PEZHVAKEIRAN.COM فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما
 

فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما
اسماعيل نوری‌علا

مقدمه
۱. زيست شناسی مبتنی بر نظریۀ داروينی «تحول انواع» (داروينيسم و نو داروينيسم) «ارگانيسم» را (در صور مختلف گياه و حيوان ـ که شامل انسان هم هست) واحدی زنده و دارای ارگان ها (اعضاء) مختلف می بيند که هر يک کارکردی دارند. حال، اگر اين کارکرد بدلايلی متوقف يا منتفی شود ارگان مربوط به آن نيز بصورت عضو زائدی در آمده و بمرور يا از بين می رود و يا رشدی سرطانی پيدا می کند که به مرگ زودرس کل ارگانيسم می انجامد.
۲. علوم اجتماعی، که در اغلب مواقع از علوم زيست شناختی الگو بر می دارند، به جامعه نيز همچون يک ارگانيسم زنده می نگرند که هرگاه يکی از اعضائش (که «نهاد» اجتماعی خوانده می شوند) کارکرد خود را از دست دهد، آن نهاد نيز يا روند انحلال و انتفای خود را آغاز می کند و يا اگر ـ به دلايل و وسائلی ـ از پژمرده شدن و مرگ آن جلوگيری شود، نهاد مزبور آغاز به رشدی سرطانی کرده و کل ارگانيسم اجتماعی را به مخاطره می اندازد.
۳. «فقاهت» يک نهاد اجتماعی است و پلی ارتباطی بين جهان ما و جهانی که «عالم باقی» نام دارد بشمار می رود. تصور من آن است که، در طی حوادث صد سال اخير تاريخ ايران که توضيح خواهم داد، نهاد «فقاهت» کارکرد خود را از دست داده و در مسير انحلال افتاده بود اما، به دليل پيشامد حادثۀ نابهنگام انقلاب اسلامی، يکبار بصورت رشدی سرطانی احياء شده و اکنون کل جامعۀ ايران را به فسادی دامنه دار و مهلک گرفتار کرده است.

عالم باقی در برابر عالم فانی
نيما يوشيج، دانش آموز مدرسۀ فرانسوی «سن لوئی» و شاعر نوجوان عصر انقلاب مشروطه، در سال های بلافاصله پس از پيروزی اين انقلاب، در منظومۀ «افسانه» ی خويش سروده است: «تو بر آن عشق بازی که "باقی" است؟ / من بر آن عاشقم که "رونده" است!» و من فکر می کنم که همين تک بيت را می توان مانيفست ورود نسل او و نسل جوان و تحصيل کردۀ کشورش به دوران مدرنی دانست که يکی از نتايج فرارسيدنش انتفای کارکرد نهاد «فقاهت» بود.
نيمای جوان کشف کرده بود که همۀ رمز و راز پيشرفت مادی و علمی و نظامی و اجتماعی مغرب زمين در «آگاهی» آن نسبت به واقعيت و اصالت «رونده» بودن زندگی و جهان هستی، و پنداری بودن تصور انسان از «جهان باقی» است. به يک تعبير، جهان کهن، بر پايهء اصالت بخشيدن به «باقی» و بی ارزش دانستن «روندگی»، ساخته شده، و خود را تخته بند اين تلقی از تغييرناپذيری ساخته بود و، پس، دوران مدرن زندگی انسان، از آن لحظه آغاز می شد که او «باقی» را رها می کرد تا دل به «رونده» بسپارد.
در فرهنگ قرآنی، که يکی از عناصر زير بنائی فرهنگ پيشامدرن ما بوده است، واژه ای که برای «رونده» ی نيمائی بکار می رود «فانی» است: «کل من عليها فان، و يبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام» ("همۀ آنچه که روی زمين است فانی است، و تنها ذات شکوهمند و گرامی پروردگارت باقی می‏ماند!" ـ آيات ۲۶ و ۲۷ سورۀ الرحمن). و اين تقابل «فانی» با «باقی» است که ريشه های عميق جهان بينی ماقبل مدرن ما را، بر بنياد تصوری «دو جهانی» تشکيل می داده است: جهان خاکی و جسمانی و قابل ديدار و «فانی» از يکسو؛ و جهان ملکوتی و روحانی و غايب از نظر و «باقی»، از سوی ديگر.
اما آنچه در اين ميانه اهميت داشته، لزوماً خود تصور وجود اين دو جهان جدا از هم نيست بلکه مسئله بر سر اصالت دادن به يکی و بی ارزش و بی اهميت دانستن به ديگری است که دنيان کهن و جهان نو را از هم جدا می کند. اين اصالت دادن را نيما يوشيج به «عاشق بودن» و «عشق ورزيدن» تعبير می کند. انسان جهان کهن، دل بستهء «جهان باقی» است و نيمايوشيج می گويد که من اما بر «دنيای رونده و فنا شونده» عاشقم. و همۀ ماجرا از همين «عشق» و «دلبستگی» آغاز می شود.
آنکه دل بستۀ عالم باقی است و خيال ديدار عوالم روحانی و غيبی را در سر می پرورد و خويشتن را در آنجا «جاودانه» و «پاينده» می بيند، خودبخود از جهان فانی چشم می پوشد ـ نه فقط به اين خاطر که اين يکی صرفاً بی اهميت است، بلکه به آن دليل که پرداختن به اين «فانی»، آدمی را از جهان «باقی» غافل می کند و،در نتيجه، شرط پرداختن کامل به جهان باقی چيزی نيست جز چشم پوشی و طرد جهان فانی که «عالم غفلت» نيز خوانده می شود. پرداختن به دنيای خاکی، کوشيدن در آبادان کردن آن، حتی پرداختن به احوال ديگران (که بخشی از جهان فانی بشمار می آيند) می تواند شخص را از «عالم باقی» دور کند. معنای «تبعيد» (يا «به دور افتادگی») ی آدم و حوا و منزل گرفتن شان در جهان فانی در همين است. تو می توانی از «عالم روح و جان» غافل شوی و خود را در تاريکی خاک زندانی کنی و يا می توانی نسبت به اين يکی بی اعتنائی پيشه سازی تا راه خويش را بسوی آن ديگری گشوده بيابی.
در عالم پيشامدرن، انسان بين اين دو دنيا گير است؛ گاه در کسوت زاهدان و تارکان دنيای فانی در می آيد و گاه آنچنان شيفتهء همين می شود که سلطانی و ثروتمندی و کاخ سازی پيشه می کند. تصور وجود اين دو جهان و، در عين حال، بی ارزشی جهان فانی، آنچنان است که حتی وقتی شخص نمی تواند به جهان باقی دسترسی پيدا کند و از رسيدن به آن مأيوس می شود نيز، اگر به ورطۀ سلطانيت نيافتاده باشد، کمتر بفکر آبادان کردن اين جهان می افتد و تنها بدين می انديشد که بين تولد تا مرگش فاصله ای بی معنا و پوج ـ اما واجد شيرينی های جسمانی ـ وجود دارد که بايد، در طی سفر در بين اين دو نقطه، کوشيد که «خوش» بود، «دم را غنيمت شمرد»، و به فردا و ناآمده هايش نيانديشيد. مذهب «خوشباش» خيامی و حافظی (در بخش آخر عمر او) نيز از رفتن در اين مسير بوجود می آيد: «خوش باش و ز دی مگو، که امروز خوش است!» (خيام) يا: «عرضه کردم "دو جهان" بر دل کار افتاده / بجز از عشق تو، باقی همه فانی دانست!» (حافظ) ـ [و هميجا بگويم که اين «تو»، به لحاظ مضمون بيت، نمی تواند «خدا» باشد و مسلماً معشوقی خاکی را مخاطب دارد].
اما وقتی چيزی فانی شد، در واقع تحول پذير و تغيير کننده و فراز و فرود رونده هم می شود. و نيما به اين دليل است که واژۀ «رونده» را جانشين «فانی» کرده و در برابر «باقی» می نشاند. در عين حال، هر شکل که تغيير يابنده باشد «موقتی» و «زمانمند» (معادل واژۀ فرنگی temporal) نيز هست. يعنی، جهان فنا شونده، در فهم انسان از آن، در دام تيک تاک ساعت افتاده و هيچ چيزش پايدار نمی ماند.
و يکی از معانی «سکولار» همين «زمانمندی اين جهانی» است. پس، هرچه که بی زمان و پايدار و هميشگی و «باقی» تلقی شود نمی تواند سکولار باشد. زندگی انسان، برخلاف تصور خوشباشان، هرگز در دامچالهء امروز «ماندنی» نيست و هميشه حرکتی رو به فردا دارد. مدرنيسم از اين لحاظ ست که دارای جنبه ای از آينده نگری و وقوف به آمدن بی ترديد آينده و لزوم آماده سازی خويشتن برای آن است. پس، سه مفهوم تمپو رال (زمانمند)، سکولار (اين جهانی) و مدرن (متعلق به جهان نو)، مفاهيمی درهم خليده اند و نمی توان آنها را از يکديگر تفکيک کرد و گوهر مدرنيسم نيز چيزی نيست جز اصالت دادن به «عالم فانی» و دخالت ندادن چيزی به نام «عالم باقی» در امور دنيای خاکی. (که اين البته می تواند نفی باور و اعتقاد به عالم باقی نباشد).

اثر «دوگانه بينی» بر قوانين زندگی اجتماعی
انسان، اين ساکن ناگزير عالم فانی، در عين حال موجودی اجتماعی است و در اجتماع زندگی می کند و اين معيشت گروهی ايجاب می نمايد که قوانين و مقرراتی بر روابط اجتماعی انسان ها حاکم باشد تا زندگی شان با راحتی و بی تشنج بگذرد. پس انسان اجتماعی ـ حتی در ابتدائی ترين قبايل ـ «قانون آفرين» است. اطاعت از قانون يک وظيفۀ ايجابی است که ادامۀ حيات آدمی را ممکن می سازد و، در نتيجه، دارای کارکردی زيست شناختی هم هست و به همين دليل همۀ جوامع برای سرپيچی از اجرای قوانين مجازات های گوناگون در نظر گرفته می شود.
يکی از شگردهای زيست شناختی طبيعت، آفرينش يک ضمانت اجرائی نامرئی در درون روانشناسی آدمی است که «اخلاق» نام دارد و ديگری آفرينش دستگاهی درونی در ذهن انسان است که «وجدان» ناميده می شود. اخلاق بيشتر جنبهء نرم افزاری صرف را دارد حال آنکه وجدان آميزه ای از سخت افزار مغر و نرم افزارهای پايه ای آن است. در بيرون از انسان نيز نهادهائی همچون سنت و آموزش و اکتساب نيازهای نرم افزاری ذهن آدمی را تأمين کرده و از او موجودی می سازند که در درونش يک پاسبان اخلاقی مراقب است تا او از قوانين سرپيچی نکند. و مهمترين کمک نرم افزاری به اين مجموعۀ ذهنی، متصل کردن امر پاداش و جزا به «عالم باقی» است.
اگرچه قصد من آن نيست که بگويم اختراع تصور «عالم باقی» صرفاً برای تضمين اجرائی شدن قوانين زندگی اجتماعی بوده است اما، در همان حال، نمی توانم به اين نکتۀ طنزآميز اشاره نکنم که به هر حال، به لحاظ زيستن انسان در عالم فانی، حوزهء تأثيرگذاری نگرش اصالت دهنده به «عالم باقی» را نيز نمی توان در جائی جز همين «عالم فانی» جست و آن «نگرش بی اعتنا به عالم فانی» ناگزير است، برای اثبات وجود خود هم که شده، خويش را در مظاهر مختلف همين «عالم فانی» متظاهر کند.
اما بهر حال اين اتصالی «حياتی» دو عالم دارای نتايج تنش آفرين و مسئله ساز گوناگونی است که در اينجا، در ارتباط با بحث کنونی، به يکی از آنها اشاره می کنم. از يکسو می دانيم که چون جهان فانی و انسان ها و روابط شان دائماً محکوم و دستخوش تغييرند، پس قوانين موضوعهء آنها نيز طبعاً و ناگزير تغييرپذير و دگرگون شونده اند. اما اگر تصور کنيم که قوانين زندگی اجتماعی از عالم باقی، و بوسيلهء پيامبران و رسولان، به عالم فانی «نازل» و «ابلاغ» شده و در «شريعت نبوی» تدوين گشته اند، آنگاه اين قوانين نمی توانند تغييرپذير تلقی شوند؛ و ارتباط شان با عالم باقی به آنان خاصيت تغييرناپذيری می دهد.
از ديدگاه نظری، معنای اين سخن آن است که «قوانين زندگی اجتماعی» را انسان نيافريده که بتواند تغييرشان دهد. اين قوانين ازلی و ابدی و تغييرناشدنی و تعطيل ناپذيرند، و در اين معنی «قدسی» محسوب می شوند (بدين معنا که «پاکيزه از هر فتور زمانمند اند).
حتی تخيل آدمی ـ بر اساس منطق معوج و تربيت نشدۀ ذهنی ـ می تواند تا آنجا پيش رود که شخص مدعی اتصال با عالم غيب را نيز از سطح انسان عادی بالا برده و به او جنبۀ قداست و اولوهيت بدهد. و چون چنين شد، آنگاه سخنان و رفتارها و کردارهای او نيز سبقه و هويتی آن جهانی بخود می گيرند و بصورت اموری در می آيند که ديگر نه تغيير می کنند و نه زمان بر آنها می گذرد. ده فرمان موسی، سه هزار سالی پس از او، همانی است که بود. و قوانين مقرر شده در قرآن و احاديث پيامبر اسلام و، در مورد شيعيان، ميراث امامان شيعه همه ثابت و تغييرناپذير نلقی می شوند. اسلام هزار و چار صد سال پيش گفته است که زن زانيه را بايد تا کمر در خاک فرو کرد و آنقدر سنگ بر او زد تا با طئنی بسيار جان از کف بدهد. و ما امروز ـ در آغاز قرن بيست و يکم، پيدايش سازمان ملل، و پذيرش اعلامیۀ حقوق بشر از جانب دولت های عضو آن سازان ـ هنوز شاهد آنيم که در عربستان و افغانستان و ايران همين قانون ـ بعنوان مشيت تغييرناپذير الهی ـ اجرا می شود. يا اگر مجازات کاری در چهارده قرن پيش دادن جريمه ای به صورت تعدادی شتر بوده، امروز نيز در قوانين قصاص ايران می بينيم که سخن از واحد شتر است.

پيدايش فقه، پل ارتباط دو عالم
تنش حاصل از روياروئی تغيير پذير و زمانمند بودن زندگی در عالم فانی و تحول دائم مقتضيات آن،از يکسو، و تغييرناپذير بودن «قوانين الهی»، از سوی ديگر، به پيدايش راه حلی به نام «فقاهت» انجاميده است. نخستين بار گويا اين پديده بعلت سفر فرستادگان پيامبر به نقاط مختلف عالم پيش آمده باشد. سفيری قبل از آغاز سفر از پيامبر می پرسد که اگر موضوعی پيش آمد که من حکم آن را نمی دانستم چه بايد کنم؟ و پاسخ می شنود که «تفقه!» تمام بنيان آنچه «علم فقه» خوانده می شود بر همين گفتگو استوار است. پيامبر با عالم غيب در اتصال است و احکام و قوانين را از آن اخذ می کند و به جامعۀ پيروان خويش بازگو می کند، به پرسش هاشان پاسخ می گويد و نيازهاشان را رفع و رجوع می نمايد. اما تکليف آن که به اين منبع متصل به غيب دسترسی ندارد چه می شود؟ پيامبر می گويد «تفقه!» يعنی «عقل ات را بکار بيانداز! تو قوانين الهی را شنيده ای و رفتارها و گفتارهای مرا هم ديده ای. پس، در برابر امور تازه فکرت را بکار بياندازد، وضعيت نو را با وضعيت های مشابه گذشته مقايسه کن و حکم تازه را از آن ميان بيرون بکش!» (اين ها را حتی اگر پيامبر اسلام نگفته باشد فقها از قول او نقل کرده و کار خود را بر اين نقل استوار ساخته اند، و آنچه مهم است همين دومی است).
آويختن به «تفقه» در واقع تصديق آن است که فرامين و قوانين الهی، به محض نزول، با قرار گرفتن در متن زندگی اجتماعی زمانمند، کفايت خود را از دست می دهند و شرايط تازه راه حل های نوينی را طلب می کنند که در «قوانين نازله» وجود ندارند.
حال تصور کنيد هنگامی را که پيامبر چشم از جهان فرو می بندد و ارتباط با عالم غيب يک سره قطع می شود. در اين حال همۀ مؤمنين دچار پرسش هائی از آن نوع می شوند که آن «سفير» مطرح کرد و پاسخ خود را هم گرفت. اينگونه است که تعريف عملی «فقه» را می توان چنين دانست: «جهد و کوشش کردن برای استخراج احکام تازه از دل منابع قدسی و مربوط به عالم غيب». به همين دليل هم بوده است که «فقيه» در عين حال «مجتهد» هم خوانده می شده (به معنی جهد کننده). مجتهد از سه منبع برای کار خود استفاده می کند تا از درون احکام ازلی، ابدی و تغييرناپذير نازل شده از عالم غيب احکامی نوين و وابسته به مقتضيات زمان استخراج کند. يعنی، ابزار کار او عقل است و منابع قدسی (قرآن و حديث). و وصله زدن به سيم رابطۀ عالم فانی به عالم باقی. شايد بتوان گفت که پديدهء فقه سکولارترين پديده ای است که می توانسته در عالم پيشامدرن بوجود آيد تا با تکيه بر عالم باقی امور عالم فانی را رتق و فتق کند.

فقه و مدرنيسم
حال به آن لحظه ای فکر کنيم که نيمای جوان در دفترش می نويسد که از «باقی» دل کنده و عاشق «رونده» شده است. معنای اين سخن آن است که او قيچی تاريخ را به دست گرفته و رشته ای که اکنونش را با گذشته ربط می داده پاره کرده و دست و پای خود را از قيد آن رها ساخته است. او بازگويندهء همان «انقطاعـ» ـی است که در انقلاب مشروطه می کوشد تا همه چيز را اين جهانی کند و چون اين جهان شوند و رونده و تغيير يابنده است، نهادهائی را بوجود آورد که اين زمانمندی و تغييرپذيری پديده های اجتماعی را تسهيل، ممکن و تضمين کنند.
مهمترين حاصل اين تصور زمانمند پيدايش «مجلس شورای ملی» است. «ملت» نمايندگان خود را بر می گزيند و به آنها مأموريت می دهد که در مورد مسائل زندگی روزمره و اين جهانی او به «شور» بنشينند و تصميم گيری کند. در عين حال، اين نمايندگان را مختار می سازد تا اگر حاصل شور شان در عمل ناکارآمد و اجرا نشدنی از آب درآيد آنها بتوانند آن را تغيير دهند و يا کنار بگذارند. چنين قانونی، طبعاً، «تمپورال» (زمانمند)، «سکولار» (اين جهانی) و «مدرن» (متعلق به جهان نو) است، ربطی به خدا و پيامبر و امام و عالم غيب ندارد و ساخته و پرداختهء انسانی است که به دنيا می آيد تا بميرد و، در برهۀ بين دو واقعۀ تولد و مرگ، خود روابط خويش با ديگران را تعيين می کند.
اما هنگامی که انسان از جهان کهن خارج می شود و پا در جهان نو (مدرن) می گذارد و اعلام می دارد که ديگر «دلبسته» ی غيب نيست و می خواهد خود با همين روندگی دوست داشتنی زندگی سر و کار داشته و داد و ستد کند، و بر اثر آن دست به تأسيس «مجلس شورای ملی» و «انتخاب نمايندگان مردم» می زند در واقع، در همان نخستين قدم، «فقه» را به پديده ای بی کارکرد و زائد تبديل می کند که خدمتش را انجام داده و بايد، مثل بسياری از ديده های جهان پيشامدرن، بازنشسته و، سپس، بعنوان يکی از جالب ترين ترفندهای انسان زندگی کننده در جهان کهن به موزه و خاطره و تحقيقات تاريخی سپرده شود. آنگاه، با بازنشستگی «فقه» دوران «حقوق» آغاز می شود و فقها جای خود را به حقوق دانان می دهند و نمايندگان مجلس شورای ملی برای حقوقدانان خوراک فکر و کار تهيه می کنند.

آغاز رشد سرطانی
اما، تجربۀ صد سال گذشته در تاريخ معاصر جامعۀ ما نشان داده است که برای گذار از جهان کهن به جهان نو، برای کنار گذاشتن دخالت هاب جهان باقی در جهان فانی، و برای سپرده شدن سرنوشت انسان به دست خود او، اين کافی نيست که شاعر جوانی در دفترچۀ خود حافظ را مخاطب خود قرار بدهد و بگويد: «حافظا! اين چه کيد و دروغ است / کز زبان می و جام ساقی است؟ / نالی ار تا ابد باورم نيست / که بر آن عشق بازی که باقی است. / من بر آن عاشقم کو رونده است!» و آن را همچون مانيفست يک جنبش مدرن فرا راه همن نسل های خود و نسل های آينده بگيرد. اينکه سهل است، حتی کافی نيست تا انقلابی عظيم همچون انقلاب مشروطه رخ دهد و قوای مقننه و قضائيه از دست فقها و مجتهدين بيرون آمده و بدست نمايندگان و کارگزاران مردم بيافتد. حتی حکومت آمرانۀ رضاشاه و پسرش (در بيست سال آخر سلطنتش) نيز کافی نيست تا اين پديدهء قرون وسطائی و سراپا در تضاد با عالم فانی دست از سر جامعۀ ايران بردارد.
در اينجا به دلايل اين امر کاری ندارم اما می خواهم بگويم که حدوث انقلاب اسلامی، تبديل نهادهای سکولار مشروطه به نهادهائی که به تابعيت از شريعت فقها کشيده شده و با صفت «اسلامی» همراه گشته اند، و نيز ناميدن حکومت ولی «فقيه» با عنوان «حکومت الله»، همه نشان از چسبندگی و سخت جانی فقاهت امامی در کشور ما دارد و تا چنين است نمی توان حکم داد که جامعۀ ايران وارد دوران مدرن شده است و قصد دارد خود قوانين حاکم بر زندگی تغييرپذيرنده و تحول يابنده خويش را بيافريند، آنها را بمقتضای نيازهای زمانه تغيير دهد و يا بکلی منسوخ سازد. جامعه ای که تحت ضوابط شريعت بسر می برد هنوز مدرن نشده است.
اما بايد توجه داشت که اين «مدرن نشدن» با «زيستن در عالم پيشامدرن» بکلی متفاوت است. اينجا انسان ايرانی با جهان مدرن آشنا است، مظاهر آن را پذيرفته و کارآمدی جوامع سکولار را تجربه کرده است و در نتيجه، قرار گرفتنش در زير تحکم «شريعت متصل به عالم غيب» ـ آن هم شريعت سنگ شده ای که تا همين سی سال پيش از حجره های حوزه ها و بازارهای خاک گرفته بيرون نيامده و نور آفتاب زندگی مدرن به آن نخورده بود ـ طبعاً و لاجرم دارای اثرات مختلفی است که هيچکدام نشانی از سلامت و عاديت را با خود ندارند و همگی به وضعيت هائی نابهنجار و بيمارگونه اشارات دارند.
اين آخرين نکته را نيز بگويم که، بنظر من، «وضعيت ها» ی آفريده شده بر اثر حاکميت جابرانهء پديده ای که در تابش زندگی مدرن منسوخ شده اما به رشدی سرطانی افتاده، خود به دو دسته تقسيم می شوند.
نخستين وضعيت در گرايش های بيمارگونه و غيرعادی مردمان به عوالم به اصطلاح «معنوی» و «روحانی» تجلی می کند که بکلی با روابط عادی فرد مؤمن با آفريننده ای که به آن باور دارد تفاوت دارد. در اين ساحت بيماری زده، شخص مؤمن به سوی افراط در خرافه کشيده می شود و فقيه نيز چاره ای ندارد که ـ اگر بخواهد در ميدان بماند ـ به نيازهای او پاسخی مناسب دهد. امروزه، با همۀ انکارهای ظاهری که از جانب فقهای اصلی مطرح می شود نمی توان دست داشتن آنان را در مورد مقولاتی همچون چاه جمکران، مطرح شدن ظهور قريب الوقوع امام زمان، چله نشينی های زايندهء اختلالات روانی، تأکيد برکرامات و معجزات در رسانه های گروهی و آثار باصطلاح هنری، تبديل فقها به صاحبان کرامتی معادل پيامبران و امامان، گسترش فالگيری و نذر و نياز و سفره انداختن ها و زيارت رفتن ها، ناديده گرفت. در همۀ اين مقولات، فقيه (در صورت های مختلف آخوند و روضه خوان گرفته تا خود ولی فقيه که از دستارش معجزه و شفا می گيرند) نقش مرکزی را بازی می کند و خود منشاء رشد سرطانی ناشی از تسلط نهادی کارکرد از دست داده و در حال فاسد شدن بشمار می رود.
اما وضعيت ديگر ناشی از آن است که انسان کنونی ايرانی تا نيمۀ بدن از عصر پيشامدرن خارج شده اما نيمهء ديگرش را گير افتاده در لجن گذشته می يابد، ايمان به عالم باقی رو بزوال است اما قوانين شريعت آسمانی بر همه جا حکمفرما است. آنچه در چنين وضعيتی رخ می دهد بی معنا شدن نرم افزارهای «اخلاقی» ذهن است که به سقوط کامل سيستمی می انجامد که در گذشته ضمانت اجرائی حاکميت شريعت و فقها محسوب می شده است.
فقه، بدون داشتن کاربردهای متناسب با زمانه، و بدون قابليت پوست انداختن و نو شدنی کارآمد، بلافاصله ماهيت بی منطق، منسوخ، دروغين و بيهوده شدهء خويش را به نمايش می گذارد و چون تنها ابزاری که برای ادامۀ سلطۀ خويش دارد توسل به زور و جبر است، ارتباط خود را با اقشار تحصيل کرده و جهان نو را ديده از دست می دهد و جامعه را به فساد کامل بی اخلافی می راند.
اينگونه است که «فقه»، در جامعۀ کنونی ما، چنين نقش مهلکی را بازی کرده و حجة الاسلام ها را به قوادان و پااندازان مراکز فساد تبديل ساخته است. محاضر اسناد رسمی محل صدور تصديق نامه های متعه و صيغه شده و کل دستگاه شريعت به کارخانۀ توليد «کلاه شرعی» مبدل گشته است تا به مدد محصولاتش دزدی، ارتشاء، رانت خواری، و فساد مالی و جنسی و اخلاقی همچون خوره ريشه های درخت تنومند جامعه ای کهن را بجوند و آن را آمادهء فرو ريختن کنند.
 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]