتخابات، حفظِ حرمتِ نفس و اخلاق انسانی است!  [2009 Jun] 
*سوگنامۀ تسلیم طلبی! نگاهی به مصاحبۀ مرتضی مردیها، تئوریسین اصلاح طلبان! [2009 Mar] 
*خاتمی تُفِ سر بالای رژیم!  [2009 Feb] 
*کشفِ حقایق در شکنجه گاه اوین!  [2008 Dec] 
*برقِ پیروزی اوباما عبای آخوندها را خواهد گرفت!  [2008 Nov] 
*از نگرانی تا نصحیت و سرزنش مجاهدین!  نگاهی به برخی موضعگیری ها در رابطه با موقعیت قرارگاهِ مجاهدین در عراق!  [2008 Oct] 
*اکبر«گنجی» برای خودیها و«رنجی» برای بقیه!  [2008 Oct] 
*نگاهی طنزآلود به لابلای بحث ها و جلسات!  [2008 Oct] 
*مبارزۀ خوب! ايدئولوژی بد!  [2008 Jun]