PEZHVAKEIRAN.COM تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!
 

تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!
اسماعيل نوری‌علا

پيشگفتار

هفتهء پيش، دوست نديده ای، که در يکی از دانشگاه های امريکا تدريس می کند، برايم نوشت: «مقاله ای که چند هفته پيش با عنوان "واژه ای که از آن خون می چکد" در مورد ماجرای "غدير خم" و وقايع بعدی آن ماجرا در شهر مدينه نوشته بوديد، به نظر من، خيلی جالب توجه بود و اطلاعات بسياری در آن وجود داشت که بخصوص برای ايرانيان خارج کشور می تواند مفيد باشد. اما در آن مقاله يک نکته مطرح نشده بود که (اگرچه به غدير خم مربوط نمی شد اما) از نظر من اهميت بسيار دارد و آن موضوع "تغيير قبله" است. به نظر من تغيير 180درجه ای قبله در سال دوم هجری معنائی سياسی دارد و می توان آن را تغيير 180 درجه ای سياست پيامبر اسلام در رابطه با يهوديان مقيم مدينه دانست. شايد بسياری از مردم ندانند که مسلمانان در 15 سال اول اسلام رو به اورشليم (در اسرائيل کنونی) نماز می گذاشتند و سپس از آن رو گردانده و به مکه روی آوردند. اين مطلب بخصوص از آن جهت مهم است که هم امروز هم شاهد نوع ديگری از اين "تغيير قبله" هستيم. چرا که به نظر می رسد آقای خامنه ای هم تصميم گرفته است از قبلهء هميشگی اش (روسيه و چين) رو به سوی قبله ای جديد (امريکا و غرب) بياورد. و می بينيم که اين"اتفاق" نه جديد است و نه تکرار ناشدنی».

نامهء این دوست مرا از زمستان سفید کلرادوی آمریکای سال 2014، به آغاز زمستان سال 1353 عربستان برد. به روزهائی برگشتم که، با خلوص تمام، همراه با «کاروان شربت اوغلی»، عازم عربستان سعودی شدم؛ با احوالی درست خلاف روحيات آدمی مثل آل احمد که، تا شب پيش از سفرش به اين کشور، عرق تگرگی اش را زده بود و ماجراجويانه، بقول خودش، برای شرکت در «کنفرانس ساليانهء اسلامی» می رفت تا بتواند «برخاستن ملل مسلمان را عليه غرب» شاهد باشد و ببيند که از آن کنفرانس چه استفاده ای می توان برای برانداختن رژيم های سکولار ـ ديکتاتور منطقه، و بخصوص ايران، کرد.

من، بی هيچ شائبهء سياسی، و فقط از سر اشتياق و کنجکاوی، برای يافتن چيزی که زندگی شخصی ام را، که در گرماگرم پيدايش حزب زورکی «رستاخيز» شلوغ و بی هدف می نمود، سامان بخشد به اين سفر رفتم اما در بازگشت چيزی جز حسرت و دل آشوبه و پوچی با من به وطنم برنگشت. «کنفرانس ساليانهء اسلامی» عمق بی خبری مردمی را نشانم داد که، اسير مذاهب خود، و در غروری بی هويت، نه تنها از قافلهء تمدن و پيشرفت باز مانده بودند بلکه شتابان قصد دور شدن هرچه بيشتر از آن را نيز داشتند. و در دلم آل احمد را نفرين کردم که چنين سودائی را در دل نسل جوان مان هم کاشته بود. يعنی، من تنها به «حج» نرفته بودم تا خدا را پيدا کنم بلکه می خواستم در چنبرهء حيات بيهوده ای که با من در جهان می گشت خودم را نيز بيابم.

اما زمانه نيز بصورتی نمادين در ذهن جوان من به کار خويش مشغول بود؛ بخصوص که در همين سفر بود که خبر رسيد سقف فرودگاه مهرآباد (ساختمانی که در آغاز دههء 40نماد عصر پيشرفت های مملکت محسوب می شد و من، دوازده سال پيشتر، اولين کار اداری ام را در دايرهء اطلاعات آن آغاز کرده بودم) وزن سنگين برف آذر ماه را تحمل نکرده و فرو ريخته است؛ همچون نمادی برای درک آيندهء نزديکی که در انتظار کشورم بود.

باری، اين پيشگفتار را همينجا تمام کنم که نوشتم اش تا توضيحی باشد دربارهء علل سفر حجی در چهل سال پيش، که شايد در همين ابتدا کنجکاوی خوانندگانم را پاسخکی داده باشم و بتوانم بقيهء مطلب را به داستان تغيير قبلهء مسلمين اختصاصی داده و در آن رهگذر به مشاهدات شخصی خود در اين سفر نيز اشاره کنم.

 

معنای سياسی حوادث ظاهراً دينی

کسانی که به زيارت «خانهء خدا!» می روند اغلب از دو مقصد بازديد می کنند:

1. مکه که زادگاه پيامبر و محل ادعای پيامبری، و سيزده سال از بيست و سه سال عمر اين پيامبری است. در وسط اين شهر «کعبه» قرار دارد با همهء داستان هايش؛

2. «مدينه» (يا به زبان امروز «شهرک») که از مکه دور است و در شمال آن، بين مکه (400 کيلو متری) و اورشليم (800 کيلومتری) واقع است.

زائران هم به دو دسته تقسيم می شوند؛ اگر زودتر حرکت کرده باشند «مدينه، اول»خوانده می شوند؛ يعنی اول به مدينه می روند و سپس به مکه، و ديرتر رهسپار شدگان«مدينه، دوم» هستند و، لذا، پس از «حاجی شدن» به زيارت مدينه می شتابند. «کاروان شربت اوغلی» از زمرهء «مدينه اول» ها بود.

چهل سال پيش مدينه هنوز اينگونه که اين روزها می گويند آباد نشده بود. مزار و خانهء پيامبر و دو خليفهء اول (ابوبکر و عمر) را تبديل به مسجد بزرگی کرده بودند، با سنگ های مرمر و ضريح آهنين. و روبروی مسجد پيامبر هم، آن سوی خيابانی که از کنار مسجد می گذشت بود، گورستان بقيع قرار داشت که بيش از ديگر مسلمانان، برای شيعيان اهميت داشت؛ چرا که فبر چهار امام شان در آن ويرانه که آل سعود ايجاد کرده بودند با چند تکه سنگ معين بود. اينجا و آنجای گورستان نيز می شد آرامگاه اغلب مشاهير صدر اسلام را ديد. از زنان پيامبر گرفته تا زنان علی ابن ابيطالب و...

و همانجا بود که چشم من به معنای سياسی آن زيارتگاه پر رونق و اين قبرستان مخروبه باز شد. ديدم که همهء آنچه آنجا وجود دارد سياست است. آن «مسجد» تختگاه نخستين حکومت اسلامی است و اين «گورستان» مدفن نوادگان مؤسس آن حکومت، که خود، کمتر از نيم قرنی بعد، به دست جانشينان او زندانی و شکنجه و کشته و قتل عام شدند.می شد ديد که سربازان شورشی يمنی، به تنگ آمده از تبعيض های رفته در تقسيم غنائم جنگی به دست خليفهء سوم، عثمان، جلوی خانهء او اجتماع کرده اند، او را می کشند و جنازه اش را به بقيع می آورند و سپس سراغ خانهء علی می روند. می شد علی را ديد که جلوی خانه اش ايستاده و شرايط اش را برای قبول خلافت می گويد... می شد...

 

در مسجد دو قبله

مدينه کوچک و کهنه و زهوار در رفته بود؛ با محله هائی که بيش از هزار سال عمر کرده بودند. می شد سری به «سقيفهء بنی ساعده» زد؛ آنجا که بلافاصله پس از قطعی شدن مرگ پيامبر، اشراف صدر اسلام گرد آمدند و ابوبکر را به جانشينی محمد برگزيدند و، بدينسان، منصب «خلافت» را پديد آوردند... و کمی که از تپه های دور مدينه بالا می رفتی به محلهء «بنی سلمة بن عوف» می رسيدی و در آنجا به مسجد گلی کوچکی بر می خوردی که در درون اش دو محراب وجود دارد و به همين دليل آن را «مسجد ذو قبلتين» می خوانند؛ يک قبله رو به شمال دارد (رو به سوی اورشليم) و آن ديگری رو به جنوب (در جهت مکه). و تو به ياد می آوری که در همين مسجد کوچک بود که يکی از مهمترين حوادث تاريخ اسلام، در سال دوم هجرت پيامبر از مکه به مدينه، رخ داد.

داستان از اين قرار است: 15 سال پيش از اين حادثه (يا 13 سال قبل از هجرت)، محمد بن عبدالله از کوهستان کم ارتفاع اطراف مکه، لرزان و عرق ريزان، به خانهء خود و خديجه بازگشته و برای او گفته بود که در «غار حرا» فرشته ای بر او ظاهر شده و او را به پيامبری «الله» برگزيده است. در سيزده سالی که محمد در مکه بود، و ابتدا در خفا و سپس آشکارا به تبليغ «دين» خويش (و نه «مذهب»، که هنوز از مذاهب متعدد اسلامی خبری نبود) ادامه می داد، رفته رفته «احکام عبادی اسلام» هم شکل گرفتند. از جملهء آنها «حکم نماز» بود، با همهء آداب و ترتيب ابتدائی اش.

اما اين حکم دينی جنبهء روشنی از سياست نيز داشت. مسلمانان بايد، به «کعبه»(يا «مسجدالحرام»)، که در شهر خودشان و بغل دست شان قرار داشت و، پر شده از بت های قبايل عرب، «مقر اتحاديهء قبايل عربستان» محسوب می شد، بی اعتنائی کرده و رو به شهر دوردست «اورشليم»، در حدود 1200 کيلومتری شمال مکه، می ايستادند و نماز می خواندند. اين حرکت معنائی روشن داشت: «اسلام عليه مذاهب بت پرستانهء اعراب آمده و خود را ادامهء راه پيامبران موحد بنی اسرائيل می داند».

محمد با اورشليم آشنا بود و بارها همراه کاروان های تجاری همسرش، خديجهء بنت خويلد، به آن شهر سفر کرده، «مسجد الاقصی» را ديده و با خاخام های يهودی و کشيشان مسيحی و حتی برخی از موبدان زرتشتی آشنا شده بود. چندانکه آیات مکی قرآن پر از اشاره به پيامبران بنی اسرائيل و داستان های مربوط به آنها است.

در اين ميانه کار آشکار سازی «دعوت» و اختلاف محمد و قبيله اش، «قريش» (که سرکردگان اش اغلب پيرو او شده و بين خود اتحادی بهم زده بودند)، از يکسو، با ديگران و بخصوص خاندان «بنی اميه»، از سوی ديگر، بالا گرفت. آنها، بويژه پس از رانده شدن از شهر مکه به «شعب ابی طالب» و مرگ خديجه، همسر ثروتمند و مقتدر محمد، و عموی صاحب احترام اش در موقعيت سختی قرار گرفتند. در اين ميانه محمد راهی برای برون رفت از بن بست می جست. احاديث اسلامی از «معراج» پيامبر در همان زمان ها گفته اند؛ داستانی که در آن او سوار بر اسبی سفيد و بالدار به زيارت مسجد الاقصی در اور شليم، در دوردست شمالی مکه می رود؛ سفری «معنوی» که راهگشاست و اين راه را برخی آمدگان از شهرک «يثرب» (نام سابق «مدينه») بر او می گشايند.

محمد يثرب را هم خوب می شناخت چرا که راه کاروان های تجاری، از يمن تا اورشليم، از اين شهر می گذشت. اکثر ساکنان يثرب يهودی بودند. مونتگمری وات، در تاريخ اسلام دانشگاه کمبريج می نويسد که هیئتی شامل دوازده تن از بزرگان خاندان‌های مهم مدینه، از محمد دعوت کردند تا، به عنوان یک «غریبهء بی طرف»، به يثرب رفته و به داوری بین اهالی آن شهر بپردازد. ساکنان یثرب (اعراب و یهودیان)، تا قبل از سال 620 میلادی حدود صد سال درگیر جنگ‌های داخلی بودند و کشت و کشتارهای مکرر و عدم توافق در زمینهء پرداخت خون ‌بهای کشته ‌شدگان، این امر را بر ایشان آشکار ساخته بود که اصول زندگی قبیله‌ای، مانند «چشم در برابر چشم»، دیگر عملی نبوده و لازم است که شخصی صلاحیت‌دار در موارد مورد اختلاف داوری کند. نمایندگان فرستاده شده از يثرب، از طرف خود و اهالی شهر، متعهد شدند تا محمد را در جامعهء خویش پذیرفته و از او در مقابل خطرات جانی محافظت کنند.

در واقع، يهوديان يثرب، اکنون که مدعی پيامبری جديدی در مکه ظهور کرده بود که خود را ادامهء پيامبران ايشان می خواند و رو به قبلهء اورشليم نماز می گذاشت، مانعی در حمايت و شراکت در دعوت از او نمی ديدند. در پاسخ به اين دعوت، محمد، به همراه مهمترين مريدش، ابوبکر، پنهانی از مکه خارج شده و راه بلند يثرب را در پيش گرفت و طی کمتر از يک ماه وارد آن شهر شد. همين راهپيمائی بود که مبداء سال هجری(مربوط به هجرت محمد از مکه به مدينه) را بوجود آورد.

از آن پس بر تعداد مسلمانان يثرب افزوده شد. در تاريخ صدر اسلام آنها که در مدينه بودند و از پيامبر دعوت کرده بودند «انصار» خوانده می شدند و آنان که پس از محمد، رفته رفته، از مکه خارج شده و به او در يثرب پيوسته بودند «مهاجران» نام گرفته بودند. من دربارهء وقايع آن زمان در جائی ديگر به تفصيل توضيح داده ام و آن مطالب را در اينجا مکرر نمی کنم.

باری، بزودی معلوم شد که محمد نيامده تا در يثرب تابع يهوديان شود و بزودی آتش اختلاف بين او و پيروان اش با يهوديان يثرب شعله ور شد. مهاجران، از يکسو دلتنگ شهر و خانهء خود بودند و، از سوی ديگر، نمی خواستند شهروند درجهء دوم يثرب محسوب شوند.

راه حل را فرشتهء خداوند برای محمد آورد. در نيمهء ماه رجب (یا شعبان) از سال دوم هجرت، زمانی که پیامبر در محلهء «بنی سلمة بن عوف» نماز ظهر می‏‌خواند، دچار حالت «وحی» شد، و جملاتی که بعداً قرآن نويسان آن را بصورت آیهء 144 در سورهء «بقره» جای دادند بر زبان ش جاری گرديد: «نگاه ‏‌های منتظر تو را به سوی آسمان می ‌بینیم! اکنون تو را به سوی قبله‌ای که از آن خشنود باشی باز می‏‌گردانیم. پس روی خود را به سوی مسجدالحرام کن! و هر جا باشید، روی خود را به سوی آن بگردانید! و کسانی که کتاب آسمانی به آن‌ها داده شده، به خوبی می‏‌دانند که این فرمانِ حقی است که از ناحیهء پروردگارشان صادر شده». می گويند اين آيه در وسط نماز چهار رکعتی ظهر نازل شد و پیامبر دو رکعت باقی‏مانده از اين نماز را به سوی کعبه خواند.

 

عينک سياسی بين

ميانهء مسجد کوچک «صاحب دو قبله» ايستاده بودم و تاريخ صدر اسلام در برابر چشمم ورق می خورد. اختلاف های سياسی، جنگ ها، قتل عام يهوديان، به اسارت گرفتن زنان و کودکان شان، همخوابگی پيامبر با همسر رئيس قبیيلهء يهودی «بنی قريظه» در شب همان روزی که او را سر بريده بودند، تغيير نام يثرب به «مدينه النتی»، نماز های مشتاقانهء مسلمانان، پشت به اورشليم و رو به خانهء خود، که اکنون برايشان «خانهء خدا» شده بود... و سپس فتح مکه... براستی اين وقايع به ديني که 23 سال پيش به محمد وحی شده بود چه ربطی داشت؟

به ياد آيهء 142، که در همان سورهء بقره جا داده شده،افتاده بودم که می گفت: «از ميان مردم، آنان که سفیه‌اند، خواهند گفت: چه چیز آن‏‌ها را از قبله‏‌ای که رو به آن می‏‌ایستادند برگردانید؟ به ايشان بگو که مشرق و مغرب، همه از آنِ خداست و خدا هرکس را بخواهد، هدایت می‏‌کند...»

و من نيز، آن سال، «هدايت شده» از سفر به مدينه و مکه برگشتم و در ميان خرابه های فرودگاهی که نوجوانی من در آن گذشته بود، ديگر همانی نبودم که رفته بودم؛ هرچند که تنها يک سال بعد بود که توانستم با آنچه، چهار سال تمام، مرا در خود فرو پيچيده بود بدرود بگويم و عينک ايمانم زا با عينک «سياسی بينی وقايع تاريخی» عوض کنم؛ عینکی که سعی داشته ام تا امروز همراه خويش داشته باشم.

 

سنجش يک نظر

سخن دراز شد، کوتاهش کنم. دوست ناديده ام تشابه نظری بسيار جالبی را مطرح کرده و از تجربهء در خور تأملی سخن گفته است که، بقول خودش، نمی تواند نامکرر باشد. ما همگی از اين «تغيير قبله»ها بسيار ديده ايم، بخصوص در حکومت های ايدئولوژيک و استبدادی که امکان نزول هيچ آيهء بی برو برگرد را هم ندارند. اما، برای من هنوز واقعيت تصميم حکومت اسلامی برای چنين تغييری روشن نيست.

اين ناروشنی را چند نکته ايجاد می کنند:

1. آقای خامنه ای چندان قدرتی، آن هم در حد پيامبر اسلام، ندارد که وسط چهار رکعت نماز بتواند، با قرائت آيهء «نازله» ای، قبله عوض کند.

2. مقامات روسی به کرات اعلام داشته اند که ايران جزء «خط دفاعی» آن کشور است.

3. مقامات چينی هم چنان لقمهء بزرگی را براحتی از دست نخواهند داد؛

4. در نتيجه، تنها تصميمی در سطح بين المللی برای «تقسيم مجدد خاورميانه» بايد صورت گرفته باشد تا حکومت اسلامی امکان تغيير قبله بيابد؛ تصميمی که ما هنوز از چند و چون آن بی خبريم.

آيا امکان تاخت زدن ايران با سوريه در ميان است؟

آيا ايران ما از شر روسيه و چين رها خواهد شد؟

آيا اين بار غرب می تواند از سياست تحميل حکومت های کودتائی دور شده و به سوی حمايت از استقرار حکومت های سکولار دموکرات تغيير قبله دهد؟

نمی دانم. اما اگر قصد داشته باشيم «تشابه» مورد اشارهء دوست ناديده ام را گسترش دهيم آنگاه بايد از هم اکنون به آن زد و خوردها و کشتارهای مدينه هم، که پس از «تغيير قبله» روی داد، نيز توجه داشته باشيم.

در اين ميان، تنها امر آشکار آن است که سال پر حادثه ای در پيش روی همهء ما در کمين نشسته است.

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]