PEZHVAKEIRAN.COM اطلاعیه خبری در باره خودکشی رضا خلعتبری آزاد زندانی سیاسی سابق در هلند.
 

اطلاعیه خبری در باره خودکشی رضا خلعتبری آزاد زندانی سیاسی سابق در هلند.

رضا خلعتبری آزاد زندانی سیاسی سابق در سن 55 سالگی بعد از بیست سال اقامت در کشورهلندسرانجام بدلیل عواقب شکنجه و جنایات جمهوری اسلامی خودکشی کرد!

 

عکسهایی از مراسم وداع یاران و بزرگداشت رضا

...

http://www.prime95.nl/MainW/2014/03/15/reza-khalatbari-azad-%d8%b1%d8%b6%d8%a7-%d8%ae%d9%84%d8%b9%d8%aa%d8%a8%d8%b1%db%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af/

 

رضا همانند آرش کمانگیر جانش را با وارستگی تمام بدون کوچکترین ادعایی در کمان گذاشت و از قله دماوند زندگی اش بسوی جیحون انسانیت رها کرد تا مرزهای زندگی انسانی ما را گسترش دهد...

 

http://www.prime95.nl/MainW/2014/04/19/2807/  

 

دوستان ارجمند، می دانم که در نهایت تاسف خیلی ها در نتیجه فرهنگ مصرف گرایی حاکم... می خواهند همه چیز را بشیوه فست فود... در یکی، دو دقیقه یا ثانیه به بلعند ... اکثریت مطلق کاربران در فیس بوک هم می خواهند همه چیز را با یک نگاه بفهمند! وقت ندارد بیشتر از سه خط را بخوانند!... باور کنید من برای نوشتن زندگی این انسان شرافتمند بیش از یک ماه تمام در خواب و بیداری با او زندگی کرده ام!... سعی کردم در نهایت امانت داری و با احساس مسئولیت این قلمی را بنویسم... شما هم می توانید برای خواندن زندگی کسیکه تمام زندگی اش را فدای خوشبختی همنوعانش کرد، دو ساعت وقت بگذارید و کمی فکر کنید! اگر قرصی وجود داشت که بشیوه فست فود در عرض دو ثانیه این نوشته را به بلعید حتما برای راحتی شما آن قرص را انتخاب می کردم! خوشبختانه یا بدبختانه برای رسیدن به قله های انسانیت راه شاهانه وجود ندارد باید کمی زحمت بکشید!

 

کمتر کسی رضا را در زندگی اش شناخت! امیدوارم بعد از مرگش تعداد هرچه بیشتری، شیوه زندگی رضا و آرمانهایش را بشناسند ... به امید سرنگونی حکومت های توتالیتار و جایگزین کردنش با جامعه ای سالم و انسانی!

شکنجه های جمهوری اسلامی و کابوس های دوران زندان تنها در ایران و در زندان های مخوف قربانی نمی گیرد. مردمی که سالها زیر شمشیر داموکلس جمهوری اسلامی جنایتکارزندگی کرده اندو در این فرهنگ مسموم و ارتجاعی ضربات روحی جبران ناپذیرخورده اند، حتی کسانیکه سالها پیش توانسته اند از دست شکنجه گران و جنایتکاران جمهوری اسلامی به کشورهای دیگر فرار کنند، کابوسها و پیامدهای شکنجه و اعدام رفقا و همبندان ...  رهایشان نمی کند! بخش قابل توجهی از این جنایت در سکوت اتقاق افتاده و در سکوت مانده!... ولی پیامدهایش قربانی و جامعه را رها نکرده... جامعه ای که به اعتراف متخصصین و محقین خود جمهوری اسلامی، بیش از یک چهارمش مشکلات و بیماری روانی دارد، سالها طول خواهد کشید تا زخمهای روحی این ملت درمان شود. تا آنزمان این جنایتکاران حتی اگر سالها پیش به گورستان تاریخ رفته باشند هنوز قربانی خواهند گرفت!

 

بقول رضا "در پایان جنگ تعداد قربانیان را می شمارند! " در نهایت تاسف جنگ جمهوری اسلامی با مردم ایران هنوز تمام نشده است! قربانیان غیرقابل شمارش ادامه دارند...!

رضا می گوید: " نسل من در وسط کوران زندگی و تغییرات قرار داشت. 90% روشفکران نسل مرا نابود کردند. تعداد زیادی را در زندانها اعدام کردند. تعدای در ایران یا خارج از ایران خودکشی کردند. بقیه با مشکلات روحی و ناامیدی باقی مانده اند... "

 

با توجه به مشکلات فوق خوشبختانه نتایج تحقیقات جامع کارشناسان انجمن بین المللی پیشگیری از خودکشی و سازمان جهانی بهداشت با قاطعیت نشان می دهد، "خودکشی سرنوشت هیچکس نیست." خودکشی، با آموزش نشانه های هشدار، همزبانی، همدلی و شکستن سکوت قربانیان قابل پیشگیری است گرچه در بعضی مواردپیشگیری مشکل تر به نظر می رسد.

 

دوران کودکی رضا

رضا در تهران در محله ای فقیر و درخانواده ای فقیر متولد شد. مادرش آذربایجانی و پدرش تهرانی بود. سه برادر و پنج خواهر بودند. پدر و مادر رضا همواره سر همه چیز اختلاف سلیقه و عقیده داشتند. یکی از معماهای زندگی رضا این بود که چرا و چگونه این دو نفر باهم ازداوج کرده اند؟ ولی هرگز به این سئوال جوابی از پدر یا مادرش دریافت نکرد! مادر رضا از خانواده ای فقیر و بی سواد بود. پدرش از خانواده ای متمول و روشنفکر و مخالف دیکتاتوری شاه بود و روی رضا خیلی تاثیر مثبت داشت. پدرش به خاطر ازدواج با این دختر فقیر از ارث و میراث و خانواه طرد شده بود...!

رضا در آن محله فقیر و پر از مشکلات اجتماعی و خانوادگی توانست با پشتکار و تمرکز درس هایش را بخواند. سرانجام شاگرد اول کنکور در دانشگاه شیراز در رشته مدیریت و بازرگانی شد. رضا از فعالین دانشجویی چپ بود.

 

دوران زندان

رضا سال 1360 دستگیر شد و بمدت دو سال در زندان اوین بود و در این دوران بشدت شکنجه شد. رضا در این مدت با دقت خاصی پروسه تکاملی بازجویان جنایتکار جمهوری اسلامی را در زندان مشاهده و درک می کند. بویژه نقش توابها در کمک کردن به بازجوها و افشاء اسرار مقاومت و سازمانها... رضا در عین حالی که به شدیدترین نحو شکنجه شده و همه نوع بلا سرش آورده اند، آنقدر انسان شریف و شکسته نفسی است که دائم بفکر کسانی است که بیشتر و بدتر از او شکنجه شده بودند. "شکنجه گران بطرزی وحشتناک و دیوانه وار شکنجه می کردند. برایشان مهم نبود که در نتیجه بی احتیاطی یا رفتار حیوانی آنها ما بمیریم. مشکلی با وجدانشان پیدا نمی کردند. تازه خوشحال هم می شدند زیرا یک دگراندیش را کشته بودند و طبق باورهای دینی شان یک حوری خوشگل و سکسی در بهشت به پاداش این جنایت منتظر و آماده پذیرایی از آن جنایکاران بود...!"

رضا می گوید: هنوز هم طنین فریادها و صداهای شکنجه شدگان را در فضا می شنوم. هنوز هم اگر صدای گریه ای بشنوم جو گریه های زندان برایم تداعی و زنده می شود. در حقیقت رضا زندان اوین و تمامی کابوسهای رفقایش را همه جا در تمام دوران سرگردانی در راه و بیراهه زندگی بدوش می کشید! لحظه ای این بار امانت را بر زمین نگذاشته تا کمی بیاساید!

رضا هرگز تسلیم فرهنگ فاسد جنایتکاران نشد چه در زندان و چه در بیرون از زندان! او همواره برتری اخلاقی و انسانی خویش را حفظ کرد. جمهوری اسلامی چنان فاجعه ای بوجود آورده و فساد چنان گسترده شده که در این جامعه ناسالم استراتژی خیلی ها نجات خویش است به هر قیمتی و با زیرپاگذاشتن تمامی پرنسیپ های انسانی به گرگهای اجتماعی تبدیل شده اند. رضا حتی در بدترین شرایط زندان و زیر شکنجه های وحشیانه بفکر همبستگی با همرزمان و همنوعان بود. رضا با توجه به پشتکار و استعدادی که داشت اگر منافع فردی خود را انتخاب می کرد قطعا یکی از موفق ترین ها می شد. ولی زمانیکه او در مقابل دو راهی سرنوشت قرار گرفت با انتخاب آگاهانه مرگ از سرخم کردن در مقابل فرهنگ جنایتکاران حاکم و تبدیل شدن به گرگ اجتماعی امتناع کرد بدین سان به برتری اخلاقی و آرمانی خود در مقابل دشمن ابدیت بخشید.

روح لطیف و پیام های انسانی رضا را درهیچ جایی بهتر از ویدئوهایی که در یوتیوب بیادگار گذاشته نمی توان یافت! او علاوه بر ویدئو کلیپ های زیادی که در باره مسائل مختلف ساخته پانزده شماره ویدئوکلیپ در باره پیامدهای شکنجه سفید در زندانهای جمهوری اسلامی ساخته. شماره پانزده ناتمام است و به نوعی خداحافظی اوست!

 

ویدئو: نا تمام 15 - «شکنجه سفیددر ایران-PTSD- 15

http://www.youtube.com/watch?v=Tg3TqOSvwOo 

ویدئوهای رضا:

http://www.youtube.com/results?search_query=razad10&sm=12 

 

لحظه های سخت جدایی یاران.

او در این ویدئو ها از لحظه های سختی مانند خداحافظی رفقایش حرف می زند که خیلی بدتر از شکنجه هایی است که بطور مستقیم بر انسان روا می دارند. در این موارد همه می دانستند که آنها را به جوخه آتش یا طناب دار خواهند سپرد و جدایی یاران ابدی است. هیچکس در آن لحظات گریه نمی نکرد! ... اصولا کلماتی رد و بدل نمی شد تا غم انگیز و سخت بودن آن لحظات را بیشتر نکند. زندانی اصولا یک تا دو دفیقه وقت داشت وسایلش را بردارد. زندانی با شیوه جدایی از همبندان، در سکوتی سرشار از نا گفته ها با زبان بدن پیامش را همزمان به رفقا و ماموران مرگ می رساند!... اکبر همه را یک به یک در آغوش گرفت... سکوتی که ساعتها برقرار می شد هیچ کس هیچ چیزی نمی گفت، کاری نمی کرد... حتی با همدیگر همدردی نمی کردیم... با این فکر خودمان را آرام می کردیم که ما هم در نوبت هستیم و آخرین ساعت را باید خوب و با شهامت رفت... ضعف چیزی است که رژیم می خواهد... یا زندنبان می خواهد ترس را در چشم زندانی به بیند... من هیچ وقت ترس را در چشمهای کسانی که می بردند ندیدم... آنها با شهامت با قامتی برافراشته و آگاهانه رفتند...

 

رمز مقاومت رضا در زیر شکنجه های وحشیانه جلادان اوین.

بعضی وقتها برای ترساندن زندانی یکی از رفقا یا آشنایان و همکلاسی ها را می آوردند در حضور زندانی شکنجه می کردند. رضا می گوید من بادیدن بی عدالتیها و جنایات بازجوها به حقانیت باورهای انسانی ام بیشتر اعتماد پیدا می کردم  و به جای ترسیدن انگیزه و انرژی من جهت مقاومت در برابر این جنایتکاران بیشتر می شد...!

تمام تجارب سیاسی من ( احمد پوری ) نشان میدهد، کسانیکه عشق را شناخته اند در مقابل هر گونه بی عدالتی از طرف دوستان یا دشمنان بطور اتوماتیک مقاومت می کنند و انرژی مبارزاتی شان بیشتر می شود. هرقدر که بی عدالتی بیشتر شود مقاومت و انگیزه مبارزاتی چنین افرادی بیشتر می شود نه کمتر! کسانیکه انگیزه اساسی شان برای پیوستن به مبارزه تنفر از دشمن یا کمبودها و عقده ها و حقارتهای شخصی و ... بوده، اولا در شناخت و اصلاح انواع بی عدالتی های موجود بین دوستان و همراهان بسیار ناتوان هستند. ثانیا در مقابل شکنجه ها و فشارهای دشمن براحتی می شکنند. تنفر بنیاد قابل اعتمادی برای مبارزه در شرایط سخت نیست...!

بعضی از فعالین سیاسی در زمان شاه به فرزندان دو یا سه ساله شان یاد می دادند که با دیدن عکس شاه بگوید آریامهر خره! و آنها با لذت زایدالوصفی این عمل را در مقابل سایر دوستانشان انجام می دادند تا نشان دهند که چگونه بچه انقلابی تربیت می کنند! من همواره به دوستان و اطرافیانم گفته ام به بچه هایتان لازم نیست تنفر از دیکتاتورهای مشخصی مانند شاه و خمینی را یاد بدهید! اگر بچه ها را با عشق و محبت آشنا کنید بطور اتوماتیک در مقابل هر گونه رفتار غیر انسانی مقاومت خواهند کرد. حال این فساد از طریق دوستان و همراهان باشد یا از طرف دشمنان! انگیزه و رمز مقاومت رضا از عشق راستین به انسانیت و صداقتش ناشی می شد نه از تنفر به دیکتاتور خاص یا عقده های شخصی! رضا بدون اینکه کسی را لو بدهد ... بعد از دو سال آزاد می شود. ولی زخم های روحی زندان و بلاهایی که بر سر رفقایش آورده اند... هرگز او را ترک نمی کند...

 

سقوط ارزشها

رضا در داخل زندان و بیرون از زندان می بیند که سیستم حاکم بطور ساختاری انسانها را خرد می کند تا انسانهایی از خودبیگانه و تهی از شخصیت انسانی تولید کند که برای تداوم زندگی گیاهی خود به هر درجه ای که رژیم نیاز دارد تنزل کنند. چنین افرادی دیگر خطری برای بقای رژیم نیستند! ... از سقوط ارزشها در جامعه ای حرف می زند که بنیادش براساس ارزشهای اخلاقی بناشده بود... " عدم اعتماد به همدیگر ... مردم می خواهند نان روزشان را از قبل فربانی دیگر در بیاورند در حالیکه خودشان هم قربانی همان نظام هستند. ... این شیوه های سرکوب اول در زندانها آزمایش می شود سپس در جامعه پیاده می شود. ... قربانیان باید بدانند که رژیم بسیار بسیار بیشتر از خود قربانیان مطلع است ... درک این امر برای قربانیان بسیار مهم است ... افسردگی و سقوط در چاه بی انتهای بی معیاری، تجدید نظر کردن در اصول و ارزشهای خوب زندگی و جایگزین شدن آنها با ضد ارزشها... " از تاثیر عدم آگاهی در افسردگی و بحرانهای روحی و رروانی که به یک باره بصورت انفجاری خودش را نشان می دهد و نقش آنها در مرگ و میر در جامعه صحبت می کند .... می گوید بررسی دقیق تر این مسائل دانش زیادی می خواهد که از سواد من خارج است. ... یک نمونه از صداقت و شکسته نفسی رضا ...

او تلاش می کند خشم خود را بصورت کور و انفجاری به بیرون منتقل نکند بلکه خشم خود را مهار کرده و این انرژی را در جهت تحقیق و شناخت عمیق از مشکلات موجود هدایت بکند...  می گوید: " وجود اختلالات اضطرابی از عواملی هستند که شخص را بفکر خودکشی می اندازد. ... ترکیب این اختلالات با بحران روحی امکان خودکشی را بالا می برد. ... افکار ناخوشایند ومنفی بفکرش می رسند ... گاهی اوقات این افکار ناخوشایند شاید بیست سال پیش اتفاق افتاده ولی چنان می نماید که دیروز افتاق افتاده !"

رضا هرگز تسلیم اخلاقیاتی نشد که رژیم می خواست ترویج کند...  می خواست جمهوری اسلامی را از طریق قوانین بین المللی تحت پیگرد قرار دهد ... در حد امکاناتش خیلی از وقتش را صرف مطالعه این کارها کرد... از هیچ فرصتی در مبارزه علیه رژیم کوتاهی نکرد...

 

بعد از زندان و خروج از ایران

رضا بعد از آزادی از زندان از دانشگاه شیراز اخراج شد و ممنوع الخروج شد. او از طریق کارگری و معلمی و ... بزندگی ادامه داد. دختری را که عاشقش بود دو ماه قبل از خودش دستگیر کرده بودند و هرگز فرصت ابراز عشقش را نیافت!... سال 1368 ازدواج کرد. سال 1372 در شرایطی توانست از ایران خارج شود که توسط یکی از آشنایان در باره او به پلیس گزارش داده بودند!

سال 1378 با اعتصاب غذایی طولانی در مقابل اداره تابعیت و مهاجرت هلند سرانجام خانمش را به همراه دخترش و پسرش به هلند آورد. زندگی مشترک غیرممکن بود، بعد از آنکه به زندگی آنها سامان داد، راه خودش را به تنهایی ادامه داد.

 

معمای پیدا شدن جسد رضا در جنگهای اطراف لوکزامبورگ!

فرهاد یکی از شاگردان  و دوستان رضا که باهم رابطه ای بسیار صمیمانه داشتند و در همسایگی هم زندگی می کردند، می گوید: رضا هم پدر و هم مادر من بود. او مدتها بود که فکر می کرد در هلند زندگی مثبت و انسانی ندارد. رضا در هلند معلم زبان انگلیسی و کامپیوتر بود. بعداز یک عمل قلب معافیت دائمی کاری گرفته بود... بارها گفته بود که من نمی خواهم مثل این پیر مردها و پیر زنها روزی چند دقیقه کنار دریاچه قدم بزنم و برگردم در این خانه بپوسم... این زندگی نیست. می خواست برای خدمت به خلق به ویتنام یا آفریقا برود. در این مورد با عفو بین الملل و دکترهای بدون مرز و ... تماس گرفته بود... نامه نگاری های فراوانی کرده بود... همه فرمهای همکاری را پر کرده بود ... بسیار جدی در این زمینه به پیش رفته بود.

سرانجام در ماه سپتامبر 2013 بقصد رفتن از اطرافیانش خداحافظی می کند و آفریقا را برای زندگی مثبت و انسانی انتخاب می کند و دیگر اثری از او پیدا نمی شود. قبل از رفتن تمامی وسایل خانه اش را به دیگران می بخشد. حتی تلویزیون مدرن و تازه ای را که خریده بود و پول توی جیبش را به دیگران می دهد. در جواب سئولات فرهاد و آشنایانش می گوید: شما فکر میکنید اگر من، مثلا سه سال دیگر یا دیرتر از آفریقا برگشتم این تلویزیون بیشتر از 50 اورو ارزش دارد؟ برای چه باید این تلویزیون بدون استفاده بماند؟ اگر همسایه من سه سال با استفاده از این تلویزیون لذت ببرد برای من بی اندازه با ارزش تر است. پول تو جیبی هم لازم ندارم زیرا آنجا قرار است همه مخارج مرا بپردازند...!

بعد از چند ماه بی خبری مطلق آشنایانش به پلیس خبر می دهند... سرانجام  پلیس جسد متلاشی شده او را نه از آفریقا، بلکه از جنگلهای اطراف لوکزامبورگ پیدا می کند! بعداز آزمایشات لازم دی – ان - آ و تعیین هویت... جسد او را به هلند منتقل کردند و روز یکشنبه دهم مارس دوستان و همکارانش برای ادای احترام به این انسان شریف در مراسمش شرکت کردند.

رضا می توانست این کار را چند قدم آنطرفتر در جنگلهای اطراف خانه اش انجام دهد ولی چرا لوکزامبورگ؟ ... چراهای زیادی هست که بی جواب مانده اند و خواهند ماند...!

 

شخصیت رضا آن گونه که من می شناسم.

بطور دقیق نمی توانم بگویم کی رضا را برای اولین بار دیدم. او را در اغلب تظاهرات هایی که سازماندهی می کردم می دیدم  که بی سروصدا ولی خیلی فعال شرکت می کرد. بعدها فهمیدم او از شمال هلند می آمد و اغلب چندین نفر را با خودش به تظاهرات می آورد. همواره آماده حل مشکلات موجود در لحظه عمل بود. بدون درنگ، جایی که لازم بود به یاری دیگران می شتافت. او  برخلاف خیلی از ایرانی ها که همه جا می خواهند مهر خودشان را بزنند و در صف اول جا بگیرند، رضا همواره در ته صف و پشت پرده قرار می گرفت. در حالیکه خیلی بیشتر از دیگران کار می کرد و تمام مسئولیتهایی را که بعهده گرفته بود به نحو احسن انجام می داد. او کسی بود که می شد روی حرفش کاملا اطمینان کرد.

این رفتار رضا را مقایسه کنید با کسانیکه سه نفر به یک تظاهرات می فرستند از خودشان عکس می گیرند سپس با زیر پا گذاشتن هر گونه پرنسیپ انسانی در روزنامه یا سایتهای سیاسی شان همه تظاهرات را بنام سازمان شان مصادره می کنند و مدعی هستند که این تظاهرات چندین هزار نفره را آنها سازماندهی کرده بودند!

من همواره فکر می کردم رضا مثل کوه استوار است! نمی دانستم که در دریایی از مشکلات و کابوس های دوران زندان بسر می برد. او را همواره در حال کمک به دیگران دیده بودم. گفته بود که زندان افتاده ولی هرگز در باره شکنجه هایی که شده بود و تبعاتش صحبت نکرده بود! من چندین هفته است که در هر فرصتی آثار بجا مانده از رضا را مطالعه می کنم. او در جزوه ای سی و هشت صفحه ای بزبان هلندی در باره مسائل زندان برای روانشناسش بدقت همه چیز را بیان کرده است. من بعد از خواندن این جزوه و گوش کردن به ویدئو کلیپ هایی که ساخته در نهایت تاسف بسیار دیر با ابعاد دیگری از زندگی و شخصیت رضا آشنا شدم...

رضا برخلاف خیلی ها از سابقه زندانش سرمایه ای برای بده بستان سیاسی نساخت. او با آرمانهایش زندگی می کرد نه تجارت! چند خاطره مشخص از همکاری با رضا که بیانگر خصوصیات شخصی والای اوست.

 

کمک به قربانیان آتش سوزی زندان اسخیپهول در فرودگاه آمستردام.

سازمان پرایم در همکاری با دو سازمان دیگر کمیته ای بنام "کمیته باز سازی حقوق و اعاده عدالت " در دفاع از حقوق پناهجویانی که از آتش سوزی جان بدر برده بودند درست کرده بود. در روز 21 دسامبر سال 2005 ما در دروازه خبری هلند در محل پارلمان هلند کنفرانس مطبوعاتی داشتیم. علاوه بر مدارکی که مرتبا در اختیار مطبوعات و رسانه های سراسری هلند قرار می دادیم با همکاری دو وکیل برجسته برعلیه دو وزیر یعنی خانم فردونک بعنوان وزیر پناهندگی و آقای دونر که وزیر دادگستری بود، شکایت رسمی بدادگاه کرده بودیم و آنها را در مرگ یازده پناهجوی بیگناه مسئول قلمداد کرده بودیم.

آن روز برای ما و همه پناهجویان روز مهمی بود. زیرا خانم فردونک در مطبوعات اعلام کرده بود که این پناهجویان را حتما به کشورهایشان بر می گرداند! زیرا کوچکترین مشکل روحی و جسمی ندارند و ما آنها را بی جهت بزندان نینداخته بودیم!... می خواستیم علیه این خانم وزیر راست افراطی مدارک جدید و شاهدان زنده خود را به مطبوعات معرفی کنیم. آقای ماوریتس فرستر مسئول تیم روانشاسی پناهجویان حاضر بود در باره گزارشات نادرست خانم وزیر در مورد وضعیت سلامتی روحی پناهجویان نظرش را در کنفرانس مطبوعاتی ما در اختیار رسانه ها قرار دهد. همچنین قرار بود پنج نفر از پناهجویانی که در آخرین لحظات از دام مرگ در آتش مهیب در رفته بودند مشاهدات خود را از فاجعه ای که شاهدش بودند بیان کنند. بعضی از آنها که در آخرین لحظه در سلولشان باز شده بود سعی کرده بودند، از دریچه کوچک به داخل سلول نگاه کرده و دیده بودند که همبندانشان چگونه از شدت گرما و آتشی که هر لحظه نزدیکتر می شد مثل گربه به در و دیوار می پریدند و فریاد می زدند!...  از کمپ پناهجویان تا محل کنفرانس مطبوعاتی ما در شهر دنهاخ ( لاهه ) چهار ساعت با وسایل نقیله عمومی راه بود. من می دانستم که پناهجویان اصولا تنبل هستند و ساعت پنج صبح بیدار نمی شوند و به موقع به کنفرانس مطبوعاتی ما نخواهند رسید. در حالیکه حضور آنها برای ما و همه مردم مترقی هلند در اثبات کم کاری و اشتباهات مهلک این دو وزیر بسیار مهم بود.

تنها راه حل این بود که از رضا خواهش کنم برود شب در کمپ پناهجویان بخوابد و صبح زود همه را بیدار کند و با خودش بیاورد. با رضا مسئله را در میان گذاشتم بدون لحظه ای درنگ گفت احمد این وظیفه من است و من بینهایت خوشحال می شوم اگر بتوانم کاری انجام دهم. شما مقایسه کنید این رفتار را با کسانیکه ادعاهایشان زمین و زمان را پر کرده ولی وقتیکه چنین در خواستی بکنی طلبکارانه می گویند اگر یک ماه پیش می گفتی برنامه ام را تنظیم می کردم ولی حالا قرار دیگری دارم و دیر شده نمی شه کاری کرد...! رضا رفت ولی او را بدرون کمپ راه ندادند. بمن زنگ زد و گفت مسئولین کمپ کارشکنی می کنند و نمی گذارند من با آنها حتی تماس داشته باشم. تلفن دستی آنها را از من گرفت، گفت زنگ می زنم بیایند بیرون همدیگر را به بینیم. شب هم تا به صبح اینجا دم در، در ماشین می مانم تا فردا به موقع بیدارشان کنم و با خودم بیاورم. گفتم رضا هوا خیلی سرد است 21 دسامبر بود... برو خونه بخواب و صبح زود برو کمپ و آنها را به کنفرانس مطبوعاتی ما بیار. گفت احمد ما برای روزهای سخت ساخته شدیم اگر من این کار را نکنم چه کسی می کند؟ گفت می ترسم برم خانه صبح زود که زنگ بزنم اینها حتی به تلفن جواب ندهند و بخوابند... اگر اینجا بمانم تا دیر وقت با آنها در ماشین صحبت می کنم و اهمیت مسئله را برای خودشان و جامعه باز می کنم و حسابی بسیج شان میکنم که فردا تا زنگ زدم از رختخواب بپرند بیرون و فورا بطرف دنهاخ حرکت کنیم. گفت اگر آنها به بینند که من به خاطر آنها در این سرما این جا تاصبح در ماشین می خوابم فردا حتما خواهند آمد! این کار من بطور ضمنی آموزش همبستگی و تقبل مسئولیت اجتماعی است... این است فرق رضا با خیلی های دیگر... برای او یک کلمه و یا یک اشاره کافی بود. مسئولیت انسانی خود را می فهمید و بدرستی بجا می آورد. رضا همانطوریکه قول داده بود بموقع آنها را به کنفرانس مطبوعاتی ما رساند. در باره تاثیر این کنفرانس مطبوعاتی در هلند می توانید به پیوندهای زیر مراجعه کنید.

گزارش رسانه ها در باره کنفرانس مطبوعاتی ما:   http://prime95.nl/Persian/vreemdelingenbleid.pdf 

طرح شکایت جزایی برعلیه آقای دونر وزیر دادگستری هلند و خانم ریتا فردونک وزیر پناهندگی هلند. http://www.prime95.nl/Persian/Donner%20verdonk.pdf

سرانجام بعد از دو سال توانستیم برای همه پناهجویانی را که از این فاجعه زنده مانده بودند، اقامت دائم دریافت کنیم و بعد از پنج سال دوندگی برای هر کدام ده هزار اورو از دولت جریمه گرفتیم! ...

 

خاطره دوم: یکبار یک ایرانی از شمال هلند به من زنگ زد مشکلات خانوادگی بسیار حاد شده بود و به هر دلیلی نتوانسته بودند به موقع کرایه خانه شان بپردازند و این خانواده در شرف بی خانمان شدن و جدایی از همدیگر بودند... این مرد زنش را دوست داشت نمی خواست خانواده اش از هم بپاشد... در تلفن بدجوری گریه می کرد. به 350 اورو احتیاج داشت تا فعلا برای یک ماه از خانه بیرون نکنند. من گفتم می بخشید من بیش از حد سرم شلوغ است روزی هجده ساعت کار می کنم هنوز به اندازه کافی وقت برای حل مشکلات سیاسی و حقوقی پناهجویان ندارم تا چه رسد به اینکه بخواهم برای این گونه مسائل هم وقت بگذارم. او بدجوری التماس می کرد... این مسئله را با چند نفر از اطرفیانم مطرح کردم. همه می گفتند مگر تو حضرت مسیح یا مادر ترزا شدی... کسی کمک مالی نکرد. به رضا زنگ زدم گفتم لطفا برو تحقیق کن ببین وضعیت این خانواده چگونه است. رضا آن زمان در شهر دراختن در شمال هلند زندگی می کرد. رفت این خانواده را پیدا کرد... به من زنگ زد گفت مشکل اینها خیلی بغرنج و عمیق است و درست شدنی نیست ولی من برای این ماه مسئله شان راحل کردم!

 

خاطره سوم: یکبار رضا به خاطر آوردن خانمش و بچه هایش با من مشورت کرد. گفت می خواهم بطور قانونی آنها را به هلند بیاورم. گفتم تو در سه ماه اول بعد از اینکه اقامت پناهندگی گرفتی می بایست تقاضای الحاق خانواده می کردی بعد از سپری شدن این مدت تنها شرط این است که حقوق بالایی داشته باشی و بتوانی مخارج سه نفر دیگر را در سطح استاندارد اداره تابعیت و مهاجرت بپردازی و حقوق تو در این سطح نیست... گفت می خواهم جلو اداره تابعیت و مهاجرت اعتصاب غذا کنم تا آنها را بیاورند هلند. از من می خواست در این اعتصاب غذا کمکش کنم. گفتم رضا من کسانی را که در خوابم هم ندیده ام از هر ملیتی که باشند کمک می کنم تا چه رسد به تو ولی اخیرا اعتصاب غذا زیاد شده و دولت هلند بشدت برعلیه اعتصاب غذای پناهجویان موضع گیری کرده موقعیت خوبی نیست به احتمال زیاد ممکن است تا چهل روز حتی حاضر نباشند با تو صحبت کنند... گفت مهم نیست من تا به آخر می روم. گفتم این کار تقریبا غیر ممکن است و شانس پیروزی بینهایت کم... گفت امکان آرودنشان را از طریق قاچاقچی ندارم این تنها راه ممکن است و من به همه عواقبش حاضرم ... او این کار را کرد و سرانجام پیروز شد! من اخیرا فهمیدم  که او همان زمان می دانست که زندگی مشترکی در کار نیست... بعد از اینکه آنها را آورد وبه زندگی شان سرو سامان داد... به تنهایی راهش را ادامه داد!

مقایسه کنید این رفتار رضا را با خیلی از ایرانیانی که اگر کوچکترین مشکلی با خانمشان داشته باشند و از همدیگر جدا شوند علاوه بر اینکه همسرشان را به هر لجنی فرو می کنند سعی می کنند کاری کنند که آنها را از این کشور اخراج کنند! من شاهد موارد زیادی از این دست بودم. افرادیکه ادعاهای زیادی داشتند ولی در این موقعیت ها درست مثل لومپن ها عمل کرده اند... اگر وقت شد زمانی جهت انتقال تجربه در این موارد خواهم نوشت.

رضا سی هزار اورو از بانک وام گرفته بود. تمام این پول را به زندانیان سیاسی سابق در ایران کسانیکه برای مخارج بیمارستان و ... لازم داشتند فرستاده بود. خودش سالها مثل مرتاض ها زندگی کرد تا بتواند ماهانه اقساط این قرض ها را بپردازد! در نهایت تاسف کمتر کسی رضا را در دوران زندگی اش شناخت او یکی از گمنامترین و در عین حال یکی از بهترین انسانهایی بود که من در هلند دیده بودم. شاهکار رضا زندگی اش بود. او فردی نویسنده و تئوریسین نبود... یک معلم به تمام معنی بود. در تمام رفتار و حرکاتش در عمل به دیگران درس زندگی و انسانی زیستن می داد بدون اینکه یک کلمه بر زبان آورد!

از این خاطرات اگر بخواهم بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ می خواهد... 

 

نظر همکاران رضا:

اغلب کسانیکه با رضا همکاری کرده بودند از دورترین نقاط هلند برای مراسم او آمده بودند. تعداد هلندیها بیشتر از ایرانی ها بود! همه در باره اینکه او چقدر انسانی با ادب و مهربان بود حرف می زدند. رضا با وجود ادب و شکسته نفسی که داشت سکوت نمی کرد. در مواقعی که لازم بود با شهامت تمام سئولاتش را چنان جدی مطرح می کرد که همه را به تفکر وا می داشت. او همیشه برای کمک به دیگران آماده بود. نیازهای خودش را در مرحله آخر برآورد می کرد. با رفتارش روی دیگران تاثیر پایدار می گذاشت. ... رضا همواره سعی می کرد برخورد منطقی و علمی به مشکلات روحی و روانی قربانیان داشته باشد. ... رضا شخصیت سه گانه داشت ... همکاری و کمک به اطرافیان، مبارزه جویی شدید با رژیم جمهوری اسلامی ... بی چشم اندازی، پراکندگی اپوزیسیون و عدم کسب موفقیت ملموس در مبارزه علیه جمهوری اسلامی و پوچی ونهیلیسم حاصل از آن ...

 

نقل قولهایی از رضا:

" نه زندگی آنقدر شیرین است، نه مرگ آنقدر دردناک، که آدمی پای بر شرافت خویش بگذارد..."

" پیروزی از آن مردمیست که حاضر نیستند در لجنزارترس و سکوت زندگی کنند."

"شکنجه های جمهوری اسلامی هنوز در هزاران کیلومتر دورتر از زندانی بنام ایران قربانی می گیرد! "

" تحمل نکن یا خودت انتخاب می کنی یا زندگی برایت انتخاب می کند."

" آدم باید جایگاهش را انتخاب کند که در کدام صف ایستاده است. نمی توان وسط خیابان ایستاد. یا اینطرف هستی یا آن طرف."

" پرواز را بخاطر بسپار، پرنده مردنی است."

" گریه کنی اگر که آفتاب را از دست داده ای. ستارگان را نیز از دست خواهی داد!"

" ایمان به عشق و زندگی را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز و به باورهای گذشته ات شک کن زندگی شگفت انگیز است، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی!"

... هرجا که مرگ هست، هر جا که رنج می برد انسان بروز و شب، هرجا که بخت سرکش فریاد می کشد، هرجا که درد رو کند سوی آدمی، هرجا که زندگی طلبد زنده را برزم،  بیرون کش از نیام، از زور و ناتوانی خود، هر دو ساخته، تیغی دو دم! .... ناتمام ...  "

چقدر مسئولیت سخت و سنگینی است در باره مرگ "خود خواسته " و جبری انسانی عاشق، مبارز و فعال سیاسی حرف بزنی که با رویاهایی ناتمام زندگی را بدرود گفته!

رضا می گوید حیوانات عمر می کنند انسان زندگی می کند! بعضی ها در بیست سالگی مرده اند ولی جسم آنها در هفتادسالگی به قبر می رود! انسان باید بتواند به شیوه ای که سزاوار انسان است زندگی کند!

رضا همانند آرش کمانگیر جانش را با وارستگی تمام بدون کوچکترین ادعایی در کمان گذاشت و از قله دماوند زندگی اش بسوی جیحون انسانیت رها کرد تا مرزهای زندگی انسانی ما را گسترش دهد...

 

مسئول خودکشی رضا ها کیست؟

طبیعی است که در درجه اول جمهوری اسلامی مسئول این جنایات است. هرچند که اثر انگشت این جنایتکاران بطور مستقیم بر اجساد قربانیان قابل مشاهده نیست. جنایت علیه بشریت و شکنجه و نابود کردن شخصیت و هویت انسانها، در تضاد دائمی قرار دادن انسان با خودش یا همراهانش... زخمی و ناقص کردن ابدی جسم و روح انسانها ... رسالت تاریخی جنایتکاران جمهوری اسلامی است... ما این افراد را در اجتماع در کنار خود می بینیم آنها بظاهر آزاد و بیرون از زندان هستند! ولی پیامدهای ضربات مهلک و پایدار شکنجه گران بر جسم و روح و شخصیت و هویت قربانیان، آنها را در زندانی نامرئی و به اصطلاح خود خواسته گرفتار کرده است که امکان رهایی از آن در نهایت تاسف برای بعضی ها بسیار مشکل تر از رهایی از زندان مخوف اوین است!... شکنجه هایی که بعضی وقتها تا ابد زندگی انسانها را در تصرف خود دارد و پیامدهایش هیچ جا قربانی را رها نمی کند. ...  حتی بعد از فرار از دست شکنجه گران و کشور دیکتاتور ...

خودکشی، خودسوزی، مرگ در زندان یا بیرون زندان ... و انواع مرگ های دیگر مانند ... بچه های کار که در خانواده های فقیر متولده شده اند از روزیکه به بکار می روند مرگ انسانی شان شروع شده به برده ای در دست صاحب کار و خریداران تبدیل می شوند... هزاران نوع مرگ وجود دارد... در نهایت تاسف برای اکثریت جامعه تنها چند نوع از این مرگها بعنوان جنایات رژیم قابل درک و شناسائی است!...  در مقابل این فجایع اجتماعی ما با رفتن در لاک خود و سکوت خود این جنایتها را به آرامی و بی سرو صدا به روزمرگی تبدیل می کنیم! چیزیکه به روزمرگی تبدیل شود، شناختن و شکستن زنجیرهای نامرعی اش شجاعت و درایت بسیار زیادی می خواهد... بیائید سکوت را بشکنیم و نگذاریم این مرگهای به اصطلاح خود خواسته به روزمرگی تبدیل شود... همه ما بدرجات مختلف به نسبت سکوت و بی عملی خود در تداوم جنایات نظام حاکم مسئولیت مشخصی داریم...

از برداشتن حتی گامهایی بغایت کوچک امتناع نکنیم. بعضی وقتها حتی یک جمله زندگی یک فرد را تغییر می دهد و تغییر یک نفر می تواند زندگی تعداد بسیاری از انسانها را تغییر دهد! زندگی خود رضا در این مورد بهترین مثال است. رضا می گوید زمانیکه زیر شکنجه سفید قرار داشت ... آنجا سکوت محض بود ... هر از گاهی بطور ممتد صدای رگبار می شنیدی یا صدای برخورد کله کسی با در آهنی سلول که می خواست مغزش را داغون کند یا صدای گریه، گریه، گریه ... و هر نوبت که وقت نماز می رسید به ما آنقدر شلاق می زدند که تواب شده و پاسدارها و شکنجه گران را برادر صدا کنیم!... دیگر با هیچ کس در این زندانها ارتباطی وجود نداشت سکوت محض حاکم بود... خیلی ها تحت این شکنجه سفید دیوانه می شدند ... و مرز میان واقعیت و مجاز برایشان محو می شد... رضا می گوید روزی چشمم به گوشه ای از دیوار سلول افتاد که کسی توانسته بود با میخی یا جیزی بنویسد: " رفیق در این سلول تو تنها نیستی من هم شش ماه اینجا بودم." رضا می گوید این جمله نیرویی باورنکردنی به من داد. به خودم گفتم اگر او توانسته، رضا تو هم می توانی بیش از شش ماه دوام بیاوری! ... همینطور هم شد!... اگر رضا هم مثل بعضی ها در آنجا شکسته و تواب شده بود می توانست زندگی خیلی ها را نابود کند! خوشبختانه این اتفاق نیفتاد و آن جمله بظاهر بسیار ساده در این مقاومت تاثیر بسزایی داشت!

پیشنهادات و راه حل های خودتان را برای شکستن این زنجیرهای نامرعی روزمرگی بیان کنید حتی اگر بظاهر ساده و تکراری باشند. ... در این پروسه است که از خرد و توان جمعی توده ها می توان به بهترین نحو استفاده کرد...

 

مسئولیت دولتهای اروپائی در مورد خودکشی پناهجویان

دولتهای اروپایی از جمله دولت هلند به خاطر رشد سیاستهای راست افراطی و سختگیری هرچه بیشتر و نابود کردن ابتدایی ترین حقوق انسانی پناهجویان جهت از بین بردن جذابیت کشورشان برای پناهجویان با همدیگر رقابت فشرده ای دارند!... هزاران گزارش حتی توسط تیم پزشکی و روانشناسی خود وزارت دادگستری هست که به موقع به مسئله سلامتی پناهجویان رسیدگی لازم نمی شود! ... این رفتارها در احساس حقارت و شکستن شخصیت پناهجویان کم اثر نیست... بویژه اینکه پناهجویان اغلب فکر می کنند که به کعبه دمکراسی رسیده اند و دیگر از تحقیر و بی عدالتی در اروپا خبری نخواهد بود! ... زمانیکه با این مشکلات روبرو می شوند از آنجائیکه از نظر ذهنی خودشان را آماده نکرده بودند ضربات روحی بغایت بیشتری می خورند!... من مدتها در باره کسانی فکر کرده ام که در ایران زیر شدیدترین شکنجه ها مقاومت کرده اند ولی در اروپا در شرایطی بغایت نرمتر ... روانی شده اند! سرانجام به این نتیجه رسیدم که مقاومت در زندانها جمهوری اسلامی به آنها هویت می داد و به مبارزه و زندگی شان معنی میداد... ولی زمانیکه به اروپا وارد می شوند فکر می کنند که دیگر مبارزه پشت سرمانده و در یک آرامش ایدهآل و انسانی زندگی و آینده شان را خواهند ساخت! زمانیکه با تحقیر ها و برخوردهای ساختاری تبعیض آمیز جامعه میزبان روبرو می شوند در هم می ریزند...  تحقیقات و تجربیات مشخص من در مورد خودکشی پناهجویان در صدها مقاله و مصاحبه در رسانه های هلند منتشر شده است. دولت هلند در برخورد به خودکشی پناهجویان همواره به این تاکتیک ها متوسل می شود.  اول سعی می کنند همه چیز را انکار کنند و از رسانه ها پنهان کنند. اگر خبر به رسانه ها برسد مدعی هستند که خود کشی انجام نگرفته یا اگر هم خودکشی شده ربط مستقیم و قابل اثباتی به سیاست پناهندگی دولت هلند ندارد! زمانیکه من با مدرک بتوانم به مطبوعات ثابت کنم که چنین اتفاقی رخداده است در جواب تلاش می کنند به تئوری تصادف متوسل شوند! مدعی می شوند که این یک تصادف بوده و ربطی به سیاست ساختاری آنها ندارد! تصادف در همه جا می تواند اتفاق بیفتد! یکی از معروفترین نمونه ها خود سوزی کامبیز روستا در شلوغ ترین میدان توریستی آمستردام انجام گرفت و خودکشی دولماتوف در زندان اخراج پناهجویان بود... وقتی که من بهترین وکلا و سیاستمداران را به سخنرانی در تظاهراتمان در محل خود سوزی دعوت کردم و خبر رسانه ای شد... دولت هلند در نهایت وقاحت مدعی شد کشور ما دمکراتیک است و دولت قانون در این کشور برقرار است پس این افراد از حقوق قانونی شان برخوردار بوده اند و اگر خودکشی کرده اند تصمیم خودشان بوده و ربطی به سیاستهای ما ندارد! ... به همین دلیل می همواره می گویم دولت هلند نئولیبرال بنیادگراست! زیرا بنیادگراها هرگز در اصول خود شک نمی کنند! آنها تئوریهای خودشان را با توجه به واقعیت تعدیل و تنظیم نمی کنند! ایمان دارند که دولتشان برای ابد دمکراتیک باقی می ماند! فرق اینها با بنیادگرایان اسلامی چیست؟ هر دو به واقعیت احترام نمی گذارند! بقول هگل فیلسوف کبیر آلمانی: برای بعضی ها وقتیکه تئوریهاشان با واقعیت تطبیق نمی کند " بدا به حال واقعیت"! زیرا آنها تئوریهایشان را اصلاح نخواهند کرد، بکله واقعیت را انکار خواهند کرد!

 

در سال 1997 من برای اولین بار درهلند بعد از تحقیقات مفصل از تمام کمپهای پناهندگی، ثابت کردم که در عرض دو سال بیش از دویست نفر اقدام به خودکشی کرده و سی و هفت نفر مرده بودند... اطلاعیه خبری ای که در باره خودکشی پناهجویان در هلند نوشتم در اکثر رسانه های بین المللی منتشر شد. مصاحبه های زیادی را بدنبال داشت... زیرا هیچ کس باور نمی کرد که در کعبه دمکراسی این اتفاق رخ دهد! زمانیکه معاون وزیر دادگستری زیر فشار مطبوعات با من صحبت کرد ... مهمترین سئوال و کنجکاوی شان این بود که من چگونه به این اطلاعات دسترسی پیدا کرده ام! ... دم خروس زمانی بیرون می زند که بدانیم در هلند یا سایر کشورهای اروپائی برای مرگ یا بیماری تمامی جانوران و حشرات و ... آمار دقیقی هست که همه چیز را ثبت می کنند! حتی تعداد پرندگان و مرغهای دریایی را بادقت بسیار بالایی ثبت می کنند! ... ولی آمار خودکشی و مرگ پناهجویان را ندارند! ... اگر هم آماری ارائه کنند حتما آمار قابل اعتمادی نیست! من ده ها بار این مسائل را در رسانه ها هلند ثابت کرده ام... اخیرا به دلیل وقوع چندین خودکشی در زندانهای اخراج پناهجویان و اعتصاب غذاهای سراسری پناهجویان زندانی و تظاهرات و اعتراضات ممتد سازمانهای پناهندگی ... خانم شارون خست هاوزن از حزب سوسیالیست هلند از معاون وزیر پناهندگی که مسئول امور بیگانگان است در باره آمارهای خودکشی پناهجویان در زندانها پرسید که چرا ثبت نمی شود؟ معاون وزیر جواب دادند که ثبت می کنیم ولی این آمارها را بدلایل امنیتی علنی نمی کنیم! به همین دلیل امکان بررسی علمی و پیشگیری از این فجایع بغایت ضعیف است! ... کاروان قربانیان سیاستهای راست افراطی و غیر انسانی متوقف نخواهد شد!...

 

در اروپا حقوق بشر همواره تابعی از منافع اقتصادی است!

لیست مستند 17.306 نفر که برای رسیدن به بهشت آزادی در راه اروپا یا در اروپا جان باخته اند! واقعیت بسیار فراتر از این آمارهاست. این آمار تا ماه نوامبر 2012 می باشد!  List of 17306 documented refugee deaths through Fortress Europe http://www.unitedagainstracism.org/pdfs/listofdeaths.pdf

 

بزرگداشت رضا

رضا از هر مسیری که رفت رد پایی از خودش بر ساحل زندگی باقی گذاشت!

بر ماست که راه ناتمام رضا را در جهت ساختن دنیایی انسانی با جدیت بیشتر دنبال کنیم تا از افتادن فربانیان بیشتر جلوگیری کنیم...

باشد که مرگ " خود خواسته " رضا که نتیجه شکنجه های جمهوری اسلامی بود، ما را به تفکر، تامل و عمل وادارد! ...

به نظر من بهترین شیوه بزرگداشت انسانهایی مثل رضا این است که بیاد رضا یک کار خوب برای خودمان یا همنوعانمان انجام دهیم!  من برای شروع با نوشتن این مقاله سعی کردم شخصیت و آرمانهای رضا را به دیگران بشناسانم... رضا بزرگ مرد گمنامی بود که متاسفانه در زندگی اش توجه لازم را از محیط اطرافش دریافت نکرد... بهترین کار این است که برای همه انسانهای شریفی که زندگی شان را فدای کم کردن رنجها و رهایی بشریت کردند یک سایت مخصوص درست کنیم و اطلاعات و خاطرات دیگران را در مورد آنها جمع آوری کنیم تا شعله های شمعی را که آنها برای روشنایی برافروختند فروزانتر و به خورشید رهایی بخش تبدیل کنیم... کسانیکه در زندگی رضا را نشاختند حداقل کاری که می توانند بکنند این استکه با خواندن و به اشتراک گذاشتن مقالاتی از این دست یا آثاری که از رضا و انسانهای همطراز او بجا مانده، عده زیادیرا به تامل و چاره اندیشی در باره دردهای خود و جامعه ترغیب و تشویق کنند... باور کنید کار مشکلی نیست! همین که جرئت کنیم راه بیفتیم، خود راه بگوید که چون باید رفت...!

 

احمد پوری (هلند ) 19 – 4 – 2014

***************************************************

 

چند نکته مهم در باره خودکشی

 

ادامه مطلب   http://www.prime95.nl/MainW/2014/04/19/2807/

 

احمد پوری (هلند ) 19 – 4 – 2014

apouri@gmail.com       www.prime95.nl

تلفن دفتر کار سازمان پناهندگی پرایم

0031703050415

0031703803058

تلفن دستی: 0031655362313

See More

منبع:پژواک ایران