آقای «قهرمان» ! لطفا دیگر قهرمان نباشید‎
ع .ریحانی

آقای "حنیف حیدرنژاد" (قهرمان) مطلبی نوشتەاند از سر درد و رنج برای مجاهدینی کە در "اشرف" کشتە شدند
 
 
ایشان گلە کردەاند که چرا آنها از ترس مرگ بە این طرف و آن طرف فرار کردەاند و نوشتەاند  کە "مجاهد" هرگز با دستبند و با خفت کشتە نمی شود. و همچنین احساس ناراحتی کردەاند برای بازماندگان ، و اینکە به چە عذاب وجدانی  دچار می شوند کە نمردەاند ! واینکە ایشان به عنوان "مجاهد سابق "، در چنین موقعیتی خود را حتما منفجر می کردند.
 
آقای " قهرمان " عزیز! آن انسانهایی کە برای نجات دادن جانشان و از ترس مرگ به این طرف و آن طرف دویدەاند، اتفاقا بهترین کار ممکن را انجام دادەاند. شرافتمندانە ترین کار را کردەاند. پیش از آن کە "مجاهد" باشند ،انسان هستند. پیش از آنکه چگونگی مرگشان مهم باشد، نجاتشان مهم است. پیش از آنکە عقیده شان مهم باشد، جانشان مهم است
 
اتفاقا مشکل ما با شما همین است. شما از چشم یک "قهرمان" دیروز به دنیای امروز و حوادث آن نگاه می کنید و ما نمی دانیم چگونه بە شما بگوییم : لطفا دیگر قهرمان نباشید! در دنیای امروز گپ زدن راجع به " منفجر کردن " خود، دیوانگی ست. مشکل روحی و روانی است. یک زمانی اسمش انقلابی گری بود اما آن زمانها گذشتە است. بهتر است در غرب به جای زندگی با خاطرات مردگان ،کمی مطالعە کنیم
 
شک ندارم کسانی که در موقعیتی ویژه ، در زندان ها و میادین نبرد برای یک آرمان و عقیده کشته شدەاند، حماسه خلق کردەاند اما دیگر به حماسە نیازی نداریم. به کمی منطق و صداقت نیاز داریم. از این گذشتە ،اینکە در یک موقعیت ویژه قرار بگیری و دست به یک حماسه بزنی ، فرق می کند با این کە خودت را در یک موقعیت ویژه قرار بدهی تا یک حماسه خلق کنی
 
تمام ماجراهای تاریخی و حماسی اگر بخواهند بازآفرینی شوند به بازار مضحکه می پیوندند. چرا که اگر تمامی موقعیت و وضعیت و ابزار و اهداف بازسازی شوند ،یک چیز هرگز نمی تواند باز سازی شود و آن ، "زمان" است. در یک نقطه از رودخانه نمی توان دو بار شنا کرد. خدا پدر آن ملحد را بیامرزد که گفت: " تاریخ دو بار تکرار می شود : بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی!".  به یاد این شعر "شمس لنگرودی" می افتم
:   
     دیر آمدی موسا
دورهء اعجاز گذشتە است
عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن
تا کمی بخندیم
 
اصلا منظورم تخفیف و تحقیر مقاومت و حماسه  نیست. در جای خودش درخشان و شگفت انگیز بوده است .همچنان که عصای موسا هم در زمان خودش حتما دل دریا را شکافته است . اما همین موسا اگر زمان را گم کند و گیج و گنگ،  سر از زمانهء مجنون ما در بیاورد، باید حتما عصایش را به چارلی چاپلین بدهد تا کمی بخندیم
 
شما حتما می دانید که رهبر مجاهدین ،آقای "مسعود رجوی" ، پیش از حملەء نیروهای ائتلاف به عراق، در یک نشست عمومی چراغها را خاموش کرد و همه را مختار کرد که اگر می خواهند بروند !  اما کجا بروند؟! به زندان استخبارات عراق ، بعد هم زندان " ابوغریب" و بعد هم اگر جانی و رمقی باقی بود به ایران تحت حاکمیت رژیم . البتە وقتی که چراغها روشن شد، هیچ کس نرفتە بود به جز ایشان و همسرشان
 
این چیزها نه آقای رجوی را به حسین ابن علی شبیه می کند و نه بازماندگان و نرفتگان  را به یاران حسین ابن علی
 
 
من خاطرات شما  آقای "قهرمان" را از "فروغ جاویدان" خواندەام . به بی پروایی و نیت پاکتان شک ندارم ، حرف من این است که دورەء این چیزها گذشتە است. آن همە حماسه ، چیزی عاید مردم نکرد. هیچ چیز عاید مردم هیچ نقطەای از دنیا نکرد. یک نقطه از دنیا را نشان دهید که قهرمانانش با "منفجر کردن " خود ، رفاه و آسایش و نیک بختی به مردم داده باشند. اصولا کسی که به این سادگی با جان خودش بازی می کند، خیلی ساه تر آن، با جان دیگران بازی می کند
 
در جنایتی که در "اشرف" صورت گرفت روی نکات فراوانی می شود انگشت گذاشت اما چیزی که ذهن شما را به خود مشغول کرده نحوەء مرگ آنان است چرا کە بعضی از آنها با دستبند کشته شدەاند
آقای "قهرمان" عزیز ! نفس کشتن انسان قبیح است. نحوەء مردن هم معیار حقانیت نمی شود. جنایتکاران و قاتلینی را به شما نشان می دهم کە بە طناب دار بوسه زدند و خودشان چهارپایە را از زیر پایشان کشیدند . قاتلین و جانیانی را به شما نشان می دهم که با قهقهەء خنده و با رضایت خاطر به پای جوخهء مرگ رفتند. آدمکشان بی رحمی به شما نشان می دهم که در صف مرگ ، با یک جلیقهء انفجاری ، برای "منفجر کردن" خود ودیگران ، لحظه شماری می کنند. اینها معیار حقانیت نیست
 
یک زمانی عقیدەء انسان ، بالاتر و ارزشمند تر از خود او بود .روزگار حاکمیت ایدئولوژیها بود .بعد از دهها جنگ ، ملیونها کشتە و آواره و آن همە رنج و شکنج ، بشر ، یک حقیقت سادهء دیگر را هم آموخت .اصولا انسان موجود با هوشی نیست : هزاران سال طول کشید تا یاد بگیرد چگونه از دستش برای غذا خوردن استفاده کند!.  آن حقیقت ساده که انسان با آن بهای سنگین آموخت این بود:" انسان با ارزش است چون کە انسان است." فارغ از دین و مذهب ، رنگ پوست، ملیت ، شکل ، موقعیت اجتماعی و طبقاتی ، نژاد و عقیده اش، با ارزش است . تمام علوم انسانی جدید بر پایەء این اصل بنا شده است. با در نظر گرفتن این حقیقت است که جان ، مال ، حریم خصوصی ، شغل ، انتخاب و آزادی و حقوق دیگر انسان معنا پیدا میکند . بدون در نظر گرفتن این اصل ، از انقلابی گری "منفجر کردن خود" و از "مبارزه "، بازی کردن با جان دیگران باقی می ماند
 
ع .ریحانی

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب ع .ریحانی در سایت پژواک ایران 

*خوشرقصی برای آمریکایی ها ؟!؟  [2015 Sep] 
*آقای توتونچیان! شرافت را در لحظەء اکنونت بجو  [2015 Jan] 
*آقای جنتی ! من راز طول عمر شما را می دانم !  [2014 Oct] 
*چرا گزارش 92 و 93 در راستای مبارزه با جمهوری اسلامی است ؟  [2014 Sep] 
*فرقه ها خطرناکند  [2014 Sep] 
*چماق به دستان ولایت  [2014 Jul] 
*من آن سپیدی خاکسترم  [2014 Jun] 
*شرمتان باد ز هنگامەء رسوایی خویش  [2014 May] 
*بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت  [2014 Jan] 
*آقای رجوی! این جام زهر را سر بکشید  [2014 Jan] 
*حسین بازجوی مجاهدین، نسخهء کوچکی از حرامزادگی کیهان  [2013 Dec] 
*سخنی با امیر صیاحی  [2013 Nov] 
* تو این را دروغ و فسانه مدان  [2013 Nov] 
*بهشت؟! _ نه ،ممنون!  [2013 Nov] 
*و کلمە بود هیچ نبود . و آن کلمە «دروغ» بود   [2013 Oct] 
*ترسم که اشک در غم ما پردە در شود  [2013 Oct] 
*انشعاب از سازمان مجاهدین؛ نامه ای به ایرج مصداقی  [2013 Oct] 
* آقای یغمایی! این شعر را از دفترتان پاک کنید  [2013 Sep] 
*آقای «قهرمان» ! لطفا دیگر قهرمان نباشید‎  [2013 Sep] 
*آقای رجوی ! اموال اشرف چقدر می ارزد؟  [2013 Sep] 
* سر پیالە بپوشان کە خرقە پوش آمد   [2013 Aug] 
*آقای توتونچیان! آدم بە زندان نمی رود کە تبدیل بە بازجو بشود  [2013 Aug] 
*چرا اصرار دارید خودتان را مضحکە کنید؟  [2013 Aug]