موطن
مهران زنگنه
موطن
هر جا که آزادم
موطنم آنجاست
جان و تن به بند ندارم
دلم آنجاست
هر دم،
کآزادی لب به خنده گشاید
موطنم همان آن،
به آن نابهکجاست
تجربهای تازه
همانگونه كه غنچهای به هنگام بلوغ
تبزده در خود میپیچد
آتشسر آروزی بلوغ بوسهای حیران در خود میپیچد
همچون جوانهای خجول كه با هوای تازه هماغوش میشود
نفس نفس میزند
●
بر آبپخشان زندگی كه كوهی است
بوسهای
حیران
سرگشته
بوسهای
نابالغ و بكر
دیگرگونه
بر زندگی زده میشود
تجربهای از آن گونه
كه نوزا كودكی را به گریه وا میدارد
غریبهای میمیرد و غریبتری زاده میشود
تنهایی (1)
اگر فوارهی دل بگشایم
خاكستر دلم میبالد
پر میكشد
بر آسمان مینشیند
غاشیهی حسرت بر آسمان میكشد
به رنگ دلم
تنهاییم
گرفته و تار
شدن
به کودکی
ندانیم و نگوییم این و آن
به نوجوانی
چشم گشاییم بر این و آن
به جوانی
گوییم که این ست و نه آن
به پیری
گوییم هم این است و هم آن
منبع:پژواک ایران