PEZHVAKEIRAN.COM واژه ای که از آن خون می چکد!
 

واژه ای که از آن خون می چکد!
اسماعيل نوری‌علا

در اول آبان ماه 1392، روزنامهء بهار چاپ تهران، مقاله ای را به قلم دکتر علی اصغر غروی، عضو شورای مرکزی و مسئول شاخهء اصفهان تشکل مذهبی نهضت آزادی ایران، در صفحهء اول خود منتشر کرد با عنوان: «امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟» و اين مطلب بلافاصله با عکس العمل وسيع اسلاميست ها (يا همان مسلمانان معتقد به برقراری حکومت مذهبی) مواجه شد و اعتراضات چنان بالا گرفت که روزنامهء بهار، با ظاهری داوطلبانه، خود را برای مدتی تعطيل کرد(1).

من اين هفته می خواهم در مورد اين مقاله و مسائلی که در درون گفتمان مذهبی اسلامی بطور کلی، و شيعی بطور اخص، مطرح می کند مطالبی را عرضه داشته و نشان دهم که چگونه يک کلمهء کوچک و ساده در زبان عربی زير بنای اختلاف بزرگی در سراسر تاريخ اسلام بوده و هم اکنون نيز بر سرنوشت ما اثری مستقيم و عميق دارد.

***

در ابتدا لازم است بگويم که، در طول تاريخ، دربارهء نقش واژه ها در سرگذشت آدميان همواره مطالب بسياری نوشته اند. از تورات که «سفر پيدايش» خود را به «در ابتدا "کلمه" بود» آغاز می کند و به گزارش «خدا گفت‌: "روشنايي‌ بشود" و روشنايي‌ شد» می رسد، تا «والقلم و ما يسطرون» [و قسم به قلم و آنچه می نويسد] در قرآن می رسد و اينکه، در آيه 117 سورهء بقره، می آيد: «يقول له "كن" فيكون» [به او گفت "بشو" و شد]. يا می توان از «نردبام آسمان است اين "کلام"»ِ مولوی بلخی به اين بيت حافظ رسيد که: «غلام آن "کلمات"م که آتش افروزد/ نه آب سرد زند، در سخن، بر آتش تيز!». در عصر جديد تاريخ ما نيز، مثلاً، می بينيم که ميرزا ملکم خوان مدرنيته جو حاصل افکارش در مورد جامعهء برخاسته از قانون را در کتابی به نام «يک کلمه» گرد می آورد.

در همهء اين موارد می توان ديد که برای اهل نظر و تعمق «واژه ها» دارای نيروهائی گسترده و مؤثرند. و اين موضوع هم می تواند به نتايج عملی خرافی برسد و هم دارای نتايج واقعی علمی باشد. مثلاً، اعتقاد به جادو و جنبل، تا هم امروز، بر اعتقاد به نقش اساسی «اوراد» و «ادعيه» استوار است. در اساطير رسمی و عاميانه، جادوگران «رمز کلمات» را می دانند و با بيان آنها در جهان فيزيکی دخل و تصرف می کنند. اما واقعيت های تاريخی نيز به ما نشان می دهند که در حوزهء واقعيت های اجتماعی نيز واژه هائی خاص صاحب تأثيری بسيار گسترده می شوند. بدينسان، چه در افسانه و چه در واقعيت همهء اهل تفکر تصديق می کنند که واژه ها می توانند دارای قدرت هائی شوند و جهان را دگرگون سازند.

در سرگذشت واقعی مردم مسلمان جهان، و از جمله ايرانيان مسلمان، نيز واژه هائی وجود دارند که منشاء انشقاق ها و انشعاب ها، برخوردها، مبارزات، خونريزی ها، و کشتارهای وسيع بوده اند؛ چرا که در هر تعبير نوئی که از هر يک از آنان شده، نوعی جهان بينی و ايدئولوژی نوين آفريده گشته که بر زندگی اجتماعی مردمان اثراتی ژرف نهاده است.اما اگر از من بپرسند که بحث انگيزترين و نفاق آفرين ترين و خونريزترين واژه در عالم اسلام چه بوده است من به مجموعهء واژگانی برخاسته از واژهء چهار حرفی «مولا» اشاره می کنم که هم به معنای سرور و آقا و صاجب اختيار است و هم معنای محب و دوستدار را در خود حمل می کند(2) و، از مرگ پيامبر اسلام تا هم امروز، همواره زنده و فعال بوده و در زندگی روزمرهء ما اثر گذاشته و بسیارانی چون مرا به اقصا نقاط دنيا به پناهندگی و تبعيد فرستاده و دوستانم را در کشورم به زنجير و تجاوز و شکنجه و اعدام کشانده، و به ماشين خونريزی تبديل شده است که همچنان درو می کند و پيش می رود و هردم درنده خوتر و وحشی تر می شود.

***

داستان کهنه کار ِ ورود اين «واژه»در سرگذشت آدميانی که در حوزهء نفوذ اسلام زيسته اند و می زيند، چه مسلمان باشند و چه نه، از اين قرار است:

          پيامبر اسلام در دهسال زندگی خود در مکه (از چهل تا پنجاه سالگی) همواره اعلام می کرد که رسول و فرستاده و پيام آور خدائی به نام «الله» است که با هدايت او (از طريق فرشته ای به نام «جبرائيل»)مردمان را به «راه مستقيم» (صراط المستقيم) فرا می خواند و چگونگی رستگاری در «آخرت»(زندگی پس از مرگ) را به ايشان می آموزد.

او از ميان بت های (يا اله ها)ی داخل خانهء مکه، که به قبايل مختلف عرب تعلق داشتند، يکی را که «الله» خوانده می شد به سروری پذيرفته و بقيه اله ها را قبول نداشت و لذا نخستين شعار او اين بود که «اللهُ اکبر» [يعنی الله از بقيه کبيرتر و بزرگ تر است؛ که اين خود بصورتی تلويحی خدايان ديگر را نيز برسميت می شناخت اما معتقد بود که الله اکبر و سرور آنها است]. اما بعداً او به اين شعار رسيد که اصلاً «لا اله الا الله» [يعنی هيچ الهی جز الله وجود ندارد]. و سپس توضيح داد که اين الله آن بت نشسته در بتکدهء مکه هم نيست و جايش در آسمان ها (ملکوت) است و جسميت هم ندارد، زاده نشده است و نمی زايد و يکه است (سورهء مکی «اخلاص»).

          اين جريان البته در متن حوادثی مهم و تاريخی و تاريخ ساز در شهر مکه اتفاق می افتاد که چون شرح آن را در جای ديگر آورده ام(3)، در اينجا مختصراً به نتايج آنها اشاره می کنم.

پس از ده سال پيامبری بی حاصل در مکه، پيامبر اسلام مجبور شد شبانه، و بهمراه يکی از پيروان صميم اش به نام ابوبکر، از مکه بگريزد و به مدينه برود؛ شهری يهودی نشين که سکنان عرب اش به هجرت او به مدينه کمک کردند و در تاريخ اسلام به گروه«انصار» [ياری رسانندگان] شهره شدند. از آن پس پيروان مکی محمد رفته رفته خود را به مدينه رساندند و گروه «مهاجران» را تشکيل دادند. از جملهء آنان دختر پيامبر(فاطمه)، عمويش (حمزة بن عبدالمطلب) و پسر عمويش (علی ابن ابيطالب) و نيز دو پيرو معتبر محمد، يعنی عمر بن خطاب و عثمان بن عنف قابل ذکرند.

          با تشکيل نخستين «همباش» (community)مسلمانان، محمد، بطور طبيعی، به رهبری اجتماعی و سياسی پيروان اش نيز رسيد و از آن پس، علاوه بر آوردن «پيام های آسمانی»، رياست اين همباش را بر عهده گرفت.

اکثر قرآن شناسان معتقدند که اين رياست سياسی ـ اجتماعی (و بعداً نظامی و جنگی) و نياز جامعهء نومسلمان به داشتن مقررات زندگی اجتماع موجب شد که در محتوای الهامات رسطده به پيامبر نيز تغييراتی اساسی ايجاد شود و لحن آياتی که در مدينه«نازل می شد» (يعنی همچون باران از آسمان فرود می آمد) با لحن آيات مکی متفاوت است. هرچه آيات مکی جنبهء «معنوی» و «آخرتی» دارند، آيات مدنی (يا مدينه ای) به زندگی روزمرهء پيروان محمد می پردازند. با اين همه، و لااقل در آن روزگار که پيامبر در ميان پيروانش می زيست، بين پيامبری و حکومت بر جامعه تفاوتی وجود نداشت و همگان هر دو سمت او را پذيرفته بودند.

زندگی مسلمانان مدينه، که رفته رفته شهر را از يهوديان «پاکسازی!» می کردند، اغلب در «غزوات» می گذشت. غزوه به معنی درگيری های جنگی کوچکی است که مسلمانان مدينه با بت پرستان مکه داشتند. و چون شهر مدينه در سر راه يمن و مکه و اورشليم قرار داشت، و کاروان های رونده از هر سو به ديگر سو از کنار آن می گذشتند، اين موقعيت سوق الجيشی برای نومسلمانان مدينه پيش آمده بود تا در رهگذر اين کاروان ها راهبندان ايجاد کرده، اهل کاروان را کشته و اموال شان را به يغما ببرند(2). نتيجهء عمومی اين غزوات هم آن بود که عاقبت، 12 سال گذشته از خروج پيامبر از مکه، اهل اين شهر خود را در محاصرهء مسلمانان ديدند و به تسليم تن در دادند اما، در مذاکرات صلح، خواستار مهلتی يک ساله شدند تا شهر را تسليم مسلمانان کنند و پيامبر نيز اين تقاضا را پذيرفت. سال بعد، او با پيروانش وارد مکه شد، بت های خانهء کعبه را شکست، عفو عمومی داد، اسلام آوردن دشمنان ديرينه اش را پذيرفت، و فقط به شاعری که مدعی بود بهتر از او «آيه می سرايد» رحم نکرد و دستور قتل اش را داد.

با پايان گرفتن مراسم آن حج، که آخرين حج پيامبر است و «حجة الوداع» خوانده می شود، مسلمانان بازگشت خود را در مسير 420 کيلومتری به مدينه آغاز کردند.استراحتگاه کاروان مسلمانان در کنار آبگير (يا غدير)ی تعيين شده بود که در 260کيلومتری مکه قرار داشت و «غدير خم» خوانده می شد.

احاديث بازمانده از آن روزگار، که دو قرن بعد به دست محدثين شيعه و سنی به نگارش و ثبت رسيده اند، چنين خبر می دهند که در آن منزلگاه، پيامبر دستور داد که هر آنکه از آن محل گذشته برگردد و هر کس که نرسيده زودتر خود را بدان محل برساند، چرا که او می خواهد مطلب مهمی را با پيروان اش در ميان بگذارد. و چون چنين شد دستور دارد، از زين اسبان و شتران، کوهه ای بسازند و خود بر فراز کوهه ايستاد و پس از يک سخنران جامع در مورد آنچه بر مسلمانان و دين نوی آنها گذشته بود، پسر عمو و داماد خويش، علی بن ابيطالب، را بر سر دست گرفت (؟!) و، با مطرح کردن واژهء موضوع اين مقاله (مولا)، چنين گفت: «مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ» [بقول شاعران: هر که من مولای اويم، اين علی مولای اوست]. و از پيروان اش خواست تا يک يک با علی مصافحه کرده و او را مولای خود خطاب کنند. در عين حال، محدثان می گويند که در همان غدير خم حالت نزول وحی به پيامبر دست داد و اين آيه از زبان او جاری شد که: «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینا» (سورهء مائده، آيهء ۳) [ترجمه: امروز دين تو را بر تو کامل کرده و نعمت خود بر تو را به اتمام رسانديم و اکنون راضی از آنيم که اسلام دين تو باشد».]»

نومسلمانان مدينه، پس از اين مراسم، به شهر خود بازگشتند و به زندگی روزمره پرداختند.اما، در هميشهء 1400 ساله گذشته، اين پرسش در فضای ذهنی اهل تحقيق معلق است که حاضران در غدير خم از واژهء «مولا» چه فهميدند: «دوست و محب» يا «رئيس و حاکم؟» و آيا چون به مدينه برگشتند سخن پيامبر را چنان دقيق درک کرده بودند که هرگز اين پرسش برايشان مطرح نشد که منظور پيامبر از آن «مولائی علی» چيست؟

[همين جا اين نکته را هم گفته باشم که در يکی از قرائت های مربوط به اين واقعه آمده است که چون عدهء زيادی از اعضاء قبايل عربی، که پس از جنگ و شکست خوردن از نومسلمانان اسلام آورده بودند، به دست علی ابن ابيطالب کشته شده بود، پيامبر بيم آن داشت که، پس از مرگ اش، اين نومسلمانان داغدار برای انتقام کشی به سراغ علی بيایند و، لذا، در «غدير خم» کوشيده بود تا از پيروان اش قول بگيرد که با علی دشمنی نکنند].

باری، سه ـ چهار ماهی از بازگشت مسلمانان به مدينه نگذشته بود که پيامبر به بستر بيماری افتاد و جان سپرد. با انتشار خبر مرگ پيامبر، ريش سفيدان و زعمای مدينه، بجز علی ابن ابيطالب، که به کفن و دفن پيکر پيامبر مشغول بود، در جای سرپوشيده ای (سقف دار + سقيفه) به نام «سقيفهء بنی ساعده» گرد آمدند و ابوبکر را به جانشينی (خلافت) پيامبر برگزيدند، که پير گروه مسلمانان، يار فرار پيامبر از مکه، و پدر محبوب ترين همسر او، عايشه، بود. آنها لقب «خليفه» را هم از قرآن گرفتند که می گويد خدا آدم را خليفهء خود بر زمين قرار داده است.

اندکی بعد علی ابن ابيطالب نيز با ابوبکر بيعت کرد. با مرگ ابوبکر خلافت به عمر بن خطاب رسيد و پس از او عثمان بن عفان خليفهء سوم شد و در تمام سه دهه ای که طی آن اين سه تن خليفه بودند، علی ابن ابيطالب مهمترين مشاور آنها بود. تا اينکه عاقبت، با وقوع شورش سربازان يمنی و کشته شدن عثمان، شورشيان علی را به خلافت برگزيدند. شما اگر به مناطق سنی نشين دنيا سفر کنيد خواهيد ديد که بر چهار سوی مساجدشان نام اين چهار خليفه، که «خلفای راشدين» خوانده می شوند، نقش بسته است.

تصور کنونی شيعيان آن است که، اختلاف در مورد جانشينی محمد و ادعای غصب حق علی، از همان روز مرگ پيامبر آغاز شده است. اما واقعيت آن است که هنگام مرگ پيامبر اسلام اغلب نومسلمانان معتقد بودند که پيامبر جانشينی انتخاب نکرده و اين گزينش را در اختيار پيروان خود گذاشته است؛ و مورد «غدير خم» را نيز تأکيد پيامبر بر دوستی و محبت علی دانسته و اين مسئله را همواره نسبت به او اعمال می کردند.

اما گروهی که خود را پيرو (يا شيعه)ی علی می خواندند، بخصوص پس از کشته شدن عثمان و انتخاب علی بعنوان خليفهء چهارم از جانب شورشيان، چنين اقامه کردند که منظور پيامبر از «مولا» رياست سياسی بر جامعهء مسلمانان بوده و «مولا»ی مسلمين همانا سرپرست و قيم و ولی مسلمانان محسوب می شود و چون پيامبر می خواسته جانشينی را «معرفی» کند که دارای پيوندهای آسمانی نيز باشد از اين واژهء دو پهلوی «مولا» ـ که «صاحب ولايت» نيز هست ـ استفاده کرده است.

نکتهء جالب آن است که گزينش علی، بعنوان خليفهء چهارم، به دست سربازان شورشی انجام گرفت و از همان آغاز مورد موافقت اکثر بزرگان جامعهء اسلام آورده نبود. به همين دليل علی، در پنج سال حکومت اش دچار جنگی خانگی و داخلی شد که طرف مقابل جنگ کسانی بودند همچون عاشيه (که سوگلی پيامبر بود و «ام المؤمنين» يا «مادر اهل ايمان» خوانده می شد) و بزرگان ديگری چون طلحه و زبير. عاقبت هم نوبت به جنگ با دشمن نومسلمان اصلی خاندان پيامبر، که پس از فتح مکه مسلمان شده و در دوران عثمان به استانداری دمشق منصوب گشته بود، يعنی معاويه، رسيد و چون امر جنگ پيش نرفت کار به «حکميت» (داوری ريش سفيدان دو طرف) کشيد؛ حکميتی که به نفع معاويه تمام شد و علی هم نتيجهء آن را پذيرفت و معاويه خليفهء پنجم شد. در پی انتقال خلافت به معاويه، عده ای از پيروان (شيعيان) علی از اردوگاه اش خارج شدند(و در تاريخ «خوارج» نام گرفتند) و يکی از آنها علی را به ضرب شمشيرش کشت.

بدينسان، واژهء مبهم «مولا» وارد کارزاری 1350 ساله شد که تا به امروز نيز ادامه يافته است. شيعيان مولای خود را «امام» نام نهادند تا به واژهء «خليفه» رنگ و بوئی خصمانه و نامشروع دهند. آنها «امام» را صاحب قدرت های ماوراء الطبيعه و علم غيبی دانستند که از طريق خون منتقل می شود. امامان شيعه بايد خون علی ابن ابيطالب و فاطمه دختر پيامبر را در رگ ها می داشتند و برای دريافت حق حاکميت خود عليه خلفا قيام می کردند. اينگونه بود که داستان بلند و سرشار از خون ريزی و «شهادت طلبی» در تشيع شکل گرفت.

از آن روزگار دور تا هم امروز ، اهل سنت (سنی مذهبان) «ولايت سياسی» را از آن «خلفا»دانسته و شيعيان آن را از آن «امامان» شان بر شمرده اند. اما، پس از 12 امامی که با علی و فاطمه پيوند خونی داشتند، و شروع عصر «غيبت کبرا»ی اين دوازدهمين امام، مسئلهء «ولايت سياسی امام» خودبخود و طبعاً به محاق تعليق افتاد. اما بزودی «علماء شيعه» فرمول «نيابت عام» را برساخته و بخصوص سادات شان مدعی حق اجدادی خود برای حکومت شدند. با تشکيل حکومت های صفوی و قاجار(5) و سپس تأسيس حکومت اسلامی در ايران، اين مسئله ديگرباره فعال گشته و داستان غدير خم و برداشت سياسی از آن منشاء کسب مشروعيت رئيس حکومت اسلامی مسلط بر کشورمان شده است.

          بدينسان می بينيم که اختلاف بر سر تکواژهء«مولا» چگونه کل عالم اسلام را به دو پاره تقسيم کرده و سبب خونريزی های وسيع در بين آنان گشته است.

***

          اما، در ميان مسلمانانی که به تفاوت و جدائی «امر قدسی» (يا ملکوتی و يا آسمانی) با «امر زمينی» قائل هستند، اساساً امکان جمع بندی اين دو قلمرو مورد سئوال است و آنان معتقدند که واقعهء غدير خم بيشتر يک نمود بارز از «امر قدسی» است و ربطی به امور عالم فانی ندارد و پيامبر با تعيين نکردن جانشين سياسی اين کار را انتخابی و بر عهدهء پيروان خود قرار داده است. بسياری از اينگونه مسلمانان را می شناسم که به اعتبار همين تعبير خود را«سکولار» می دانند و از حکومت مذهبی دوری می جويند.

          اين تعبير البته در مباحث اسلامی دارای سابقهء کهنی است که می توان مهمترين بروز آن را در ميان عقايد عرفای شيعی (و گاه سنی) يافت. ولايت در نزد اينان جنبهء قدسی دارد و به هيچ روی «آلوده»ی امر زمينی نمی شود. هنگامی که پير خانقاهی «شاه نعمت الله ولی» خوانده می شود و خود مدعی آن است که می تواند «خاک را به نظر کيميا کند»، تلويحاً چنين اعلام می کند که مصادر دنيوی برايش بی ارزش اند.

          مقالهء دکتر علی اصغر غروی نيز بر همين زمينهء تاريخی نوشته شده و رسانای آن است که از نظر او «مولا»ئی که پيامبر در غدير خم به زبان رانده صرفاً به امری قدسی و نوعی جانشينی معنوی ربط داشته و ارتباطی با حکومت و سياست ندارد و نمی توان ولايت معنوی و قدسی علی (و احتمالاً فرزندان 12گانه اش) را به امر زمينی «حکومت» متصل کرد. او می نويسد: «علی (ع) تمام همت خود را مصروف تأمل و تدقیق در قرآن و اجرایی کردن آن می‌سازد، تا آنجا که شیخ محمد عبده، در بیان اندیشه و رفتار علی، وی را قرآن مجسم می‌نامد. ولی متاسفانه، بنا به فرموده مولی(ع)، شیعیان "به جای آن‌که کتاب را امام خود بدانند خود را امام کتاب می‌دانند"و، برخلاف خواست او، بندهء جهالت خود شده‌اند و مدام بر حق ضایع شدهء علی در حکومت چند روزه دنیوی می‌گریند! حکومتی که طبق فرموده مولی، ارزش آن از عطسهء بز نزد وی کمتر بود. آیا می‌شود چیزی که از منظر امیر مومنان (ع) قدر و منزلت اش از عطسهء بز کمتر است، از طرف خدا باشد؟ و تازه، از این فرا‌تر، اتمام نعمت و اکمال دین نیز باشد؟!»

          نکته در اين است که دکتر غروی نه حرف تازه ای می زند و نه به سست کردن پايه های حکومت اسلامی فعلی مشغول است. توجه او به واقعهء «غدير خم» است و می کوشد تعبيرات عرفانی دير ساله از آن را با کلماتی امروزی ارائه دهد.

اما چگونه است که با وجود همهء اين حقايق، نوشتن اين مقاله بر اسلاميست ها گران می آيد و نسبت به آن دست به اعتراض و تهديد می زنند؟

          به نظر من، مشکل حکومت اسلامی فعلی ناشی از وضعيت «شتر ـ گاو ـ پلنگی» است که خود را در آن گير انداخته و ناچار است بصورتی روزمره، و صرفاً بنا بر مصلحت حکومتی خويش و نه مصالح دينی، در نظريه های اختراعی علمای سلف و خلف خود «تجديد نظر» کند.

با توضيحی اندک در اين باره مطلب اين هفته را به پايان می برم.

***

          حکومت اسلامی شيعی اثنی عشری (12 امامی)مشروعيت خود را از واقعيات و افسانه های زير می گيرد:

1. پيامبر اسلام در غدير خم علی ابن ابيطالب را بعنوان «جانشين معنوی و سياسی»خود معرفی کرده است چرا که ارتباط خداوند با آدميان از مجرای «فضل الهی» می گذرد. [فضل به معنی «سرريز آب» است و عبارت «فاضل آب» هم از آن می آيد]. به همين دليل ارتباط با عالم غيب با مرگ پيامبر اسلام به پايان نرسيده و از طريق علی ابن ابيطالب و فرزندان 12 گانه اش ادامه يافته است.

2. غيبت کبرای امام دوازدهم نيز [اگرچه ضربهء مهلکی بر اين نظريه است اما] موجب قطع اين ارتباط نبوده و به سفارش همان امام غايب شونده، دينکاران (يا همان روحانيون ِ) شيعه حکم «نواب عام امام زمان» را دارند که اگرچه با امام غايب ارتباط مستقيم ندارند اما به هدايت او عمل می کنند.

3. پرهيز شيعيان امام غايب از در دست گرفتن حکومت تصميمی سخت اشتباه بوده است و، از آنجا که فقاهت نوعی جانشينی عام امام غايب را فراهم می کند، در دوران غيبت کبرای امام می توان به «ولايت فقيه» قائل بود.

4. دينکاران شيعه (مجتهدين، علماء و روحانيون) می توانند، با تصميم جمعی خود، يک نفر را بعنوان «فقيه ولی» انتخاب کنند تا، بعنوان جانشين امام غايب امت شيعهء اثنی عشری (و اکنون کل ملت ايران!) را رهبری کند.

5. اين ولی فقيه، حتی اگر خود اظهار نکند، با امام غايب در ارتباط است و نه تنها خودش که دولت هايش نيز بوسيلهء امام غايب در کارهای مملکت هدايت می شود.

حال بيائيد و فرض کنيد که کسی در همان بند اول بکوشد تا ثابت کند که واقعهء غدير خم دال بر «جانشينی معنوی» بود و جنبهء سياسی نداشته است. می بينيم که اين مهمترين آجری است که از زير ديوار حکومت اسلامی کشيده می شود، بی آنکه اظهار کننده از حدود اسلاميت خود خارج شده باشد.

***

توجه کنيد که اينگونه اظهار نظرها از جنس همان مضمون و محتوای «نوانديشی آزاد دينی» است که طی آن مؤمنين مسلمان و انديشنده می کوشند تا، با نگاهی از درون دين، مفاهيم دينی خود را نقد و اصلاح کنمد. اما تجربهء نگارش مقالهء آقای غروی و تعطيل روزنامهء بهار اين نکته را ثابت می کند که در تحت سيطرهء يک حکومت مذهبی اولين امری که ناممکن می شود همين «نوانديشی آزاد دينی» است و به همين خاطر اکثر نوانديشان دينی ما مجبور شده اند يا در زندان به سر برند و يا به کشورهای سکولار دموکرات پناهنده شوند. و می خواهم نتيجه بگيرم که لازمهء برقراری «نوانديشی آزاد دينی» استقرار حکومتی سکولار دموکرات در ايران است(6).

--------------------------------------------

1. نگاه کنيد به بازچاپ اين مقاله در سايت جنبش سکولار دموکراسی ايران، در پيوند زير:

http://isdmovement.com/2013/10/103113-Aliasgar-Gharavi-Is-imam-a-religious-or-a-mundane-leader.htm

2. واژهء «مولا» از ريشهء واژهء «ولی» گرفته شده که از سه حرف آن دوتاشان بی صدا (مصوت) اند و يکی شان صدادار است: «واو، لام، ياء». و چون با هم خوانده شوند«لام» اش با صدای ياء قابل تلفظ می شود اما «واو» اش را می توان با دو صدا (که نوشته نمی شوند) خواند: به فتح واو (Vali) يا به کسر واو (veli)، که اولی مصطلح تر است؛ و يا ياء را همچون يک الف (valaa)تلفظ کرده و آنگاه با افزودن همزه ای به پايان همين شکل آخر: ولاء (valaa’)را ساخت و بکار برد. در عين حال، از اين «ريشه»، يا «ريشه ها»، واژه های ديگری برآمده اند همچون دو صورت ولايت (Velaayat و Valaayat)و نيز «velaa» و «valaa» و «مولی» و«مولا» و «موالی». و معناهای اين واژه ها نيز در طول تاريخ در هم تنيده و تبديل بهم شده اند و در اين اختلاط انواع و اقسام اغراض سياسی و اقتصادی و اجتماعی نيز بی کار نبوده اند. در فرهنگ فارسی اين موارد را چنين می يابيم:

ولی (vali): دارای سه معنی است 1) دوست صديق، يار، 2) قيم، صاحب، خداوند،  3) پير خانقاه دراويش

ولی عهد: جانشين

ولی عصر: صاحب زمانه (لقب امام غايب)

والی (vaali): حاکم ايالت، استاندار [جمع شان می شود: ولات (volaat)]

ولايت (valaayat): حکومت کردن ـ استان ـ سرزمين [جمع: ولات و ولايات]

ولايتی (valaayati): منسوب به يک ولايت و ديار

ولاء (velaa’) به دو معنی: 1) محبت و صداقت؛ 2) پيوستگی و پياپی کردن

مولا (به جای مولی): دو معنی متضاد دارد: 1) آقا و سرور  2) بنده [جمع آن «موالی» است که هم معنی سروران را می دهد و هم به برده و بنده شدگان اطلاق می شود؛ مثل ايرانيان اسير اعراب که موالی خوانده می شدند]؛ و يک معنی مجزا هم دارد به مفهوم: «دوستدار» و «محبوب».

همچنانکه ديده می شود، اين مجموعهء واژگانی دارای معانی بشدت متضاد هستند و اسناد متقنی هم در دست نيست تا نشان دهند که آيا، مثلاً، در زبان عربی 1500 سال پيش نيز همين تفرقه وجود داشته و يا اينکه بخاطر نقش کليدی اين واژه در تاريخ اسلام است که اکنون به اين آشفتگی رسيده ايم.

3. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.020207-Mohammad%20in%20Mecca.htm

4. نگاه کنيد به کتاب قديمی من «جامعه شناسی سياسی تشيع اثنی عشری» در پيوند رايگان زير:

http://www.mediafire.com/?jc6x6xe8a6z2jve

5. نگاه کنيد به کتاب من به نام «پيدايش و نقش دينکاران امامی» در پيوند رايگان زير:

http://hotfile.com/dl/91944972/20bac65/Din_Karane_Emami.pdf.html

6. اين واقعيت جدا از اين نکته است که «نوانديشی شيعی ـ ايرانی»ی پنجاه سالهء اخير چه مشکلات مهلکی داشته و چگونه بجای اصلاحات مذهبی منجر به قدرت گرفتن ارتجاعی ترين نيروهای مذهبی شده است. من اين مطلب را در مقالات ديگری شکافته ام که در پيوند زير قابل دسترسی است.

http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2006/ES.Notes.111706-sorush.htm

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]