PEZHVAKEIRAN.COM هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه
 

هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه
اسماعيل نوری‌علا

 

چه شيرين است، وقتی زنان و مردان سکولار دموکرات کشور همسايهء ما، ترکيه، در پی اعتراض به نابودگران درختان میدان قاضی، مقابل کسانی می ایستند که می خواهند حکومت ِ سکولار ِ ساختهء کمال آتاتورک شان را نابود کنند،

چه تلخ است وقتی همين زنان و مردان در خيابان های شهرهای بزرگ شان شعار می دهند که «تورک ميلت، بوگون ايشی کوتارماسوز، سابا ايرانين سرنوشتيه دونجکسوز» که اگر قرار بود به فارسی شعار دهند، سخن شان چيزی می شد در اين حدود که: «امروز اگر نجنبيم، فردایمان ايران است!»

براستی چه تلخ است که می بينيم «ايران ما» نماد وضعيتی است که ملل ديگر، برای جلوگيری از افتادن کشورشان به روز سياه آن، به خيابان می ريزند تا به اسب افسار گيسختهء اسلاميست های کشورشان دهانه بزنند و نگذارند که دست آورد هاشان در زير سم يورتمهء فاتحانهء آن بشکند و به هرزآبه های تاريخ بپيوندد؛

و چه تلخ و شيرين است اين واقعيت که همهء اشتباهات و کم کاری های لااقل ما درسی آزمايشگاهی را به ملل ديگر خاورميانه عرضه داشته است تا آينده شان را آنگونه رقم نزنند که ما در 1357 رقم زديم. در واقع، چنين پيش آمده که بيش از سی سال است که ملت ما رنج تاريخ را کشيده و چشيده است تا ملل ديگر از عاقبت اش درس بگيرند و آنچه را در راستای استقرار سکولار دموکراسی به دست آورده اند پاس بدارند.

و از «خاورميانه» می گويم چرا که درس آموزی از تجربهء ما اختصاص به ترک ها ندارد. همين چند روز پيش بود که بيست ميليون مصری نيز به خيابان ها ريختند تا نگذارند مصر هم ايرانی ديگر شود و تن به حکومت شريعت آخوندهاي اسلاميست اش بسپارد، لت و پار شود، زن و مردش تکه تکه شوند، باورمندان به مذاهب صد گونه اش خانه خراب و محصور شوند، اقوام اش از ستم مضاعف به ستم هائی بی شمار دچار آيند و کودکان اش چنان مغزشوئی شوند که تاريخ واقعی شان را فراموش کنند و بيآموزند که مادران و پدران باستانی شان، «اعراب نجد تازه مسلمان» را با آغوش باز پذيرفتند و داوطلبانه از آنان خواستند که مردان شان را سر ببرند و زنان و کودکان شان را با تجاوز و بی حرمتی و زور به کنيزی و بردگی بکشانند و آسياب شهرها را با خون همين «آغوش گشودگان» بگردانند.

آری، سه نسل از مردم ايران جنگ و زندان و شکنجه و تجاوز و اعدام را هزينهء آن کرده اند تا امروز مصری ها و ترک ها بخود آيند و نگذارند آنچه اسلاميست ها برايشان تعبيه کرده اند تحقق يابد. اين فديه و هديهء مردم ايران است به گوشه ای باستانی از جهان، که اگر بخود نجنبد، در حلقوم اسلاميست ها بلعيده شده و در معدهء بويناک شان گواريده خواهد شد.

ما، متأسفانه، در دههء هزار و سيصد و پنجاه مان چنين نمادی را در پيش رو نداشتيم و نمی توانستيم حدس بزنيم که هواپيمای ارفرانسی که تنوره کشان بر باند فرودگاه «مهر – آباد» مان نشسته چه هيولائی را برايمان به سوقات آورده است. نمی دانستيم که «مردان خدا» چون بقدرت برسند چگونه هيچ از اتلاف خون جوانان و انهدام جوانی، و از تخريب تمدن های باستانی و اکنونی مان سيراب نخواهند شد و، تا بر تخت قدرت نشسته و با فروش نفت کشور می توانند سپاه و اطلاعات و نيروی انتظامی وفادار به «انقلاب اسلامی» بسازند و زندگی شان را تأمين کنند، جز استقرار جهنم بر زمين و افساد در بهشت های انسانی به کاری دست نخواهند زد.

جوانان امروز ترکيه اما وقوع همهء اين حوادث را در همسايگی کشورشان ديده و از آن درس آموخته اند. مصريان نيز در همين تجربهء درس آموزی شراکت کرده و، تا دير نشده، بخود جنبيده و «جمهوری اخوان المسلمين» را ـ لااقل تا اينجا و اکنون ـ به حاشیهء تاريخ فرستاده اند.

هنگامی که مردم مصر عليه ديکتاتوری حسنی مبارک برخاستند و از دل جمعيت هاشان نيروهای آماده و منسجم اخوان المسلمين سر بر کشيدند و، ظاهراً به مدد صندوق های رأی «انتخابات آزاد» توانستند به مصادر قدرت دست يابند، بسياری از ما ناظران سياسی ايرانی بر اين عقيده بوديم که آنها تازه وارد تونلی شده اند که گذر از آن حداقل سه ـ چهار دهه به طول می کشد اما ما، که سه چهار دهه پيش وارد آن شده ايم، اکنون شاهد آنيم که کورسوی روشنائی انتهای تونل آرام آرام به سوی ما می آيد. اما تاريخ به ما چنين پاسخ داد که مصری ها، يا ترک ها، چندان نيازی به اتلاف جان و مال و جوانی و هستی خود به مدت سه چهار دهه ندارند چرا که الگوی اسلامی شدن ايران پيش روی آنان است و آنها می توانند از تکرار حادثه ای که در يک جای ديگر و در مورد مردمی ديگر رخ داده در سرزمين خود جلوگيری کنند.

اما، براستی تجربهء ايران کی به داد ترک ها و مصری ها رسيد و همين مردمی که يک سال پيشتر به اخوان المسلمين رأی داده بودند، يا هفت هشت سالی پيش حزب اردوغانی را بقدرت رسانده بودند، چگونه توانستند، با عبرت گيری و درس آموزی از تجربهء ايران، هراس از «اسلامی شدن ِ» کشورشان را تبديل به عمل سياسی بازدارنده کنند؟

توجه کنيد که پاسخ ما به اين پرسش چندان اهميتی ندارد اگر در جريان کوشش برای يافتن پاسخی درخور به چند واقعيت شگفت انگيز ديگر، که مکث بر آنها بی فايده نيست، توجه نکنيم.

نخست اينکه مصری ها و ترک ها نيز، در جريان تسليم کشورشان به اسلاميست ها، همانقدر خام و خوش خيالانه و بی خردانه و بی خبرانه عمل کرده اند که ما در 57 به انجامش رسانده بوديم؛ با باورهائی از اين قبيل که اسلاميسم می تواند به ديکتاتوری خاتمه دهد و دموکراسی را برقرار سازد؛ اسلاميسم به معنای آزادی و آبادی و تساهل و برادری است؛ و اسلاميست ها مردمی خداترس و باوجدان و راستکار و اخلاقی اند...

دو ديگر اينکه نيروهای سکولار دموکرات اين کشورها نيز، درست همچون نيروهای مشابه شان در کشور ما در بزنگاه انقلاب، از يکسو سرکوب «حکومت سکولار ـ ديکتاتوری» شده و از سوی ديگر متفرق و دشمن يکديگر بودند و هنگامی که نوبت به سرنگونی يک رژيم و برآمدن حکومتی نو رسيد آنها بازی را به اسلاميست های سازمان يافته و مجهز باختند.

سومين درس نيز به نحوهء عملکرد همين «حکومت های سکولار ديکتاتور» در اين کشورها بر می گردد. طی چندين و چند دهه، سکولار ديکتاتورها ترس شان بيشتر از سکولار دموکرات ها بود تا از اسلاميست ها. آنها حتی به اسلاميست ها اجازه دادند که (لابد در تقابل با کمونيست ها) فعالیت کنند و در جامعه ريشه بدوانند.

و توجه کنيم که، در واقعيت امر، وجه فارق «سکولار ديکتاتورها» با «سکولار دموکرات ها» در سکولاريسم نبوده و نيست و اين «عامل تفکيک» را بايد در دموکراسی جستجو کرد. ديکتاتورهای سکولار، با سرکوب دموکراسی است که سکولاريسم را در پيشگاه اسلاميسم سر می برند و راه را برای به قدرت رساندن آنها هموار می سازند.

می خواهم بگويم که، در ابتدای کار، بين ايران 1978 و ترکيهء اوائل دههء 2000 و مصر 2012 شباهت های فراوانی وجود داشت، اما از آنجا که سکولار دموکرات های اين دو کشور تجریهء ایران را پیش رو داشتند (تجربه ای که ایرانیان در زمان انقلاب 57 فاقد آن بودند)، در پی سر بر آوردن اسلامیست ها و نشان دادن شباهت هاشان با حکومت اسلامی، توانستند ـ تا دير نشده ـ آن ها را سر جایشان بنشانند.

و اينگونه است که اکنون می توان بروشنی ديد که اسلاميست های ترکيه نتوانسته اند برنامه های خود را کاملاً اجرا کنند و کشيدهء بلند تظاهرات مردم آنها را فعلاً سر جايشان نشانده است و در مصر نيز مردم، به کمک ارتش ملی شان، اخوان المسلمين و رئيس جمهور منتخب شان را خانه نشين کرده و قانون اساسی شريعت مدار شان را به دور ريخته اند.

***

اما آنچه تا اينجا نوشته ام بهر حال به ديروز و امروز برمی گردد و چون به فردا بيانديشيم در می يابيم که اين بار نوبت ما ايرانيان است که از تجربهء کنونی ترکيه و مصر درس بياموزيم؛ که اگر چنين نکنيم يقيناً معلم تاريخ به ما نمرهء قبولی نخواهد داد و ما همچنان در مزبله ای که دچارش شده ايم گرفتار باقی خواهيم ماند.

و درسی که می توان از تجربه های اخير مردم مصر و ترکيه گرفت چيست؟

من فکر می کنم که نخستين و مهمترين درس آن است که اگر، در برابر نيرومنسجم اسلاميست ها، نيروی منسجم سکولار دموکرات ها وجود نداشته باشد، برد هميشه از آن اسلاميست ها خواهد بود. در اين مورد تجربهء يک سال اخير مصر پيش روی ما است. بيست ميليون نفری که اين روزها به خيابان آمدند و حکومت اخوان المسلمين مصر را سرنگون ساختند همين ديروز به دنيا نيامده و صاحب عقيده نشده بودند. اين ها يک سال پيش هم بودند و بسياری شان در انتخابات هم شرکت داشته و برخی شان به آقای مرسی رأی داده بودند. نتيجهء اعلام شده نشان می داد که اين عضو اخوان المسلمين کمی بيش از نيم آراء مردم را به دسا آورده است. اما آن «نيمهء ديگر» نشان می داد که سکولار دموکرات های مصر متفرق اند و اغلب سرگرم رقابت و مبارزه با يکديگرند تا عليه اسلاميست ها. به نظر می رسد که اگر آنها يک سال پيشتر متحد عمل کرده بودند در همان سال انتخابات را می بردند. آنها چنين نبودند و بازنده شدند؛ اما اين باختی بود که آنها را ب ياد تجربهء ايران انداخت و به سوی همصدائی و همدلی سوق شان داد.

ما در کشورمان حتی فرصت اين تجربهء يک ساله را نداشتيم و آزادی ـ اگر واقعاً به دست آمد بود، يک «بهار» بيشتر فرصت نداشت. انقلابيون اسلاميست در نخستين قدم ارتش را، همراه با سکولارهای دموکرات و غير دموکرات، يکجا، تيرباران کردند و سپس جنگ به کمک شان رسيد. شايد هنوز ما به عمق سخنی که خمينی آن روزها بر زبان آورد پی نبرده باشيم؛ آنجا که گفت «جنگ موهبت الهی بود». درست هم می گفت؛ جنگ برای آنها مهلت خريد تا ارتش را نابود و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (و نه سپاه پاسداران ايران) را بوجود آورند و، با اختراع شعبده ای به نام «اصلاح طلبی»، از اتحاد نيروهای سکولار دموکرات ايران جلوگيری کنند. آن بخش از نيروها نيز که به خارج کشور آمدند، در ناباوری از اينکه حکومت اسلامی آمده است که بماند، هر يک بر طبل خودپسندی ها و خودمحوربينی های خود کوبيدند و از اتحاد عمل گريختند.

براستی آيا از خود پرسيده ايم که، اگر قرار بر اين است که در خارج کشور بمانيم و بر سرنوشت داخل کشور تأثيری نداشته باشيم، وجود اين همه حزب و دسته و گروه سياسی، با برنامه های خاص و خواست های مشخص اما غيرعملی، در خارج کشور از سر چيست؟ براستی اهميت وجود نهادهائی سياسی که نه برای امروز، بلکه برای فردای ايران، برنامه دارند در چيست؟ چه فايده دارد که بخشی از جمعيت خارج کشور پادشاهی خواه باشد يا جمهوری طلب و هر يک از اين بخش ها ده ها سازمان بوجود آورده و از حرف زدن با هم اجتناب کنند؟

مثلاً فايدهء اين همه سازمان و اتحاديهء جمهوي خواهان ايرانی چيست و چرا اين همه سازمان نمی توانند، لااقل در مبارزه برای پايان دادن به عمر حکومت اسلامی، با هم اتحاد کنند؟

از ديد من دليل اين وضعيت واضح است: هيچکدام اين سازمان ها برای مقابله با «حکومت اسلامی» ساخته نشده و اين حکومت را تزلزل ناپذير فرض کرده و تنها خود را در اندازه های «دولت اسلامی» می بينند و چون شرايط تصرف اين دولت را ندارند، بجای انديشيدن به انحلال حکومت، در فکر همکاری با اصلاح طلبان اسلامی و کسب موقعيت از طريق دخالت آنها در تصرف دولت اند. و اينگونه است که وقتی مهندس ميرحسين موسوی ظهور می کند يکباره ماهيت همهء اين سازمان های «خود ـ ناتوان ـ بين» نيز آشکار می شود: آنها حواشی اصلاح طلبان حکومتی هستند. يعنی «با» آنهايند و نه «بر» آنها.

اما فکر نکنيد که آنچه می گويم تنها شامل جمهوريخواهان (که خود به اردوگاه آنان تعلق دارم) می شود. پادشاهی خواهان نيز دست کمی از آنها ندارند؛ هزار تکه و پاره اند و به خون هم تشنه. و همگی، بصورتی خودباوراننده، در جستجوی يافتن راهی برای معامله با اصلاح طلبان (اسلاميست های به ظاهر معقول) اند. مثلاً، در يکی از سلسله گفتارهای دفتر سياسی حزب مشروطهء ايران خواندم که سه سال پيش برخی از اعضا حزب اظهار می داشتند که آلترناتيو همين جنبش سبز است و ما در خارج کشور نيازی به آلترناتيو سازی نداريم.(2)

در واقع، وقتی که برنامهء انحلال و براندازی «حکومت اسلامی» در مد نظر يک سازمان سياسی خارج کشوری نباشد اساساً چه نيازی به اتحاد عمل با ديگران وجود دارد؟ اگر «حکومت اسلامی» آن سد سديدی نيست که ما را کلاً از رسيدن به حکومت سکولار دموکرات در کشورمان مانع شود، آنگاه، چه نيازی به اين هست که به آلترناتيو سازی بيانديشيم و وقت خود را تلف راهی کنيم که در خارج کشور به ده و شهری نمی رسد؟

آنها می انديشند که آلترناتيوسازی در خارج کشور ممکن و مقدور و لازم نيست و بجای آن بايد به پروزه های ممکن و مقدور و لازمی همچون «انتخابات آزاد» پرداخت و حکومت را چنان ضعيف کرد که تن به اين «خودکشی متمدنانه» بدهد!

***

اما اين داستان انتخابات آزاد هم، چه در مورد مصر و ترکيه و چه در مورد ايران، خود داستان بلندی شده است. می گويند آنچه ارتش مصر و بيست ميليون مردم اين کشور که عليه حکومت اخوان المسلين به خيابان ها آمدند، انجام دادند، در واقع، عليه حکومتی «منتخب مردم مصر» بود که در «انتخاباتی آزاد» و حتی «دموکراتيک» بقدرت رسيده بود و، در نتيجه، حکم «کودتا» را داشت. من اما از خود می پرسم که آيا همينکه سر خيابان صندوق بگذاريم و مردم هم بيايند و دست به گزينش بزنند و نهاد کنترل کننده انتخابات هم آراء مردم را با امانت داری بخواند کافی است تا اين «واقعه» را «انتخابات آزاد و دموکراتيک» بخوانيم؟

بله، همهء شرايط بالا برای انجام يک «انتخابات آزاد و دموکراتيک» لازم اند اما، در عين حال، اصلاً کافی نيستند. حد کفايت شرايطی دارد. مثلاً، قبل از هرچيز بايد ديد که «چارچوب قانونی» انتخابات چيست و تا چه حد دموکراتيک است؟ گزينه های پيش روی مردم چگونه به آنها معرفی شده اند؟ و دوران اين معرفی و آشنائی چقدر بوده است؟ از اينگونه پيش شرط می توان تعداد ديگری را نیز نام برد اما همين اندازه کافی است تا انتخاب حسن روحانی در ايران و محمد مرسی در مصر را از صفاتی نظير آزاد و دموکراتيک بودن بياندازد. انتخاباتی که از فيلتر شرايط مربوط به ارزش ها و شريعت ها و توضيح المسائل آخوندهای مذاهب مختلف برآمده باشد هرگز از حقانيت (يا به زبان اخوندی، مشروعيت) برخوردار نمی شود. تعجيل در انجام انتخابات در دوران بلافاصله پس از سقوط حکومت های قبلی، و جلوگيری از طرح برنامه ها و نظرهای مختلف برای آگاه سازی مردم نيز فرصت فکر کردن آزاد و آگاه را از مردم می گيرد.

از نظر من، در فقدان اينگونه شرايط لازم و کافی، تصرف قدرت بوسيلهء يک گروه از طريق استفاده از صندوق رأی با تصرق قدرت بوسيلهء ارتشی که پشتيبانی اکثر مردم يک کشور را دارد متفاوت نمی کند؛ چرا که اگر بحث صرفاً پيرامون «تصرف قدرت» است، يکی با نيروی اسلحهء يک ارتش ملی به قدرت می رسد و يکی با انجام فريبکارانه و شتابزدهء انتخاباتی به ظاهر آزاد و هر دوی اينها می توانند هم کودتا ناميده شوند و هم انقلاب، بی آنکه در اينجا به خوب بد اين دو گونه روند کاری داشته باشم. (و همينجا بگويم که من در معادله ای که مطرح کرده ام بر اين صفت «ملی» تأکيد می کنم و مشکل «اعلام بی طرفی ارتش» و فرو ريختن ساختار آن و تيرباران شدن و فرار امرای «ارتش شاهنشاهی» در ايران را نيز فقدان همين صفت می دانم؛ مقوله ای که خود نياز به بررسی مستقل دارد).

باری، منظورم آن است که «نحوهء فروپاشی يک حکومت ايدئولوژيک يا مذهبی» ربط مستقيمی به «سکولار دموکراسی» ندارد و اين معنا تنها در صورتی قابل ارزيابی می شود که حکومت و دولت های برآمده از «کودتای نظامی» يا «صندوق رأی»، پس از رسيدن به قدرت، تا چه حد زمينه را برای استقرار سکولار دموکراسی در کشورها فراهم می کنند.

ملت مصر حکومت اخوان المسلمين را پس زده و ارتش ملی اين کشور هم با مردم همآوا شده است. اما هيچکدام از اين ويژگی ها نمی تواند لزوماً از بازتوليد استبداد سکولار يا مذهبی در آينده جلوگيری کند و تنها نيروهای سکولار دموکرات هستند که، با فرارفتن از سطح منافع گروهی ـ و اغلب بی معنا و بی محتوا ـ ی خود و يافتن فرصت دخالت قدرتمندانه در روند ساختن آيندهء کشور، می توانند آيندهء سکولار دموکراسی در يک کشور را تضمين کنند. تفرق در صفوف نيروهای سکولار دموکرات در عمل همواره به سود نيروهای استبدادی و ايدئولوژيک منسجم می شود.

بدين سان، لازم است که، پيش از بستن اين مقوله، به تکرار درسی که «ما» می توانيم از تجربهء «آنها» بگيريم بپردازم: تجربهء مصر به ما می گويد شرط نباختن به اسلاميست ها ـ چه اصلاح طلبان و چه اقتدار گرايان شان ـ اتحاد عمل نيروهای سکولار برای برنامه ريزی تشکیلاتی و در راستای منحل ساختن حکومت مذهبی و لغو کامل قانون اساسی خطرناکی است که مواضع ايدئولوژيک و ساختار قدرت برآمده از آن را در يک کشور تعيين می کنند.

در اين مورد بد نيست خوانندهء گرامی خود را به پرسشی که در مقدمهء «پيمان نامهء عصر نو»ی مربوط به «نخستين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران» (که دو سه هفتهء ديگر در شهر واشنگتن امريکا برگزار می شود) آمده رجوع دهم و از او بخواهم که در ذهن خويش برای پرسشی، که می توانم آن را بصورت زير تغيير دهم، پاسخی عملی پيدا کند: «چگونه می توان اتحادی تشکيل داد متشکل از ليبرال دموکرات ها تا سوسيال دموکرات ها، از جمهوريخواهان تا پادشاهی خواهان، از مسلمانان تا ايرانيان يهودی و بهائی و مسيحی و زرتشتی، از بی خدايان تا عارفان، از فيلسوفان تا دهریون، با هر زبان و فرهنگ و ريشهء قومی؟»(3)

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]